(پرواز در ظلمت: زندگانی سیاسی شاپور بختیار. حمید شوکت. ساربروکن (آلمان): نشر بازتاب، ۲۰۱۴. ۵۴۵ص (مصور
درباره آخرین نخستوزیر ایران در دورة پادشاهی پهلوی دو زندگینامه در دست است: گفتوگوی حبیب لاجوردی با شاپور بختیار[1] و کتاب یکرنگی، زندگینامة
خودنوشت او به زبان فرانسوی، که به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است[2]. پرواز در ظلمت تألیف حمید شوکت پژوهش تازهای است در زندگی سیاسی شاپور بختیار (۱۲۹۳-۱۳۷۰) و مبتنی
است بر منابع تاریخی انتشار یافته و اسناد و مدارکی که نویسنده در جریان کار خود از آرشیوهای گوناگون در خارج از ایران به دست آورده است. دیدگاه نویسنده، جستوجوگر، نکتهبین و در بسیاری موارد انتقادی است. اتخاذ چنین دیدگاهی، آن هم در شرایط امروز و با توجه به گرایش عمومی به داستانپردازی دربارة رجال سیاسی و رویدادهای گذشته، حتی برای نویسندهای ساکن خارج از ایران، کار سادهای نیست.
دورة زمانی کتاب، از تولد شاپور بختیار تا پیروزی انقلاب (بهمن۱۳۵۷) و خروج وی از ایران را در بر میگیرد. در نتیجه، قاعدتاً سالهای زندگی و فعالیت بختیار در خارج از ایران را شامل نمیشود. با این حال در مقدمه و واپسین فصل، به اختصار به این دوره هم پرداخته شده است. فصل اول کتاب هم روایتگر پایان زندگی بختیار است. ابتدا سوءقصد نافرجام تیرماه ۱۳۵۹ (چند روز پس از شکست کودتای نوژه) شرح داده شده است و سپس پایان خونبار زندگی او در مرداد ۱۳۷۰ در خانهاش در حومة پاریس. اگر چه در مورد اول ابهام چندانی وجود ندارد و اطلاعات دست اولی نیز در ایران منتشر شده است[3]، اما جزئیات سوءقصد دوم، به گفتة حمید شوکت، «در بسیاری از زمینهها همچنان ناروشن است… و هنوز تصویری دقیق و همهجانبه از آنچه گذشته است» در دست نیست
در این نوشته، بهعمد، به زندگانی سیاسی شاپور بختیار تا پیش از اولین تحرکات منتهی به انقلاب پرداخته شده است و بررسی کتاب، تنها تا رویدادهای سال ۱۳۳۹-۱۳۴۲ را در بر میگیرد.
پرواز در ظلمت با شرحی خواندنی از تاریخ ایل بختیاری و جایگاه و نقش آن در تحولات بیش از یک قرن اخیر ایران آغاز میشود. از محیط خانوادگی شاپور بختیار و پدرش محمدرضا خان بختیاری (سردار فاتح) نیز سخن رفته است. سردار فاتح این لقب را به واسطة شرکتش در اردوی بختیاری و فتح تهران کسب کرد. او در ۱۳۰۸ (دورة پادشاهی رضاشاه پهلوی) به شورش نافرجامی که در سرزمینهای بختیاری برپا شد پیوست و اگرچه پس از شکست شورش بخشوده شد و صرفاً تحتنظر قرار گرفت، اما در ۱۳۱۳ در تهران، به همراه چند خان دیگر بختیاری، به اتهام «خیانت به مملکت و اقدام مسلحانه» اعدام شد. پیداست که اعدام پدر به دستور رضاشاه، تأثیری پایدار بر فرزند گذاشت. این تأثیر در زمانهای دور و نزدیک و در اظهارات متفاوت شاپور بختیار بازتاب یافت.
شرح تحصیل بختیار در شهرکرد، اصفهان و بیروت، و سپس عزیمتش به پاریس برای ورود به دانشگاه در ادامه آمده است. دوران آماده شدن بختیار برای دفاع از رسالة دکترای فلسفه در سوربن، با شعلهور شدن آتش جنگ جهانی دوم، یورش آلمان هیتلری به فرانسه و اشغال پاریس همراه است. فصلی به این دوره اختصاص دارد. بختیار در نقل خاطرات خود بارها گفته است که در آغاز جنگ، در حالی که همسری فرانسوی داشت، به ارتش فرانسه پیوست و آموزش نظامی دید. پس از اشغال فرانسه هم وارد نهضت مقاومت شد و با پذیرفتن خطر جانی، خدماتی به آن کرد. حمید شوکت توضیح میدهد که این بخش از کتاب تنها متکی بر گفتههای خود بختیار است و او موفق نشده در آرشیو «کنترل خارجیانِ» وزارت امور خارجة فرانسه اطلاعاتی در این باره به دست بیاورد. هم بخشی از آرشیو به هنگام پیشروی نیروهای آلمان در خاک فرانسه از بین برده شده است و هم این احتمال وجود دارد که در اسناد بر جای مانده، از بختیار با نام مستعاری یاد شده باشد که بر نویسنده معلوم نیست.
