پرواز در ظلمت: زندگی سیاسی شاپور بختیار

زندگی سیاسی شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر نظام شاهنشاهی در ایران با سرنوشت تاریخی ما گره خورده است. کودکی‌اش در میان ایل، نوجوانی و جوانی‌اش در بیروت و پاریس، مبارزه سیاسی‌اش در حزب ایران و جبهه ملی تا رویارویی‌اش با محمدرضا شاه و آیت‌الله خمینی، هر یک نشان از گذشته‌ای دارد که بر زمانه ما اثری ماندگار بر جای نهاده است. روزگاری که در معنایی، نبرد میان آزادی و استبداد بر شخصیت سیاستمداری چون بختیار شکل بخشیده و او را برای شماری به نماد بارز ایستادگی در برابر خودکامگی دین و دولت بدل ساخته است. اما در معنایی دیگر، سرانجام تراژیک بختیار نیز خود آیینه‌ای از روزگاری است که چون دوری باطل، جز قتل و تبعید یا زندان و مهاجرت، نشان ماندگار چندانی در حافظه تاریخی‌مان برجای ننهاده است. بختیار در این معنا، زاده عصر و پرورده روزگار خویش است.

در پرداختن به زندگی سیاسی بختیار، پذیرش مقام نخست‌وزیری توسط او در آستانه انقلاب جایگاه ویژه‌ای دارد. دلیل این تصمیم را تا آنجا که به شخصیت و ویژگی‌های فردی‌اش مربوط می‌شود، بسیاری منتسب بر جاه‌طلبی‌اش دانسته‌اند. بختیار اما بی‌آنکه فروتنی دروغینی در میان باشد، جاه‌طلبی را “موتور مرد سیاسی” می‌دانست. پس ضرورتی نمی‌دید تا چنین خصوصیتی را نفی کند و یا فراتر از آن نادرست بخواند. با این همه، دلیل اصلی تصمیمش را برای پذیرفتن مسئولیت در آن شرایط بحرانی، نگرانی فزاینده‌اش از آینده‌ای دانسته است که ایران را تهدید می‌کرد. او سال‌ها پیش از آنکه به رویارویی با آیت‌الله خمینی برخیزد، شجاعت و صراحت را عاملی مهم در زندگانی سیاسی می‌دانست و می‌گفت: “عیب کار این جا است که برخی افراد در تمام مراحل عمر در پی یک وضعیت اجتماعی راحت و آسوده‌ای هستند و در عین حال جنت‌مکانی را بر تمام شقوق زندگی ترجیح می‌دهند… به هر صورت هر کشوری به اشخاص متقی و وطن‌پرست نیاز دارد. ولی این اشخاص متقی و وطن‌پرست این کشتی را به ساحل نخواهند رسانید. یک تعداد افراد قوی و با اراده لازم است.” بختیار از روزگاری که پا به عرصه سیاست گذاشت، به سبب توانمندی‌های فردی و خانوادگی، از این امکان برخوردار بود تا با گذشتن از عقایدش، بر آنچه جاه‌طلبی سیاسی نامیده می‌شود، واقعیت بخشد. خویشاوندی‌اش با ثریا اسفندیاری، همسر دوم شاه و با تیمور بختیار، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، هر یک امتیازی بود که می‌توانست راه صعودش را به قله شهرت و قدرت هموار سازد. اما به خاطر ارزش‌هایی که به آنها پایبند بود، از همه اینها روی برتافت. او در نخستین روزهای پس از سقوط کابينه مصدق در مرداد ماه 1332، پیشنهاد عضویت در کابینه زاهدی را نپذیرفت و در آستانه انقلاب که کسب قدرت را از سوی جبهه ملی در دسترس می‌دید، به رغم همه اختلافاتش با اللّهیار صالح، او را نامزد مقام نخست‌وزیری خواند. بختیار در فرصتی دیگر، از هیچ کوششی برای نخست‌وزیری کریم سنجابی فروگذار نکرد و هنگامی که نام غلامحسین صدیقی برای کسب این مقام بر سر زبانها افتاد، از او با شاه به نیکی سخن گفت. تا اینکه سرانجام، آنجا که هستی میهنش را دست‌خوش خطر دید، بسان رهبری بی‌باک پا به میدان نهاد و با شجاعتی که از اعتماد به نفس و تبار ایلیاتی‌اش برمی‌خاست، همچون “مرغ توفان” به پیشواز نبردی بی‌سرانجام شتافت. مرغ توفانی که در ظلمت پرواز می‌کرد. بختیار می‌دانست که در گردش شتابان گردونه سیاست، تاریخ به حقیقت و حقیقت به شجاعت نیاز دارد. می‌گفت: “شجاعت حقیقی، آرامش و بردباری در برابر حوادث بزرگ است.” و این شاید نشانی دیگر از واقعیتی باشد که چرا او در صحنه و دیگران در سایه بودند. اما کنش تاریخی او در پذیرش مقام نخست‌وزیری، هنگامی که نزدیک‌ترین یارانش نیز امکان موفقیت چندانی برای او نمی‌دیدند، پیامدهای دیگری نیز داشت که دامنه‌اش بسی فراتر از فهم چنین واقعیتی بود. واقعیتی که آگاهی بر آن تنها در ویژگی‌هایی چون بی‌باکی و اعتماد به نفس یا با تکیه بر جنبه‌هایی از تبار و شخصیت و یا دیدگاه سیاسی‌اش معنا نمی‌یابد. بختیار در اوج ناآرامی ها، روزگاری که توده و فرهیختگان مردم، رمز آسایش و امنیت خود را در یافتن پاسخ‌های صریح و آسان بر پرسش‌های دشوار و پیچیده جست‌وجو می‌کردند، از هیچ تلاشی در سخن گفتن با آنان از آنچه آگاهی و خرد می‌دانست، فروگذار نکرد. بی‌آنکه در تلاش نافرجام خویش از این بخت برخوردار باشد که راهی به سوی‌شان بگشاید و در گشودن طلسم ناگشوده نابخردی، راهگشای بهروزی و نیکبختی‌شان گردد. او بی‌آنکه بتواند برای رویارویی با دشواری‌های روزافزونی که در دوره صدارتش با آنها روبه‌رو بود، چاره‌ای بیابد، پرسشی را به میان کشید که پاسخ بدان در سی و پنجمین سالگرد انقلاب همچنان در دستور کار جامعه ایران قرار دارد. شاید همین واقعیت نشانه‌ای از اهمیت کنش تاریخی او در روزگاری سرنوشت‌ساز از تاریخ سرزمینی باشد که بدان مهر می‌ورزید. سرزمینی که شاید روزگاری در وجدان تاریخی مردمانش، نام بختیار را به خاطر بسپارد.

