درباره‌ نامه‌ آيت‌الله کاشانی به مصدق

گفتگوی حميد شوکت با دکتر حسن سالمی درباره‌ نامه‌ آيت‌الله کاشانی به مصدق روز قبل از کودتا.

تحليل‌گران بی‌طرف و مورخان بی‌نظر در شرح تاريخ نهضت ملی کردن نفت ايران، آن را نخستين جهش ضدسلطه بعد از جنگ جهانی دوم و فريادی برآمده از عمق ستم و چالشی با قدرت بزرگ جهانی- يعنی بريتانيا- می‌دانند. اين نهضت هرچقدر در جهان تحسين شده، به همان اندازه در داخل ايران، درگير و دار حب و بغض‌ها، به دست‌انداز افتاده است. در روايت تاريخ دو- و حداکثر سه -ساله‌ی نهضت يک امر بديهی و بی‌ترديد است و آن نقش دکتر محمد مصدق رهبر آن است و نکته‌ای نيز روشن که آيت‌اله کاشانی موتور محرک نهضت بود، بدون حمايـت او، نهضت چنين نمی‌شد که بود. اما همان قدر که دوست و دشمن در مورد رهبری دکتر مصدق متفق‌القول‌اند، در مورد نقش آيت‌اله کاشانی در شکست نهضت، روايت و نکته و تحليل وجود دارد. چرا؟ چون وقتی کودتا رخ داد، برخلاف سی تير ١٣٣١– يازده ماه قبل- ديگر آيت‌اله کاشانی با دکتر‌ مصدق نبود. چند ماهی بود که آن دو در مقابل يکديگر قرار داشتند. و اين فقط کاشانی نبود، بلکه حائری‌زاده، مکی، و بقايی سخنگويان پر سر و صدای نهضت نيز به صف مقابل رفته بودند

باری، در ٢٨ مرداد ١٣٣٢  کودتای بريتانيا پرداخته و سياساخته رخ داد و موفق شد. دکتر مصدق به زندان افتاد. دکتر فاطمی اعدام شد و شد آن‌چه که شد و اشک حسرت و تاسفی برچهره‌ی تاريخ ايران نشست. وقتی ظهر ٢٨ مرداد، راديو توسط کودتاگران فتح شد، از جمله کسانی که در آن سخن گفتند يکی سيد مصطفی کاشانی بود که اعلاميه‌ی پدر را که سرلشگر زاهدی را نخست‌وزير قانونی می‌خواند، قرائت کرد. گرچه احترام دولت کودتا، تا مدت زيادی از نصيب آيت‌اله کاشانی نماند، ولی برای کسی ترديدی وجود نداشت که آيت‌اله کاشانی از ارديبهشت ماه که برای آخرين بار با دکتر مصدق ديدار کرده بود، ديگر طرفدار دولت او نبود. ولی آيا او دل با کودتاگران داشت؟ اين سوالی است که در تمام اين بيست و پنج سالی که از کودتا تا سقوط رژيم شاهنشاهی گذشت، بر لب‌ها بود. دو سوی ماجرا –طرفداران دکتر مصدق و هواخواهان کاشانی- هر کدام نظری داشتند و برای خود دلايلی ارائه می‌دادند

ورای اين تحليل‌های آلوده به محبت يا بغض، با گذر ايام تفسير ديگری در صحنه ظاهر شد که بسياری از اهل تاريخ آن را پذيرفتند. تحليل اين بود: وقتی بعد از حادثه‌ی سی‌تير ١٣٣١ که با پشتيبانی بی‌دريغ آيت‌اله کاشانی و مقاومت توده‌ی مردم، دربار شکست خورد و مصدق –با گرفتن اختيارات و از آن جمله پست وزارت دفاع ملی – به نخست‌وزيری برگشت و مادر و خواهر و برادران شاه -کانون‌های اصلی فساد- مجبور به خروج از کشور شدند، مخالفان داخلی و خارجی نهضت دانستند تا آن دو مرد با يکديگرند، هيچ حيله و ترفندی کارگر نيست. پس تمام هّم خود را صرف ايجاد نفاق بين آن دو کردند و در هر اردو يارانی داشتند که زمينه‌های ايجاد دشمنی را تقويت می‌کردند. در اثر دسايس آن‌ها و اين‌ها، در مرداد ماه، ديگر مخالفت بين اين دو اردو علنی و قطعی شد. پيش از آن‌، هرگاه مصدق و کاشانی –به وساطت يک ميانجی- با هم می‌نشستند، مشکلات حل می‌شد. اين بار ديگر کسی ميانجی‌گری نکرد و کودتا رخ داد. خفقان پس از کودتای ٢٨ مرداد امکان و مجال بحث در اين‌باره را غيرممکن کرده بود، مگر در جلسات خصوصی اهل فن، و مگر در کتاب‌های گروه‌های مبارز خارج از کشور. با بالا گرفتن امواج انقلاب، فرصت پديد آمد. درست در زمانی که عکسی‌های مصدق هزار هزار در دست مردم در خيابان‌ها بود و نام او بر زبان‌ها، ياران و هواخواهان آيت‌الله کاشانی – درصف اول جناح مذهبی انقلاب قرار داشتند- بر اين باور بودند که نبست به اين شخصيت مبارز، ستم می‌رود، اما صدای آن‌ها در ميان فرياد کسانی که “مصدق، مصدق!” می‌کردند و داد ٢٥ سال سکوت را از تاريخ می‌ستاندند، اما نشريات ملی گرا و گروه‌های  سياسی چپ، همچنان او را به ناسزا می‌گرفتند و شاهد آن اعلاميه‌ای بود که در تاييد کودتا از راديو خوانده شده بود 

در چنين فضايی بود که ناگهان فلسفی، واعظ معروف که از زمان نهضت ملی کردن نفت در صحنه بوده است، در يک سخنرانی، کاغذی از جيب عبا بيرون کشيد و خواند و ولوله‌ای به راه انداخت. او می‌‌گفت اين متن نامه‌ای است که در روز ٢٨ مرداد [١٣٣٢ ] آيت‌اله کاشانی برای دکتر مصدق نوشته، او را از طرح زاهدی و امريکايی‌ها باخبر کرده و با اشاره به رنجش‌های خود بار ديگر با دکتر مصدق همدلی نشان داده است. فلسفی می‌گفت پاسخ ماشين‌شده‌ی دکتر مصدق و جواب تند او نشان می‌دهد که اشارات آيت‌اله درست است و مصدق، خود، دل با کودتاگران داشته است

اين نامه گرچه به سرعت راه به کتاب‌های تاريخ باز کرد و حتی در کتاب‌های درسی نشست، ولی به زودی از جانب گروه‌های ملی زير سوال رفت. شک و ترديدها آغاز شد. نخست، سوال اين بود که «اين نامه و پاسخ آن تا به حال کجا بوده و چه طور ٢٥ سال دارندگان، آن را مخفی داشته‌اند؟» و به دنبال آن، سوال‌های ديگر … هر سوال پاسخی آورد. تا آن‌جا که موضوع کتابی شد و سرانجام کار به خط‌شناسی رسمی کشيد و اين ادعا که يکی از فرزندان آيت‌اله کاشانی –ابوالمعالی- قادر بوده است که خط پدر را چنان تقليد کند که در زمان حيات آيت‌اله کاشانی نيز کسی قادر به تشخيص آن نبوده است، ادعايی که چند تنی نيز مؤيد آن‌اند. در ميان اسنادی که رد و بدل شد، انتشار کتاب سال‌های بحران: خاطرات روزانه ناصرخان قشقايی نقطه‌ی عطفی بود که مخالفان اصالت نامه با اشاره به آن، که نشان می‌داد ناصر قشقايی در ٢٧ مرداد در تهران نبوده است، دليلی ديگر ارائه دادند برای تاييد نظر خود. از آن سو، ديگری اعلام داشت که سيد مصطفی کاشانی نيز در آن روز در شهر نبوده، يعنی هر دوتنی که آيت‌اله کاشانی، دکتر مصدق را برای توضيحات بيشتر به آنان رجوع داده ، در شهر نبوده‌اند!؟ در ميان هياهوها، کسی به صرافت حامل نامه- سيد حسن سالمی- که توده‌ی بزرگ و از ياران آيت‌اله کاشانی است، نبود. يا اگر بود، وی را در دسترس نمی‌يافت