بختیار در اوایل ۱۹۴۶/ زمستان ۱۳۲۴ به ایران بازگشت و با معرفی ملکالشعرا بهار، وزیر فرهنگ وقت، به استخدام ادارة کلّ کار در وزارت پیشه و هنر در آمد؛ ادارهای که بعد تبدیل به وزارت کار و تبلیغات شد. در آن زمان، دولت احمد قوام برای بهبود شرایط کار و تأمین حقوق کارگران و البته محدود ساختن نفوذ رو به رشد حزب تودة ایران در میان آنان، برنامههایی را به اجرا گذاشته بود. تدوین قانون کار و تأمین اجتماعی، تعیین حداقل دستمزد و محدودیت ساعات کار هفتگی، منع اشتغال کودکان زیر 12 سال و بهویژه حمایت از تشکیل شوراهای کار از آن جمله است. بختیار در ۱۳۲۵ به مدت چند ماه به ریاست ادارة کار اصفهان منصوب شد که برای یک کارمند جوان و تازهکار سمت مهمی بود. اصفهان به خاطر کارخانههای بزرگ نساجیاش، پس از صنایع نفت خوزستان، یکی از مهمترین مراکز کارگری ایران به شمار میآمد و از میدانهای اصلی فعالیت شورای متحدة کارگران (تشکیلات کارگری حزب توده) بود. درگیری بختیار با تقی فداکار، از رهبران کارگری قدرتمند اصفهان و شورای متحده و سپس ناکامی او در انتخابات مجلس پانزدهم در حوزة انتخابی شهرکرد مربوط به همین دوره است. با این حال پیداست که بختیار در مدت کوتاه مدیریتاش میان کارگران طرفدارانی داشته است.
بعد از اصفهان، مأموریت مهمتری به او واگذار میشود: ریاست ادارة کار خوزستان. کارگران پرشمار صنایع نفت خوزستان که تحت مدیریت شرکت نفت ایران و انگلیس کار میکردند، به خاطر سطح پایین دستمزدها و شرایط طاقتفرسای زندگی، و همچنین رفتارهای تبعیضآمیز مدیریت خارجی و تهدید دائمی به اخراج از کار، آمادگی پیوستن به حرکات اعتراضی را داشتند و تجربة دو اعتصاب موفقیتآمیز (در سال ۱۳۲۵) را پشت سر گذاشته بودند. فعالان حزب توده فعالیتی وسیع و اغلب نیمهعلنی را در میان کارگران به پیش میبردند. بختیار در بهار ۱۳۲۶ به آبادان اعزام شد. او در توضیح سیاست خود در ایجاد شورای کارگاهها، از استقلال سندیکاهای کارگری و «اصالت سندیکا» سخن میگفت و اینکه نباید «عقاید سیاسی کارگران را مبنای انتخاب یا معیار درستی و نادرستی سیاستی که سندیکای کارگری در پیش میگرفت» قرار داد. همچنین بر ممنوعیت هرگونه فعالیت سیاسی و تبلیغی در زمان کار تأکید میکرد. خود میگوید که در این زمان سعی داشته در میان کارگران «روال سوسیال دمکراتیک را جایگزین روش لنینیستی» کند. در این سمت بود که همزمان متهم به همکاری با انگلستان و عوامل شرکت نفت و نیز ارتباط با حزب توده شد. ابقای مهندس عباس گرمان، عضو سرشناس حزب توده، در سمتش در ادارة کار خوزستان به این شبهه دامن میزد. درگیری با مظفر بقایی و کسانی از طرفداران او که میخواستند تحت نام تشکل کارگری فعالیت حزبی کنند هم مزید بر علّت شد. بختیار تا پاییز ۱۳۲۸ در سمتش باقی ماند و سپس به دستور وزیر وقت کار ـ و شاید به دستور مستقیم شاه یا نخستوزیر ـ از کار برکنار شد. دلیل این برکناری، شرکت بختیار در انتخابات دورة شانزدهم مجلس از خوزستان بیان شده است. در کتاب آمده است که وی محبوبیت زیادی در بین کارگران، بهخصوص کارگران بختیاریِ صنایع نفت، به دست آورده بود و با استفاده از موقعیت شغلیاش، بذل و بخششهایی، بدون رعایت تشریفات قانونی، از صندوق ادارة کار به برخی کارگران کرده بود. اتهام سوءاستفاده از مقام و امکانات دولتی که تا سالها بعد مخالفانش به وی وارد میساختند احتمالاً از همین ماجرا سرچشمه میگرفت. با این حال در تهران، چند ماه بعد از اخراج از وزارت کار، با رتبة بالاتر و سمت مدیرکلی به آن وزارتخانه بازگشت. این قسمت از کتاب که به فعالیت بختیار در اصفهان و آبادان و خوزستان اختصاص دارد و بیشتر مبتنی بر خاطرات بختیار و گزارشهای منابع خارجی است، در صورت دسترسی یافتن مؤلف به مطبوعات آن روز ایران و بهویژه مطبوعات محلی، میتواند کاملتر شود.