سرنوشت بختیار را در انقلاب ایران، با سرانجام کرنسکی، رئیس دولت موقت در انقلاب فوریه 1917 روسیه مقایسه کرده‌اند. این مقایسه به رغم تفاوت‌های آشکار میان آن دو چندان بی‌اساس نیست. کرنسکی در پی انقلاب بلشویکی اکتبر 1917 به فرانسه گریخت، کتاب و خاطرات نوشت، بار دیگر بختش را آزمود و با برپایی تشکیلاتی سیاسی، سودای “آزادی روسیه” را در خاطر پرورد تا سرانجام از مسند صدارت بر کرسی استادی دانشگاه تکیه زد. بختیار نیز چون کرنسکی، فلسفه و حقوق خواند، به سیاست روی آورد و در رویای برقراری نظام مشروطه سلطنتی، با آنچه برایش کابوس انقلاب بود، روبه‌رو شد. به فرانسه گریخت، دست به تشکیل “نهضت مقاومت ملی” زد، خاطراتش را منتشر کرد و سرانجام در واپسین سال‌های عمر، سرگشته و دل‌شکسته، بر آن شد که از سیاست دست بشوید و در دانشگاه به تدریس بپردازد. انقلاب اکتبر 1917 و انقلاب بهمن 1357 نیز که یکی در سال‌های آغازین و دیگری در سال‌های پایانی قرن بیستم، تأثیری شگرف بر جای نهادند، گاه از شباهتی شگفت‌انگیز حکایت می‌کنند. در آستانه هر دو انقلاب که پیامدهای آن از مرزهای دو کشور همسایه بس فراتر رفت، با قدرتی دوگانه روبه‌رو هستیم. یکی قدرت رسمی با هیئت دولت، ارتش و ارگانهای اجرایی که بی ‌تکیه‌گاه در حال فروپاشی است و دیگری قدرتی غیررسمی که به توده‌های مردم تکیه دارد. رهبران هر دو انقلاب دوران مهاجرت و تبعید را با ایستادگی، سرسختی و اعتماد به نفسی که از باوری خدشه‌ناپذیر سرچشمه می‌گرفت، دور از کشور به سر برده‌اند؛ بی‌آنکه در واپسین سال‌های مهاجرت و تبعید، امید چندانی به بازگشت داشته باشند. با این همه، یکی در “ده روزی که جهان را تکان داد”، تزاریسم را ریشه‌کن ساخت و دیگری ده روز پس از بازگشت به کشورش، نظام شاهنشاهی را برچید. هر دو انقلاب به رغم تمام تفاوت‌ها، در پی صدور و گسترش خود بودند و با تجاوز خارجی روبه‌رو شدند و هر دو از آزادی و عدالت و از برپایی بهشتی موعود سخن گفتند. تا در چرخشی تند و پرشتاب، هر سخنی را جز آنچه خود مجاز می‌دانستند به ضدانقلاب منتسب بدانند و بر موجی از سرکوب و مهاجرت که در تاریخ نوین سرزمین‌شان کمتر نمونه و همانندی می‌شناخت، واقعیت بخشند. اما شاید آنچه بر شباهتی شگفت‌انگیز دیگری میان دو انقلاب شکل می‌بخشد، مرکز فرماندهی آنهاست که هر دو در مدرسه‌ای دخترانه بوده است. اقامتگاه لنین در مدرسه اسمولنی و اقامتگاه آیت‌الله خمینی در مدرسه رفاه.

در نوشتن این کتاب، گذشته از اسناد، روزنامه‌ها، مقاله‌‌ها‌ و کتاب‌های فارسی و خارجی و مراجعه به آرشیوهای وزارت خارجه آمریکا و انگلستان، با منشی و چند تن از وزرای بختیار در دوره زمامداری او، با دخترش فرانس و همسر دومش شهین‌تاج بختیار و نیز چند تن از دوستان و نزدیکانش او مصاحبه شده است. چاپ دوم کتاب زندگانی سیاسی شاپور بختیار در هشت فصل تابستان 1395 (2016) توسط انتشارات فروغ در آلمان انتشار یافت. چاپ سوم این کتاب با ویراست جدید بهار 1401 (2022) در 488 صفحه توسط نشر اختران در تهران منتشر شد