پيام امروز با آگاهی از حضور دکتر سالمی در اروپا در صدد جستجوی حقيقت و گفت‌وگويی با وی برآمد که دريافتيم حميد شوکت، نويسنده و محقق، آستين همت بربسته و موضوع نامه را در گفت‌وگويی با دکتر سالمی در ميان گذاشته است. شوکت گفت‌وگوی خود با سالمی را در اختيار پيام امروز می‌گذارد که آن را اينک در “پشت پرده تاريخ” می‌خوانيد، بدون هيچ اضافه و کمی. و اين خود برگ ديگری خواهد افزود بر پرونده‌ی پربرگ نهضت ملی کردن نفت و در زندگی‌نامه‌های دو مرد سياسی بزرگ. اهميت اين نامه در آن‌جاست که در صورت تاييد قطعی آن نشان می‌دهد که آن تحليل درست نمی‌نمايد که آيت‌اله کاشانی چون فرصتی يافته، اطرافيان خود را که عموماً مخالف دکتر مصدق‌اند کنار می‌گذارد و بازکوششی برای نجات نهضت به کار می‌آورد و چنان که خود در پايان‌نامه می‌نويسند “تاريخ” و “آيندگان” را هدف می‌گيرد. صفحات پيام امروز برای انعکاس بازتاب‌های احتمالی و سخنان منطقی و روشنگر اهل نظر مفتوح می‌ماند. باشد که از درون اين ماجراها، گوشه‌ای تاريک از تاريخ، از پرده برون افتد

حمید شوکت:  آقای سالمی، شما در روز ٢٧ مرداد ١٣٣٢  به ملاقات دکتر مصدق رفتيد. يک روز بعد، دولت مصدق به دنبال کودتايی که زمينه‌های آن از مدت‌ها پيش آماده شده بود، سقوط کرد. پيرامون پيروزی شکست نهضت ملی، به ويژه آن‌چه در آن روزهای بحرانی گذشت، مطالب فراوانی نوشته شده است. اما جوانب متعددی نيز هنوز ناروشن است. يکی از آن نامه‌ای است که به ادعای شما، آيت‌اله کاشانی در ٢٧ مرداد ١٣٣٢  خطاب به دکتر مصدق نوشته است. اين نامه که پس از پيروزی انقلاب اسلامی در ايران انتشار يافت، تاکنون بحث‌های فراوانی را دامن زده است. شما در همين زمينه معتقديد که از جانب دکتر کاشانی حامل آن نامه برای دکتر مصدق بوده‌ايد. می‌خواستم نظرتان را درباره‌ی آن نامه، دليل آن ملاقات و نيز مطالبی که در اين مورد در خاطرتان مانده است توضيح دهيد

حسن سالمی: من پيش از برگزاری رفراندم که به دستور دکتر مصدق برای بستن مجلس انجام گرفت دستگير و زندانی شدم. دليل دستگيری من مخالفت با رفراندم و نطقی بود که در اين مورد در منزل آيت‌اله کاشانی در پامنار ايراد کردم. ما صددرصد با رفراندم مخالف بوديم. معتقد بوديم اگر مجلس بد هم باشد از نبودنش بهتر است. ما نمی‌خواستيم اين بدعت شود. اما در دوره‌ی زمامداری دکتر مصدق مرتب به منزل کاشانی حمله می‌شد و آن‌جا را سنگباران می‌کردند و اين گستاخی سابقه نداشت. هيچ يک از نخست‌وزيران ايران به خود اجازه نداده بودند به خانه‌ی کاشانی بی‌احترامی کنند. طرفداران دکتر مصدق، يعنی پان‌ايرانيست‌های فروهری و نيروی سومی ها‌ و حزب ايرانی ها، يکی از مريدان کاشانی را با ضربه‌های عديده‌ چاقو به قتل رسانده‌اند

چه مدتی در زندان بوديد؟

تا فردای کودتای اول که شاه فرار کرد

منظورتان ٢٥ مرداد ١٣٣٢  است

 بله، ٢٥ مرداد. فردای آن روز با وساطت مهندس رضوی که معاون رئيس مجلس بود با قيد ضمانت ٧٥ هزارتومان از زندان آزاد شدم. اول ١٥ هزار تومان می‌خواستند و بعد تا ٧٥ هزار تومان بالا بردند. اما اجازه‌ی خروج از حوزه‌ی قضايی تهران را نداشتم

بدين ترتيب ظهر ٢٦ مرداد از زندان آزاد شدم. اوضاع تهران خيلی مغشوش بود. همه‌جا صحبت از رفتن شاه و صحبت از جمهوری در ميان بود و وحشت عجيبی مردم را گرفته بود. ديگر با اوضاعی که پيش از رفراندم ايجاد شده بود، تقريباً قدرت مخالفان اصولی دکتر مصدق به صفر رسيده بود. چون تبليغات در دست جبهه‌ی مدافع مصدق بود، روزنامه‌ها و سياستمداران روز از ترس اين‌که مبادا وجهه‌ی خود را از دست بدهند جرات عرض‌اندام نداشتند. توده‌ای‌ها تبليغ می‌کردند بگذاريد شاه برود، مصدق را يک‌روزه می‌شود از سرکار برداشت. مردم عادی کوچه و بازار وحشت‌زده بودند. دولت هم امکان تصميم‌ گرفتن نداشت و قاطعيت نشان نمی‌داد و نمی‌خواست هم نشان دهد. در صف مخالفان شاه هم يگانگی وجود نداشت. اين بود که تصميم گرفتيم چون ديگر آن قدرت سابق را نداريم که مردم را به خيابان بکشانيم و حتی حرفمان هم از راديو پخش نمی‌شود، پس کاری بکنيم که از درون جلوی کودتا گرفته شود اين بود که مرحوم کاشانی را هم راضی کرديم نامه‌ای به دکتر مصدق بنويسد و او را به مقاومت ترغيب کند. چون مردم برخلاف سی‌تير خارج از صحنه بودند و رجال و قهرمانان سی‌ام تير با تبليغات دکتر مصدق ذليل شده بودند

ابتکار يا پيشنهاد نامه نوشتن به دکتر مصدق با شما بود؟

ايده از خود مرحوم کاشانی بود. ولی دکتر مصدق از نظر سياسی و شخصی و از نظر حيثيت اجتماعی آن‌قدر به ايشان صدمه زده بودند که ديگر برايشان مشکل بود باز از او خواهش کند اما ايشان وقتییی منافع ملت در پيش بود، هيچ وقت دنبال منافع شخصی نبودند

پس نامه توسط خود آيت‌الله کاشانی نوشته شد؟

بله، مرحوم کاشانی نامه را شخصاً نوشتند و از دکتر مصدق خواستند که اگر واقعاً مخالف کودتا هستند جلسه‌ای با حضور مرحوم مصطفی کاشانی، فرزند ايشان و ناصر قشقايی تشکيل شود و چاره‌جويی کند

دليل پيشنهاد ناصر قشقايی برای شرکت در آن جمع چه بود؟

در آن وقت ناصر قشقايی از شيراز تماس گرفته بود که حاضر است کاشانی و مصدق را در فارس، تحت حفاظت خود بگيرد و وسيله‌ی قشقايی شايد می‌شد جبهه‌ی مقاومت تشکيل داد.