از پاییز ۱۳۲۸ تا مرداد ۱۳۳۱ اطلاع چندانی از فعالیتهای بختیار در کتاب دیده نمیشود. او در مهر ۱۳۲۸ به عضویت حزب ایران در میآید و بهزودی مسئولیت سازمان جوانان آن حزب را بر عهده میگیرد. سازمان جوانان حزب ایران (با شعار «سوسیالیسم حزب ایران ضامن سعادت ملّت ایران است») محل بروز افکار اغلب ناروشنِ طیفی از سوسیالدمکراتهای آن روز ایران (از جمله شاپور بختیار) بود که میخواستند ضمن مرزبندی مشخص با کمونیسم روسی و حزب توده، با استعمار و نظام ارباب و رعیتی و استثمار مبارزه کنند. این گرایش در بیشتر موارد فاقد بیان نظری مشخص بود و تنها در شعارهای کلّی نمود مییافت؛ مانند مالکیت دولتی بر صنایع و منابع کشور یا تشکیل نهادهای مستقل کارگری و سهم گرفتن آنها در مدیریت کارخانهها. در این بین، طرح شعارگونة آمال و آرزوهای برابریطلبانه با پیرنگ اسلامی هم جای خود را داشت. حمید شوکت از اغتشاش فکری و التقاط در اندیشههای سازمان جوانان حزب ایران سخن گفته است. آنها زمانی به مذهب و روحانیون میتاختند، زمانی دیگر از مواضع مترقی آنها دفاع میکردند. در اصولْ طرفدار اصلاحات و آرامش در کشور بودند، اما ناگهان «قیام» را تنها راه چارة دردهای ملّت میخواندند. آنها در نشریة سازمان، جوانان سوسیالیست، خود را پیروان «مکتب سوسیالیسم فرانسه» معرفی میکردند. بختیار هم خود را «سوسیالیستی از مکتب سندیکایی فرانسه» میخواند. اما این پایگاه فکری مبهم، بهرغم تفاوتهایی که با کمونیسم روسی و حزب توده داشت، در موضعگیریهایش در نفی استعمار و حمایت از محرومان و زحمتکشان و …، خواهناخواه با شماری از مواضع آن حزب سنخیّت یا دستکم مشابهت ظاهری مییافت. رهبران حزب ایران در همان زمان، در توجیه دلایل نزدیکی و همجبهه شدنشان با حزب تودة ایران و فرقة دمکرات آذربایجان (نیروهایی که «ترقیخواه» میشمردند) و سپس شرکت در دولت ائتلافی قوام، به این نکته اشاراتی داشتند.
اما در تکمیل بحث نمودهای چپگرایی دینی در حزب ایران ـ که بسیار مورد توجه مؤلف کتاب است ـ نباید حضور جمع فعال و به نسبت متشکّلی را نادیده گرفت که در اواسط دهة ۱۳۲۰ با نام «نهضت خداپرستان سوسیالیست» فعالیت میکرد و سپس بخش اعظم آن به حزب ایران پیوست. آنها که به دلیل فعالیتهای پرشور در صفوف حزب ایران بارها در مطبوعات حزبی مورد تحسین و تقدیر قرار گرفته بودند، پس از اخراج چند نفر از رهبران فکریشان، در اواخر ۱۳۳۱ از آن حزب جدا شدند و حزب مردم ایران را تشکیل دادند. سنّت گرایش چپ اسلامی در تاریخ معاصر ایران تا حدّ زیادی وامدار همین گروه است. اتفاقاً در میان میدانداران اصلی مخالفت با حضور محمد نخشب و یارانش در حزب ایران که به پروندهسازی برای آنها نیز انجامید، دو نفر از رهبران سکولار حزب شاخص: احمد زیرکزاده و شاپور بختیار. شاید بیمناسبت نباشد که در چاپهای بعد کتاب، به این ماجرا نیز پرداخته شود.
در دی ماه ۱۳۳۰ بختیار برای سومین بار کوشید تا از حوزة انتخابیة آبادان وارد مجلس شورای ملّی شود. ولی انتخابات به دستور تهران متوقف شد. در مرداد ۱۳۳۱ ابراهیم عالمی، وزیر کار از حزب ایران، بختیار را به معاونت خود منصوب کرد. ظاهراً نخستوزیر، دکتر محمد مصدق، هم به او توجهی خاص داشت. در پی واقعه ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و جدا شدن راه آیتالله سیّد ابوالقاسم کاشانی و دکتر مظفّر بقایی از نهضت ملّی و رهبر آن، بختیار به یکی از هدفهای در دسترسِ روزنامة شاهد و حزب زحمتکشان ملّت ایران مبدل شد. او را «بخشی از باند تودهای ـ نفتی»، «بیگانهپرست» و «جاسوس انگلستان» نامیدند که مدارک وابستگیاش در «جاسوسخانة سدان» یافته شده است.
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقطة پایانی بر یک دوره از حیات سیاسی ایران گذاشت. بختیار در آن زمان در موقعیت خاصی قرار داشت. از یک سو در دولت ساقط شده معاون وزیر بود، از سوی دیگر با ثریا اسفندیاری (ملکه ایران) نسبت خویشاوندی داشت و عموزادة سرتیپ تیمور بختیار (از فرماندهان کودتا، فرماندار نظامی تهران و اولین رئیس ساواک) بود. اما در نهایت او پیشنهاد تصدی وزارت کار دولت سپهبد فضلالله زاهدی را نمیپذیرد و یک ماه بعد، در کنار آیتالله سیّدرضا زنجانی، مهندس مهدی بازرگان و چند تن دیگر، به عنوان یکی از پایهگذاران نهضت مقاومت ملّی و پیشنهاددهنده نام آن جای میگیرد. صفحاتی از این بخش به گزارشهای دبیر دوم سفارت امریکا در تهران اختصاص یافته است که در آنها از گفتوگوهای خود با شاپور بختیار (به نمایندگی از «سازمان معینی») در آذرماه ۱۳۳۲ خبر میدهد. این گزارش نکات جالب توجهی دارد که هم نشاندهندة اختلاف نظرهای درون نهضت مقاومت ملّی است و هم نظر منفیِ شماری از رجال ملّی به دو تن از نزدیکانِ بانفوذ دکتر مصدق: حسین فاطمی و کاظم حسیبی.
دو پایگاه جدّی و دو میدان اصلی فعالیت نهضت مقاومت ملّی در دورة کوتاه عرض اندام آن در برابر دولت کودتا، بازار و دانشگاه تهران بود. نیروهای فعال در نهضت مقاومت، همان نیروهای فعال در نهضت ملّی کردن نفت و جبهة ملّی بودند با وزن بیشتر جوانانِ مذهبیِ ملّیگرا و اغلب متمایل به چپ. همانها چند ده سال بعد عنوان «ملّی ـ مذهبی» را برای توصیف خود برگزیدند. حمید شوکت در بحث از فعالیت نهضت مقاومت ملّی، بر این گرایش اسلامی در میان بخشی از اعضا و نمودهای آن در اسناد و اعلامیههای نهضت درنگ کرده است. در میان طیف نیروهای جوان نهضت مقاومت ملّی، جدای از وابستگان به حزب مردم ایران (خداپرستان سوسیالیست)، اعضای نیروی سوم (جناح محمدعلی خنجی و مسعود حجازی) و حزب ملّت ایران نیز حضور داشتند که مذهبی نبودند. در بین گردانندگان اصلی فعالیتهای نهضت، دستکم یک نام به خاطر ارتباطهایی که با تشکیلات بازمانده از حزب توده داشت و کمکهایی که گاهبهگاه از آنها میگرفت برجسته است. اما در نهضت مقاومت ملّی نیز همچون جبهة ملّی، تمسک به دین و باورهای عموم مردم (به عنوان ابزارهای برانگیزانندة توده) و نیز روحانیت (به مثابه یکی از قطبهای قدرت) مورد توجه بود. این توجه که هم تداوم سنّت نهضت مشروطیّت و هم حاصل عملگرایی در شرایط واقعی جامعة آن روز ایران بود، البته در بسیاری مواقع موافقتی با اصول پایه و اهداف سیاسی اعلام شده از سوی احزاب ملّی نداشت. حمید شوکت از این دیدگاه، شاپور بختیار را نیز در طول سالها، برخلاف سکولاریسمی که بعدها از مروّجان جدّیاش شد، همراه و همسخن با این جریان میداند.