 نامه را شما برای دکتر مصدق برديد؟

من همراه با مرحوم مير سيدعلی مصطفوی، که داماد آيت‌اله کاشانی و معاون وزارت دادگستری بودند، دست خط را به منزل دکتر مصدق برديم، اما پيش از رفتن به آن‌جا با هم به عکاسی مهتاب رفتيم از نامه عکس گرفتيم

پس از محتوای نامه باخبر بوديد؟

محتوای نامه را می‌دانستيم، چون در حضور من نوشته شده بود.

گفتيد نامه در حضور شما نوشته شد

 بله، در حضور من. سيد علی مصطفوی و چند نفر ديگر از اقوام و محارم آقا

نامه چه روزی نوشته شد؟

در ٢٧ مرداد ١٣٣٢ ، حدود ساعت يک و دو بعدازظهر

پس از عکس گرفتن از نامه، به اتفاق آقای مصطفوی به منزل دکتر مصدق رفتيد؟

مرحوم مصطفوی تا دم در آمدند. ايشان چون مسئوليت دولتی داشتند، نمی‌خواستند مستقيم آورنده‌ی نامه باشند

چرا آيت‌الله کاشانی شما را برای اين کار انتخاب کرد؟

انجام اين‌گونه کارها هميشه بر عهده‌ی مرحوم مصطفی، فرزند ايشان بود. اما چون در آن تاريخ در تهران نبودند مرا مامور اين کار کردند.

با وقت قبلی رفتيد؟

بله، با وقت قبلی. آقای مصطفوی قبلاً وقت گرفته بودند و به مصدق اطلاع داده بودند که از جانب آيت‌اله کاشانی حامل نامه‌ای برای ايشان هستم. وقتی به ملاقات دکتر مصدق رفتم در اتاقش بود. در باز بود به بالکنی که جلوی آن ديوار بلندی کشيده بودند

اين همان ديواری است که کريم سنجابی در خاطرات خود بدان اشاره می‌کند. ديواری که در مقابل عمارت اصل چهار کشيده بودند. سنجابی وقتی علت کشيدن آن ديوار بلند را از مصدق می‌پرسد، او در پاسخ می‌گويد: آقاجان از آن‌جا ما را می‌زنند. سنجابی در خاطرات خود اضافه می‌کند که روز کودتا از پشت آن ديوار به منزل مصدق تيراندازی می‌کردند

من قبلاً با آن که بارها به منزل دکتر مصدق رفته بودم، آن ديوار بلند را برای اولين بار می‌ديدم

چه ساعتی به منزل دکتر مصدق رفتيد؟

حدود ساعت چهار بعدازظهر . ايشان توی رختخواب بودند. شمدی هم روی خود کشيده بودند. وارد که شدم خيلی با تعجب، اما به مهربانی از من استقبال کردند. قاه‌قاه خنديدند و گفتند: “چه خوشگل شده‌ای که سرت را از ته تراشيده‌اند” و اضافه کردند: “اين بهترين کمکی بود که می‌توانستم به تو بکنم که در اين اوضاع در زندان باشی. آقا اگر بيرون بودی تو را می‌کشتند” من پاکت را به ايشان دادم

پاکت باز بود؟

بله، قبلاً باز بود و موقع تسليم بسته بود

واکنش دکتر مصدق چه بود؟

کاغذ را با تفکر زياد خواندند و بعد کسی را صدا زدند و چيزی در گوشش گفتند و او رفت. ايشان کاغذ را همان‌جا بغل متکای خودشان گذاشتند. چند دقيقه بعد همان شخص برگشت و مطلبی آورد که ايشان امضا کردند و در پاکت گذاشتند و در آن را بستند و به من دادند. اين کاغذ، پاسخ به بمرحوم کاشانی بود که من حامل آن بودم. دکتر مصدق آن‌گاه در ادامه‌ی صحبت از شلوغی اوضاع گفتند و از اين ‌که دولت بر اوضاع مسلط است و چندبار تکرار کردند: «آقا گول توده‌ای‌ها را نخوريد، اين حرف‌ها را توده‌ای‌ها پخش می‌کنند.»

“حرف‌ها” منظور احتمال وقوع کودتا بود؟

نمی‌گفتند کودتا. فقط می‌گفتند: “گول توده‌ای‌ها را نخوريد، اين حرف‌ها را توده‌ای‌ها می‌زنند.» البته منظورشان کودتا بود، اما کلمه‌ی “کودتا” را به کار نمی‌بردند. احساس من اين بود که به نام مرحوم کاشانی اشاره می‌کردند، يعنی اين که حرف‌های آن نامه بر اساس تبليغات توده‌ای‌هاست و نبايد تحت تاثير آن قرار گرفت

آيا اشاره‌ی ديگری به آن نامه کردند يا پيغامی برای آيت‌الله کاشانی داشتند؟

خير، يک کلمه در اين‌باره نگفتند. مثلاً اين‌که احوال‌پرسی کنند يا اين‌که سلامی به آقا برسانند، هيچ نگفتند. اما به خود من خيلی احترام گذاشتند. در همين موقع آن فرد که گويا منشی‌شان بود آمد و گفت که هندرسون آمده است و می‌خواهد با ايشان ملاقات کند. دکتر مصدق به سرعت از رختخواب برخاستند و من هم کت‌شان را گرفتم و پوشيدند. بعد زدند پشت من و گفتند: «آقا جان به سلامت» و باز اضافه کردند: «گول توده‌ای‌ها را نخوريد.» در حين اين‌که از اتاق بيرون می‌آمدم با هندرسون سفير آمريکا روبه‌رو شدم. پس از ترک منزل مصدق، پاسخ ايشان را آوردم پيش مرحوم کاشانی. ايشان نامه را باز کردند و بدون تعجب خواندند. بعد نامه را بردم به همان عکاسی مهتاب و دادم عکس گرفتند.

عکاسی مهتاب کجا بود؟

دم مجلس شورای ملی. از آن‌جا بازگشتم خدمت آقا. به ايشان گفتم پس از پاسخ مصدق که در واقع جواب رد به پيشنهاد آقا برای همکاری بود، ممکن است بيايند و ايشان را بگيرند. احساسم اين بود که پس از ترک منزل مصدق تحت تعقيب هستم. پس، آقا را از خيابان فخرآباد برداشتيم و برديم به منزل آقای گلبرگی در دزاشيب تا کسی به ايشان دسترسی نداشته باشد

آيا با دکتر مصدق راجع به مطلب ديگری هم صحبت کرديد؟

بله. ايشان راجع به چگونگی امتحانات در دانشگاه سوئيس صحبت کردند. اين مطلب را برای سومين بار از ايشان می‌شنيدم. يک مرتبه زيرک‌زاده نيز حضور داشت. يا راجع به اين‌که روزی هنگام اقامت در سوئيس نوکرشان گم شده بود و ايشان مدتی دنبال او گشته بودند. حتی ماجرا را به پليس نيز اطلاع داده بودند، بدون اين‌که نتيجه‌ای گرفته باشند. تا اين‌که پس از برگشتن به منزل پی می‌برند که او زير تخت خوابيده است. دکتر مصدق گفتند، از او پرسيدم: «اين‌جا چه می‌کنی؟» که در پاسخ می‌گويد: «قربان، اين‌جا خنک بود، زير تخت شما خوابيدم و خوابم برد.» دکتر مصدق اضافه کرد که آن شب موفق نشد خود را برای جلسه‌ی امتحانی که روز بعد در پيش داشت آماده کند. با اين همه، دست بر قضا در آن امتحان نمره‌ی خوبی می‌گيرد. حال آن‌که در امتحان ديگری که خود را از مدت‌ها پيش برای شرکت در آن آماده ساخته بود، موفق نشد نمره‌ی خوبی بگيرد. خلاصه‌ی کلام اين که چه‌قدر همه چيز به اتفاق وابسته است.