فعالیت نهضت مقاومت ملّی که با سازماندهی چند اعتصاب و تظاهرات در بازار و دانشگاه به نقطة اوج خود رسید و در دانشگاه قربانی داد (۱۶ آذر ۱۳۳۲) زیر فشار و سرکوب حاکمیت، و بر اثر ناروشنی سیاستها و برنامهها و اختلافات داخلی، چندان دوام نیاورد و تنها نامی از آن باقی ماند. نویسنده بحثی را دربارة دلایل شکست نهضت، با بررسی نظریاتی که فعالان آن بعدها ابراز داشتهاند، گشوده است.
تابستان سال ۱۳۳۹، شاپور بختیار در شمار سی نفری بود که پس از چند سال سکوت و بیعملیِ اجباری، بیانیة آغاز فعالیت شورای عالی جبهة ملّی را امضا کردند. تاریخ ایران در فاصلة ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ یکی از دورههای فرصتساز خود را سپری کرد. دورهای که بسیاری معتقدند در صورت عزم واقعی حاکمیت به تغییر مسیر و انجام اصلاحات، و همچنین درایت و کفایت سیاسی اپوزیسیونی که تحت نام جبهة ملّی دوم فعالیت میکرد، میتوانست سرنوشت دیگری برای ایران رقم زند. حمید شوکت بیش از ۵۰ صفحه از کتاب را به این دوره اختصاص داده و بحثهایی تأملبرانگیز را مطرح ساخته که از نقاط قوّت کتاب است.
در این دوره، دانشگاه تهران به میدان اصلی رویارویی جبهة ملّی با دولت تبدیل شد. بختیار که به عضویت شورای عالی جبهة ملّی در آمده بود، مسئول ارتباط رهبری جبهه با کمیتة دانشجویان دانشگاه تهران شد. او در این مسئولیت، هم با رهبری جبهه اختلاف نظر داشت (مانند اختلاف بر سر ادامه یا خاتمه دادن به تحصن دانشجویان در آذر ۳۹) و هم با تلاش دائمی هواداران حزب توده درگیر بود که میکوشیدند به هر نحو در سازمان دانشجویان نفوذ کنند و کنترل آن را به دست گیرند. جبهة ملّی در برابر دولت دکتر علی امینی مواضعی را اتخاذ کرد که بسیاری امروز آن را خطای فاحش سیاسی میدانند و در همان زمان هم مورد نقد قرار گرفته بود. در کتاب میبینیم که چگونه جبهة ملّی پیکان حملة خود را متوجه علی امینی ساخت و با این کار، در عمل شاه را که در موضع ضعف بود، تقویت کرد. در همان زمان دست کم یک نفر، یعنی خلیل ملکی، آشکارا به این سیاست اعتراض کرد و آن را زیانبار و عوامفریبانه نامید. ارزیابی برآیند فعالیت جبهة ملّی دوم در مجموعهای از قصورها و تقصیرها قابل بررسی است: تفسیر نادرست از شرایط کشور و بهره نگرفتن از فرصتی که بحران درونی حاکمیت و فشارهای امریکا بر شاه فراهم ساخته بود؛ نداشتن ابتکار عمل و الگوبرداری صِرف از روشها و شعارهای ده سال پیش؛ نیازمودن راههایی که برای مصالحه پیش روی جبهه گذاشته شده بود؛ اختلافات داخلی و انحصارطلبی رهبران قدیمی که مانع از پیوستن نیروهای تازه و صاحب اندیشه به جبهه شد و … . حمید شوکت شرح میدهد که چگونه در سال ۱۳۴۰ دو نقطه عطف در روابط علی امینی با جبهة ملّی شکل میگیرد: نخست گردهمایی میدان جلالیه (۲۸ اردیبهشت) که پس از سالها منع اجتماعات، با مجوز دولت برگزار شد، و دوم برپایی تظاهرات در دانشگاه تهران (اول بهمن) که به سرکوب شدید دانشجویان و قطع ارتباط جبهه با امینی و در نهایت سقوط دولت او انجامید.
دربارة گردهمایی میدان جلالیه (پارک لاله کنونی) بسیار نوشتهاند. بختیار بعد از دکتر کریم سنجابی و دکتر غلامحسین صدیقی سخنرانی کرد که از رهبران مسنتر و باسابقة جبهة ملّی بودند و هر دو ضمن انتقاد شدید از دولتهای سابق، از لزوم اعاده آزادی بیان و مطبوعات، برگزاری انتخابات آزاد و تشکیل مجلس بر اساس رأی مردم سخن گفتند. بختیار از سوی دوستانش متهم شد که بر خلاف قول و قرار، در سخنانش به مسائلی پرداخته است که به خاطر حساسیتبرانگیزبودنشان، قرار نبود از آنها صحبت شود. سیاست خارجی دولت، قرارداد کنسرسیوم نفت، و شرکت ایران در پیمان نظامی سنتو از آن جمله است. اگرچه بختیار در اساس منکر چنین توافقی است، اما چنان که در بخش «بختیار و میتینگ جبهة ملّی در جلالیه» دیده میشود، سخنرانی او فراتر از نکات یادشده، بیشتر تلاشی بود برای کسب وجاهت ملّی و تبدیل شدن به رهبر محبوب جبهة ملّی، و در نهایت رسیدن به مقام نخست وزیری ایران ـ که در شرایط آن روز، آرزویی چندان دستنیافتنی به نظر نمیرسید. بختیار جاهطلبی را «موتور مرد سیاسی» میدانست. گردهمایی میدان جلالیه جولانگاه مناسبی برای این «موتور» فراهم ساخت. او در جایی از سخنرانی خود، دانشگاه تهران و پالایشگاه آبادان را «مغز متفکر و بازوی توانای» ملّت ایران نامید که اشارهای آشکار به سابقه و نقش وی در آن دو جا داشت. سخنرانی بختیار در واقع شامل رئوس کلّی برنامهای برای ادارة مملکت بود! او هم وعدة «مجازات بیرحمانه»ی متجاوزان به حقوق ملّت و سوءاستفادهکنندگان از بیتالمال را داد و هم نوید فراگیر ساختن بیمههای همگانی و تعلیمات عمومی، ایجاد صنایع سنگین و برداشتن اختلاف طبقاتی و … را اما حمید شوکت به نکتهای بهویژه مهم از سخنرانی بختیار توجه میدهد. او بهتلویح و گذرا به اشتباهات جبهة ملّی در گذشته اشاره میکند؛ اشتباهاتی که غیرمستقیم متوجه شخص دکتر مصدق میشد. در میان اسنادی که مؤلف در آرشیو امنیت ملّی امریکا یافته، گزارشی دیده میشود از مذاکرات بختیار با یک «ناظر صلاحیتدار امریکایی». او در این گفتوگو مصدق را «از نظر سیاسی تمام شده» میداند و معتقد است که وی «در بهترین حالت میتواند به عنوان یک شخصیت معنوی خدمت کند». این دیدگاهی تازه و ابداع بختیار نبود. از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ چند روزی نگذشته بود که خلیل ملکی با تقدیر از خدمات دکتر مصدق در ملّی کردن صنعت نفت، به تلویح تز نهضت ملّی بدون مصدق را در نامة سرگشادهای ـ که بعدها به عنوان «سند خیانت»ش عَلَم شد ـ مطرح ساخت.[4] در کتاب، از قول مهندس بازرگان، میخوانیم که این گرایش در میان رهبران حزب ایران قوی بود و بختیار در جمعی خصوصی گفته بود: «مصدق گاندی ایران بود. وقتی که گاندی رفت، باید به سراغ نهرو رفت».
رخداد اول بهمن ۱۳۴۰ دانشگاه تهران نیز همچنان یکی از رویدادهای ناروشن این دوره است. بر سر دو موضوع کماهمیت تظاهراتی با شعارهای سیاسی تند و تعرضی برپا شد، دستهایی در داخل و خارج محل سعی در افروختهتر ساختن آتش و کشاندن درگیریها به خارج از دانشگاه داشتند، و سپس اجتماع دانشجویان توسط نیروهای انتظامی و نظامی با خشونتی بیسابقه سرکوب شد. دولت امینی این رویداد را بخشی از توطئة سازمانیافته علیه دولت خود میدانست که از جانب محافل «دست راستی» (در اشاره به کسانی چون رئیس ساواک سپهبد تیمور بختیار، سید جعفر بهبهانی، اسدالله رشیدیان و فتحالله فرود؛ همه از کارگزاران کودتای ۲۸ مرداد) دنبال میشد. او آشکارا سران جبهة ملّی را به نوعی ارتباط و تبانی با محافل یادشده متهم ساخت. این رویداد آخرین رشتة پیوند جبهة ملی با دولت امینی را گسست و چند ماه بعد، علی امینی از قدرت کنار رفت. در کنگرة اول جبهة ملّی ایران (دیماه ۱۳۴۱) نمایندگان دانشجویان و برخی از اعضای جبهه به این ماجرا پرداختند و رهبران جبهه را مورد پرسش و انتقاد سخت خود قرار دادند. در صورتجلساتی که پس از نزدیک به پنجاه سال در ایران انتشار یافت، این مباحثات حذف و یا مخدوش شده است.[5]
در کتاب، بخشی به کنگرة اول جبهة ملّی اختصاص دارد و موضوعاتی چون نقش گرایش اسلامی در نحوة برگزاری جلسات و نطقها و تصمیمات و اسناد کنگره، رفتاری که دو نمایندة زن حاضر (هما دارابی و پروانه اسکندری) از برخی مردان همرزم خود دیدند، و مواضع کنگره در قبال مسئلة زنان برجسته شده است.