آيا جز آن نامه پيام ديگری نيز برای دکتر مصدق داشتيد؟

ابداً. فقط اضافه کنم که مرحوم کاشانی آن شب از پاسخی که دکتر مصدق به نامه‌ی ايشان دادند خيلی افسرده شدند

نخستين نکته درباره‌ی آن نامه اين است که چرا آن را بلافاصله منتشر نکرديد. دليل اين کار چه بود. چه باعث شد که اين همه سال صبر کنيد و تازه پس از پيروزی انقلاب اسلامی در ايران به چاپ آن مبادرت کنيد؟

در زمان زاهدی و قدرت شاه و زاهدی و زندانی بودن مصدق معنی نداشت اين کار را بکنم. بعد وقتی معلوم شد که کودتا برخلاف ادعايی که داشت پوچ و توخالی است، بايد در مقابل زاهدی جبهه می‌گرفتيم. پس ترجيح داديم تا نامه را چاپ نکنيم

آيت‌الله کاشانی با زاهدی تماس داشت؟

زاهدی روز ٣٠ مرداد يا اول شهريور ١٣٣٢  اجازه‌ی ملاقات خواست. قرار ملاقات در منزل علوی مقدم، در باغ ييلاقی‌اش بود. اگر اشتباه نکنم در سوهانک. زاهدی با جيپ ارتشی، همراه با آجودانش آمد و مرحوم کاشانی، بقايی، مکی، نادعلی و من حضور داشتيم. کاشانی همان‌جا به زاهدی گفت به شرافت سربازی‌ات قول بده ما را کت بسته تحويل انگليسی‌ها ندهی و به مصدق صدمه نرسانی و او به شرافت سربازی‌اش قول داد که حتی آن تخفيفی را هم که مصدق می‌خواست به انگليسی‌ها بدهد، ندهد

يعنی اميد داشتيد زاهدی يک “راه  ملی” را انتخاب کند

نه، اين اميد را نداشتيم، اما دکتر مصدق ما را کت بسته به زاهدی تحويل داده بود. راهی که مصدق رفته بود به زاهدی ختم شده بود. زاهدی در دوره‌ی شانزدهم قانون‌گذاری به مصدق کمک کرد تا به مجلس راه يابد. وزير کشور مصدق بود. در گرفتن و اشغال خانه‌ی سدان نيز کمک بزرگی به مصدق کرد. زاهدی حرف‌هايی زده بود و به شرافت سربازی خود قسم خورده بود آن حرف‌ها را اجرا کند. اماهمان روز اول که سرکار آمد و شخصيت‌های مارک‌دار انگليسی را آورد، همان شب ٢٨ مرداد، مرحوم کاشانی به او تلفن کرد و گفت: «اين کثافت‌ها چيست که سرکار آورده‌ای؟» زاهدی در پاسخ گفت: «هنوز اين‌ها قطعی نيست و هر کسی در اين شلوغی خود را کاره‌ای می‌داند.» در واقع به نوعی عذر خواست

پس چه مانعی در ميان بود که نامه را منتشر کنيد؟

هنوز بين ملت و دربار مبارزه‌ی شديدی جريان داشت. اگر نامه را منتشر می‌کرديم آب به آسياب مخالفان ملت می‌ريختيم. برای ما در اروپا هم ديگر امکانی نبود تا انسان بتواند اظهار وجود کند. تبليغات زيادی عليه ما بود و سم‌پاشی کرده بودند. پس اين حرف‌ها به جايی نمی‌رسيد. کمااينکه امروز هم می‌گويند نامه جعلی است و جرايد مصدقی پاسخ‌های مرا به شهادت خودتان چاپ نمی‌کنند

در صحبت ديگری گفتيد که موضوع آن نامه را با محمد نخشب در ميان گذاشته بوديد و او به شما توصيه کرده بود که از چاپ آن خودداری کنيد

بله، نخشب همان شب ٢٨ يا ٢٩ مرداد به من گفته بود بعيد نيست مصدق در سفارت آمريکا پنهان شده باشد. به او گفتم چنين نامه‌ای وجود دارد. نخشب گفت مبادا چاپ کنيد، باعث ياس مبارزين می‌شود

 آيا باز هم با نخشب درباره‌ی آن نامه صحبت کرديد؟

چنان‌که گفتم يک بار بلافاصله پس از کودتا يک‌بار هم سال‌ها بعد در اروپا. فکر کنم سال ١٩٥٨ بود. بااو باز درباره‌ی چاپ آن‌ نامه مشورت کردم و نظرش را پرسيدم. او باز توصيه کرد تا از چاپ آن خودداری کنم. بعد از انقلاب هم هنوز نمی‌خواستم چاپ کنم. تا اين‌که ماجرای ميتينگ احمدآباد در ١٤ اسفند ١٣٥٧پيش آمد. در آن‌جا، هم مرحوم طالقانی و هم مهدی بازرگان و هم مسعود رجوی قلب حقيقت کردند و از مرحوم کاشانی، از کسی که برای نهضت زحمت کشيده بود، نامی نبردند. ديگر بايد نامه را چاپ می‌کرديم، گفتيم اگر در زمان روحانيون چاپ نشود آن نامه را چاپ کرد، پس کی می‌شود؟

آيا پيرامون چاپ يا عدم چاپ آن نامه با کسان ديگری هم مشورت کرديد. مثلاً با مظفر بقايی يا حسين مکی؟

نه، با کسی مشورت نکرديم. انتشار نامه به خاطر دفاع از کسی نبود. فقط می‌خواستيم قلب حقيقت نشود

به جز نزديکان آيت‌اله کاشانی که به لحاظ پيوندهای خانوادگی با ايشان رابطه داشتند، کسان ديگری هم هنگام نوشتن آن نامه در جمع شما بودند؟ منظورم کسانی است که به لحاظ سياسی جزو نزديکان آيت‌اله کاشانی به شمار می‌آمدند. مثلاً کسانی چون آقايان مظفر بقايی و حسين مکی؟

اصلاً کس ديگری نبود و کسی از آن نامه خبر نداشت. حتی شمس قنات‌آبادی هم که خود را به مرحوم آقا خيلی نزديک می‌دانست از اين کاغذ خبر نداشت

مورخان دلايل متفاوتی پيرامون جعلی بودن اين نامه ارائه می‌دهند. يکی اين که چرا به خط‌شناس معتبری رجوع نمی‌کنيد تا اصالت آن را ثابت کنيد؟ يا چرا ناصر قشقايی که بنا بر مندرجات نامه از جانب آيت‌اله کاشانی قرار بود ميانجی شود و از جانب آيت‌اله کاشانی با مصدق صحبت کند نظرش را در اين زمينه نگفته است؟ چرا نامه تاريخ وشماره‌ی ثبت ندارد؟ چرا پاسخ دکتر مصدق ماشين‌ شده و به خط خود او نيست؟ چرا فقط نوشته شده ٢٧ مرداد و تاريخ سال ندارد؟ اگر مايل هستيد به اين موارد پاسخ دهيد؟

حتماً

چرا دکتر مصدق در کتاب خاطرات و تالمات به اين نامه اشاره نمی‌کند؟

دکتر مصدق نمی‌خواست به اين نامه اشاره کند، چون نفعی برايش نداشت. او در خاطرات خود به خيلی چيزهای ديگر نيز اشاره نکرده و يا در مواردی ضد و نقيض اشاره کرده است