از موضوعات مورد اختلاف در کنگره که در نهایت نیز کار جبهة ملّی دوم را یکسره کرد، ساختار تشکیلاتی جبهة ملّی بود. دو نظر در این باره مطرح بود: یک نظر ساختار جبههای را به عنوان تشکلّی گردآمده از احزاب مستقل و شخصیتهای منفرد ملّی تأیید میکرد. نظر دیگر به دنبال ایجاد یک تشکیلات واحد از راه انحلال احزاب عضو جبهة ملّی و سازماندهی اعضای آنها در حوزههای جدید بود. اغلب سران احزاب با نظر اول موافق بودند که مورد حمایت دکتر مصدق (از تبعیدگاهش در احمدآباد) نیز قرار داشت. نظر دوم که خنجی و حجازی تئوریسینهای آن بودند، مورد پذیرش اکثریت رهبران حزب ایران بود. شاپور بختیار در کنگره، برخلاف بیشتر همحزبیهایش، از نظر اول حمایت میکرد. از طرف دیگر رهبری جبهه با هر ترفند ممکن مانع از پذیرش عضویت دو گروهی شد که خواستار پیوستن به جبهة ملّی بودند و منتقدان و رقبای جدّی سیاست و ریاست آنها محسوب میشدند: نهضت آزادی ایران و جامعة سوسیالیستهای نهضت ملّی ایران. رسیدگی به درخواست گروه اول به آیندهای نامعلوم موکول شد و درخواست گروه دوم یکسره مسکوت ماند. جا داشت به مخالفت شاپور بختیار با عضویت جامعة سوسیالیستهای نهضت ملّی ایران هم اشاره میشد. از بختیار نقل شده که رهبر جامعة سوسیالیستها را «انشعابیِ حرفهای» مینامید و به شوخی میگفت: «در وجود او “خلیل” از “ملکی” انشعاب میکند» ـ که اشارهای است به انشعاب خلیل ملکی از حزب توده، جداییاش از حزب زحمتکشان بقایی، و سپس انشعاب در نیروی سوم.
حمید شوکت بحث مفصلی را به فرصتهای از دست رفته در فاصلة سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ اختصاص داده است. از رویارویی نسنجیده با دولت امینی گذشته، از چند دور مذاکرة نخستوزیر جدید، امیر اسدالله عَلَم، با رهبران جبهة ملّی یاد شده است (شهریور ۱۳۴۱). در سخنان عَلَم تهدید و تطمیع توأم بود و پیداست که با پیشنهاد امینی برای همکاری ـ که پیشتر از سوی جبهة ملّی رد شد ـ تفاوت داشت. با این حال از همان نیز به مثابه فرصتی برای خروج از انفعال و پیشگیری از حذف کامل از صحنة سیاسی ایران یاد میشود. در بهار ۱۳۴۲، هنگامی که رهبران جبهة ملّی پس از تحریم رفراندوم ۶ بهمن ۱۳۴۱ در زندان به سر میبردند، حاکمیت گام تازهای برای مذاکره با آنها برداشت و امتیازات محدودی را پیشنهاد کرد. اما این بار هم سران جبهه، در عین قرار داشتن در موضع ضعف، از فرصت استفاده نکردند و حتی یکجانبه به مذاکرات پایان دادند. شاپور بختیار از کسانی بود که به این روش اعتراض داشتند.
در کتاب میخوانیم که بختیار در همین دوره تا پایان کار جبهة ملّی دوم (۱۳۴۳)، ضمن مخالفت با سیاست «صبر و انتظار» رهبری جبهة ملّی، تماسهای مرتبی با سفارت امریکا در تهران برقرار میسازد و در آنها به تشریح اوضاع کشور و مواضع سیاسی خود میپردازد. نقاط ضعف و اختلافات داخلی جبهة ملّی، جایگاه دکتر مصدق، و برنامههای بختیار در صورت رسیدن به ریاست جبهة ملّی از دیگر مطالبی است که بیان میکند. او رهبران جوان جبهة ملّی را موظف میداند که رهبری را برای ایجاد اصلاحات به دست بگیرند و … . اما جبهة ملّی دیگر پاسخی به مسائل مبرم روز نداشت و در فاصلة ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ دست کم دو فرصت تاریخی را از دست داده بود. در برابر برنامة اصلاحی دولت امینی موضعی انفعالی گرفت و در مقابل اصول ششگانة شاه (که بعدها «انقلاب سفید» خوانده شد) خلع سلاح شد. جبهة ملّی، سردرگم میان تأیید یا ردّ اصلاحات پیشنهادی امینی، ناگهان خود را مواجه با حاکمیّتی دید که شعارهایی مترقیتر از او مطرح میکرد. پس به جای اتخاذ سیاستِ پذیرفتنِ کلیات برنامة اصلاحی و خطّ مشی حمایتِ توأم با انتقاد از آن، و اعلام آمادگی برای مشارکت در اجرای واقعی و عمق بخشیدن به برنامهها و بدین ترتیب پیشدستی بر حکومت، عاجزانه کوشید آن را «اصلاحات قلابی» بخواند و خیال خود را آسوده سازد.