چرا وقتی نامه منتشر شد قشقايی درباره‌ی آن چيزی نگفت؟

ولی تکذيب هم نکرد و بعد از انتشار نامه، ٥  سال زنده بود و هيچ کس از او نپرسيد. می‌پرسيد چرا ناصر قشقايی در خاطراتش اسمی از نامه‌ی کاشانی نياورده است؟ اولاً خاطراتش ويرايش شده و معلوم نيست، ممکن است حذف کرده باشند. در ثانی پنج سال بعد از انتشار همه‌جانبه‌ی اين نامه، ناصر مرد و خسرو قشقايی نيز يکی دو سال بعد تيرباران شد. چرا تکذيب‌نامه‌ای از آن‌ها جايی نيامده و آقايان محققين که با ايشان مکالمه تلفنی داشته‌اند سوالی نکرده‌اند که امروز بعد از مرگ‌شان ادعا می‌کنند. قشقايی وقتی پس از وقوع کودتا به ملاقات آقا آمد و از لجبازی دکتر مصدق صحبت کرد، در همان ملاقات، مرحوم کاشانی به او گفت به مصدق نامه‌ای نوشته است و جريان را با او در ميان گذاشت

بدين ترتيب پيش از نوشتن نامه با قشقايی تماس گرفته نشده بود تا ميان آيت‌الله کاشانی و دکتر مصدق ميانجی شود؟

خير، برای نوشتن نامه تماس نگرفته بوديم، اما اين آرزوی قشقايی بود که بين کاشانی و مصدق صلح برقرار شود. بر همين پايه بود که آقا گفتند به قشقايی می‌گويم برود و از جانب ما با مصدق صحبت کند. شايد هم اگر می‌گفت قشقايی نمی‌پذيرفت. می‌دانيد که بعد هم ناصر قشقايی رفت پيش زاهدی و کرنش کرد. ولی قبل از انقلاب تا زمانی که کاشانی زنده بود از شيراز با او در تماس بود

چرا اين نامه پس از کودتا در اسناد منزل مصدق پيدا نشد؟

مصدق نامه را تا وقتی من آن‌جا بودم به رييس دفترش نداد. شايد دور انداخته بود. نامه رسواکننده بود. شايد پيدا شود. شايد هم به دست دولت افتاده باشد، اما صدايش را درنمی‌آورند

می‌گويند اين امکان وجود دارد که آن نامه از جانب آيت‌الله کاشانی نوشته شده، اما هرگز فرستاده نشده باشد

دليل فرستاده شدن آن نامه، زنده بودن و شهادت من است و عکس‌هايی که آن زمان از نامه گرفته شده است

در مورد اين‌که نامه شماره، عنوان و تاريخ ثبت ندارد چه می‌گوييد؟

خيلی از کاغذهای دکتر مصدق که شخصی است و نمی‌خواستند جايی چاپ شود، تاريخ و شماره‌ی ثبت ندارد و فقط انگ نخست‌وزيری دارد

می‌گويند چرا تاکنون برای روشن‌کردن اين مسئله به يک منبع معتبر خط‌‌شناس رجوع نکرده‌ايد؟

من نبايد اين کار را بکنم. آن‌هايی که اعتراضی دارند بايد اقدام کنند. يک خط‌شناس يا مامور متخصص اداره‌ی آگاهی می‌تواند تشخيص بدهد. محققان بايد اين کار را بکنند. هرچند که آقای حسين مکی اين کار را کرده است. او نامه را به خط‌شناس و اداره‌ی آگاهی داده که در جلد آخر کتاب سياه ايشان چاپ خواهد شد. البته او به ميل و اختيار خود اين کار را کرده است، نه اين که از طرف ما چنين درخواستی شده باشد.

اصل نامه پيش شما نيست.

چنان‌که گفتم اصل نامه را به دکتر مصدق دادم. اما قبلاً در عکاسی مهتاب از آن عکس گرفتيم. عکس آن‌ زمان موجود است

به نظر شما چرا عده‌ای وجود چنين نامه‌ای را نفی می‌کنند و آن را جعلی می‌خوانند. به هر حال اين تاخير طولانی در انتشار آن پرسش‌برانگيز است. آيا فکر نمی‌کنيد عدم انتشار آن تا پيش از پيروزی انقلاب اسلامی نادرست بوده ‌است؟

من نمی‌دانم ناراحتی کسانی که اين حرف‌ها را می‌زنند از چيست؟ اين يک اصل مسلم است که مصدق در تمام روز ٢٨ مرداد ١٣٣٢  مردم را از کودتا بی‌خبر گذاشت. کافی بود يک کلمه در راديو به مردم بگويد که دارد کودتا می‌شود. هندرسون، سفير آمريکا هم به مصدق گفته بود که زاهدی می‌آيد، شما جلوی توده‌ای‌ها را بگيريد و اين ثبت شده است

کجا؟

در مصاحبه‌ی هندرسون در پاريس

چرا شما وقوع کودتا را اعلام نکرديد؟

ما را که ديگر خفه کرده بودند. خانه‌مان را سنگ‌باران کرده بودند. عالماً کسانی را که می‌توانستند قدعلم کنند به دست مصدق خرد و خمير کردند. دکتر بقايی در زندان بود. مکی و حائری‌زاده مصونيت پارلمانی نداشتند و کسی دستورشان را چاپ نمی‌کرد

 ببينيد نامه‌ی مورد بحث ما تا آن‌جا که به دليل کودتا مربوط می‌شود پيام کم‌وبيش روشنی دارد. به باور آيت‌اله کاشانی، مصدق با سکوت تأييد‌آميز در برابر کودتايی که در پيش است، می‌خواهد نفتی را که مردم با مبارزه‌ی خود از چنگ انگلستان درآورده‌اند در اختيار امريکا قرار دهد. کاشانی برای جلوگيری از اين اقدام، علی‌رغم همه‌ی کدورت‌ها، به مصدق هشدار داده و دست دوستی دراز می‌کند. طبق ادعای شما، مصدق اعتنايی نمی‌کند و اين امر، باز به ادعای شما باعث رنجش‌خاطر حضرت آيت‌اله می‌شود. اين نامه در اين زمينه، اما فقط در اين زمينه، به سود آيت‌اله کاشانی است. دکتر مصدق تا آن‌جا که به اسناد و مدارک تاريخی و شهادت دست‌اندرکاران مربوط می‌شود، برای مقابله با کودتا اقدامی نمی‌کند. پيرامون عدم مقاومت مصدق در برابر کودتا نظرات گوناگونی ابراز شده است. نظراتی که از ضعف و خستگی تا اعتقاد ساده‌انگارانه نسبت به امريکا و انتظار ايفای نقش مثبتی از جانب آن در برابر انگلستان و دربار را در برمی‌گيرد. محاسباتی که از جنبه‌ی ديگری موضوع خطر کمونيسم و قدرت گرفتن حزب توده در فاصله‌ی کوتاهی پس از شکست کودتا و احتمال سقوط نظام سلطنت در ايران می‌توانست انگيزه‌ی آن به شمار آيد. وضعيتی شبيه به آن‌چه در چين و لهستان پيش آمد. وضعيتی که پس از سقوط حکومت‌های ارتجاعی، کمونيست‌ها در فاصله‌ی کوتاهی با کنار زدن نيروهای ميانی به قدرت رسيدند. در چنين وضعيتی، مليون تنها نقش محلل را بازی کردند. همه‌ی اين‌ها مطالب قابل بحثی هستند و اختلاف نظر پيرامون دلايل عدم مقاومت مصدق در برابر کودتا مطلب تازه‌ای نيست. آن‌‌چه ناروشن است اين است که اگر بنا بر ادعای شما، مصدق می‌خواست با عدم مقاومت خود در برابر کودتا، نفت را در اختيار امريکا قرار دهد و هشدار کاشانی به مصدق در آن‌ نامه نيز بيان صريح اين مطلب است، اين پرسش همچنان به قوت خود باقی است  که چرا حضرت آيت‌اله با علم به اين مطلب مردم را در جريان نگذاشتند؟

ديگر حضرت آيت‌الله نبودند. بلکه مصدق همان‌طور که در نامه‌ی آيت‌اله کاشانی آمده است ايشان را “لکه‌ی حيض” کردند. اگر کاشانی می‌توانست به تنهايی اقدام کند به مصدق کاغذ نمی‌نوشت. ببينيد ما با انتشار نامه قصد بد کردن نام کسی را نداشتيم. اين يک مطلب تاريخی است که می‌خواستم مردم با انتشار اين نامه بدانند که چنين چيزهایيی هم بوده است. طرفداران مصدق مخالف اين نامه هستند چون نشان می‌دهد که او پس از سی تير ١٣٣١ خيلی تنها تصميم می‌گرفت. جبهه ملی، وزرا، آرای مردم،  هيچ‌کدام در تصميم‌گيری‌های او دخيل نبود. دکتر مصدق متاسفانه به امريکا زياد تکيه کرده بود. او در امريکا ٤٠ روز وقتش را صرف کرد تا از آن‌ها کمک بگيرد. روز ٩ اسفند ١٣٣١، وقتی شاه می‌خواست از ايران برود، مرحوم کاشانی که رييس مجلس بود از اين مطلب خبر نداشت. حال آن که هندرسون، سفير امريکا مورد مشورت مصدق بود. ٢٧ مرداد ١٣٣٢  به چشم خود ديدم هندرسون به ملاقات مصدق آمد. حال آن که در چنين زمانی می‌بايست مردم مورد مشورت قرار می‌گرفتند و با رجال مملکت صحبت می‌شد، اما چنين نبود

شايد آن ملاقات به درخواست هندرسون بود يا مصدق می‌خواست ببيند غرب چه سياستی در پيش دارد؟

چرا فقط به آمريکايی‌ها. چرا معاون وزارت‌ خارجه‌ی مصدق می‌گويد فاطمی که وزير خارجه است، حق ندارد برود توی اتاق. مصدق به او می‌گويد اگر کار واجبی نداری باشد برای فردا، چون من با هندرسون تنها هستم. حال آن‌که به عنوان مثال وقتی سفير انگليس می‌رود پيش اميرکبير، اميرکبير می‌گويد من وزير خارجه دارم، اول برويد پيش او. ببينيد مصدق همه چيز را به تنهايی در دست خود گرفته بود و اين مطلب ما را مشکوک کرده بود که نکند امريکايی‌ها پشت ملی کردن صنعت نفت بوده‌اند تا از دست انگليسی‌ها بگيرند و خود ميراث‌خوار استعمار شوند. دليل مخالفت مدافعان مصدق، بود و نبود اين نامه نيست. آن‌ها با کيانوری هم که ادعا می‌کند خبر کودتا را تلفنی به مصدق داده است مخالفت می‌کنند و می‌گويند تلفن قطع بوده و روز کودتا امکان مکالمه‌ی تلفنی با مصدق وجود نداشته است. ناراحتی طرفداران مصدق در اين است که چرا او هيچ عکس‌العملی در برابر کودتا نشان نداد. مردم را به تيررس کودتاچيان برد و يکباره رها کرد. آن‌ها جوابی برای اين حرف ندارند.

آقای عبدالله برهان در کتابش به نام بی‌راهه ادعا کرده است که شما روز کودتا در زندان بوده‌ايد و نمی‌توانستيد حامل نامه‌ی آيت‌اله کاشانی برای مصدق باشيد

هر کس می‌تواند با مراجعه به شهربانی بپرسد و تحقيق کند که حسن سالمی چه روز و چه ساعتی از زندان آزاد شد و به او خواهند گفت که من روز ٢٧ مرداد در زندان نبود و قبلاً با ضمانت ٧٥ هزار تومان آزاد شده بودم، ولی اجازه‌ی خروج از تهران را نداشتم

پاسخ دکتر مصدق به نامه‌ی آيت‌الله کاشانی را چه کرديد؟

اصل نامه پيش مرحوم مصطفی، فرزند آيت‌اله کاشانی بود که اکنون هم موجود است

عبدالله برهان در بی‌راهه نوشته است آن نامه را آقای سيد محمد کاشانی، فرزند ارشد آيت‌الله کاشانی که خطش شبيه به خط آيت‌اله کاشانی بود نوشته است.  نظرتان در اين مورد چيست؟

آيت‌الله سيد محمد کاشانی هنگام انقلاب اسلامی ٨٠ سال سن داشت و شخص هشتاد ساله نمی‌تواند خطی به آن صلابت بنويسد. اين مطالب را نشريه نيمروز، چاپ لندن با اقتباس از کتاب بی‌راه‌ آقای برهان پيش کشيده است. سه بار به سردبير آن نشريه در رد اين ادعا مطلبی نوشتم و هيچ کدام را چاپ نکردند، چرا؟

در گفتگوی ديگری گفتيد درباره‌ی آن نامه با احسان طبری هم صحبت کرده بوديد

با طبری خيلی پيش از انقلاب تماس گرفتم و جريان نامه را به او گفت. هنگامی که راجع به تاريخ معاصر ايران تحقيق می‌کرد و می‌خواست کتابی در اين زمينه بنويسد. به او نوشتم وقتی به موضوع نفت رسيدی چنين نامه‌ای را می‌توانم در اختيارت بگذارم. او شماره‌ی تلفنی در اختيار من گذاشت و از من خواست تا در تاريخ و ساعت معينی با او تماس بگيرم و خود را به عنوان “آقای مدارک” معرفی کنم. در آن تاريخ و ساعت معين تلفن کردم و خود را طبق قرار معرفی نمودم. طبری گفت برای مدتی جهت استراحت به آسايشگاهی خواهد رفت و قرار شد پس از بازگشت او از آسايشگاه به آلمان شرقی سفر کنم. در اين فاصله با شهردار شهر محل اقامتم (در شهر سارلويی ايالت سار در آلمان) تماس گرفتم و ماجرای برنامه‌ی سفر به آلمان شرقی را با او در ميان گذاشتم. شهردار مرا از سفر منصرف کرد. او اشاره کرد که سازمان اطلاعات آلمان غربی مسافرت افراد از آلمان غربی به آلمان شرقی را تحت نظر دارد و اين اقدام مناسب نيست. بدين ترتيب سفر انجام نشد. چند سال قبل از انقلاب، طبری به مسئله‌ی اين نامه اشاره کرد و از وجود آن نامه اظهار اطلاع نمود

نامه را برای طبری فرستاديد؟

نفرستادم. چون خود او از من خواسته بود که نفرستم و با خود به آلمان شرقی ببرم

در صحبت قبلی گفتيد که اين نامه در پاسخ به کتاب گذشته چراغ راه آينده است چاپ شده بود.

بله، در سال‌های قبل از انقلاب، اوايل ١٩٦٠ چاپ شد. در پاسخ به آن کتاب.

چاپ آن نامه به پاسخ آن کتاب چه ارتباطی داشت؟

در ارتباط با اين که ايراد گرفته بودند که کاشانی به پابوس استعمار رفته است. نامه در جزوه‌ای به عنوان پاسخ به “جاما” چاپ شد

گفتيد پيش از انقلاب، انتشار نامه را درست نمی‌دانستيد و پس از پيروزی انقلاب به اين فکر رسيديد که زمان انتشار آن رسيده است. اين ادعا با انتشار نامه در پاسخ به “جاما” و کتاب گذشته چراغ راه آينده است تضاد دارد.

قبلاً فقط به عنوان پاسخ به “جاما” نوشته شد. فقط يک نامه‌ی مفصل به “جاما”. بعد از انقلاب هم روزنامه‌ای آن را چاپ کرد و ما کتبی اعتراض کرديم که چرا هنگامی که مردم يکپارچه هستند چنين کاری کرده‌اند. چون مايل نيستيم در صف ملت اختلاف باشد

پس اگر آن روزنامه چاپ نمی‌کرد، ترجيح می‌داديد باز چاپ نشود؟

نه. بعد از حرف‌های آيت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان در احمدآباد، هنگامی که قلب حقيقت کردند فکر کرديم ديگر لازم است چاپ شود

مگر چه گفته بودند؟

بله، یعنی اینکه کاشانی از مصدق بریده است. مثلاً آقای طالقانی گفتند در ملاقاتی با آيت‌الله کاشانی به ايشان گفته‌اند: «آقا خربزه زير پايتان انداخته‌اند.»