از این تاریخ به مدت سیزده سال دیگر خبری از فعالیت سیاسی بختیار در کتاب نمیبینیم. در خرداد ۱۳۵۶، در طلیعة تغییراتی که در سیاستهای حاکمیت و فضای عمومی کشور پدید آمد، بختیار و سنجابی و داریوش فروهر نامة سرگشادهای خطاب به شاه و در انتقاد از وضعیت بحرانی کشور منتشر کردند و خواستار تمکین به اصول قانون اساسی، آزادی مطبوعات و تجمعات، و آزادی زندانیان سیاسی شدند. نامه را مهندس بازرگان نوشته بود، ولی به دلایلی که در کتاب آمده، از امضای آن خودداری کرد. شوکت این نامه را از نقاط شروع جریانی میداند که به سقوط سلطنت در بهمن ۱۳۵۷ انجامید. فصل هشتم (آخرین فصل کتاب) به این دوره اختصاص دارد. حمید شوکت در مقدمة کتاب مینویسد: «پرداختن به زندگانی سیاسی بختیار در سالهای پس از انقلاب یا آنچه خود زندگانی در غربت مینامید، جزء پروژة این کتاب نبود. دلیل این امر بیش از هر چیز در دسترس نبودن اسناد و مدارک لازم است. هنوز اسناد آرشیوهای فرانسه که مرکز اصلی فعالیت سیاسی او و تشکیلاتی که به نام نهضت مقاومت ملّی برپا کرده بود، در اختیار عموم قرار نگرفته است. آگاهی از چگونگی رابطهاش با عراق، عربستان و شیخنشینهای خلیج فارس نیز همچنان پوشیده مانده است و فعلاً امکان دسترسی به مدارک لازم دربارة آنها وجود ندارد. نقش و دامنة دخالتش در کودتای نوژه یا چند و چون سیاستش در جنگ ایران و عراق نیز هنوز در بسیاری از زمینهها ناروشن است و نیاز به یافتن اسناد و کاوش در آنها دارد.» با این حال، نویسنده از طرح برخی پرسشها دربارة این دوره از زندگی بختیار صرفنظر نمیکند و از جمله مینویسد: «با این همه، مرور آن چه در دست است، تصویری از بختیار به دست میدهد که میتوان از آن به عنوان فصلی تازه در دفتر و کارنامة زندگانی سیاسی پرفراز و نشیبش یاد کرد. او این بار در رویارویی با نظام حاکم بر میهنش، تلاش برای کسب پشتیبانی امریکا و همسایگان ایران را به نبردی برای براندازی جمهوری اسلامی گره زد. تلاشی که نه تنها اعتراض مخالفان، بلکه ناباوری شماری از مدافعانش را نیز برانگیخت.»
این مقاله نخستین بار در جهان کتاب، سال نوزدهم، شماره ۱۲-۱۱ بهمن و اسفند ۱۳۹۳ منتشر شده است
[1] طرح تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد، 1984.
[2] ترجمة مهشید امیرشاهی، (پاریس: انتشارات خاوران، 1984).
[3] برای تاریخ میگویم، خاطرات محسن رفیقدوست، به کوشش سعید علامیان، (تهران: سورة مهر، ۱۳۹۲).
[4] نامههای خلیل ملکی، بهکوشش امیر پیشداد و محمدعلی همایون کاتوزیان، (تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۱)، ص۴۹۶ . نگارنده در نوشتهای به آن نامه پرداخته است: «خلیل ملکی و زیستن در زمانهای دشوار»، جهان کتاب، س۸، ش5 (شهریور ۱۳۸۲)
[5] صورتجلسات کنگرة جبهة ملّی ایران، به کوشش امیر طیرانی، (تهران: گامنو، ۱۳۸۸). و نقد نگارنده بر آن: «حزب یا جبهه؟ نخستین کنگرة جبهة ملّی ایران»، جهان کتاب، س15، ش1و2 (فروردین – اردیبهشت ۱۳۸۹)