منظوراینکه با مصدق مخالفت نکنید

بله، من به طالقانی نوشتم آن روزی که شما آمده بودید منزل مرحوم کاشانی، من، کاشانی، شما و خدای شما حاضر بود. مرحوم کاشانی به شما گفت: «بيچاره مردمی که سيد محمود واعظش آيت‌اله شود. چرا به اين بدبختی گردن می‌گذاريد  اجازه می‌دهيد به کسانی فحش داده شود که اين نهضت را پايه‌گذاری کرده‌اند.» به آيت‌اله طالقانی نوشتم: «در همان ديدار قول داديد اين مطالب را به اطلاع دکتر مصدق برسانيد.»

با اين همه يک پرسش همچنان بدون پاسخ می‌ماند. به خصوص هنگامی که آيت‌الله کاشانی هيچ اقدامی برای دفاع از مصدق در آن روزهای بحرانی نمی‌کند. آيت‌اله کاشانی در سی‌تير ١٣٣١، بدون گفت‌وگو و مذاکره‌ی قبلی با مصدق، به دفاع از او پرداخت و اعلام کرد اگر شاه، مصدق را سرکار برنگرداند دهانه‌ی تير انقلاب را متوجه دربار خواهد کرد

برخلاف سی‌ام تير، در ٢٨ مرداد، مصدق با تمام امکانات و قدرت سرکار بود. کسی که خودش نمی‌خواست بماند، ما چه می‌توانستيم بکنيم. دکتر مصدقِ سی‌تير، دکتر مصدق ٢٨ مرداد نبود. در ٢٨ مرداد ديگر رفراندم کرده و مجلس را بسته بود. اختيارات تام داشت. فرمانده‌ی کل قوا بود. او مسببين سی تير را نه تنها سزا نداد، بلکه به مقام رساند. مصدق تا ٢٨ مرداد هنوز سرِکار بود. در حالی که سی تير از کار افتاده بود و اعمال خلاف قانون از او سر نزده بود

آيت‌الله کاشانی در سی‌تير، بدون‌ آن‌که نظر مصدق را مبنی بر تمايل يا عدم تمايل در حفظ مقام نخست‌وزيری بداند از او دفاع کرد. حال آن‌که در ٢٨ مرداد چنين نکرد. آيا فکر نمی‌کنيد بخشی از محبوبيت کاشانی به خاطر آن بود که از مصدق دفاع می‌کرد و هنگامی که از اين رفتار سر باز زد، حمايت وسيع خود را در ميان توده مردم از دست داد؟

جبهه‌ ملی و حزب توده او را پول سياه کرده بودند و انتقادات به‌جا را با بی‌تربيتی پاسخ می‌دادند. همگی از ترس تقيه می‌کردند و شخصيت اخلاقی در جلوگيری از خطاهای مصدق را نداشتند. از طرف ديگر آيت‌اله کاشانی با تبليغات سوء دکتر مصدق از ميدان به در برده شد. زمان حکومت موقت بازرگان يک ميليون جمعيت به مزار مصدق رفتند. آيا يک سال بعد محبوبيت مصدق از بين رفته بود؟

به نظر شما آيت‌الله کاشانی اشتباهی هم داشت؟

مسلماً هر انسانی جايز‌الخطا است. کاشانی اگر بله قربان می‌گفت می‌توانست مثل ديگران محبوب بماند. اما چنين نکرد و در راه مردم و صلاح مردم به راهی رفت که اشتباه نبود. هرچند از سوی جرايدی مانند به سوی آينده، رزم، مردم، شورش، چلنگر، توفيق و جبهه‌ی حزب ايران دچار ناسزا شد

به نظر شما آيت‌الله کاشانی در چه مواردی دچار اشتباه شد؟

او در مخالفت‌هايی که با مصدق کرد دچار اشتباه نشد. چون می‌خواست مصدق را از آن راه ناصواب بازگرداند. انسان وقتی بداند انتحار سياسی می‌کند و باز حرفش را بزند کار بزرگی کرده است. اين سخت است، اما اشتباه نيست

معتقديد عدم حمايت کاشانی از مصدق در آن روزهای حساس انتحار سياسی بود. با اين همه اين اقدام را درست می‌دانيد؟

عدم حمايت بيان درستی نيست. بايد گفت انتقاد از اعمال ناروا. انتقاد آينه‌ی تمام نمای يک شخصيت صديق است. در دموکراسی اگر اجازه‌ی انتقاد نباشد آزادی مفهوم ندارد. کاشانی نمی‌توانست از قانون امنيت اجتماعی، از آن رفراندم، از بستن مجلس حمايت کند. که ديديد اين کارهای خلاف سبب رفتن مصدق شد

يان يشارد نويسنده‌ی کتاب کاشانی، راهگشای انقلاب اسلامی نوشته است که آيت‌الله کاشانی هوادار سقوط دولت مصدق بود. هرچند که مايل بود جانشين مصدق شخص ديگری جز زاهدی باشد. يعنی کمی آبرومندتر. شما با اين هم‌نظر هستيد؟

حتماً. آيت‌اله کاشانی می‌خواست يکی از خود جبهه‌ ملی‌ به اين مقام انتخاب شود که کارهای خطا نکند. چيزی که دکتر مصدق نمی‌خواست. در خاطرات سید جلال تهرانی، رييس شورای سلطنت آمده است که وقتی او به مصدق می‌گويد اللهيار صالح برای جانشينی مصدق مناسب است، مصدق پرخاش می‌کند

دلايل مخالفت برخی از مورخان با صحت آن نامه را از جنبه‌ ديگری بررسی کنيم. به نظر من اين مخالفت تا حدودی نيز ناشی از اين است که گمان می‌کنند نامه‌ی مورد بحث به سود آيت‌اله کاشانی است. چنان که شما نيز تکيه بر آن را دليلی بر حقانيت آيت‌الله کاشانی و رفتارش می‌دانيد. به ويژه در اين زمينه که مسئله‌ی کودتا را به مصدق خبر داده است. معتقدم به رغم اين باور، آن نامه اصولاً به سود آيت‌اله کاشانی يا در توجيه رفتار او در ٢٨ مرداد ١٣٣٢ نيست. اين مطلب را در کتاب جنبش دانشجوی: تاريخ کنفدراسيون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی) نيز توضيح داده‌ام. نخست آن که مسئله‌ کودتا راز پنهانی نبود که آيت‌الله کاشانی بخواهد مصدق را از وقوع آن باخبر کند تا اين نشانه‌ی وفاداری به شمار آيد، بر فرض که چنين باشد، اين تنها نکته‌ای است که در آن نامه به سود آيت‌اله کاشانی است

مصدق، چنانکه گفتيد، به ويژه پس از قيام سی تير بيش از پيش از آيت‌اله کاشانی فاصله می‌گرفت و حتا از او می‌خواست تا برای مدتی از دخالت در امور خودداری کند. بدين ترتيب برای کاشانی، دوام دولت مصدق چيزی جز پيروزی امريکا يا حزب توده نبود. اين ادعا شايد در لحظه‌ی اول عجيب و متضاد به نظر آيد. اما برای روحانيت، استعمار و کمونيسم يا امريکا و شوروی، جلوه‌هايی واژگونه از واقعيتی يکسان بودند که علی‌رغم همه‌ی تفاوت‌ها در ستيز با سنت هم‌آواز بودند و سنت، اساس و هستی روحانيت شمرده می‌شد. پس طبيعی بود که آيت‌اله کاشانی با مصدق به مخالفت برخيزد. بيهوده نيست که کاشانی در آن نامه از قيام سی‌تير به عنوان واقعه‌ای “کذايی” نام می‌برد. اين بيان در تصوير آن قيام، در واقع انتقامی بود که کاشانی در پشتيبانی خود از مصدق می‌کشيد. درست به همين دليل بود که ديگر در ٢٨ مرداد ١٣٣٢  ضرورتی نمی‌ديد تا از مصدق دفاع کند. مصدقی که خواه ناخواه يا راه امريکا را هموار می‌کرد و يا توسط حزب توده کنار زده می‌شد. ٢٨ مرداد ١٣٣٢ برای کاشانی بهترين فرصت بود تا با فراخواندن مردم به مقاومت در برابر کودتا نشان دهد چه کسی قهرمان واقعی مبارزه با استعمار است. اما مقاومتی که به باور او سرانجام راه امريکا يا نفوذ کمونيسم را هموار می‌کرد چه سودی داشت؟ درست به همين جهت بود که ديگر ضرورتی نمی‌ديد تا چون سی تير ١٣٣١ “دهانه‌ی تير انقلاب را متوجه دربار” سازد

در اين ميان تنها يک نکته باقی می‌ماند و آن اين که پس نوشتن آن نامه چه ضرورتی داشت؟ کاشانی به خوبی آگاه بود که اگر کودتا پيروز شود مصدق قهرمانانه خواهد رفت و می‌دانست که پشت کردن به مصدق در وجدان تاريخی جامعه گناهی نابخشودنی محسوب خواهد شد. پس بيهوده نبود که در پايان نامه‌ی خود نوشت: «خدا به همه‌ی ما رحم کند.» کاشانی در آن نامه در پی يافتن “عذر موجهی” برای خود بود تا عدم حمايتش از مصدق را توجيه کند و نه چيز ديگری. اعلام خطر به مصدق درباره‌ی خطر وقوع کودتا تنها ظاهر امر بود. دليل روشن اين ادعا در اين است که برخلاف سی تير، در  ٢٨ مرداد کم‌ترين کوششی برای جلب مردم به پشتيبانی از مصدق نکرد. بر اين اساس، معتقدم اصولاً دليلی وجود ندارد تا ادعا کنيم آن نامه جعلی است. نامه، در همه‌ی موارد آن با نحوه‌ی تفکر و محاسبات سياسی آيت‌اله کاشانی و به خصوص رفتارش در برابر مصدق و در برابر کودتا تطابق دارد. نامه، نه سند دفاع از مصدق، که آيينه‌ی تمام‌نمای عدم پشتيبانی از اوست و بر اين اساس از نظام منطقی روشنی نيز برخوردار است. بنابراين تا آن‌جا که به محتوای آن مربوط می‌شود، دليلی نيست تا ادعا شود نامه جعلی است، مگر برخی مسايل مربوط به سندشناسی که البته به نوبه‌ی خود از اهميت برخوردارند. شايد اگر مورخانی که نامه را جعلی می‌خوانند، موضوع را از اين جنبه بررسی می‌کردند و محتوای واقعی نامه و پيام اصلی آن را در نظر می‌گرفتند، آن‌قدرها روی جعلی بودن آن اصرار نمی‌کردند. نمی‌دانم نظر شما در اين‌باره چيست؟

اگر عقيده‌ی شما اين است، پس اين همه پرده‌درانی و توهين و اصرار در جعلی بودن اين نامه از طرف مصدقی‌ها چيست؟

اشاره کردم. اين ادعای مبنی بر جعلی بودن نامه، بر اساس تصور نادرست سامان گرفته است که فکر می‌کنند با پذيرفتن آن نامه و قبول اين که جعلی نيست، امتياز بزرگی برای آيت‌اله کاشانی قائل شده‌اند، امتيازی که به صرف اعلام خبر وقوع کودتا و هشدار به مصدق در اين زمينه، کاشانی را از هر خطايی مبرا می‌سازد، حال آن‌که به هيچ وجه چنين نيست

نظر من اين است که اگر هيچ کس قبول نکند و همه چيز جعلی باشد، برای شخص خود من که در عصر ٢٧مرداد به مصدق وقوع يک به اصطلاح کودتا را از جانب زاهدی خبر دادم مسلم است که دکتر مصدق به همه چيز آگاه بود و فقط به خاطر حفظ وجهه‌اش همه را قال گذاشت و خود در وقوع کودتا سهيم بود. من هم، مانند حلاج فقط حقيقت را می‌دانم و حق هم تلخ است

اين‌گفت‌وگو در دی ١٣٧٣(دسامبر ١٩٩٤) در منزل آقای حسن سالمی (نوه‌ی بزرگ آيت‌اله کاشانی) در شهر سارلويی آلمان ايالت سار انجام گرفت. متن گفت‌وگو که روی نوار ضبط شده‌ است با حک و اصلاحاتی به نظر ايشان رسيد. آقای سالمی پس از مطالعه و بررسی، چند تغيير جزیی را آن منظور کردند

   پيام امروز، شماره‌ی هفتم، شهريور ١٣٧٤

نامه آیت‌الله کاشانی به مصدق

حضرت نخست‌وزير معظم جناب آقای دکتر محمد مصدق دام‌ اقباله

عرض می‌شود گرچه امکانی برای عرايضم نمانده ولی صلاح دين و ملت برای اين خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصی است و عليرغم غرض‌ورزی‌ها و بوق و کرنای تبليغات شما خودتا بهتر از هر کس می‌دانيد که هم و غمم در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقای آن مايل نيستيد از تجربيات روی کار آمدن قوام و لجبازی‌های اخير بر من مسلم است که می‌خواهيد مانند سی‌ام تير کذايی يکبار ديگر ملت را، تنها گذاشته و قهرمانانه برويد. حرف اينجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفرندام نشنيديد و مرا لکه حيض کرديد. خانه‌ام را سنگ‌باران و ياران و فرزندانم را زندانی فرموديد و مجلس را که ترس داشتيد شما را ببرد بستيد و حالا نه مجلسی هست و نه تکيه‌گاهی برای اين ملت گذاشته‌ايد. “زاهدی” را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگاه داشته بودم با لطايف‌الحيل خارج کرديد و حالا همانطور که واضح بوده درصدد باصطلاح کودتا است. اگر نقشه شما نيست که مانند سی‌ام تير عقب‌نشينی کنيد و به ظاهر قهرمان زمان بمانيد و اگر حدس و نظر من صحيح نيست که همان‌طوری که در آخرين ملاقاتم در دزاشيب به شما گفتم و به “هندرسن” هم گوشزد کردم که آمريکا ما را با در گرفتن –نفت- از انگليسی‌ها کمک کرد و حالا به دست جنابعالی بصورت ملی و دنيا پسندی می‌خواهد اين ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعاً با ديپلماسی نمی‌خواهيد کنار برويد اين نامه من سندی در تاريخ ايران خواهد بود که من شما را با وجود همه‌ی بدی‌های خصوصی‌تان نسبت به خودم از وقوع حتمی يک کودتا وسيل زاهدی که مطابق با نقشه خود شما است آگاه کردم که فردا جای هيچگونه عذر موجهی نباشد اگر براستی در اين نکته اشتباه کنم با اظهار تمايل شما سيد مصطفی و ناصرخان قشقايی را برای مذاکره خدمت می‌فرستم خدا به همه‌ی ما رحم فرمايد

ايام بکام باد، سيد ابوالقاسم کاشانی

مارک نخست‌وزيری ٢٧مرداد ٣٢

پاسخ مصدق به نامه آیت‌الله کاشانی

مرقومه حضرت آقا وسيله حسن آقا سالمی زيارت شد

والسلام دکتر محمد مصدق