بهمن اميرحسينی- گام های سرخ ، راه های سفيد.
بدون شناخت کامل نيروهای سياسی جامعه و سيرتاریخی يا به عبارتی روند حرکت و تغييرات آنها، کنش و واکنشهای جاری در جامعه را نمیتوان فهميد. برای ما ـ بسياری از ما ـ دانستن آنچه در طيف نيروهای چپ ايران روی داده است يا روی میدهد امری ضروری است. نه تنها برای آنکه ديروز جامعه را بهتر بفهميم، بلکه برای آنکه با شناخت بهتر گوشه و کنار تجربههای روشنفکران چپ ايران در آينده مواضع درستتر و واقع بينانهتری نيز اتخاذ کنيم. هرچه باشد دستکم گوشه های تاريخ خودمان را بايد به خوبی بشناسيم. برای شناخت جنگل و زندگی در آن دانستن تفاوتهای بين کاج ، صنوبر و سيب ـ اگر نگوييم حياتی ـ لازم است
کتاب نگاهی از درون به جنبش چپ ايران: گفتگو با کورش لاشايی کمک بزرگی در دستيابی به آنچه در بالا آورده شد می کند. اين کتاب سومين گفتگويی است که حميد شوکت با يکی از رهبران سازمان انقلابی حزب توده ايران در خارج از کشور انجام داده و منتشر نموده است. دو کتاب پيشين دربرگيرنده گفتگو های وی با مهدی خانبابا تهرانی و ايرج کشکولی بود
در ميان روشنفکران چپ ايران که پيش از انقلاب اسلامی از عقايد خود دست کشيده و به خدمت در دستگاه دولت پرداختند ، پرويز نيکخواه و کورش لاشايی از برجستگی و معروفيت بيشتری برخوردار بودند. پرويز نيکخواه از رهبران کنفدراسيون دانشجويان ايرانی و سازمان انقلابی در جريان واقعهی سوء قصد به جان شاه در فروردين ۱۳۴۴در کاخ مرمر دستگير و محاکمه شد و به اعدام محکوم گرديد. اين حکم به دنبال کوشش های جهانی کنفدراسيون دانشجويان ايرانی و استادان دانشگاه محل تحصيل وی در انگلستان به دهسال زندان کاهش يافت. پس از گذراندن هفت سال در زندان فلک الافلاک، نيکخواه تغيير جهت داد و به خدمت در سازمان تلويزيون ملی ايران پرداخت و مسئوليت مهم بخش خبر به او محول شد. بعد از انقلاب اسلامی پرويز نيکخواه دستگير و به دسيسه و تحريک حزب توده ايران که در پی انتقامگيری از مخالفت و انشعاب وی از آن حزب بود، تيرباران شد
کورش لاشايی که همچون نيکخواه از رهبران کنفدراسيون دانشجويان ايرانی و سازمان انقلابی حزب توده ايران در خارج از کشور بود، به اعتبار نظر و گفته دکتر محمد باهری وزير دادگستری و دبيرکل حزب رستاخيز که با هردو دوستی و آشنايی و رابطه کاری داشته است، از پرويز نيکخواه هم تواناتر و هم باهوشتر بود. لاشايی پزشک بود و پس از پايان تحصيلات در کشور آلمان برای ديدن دورههای چريکی چند بار به چين رفت. مدتها در کردستان عراق مبارزه نمود و در قطر برای ايجاد رابطه با کارگران ايرانی شاغل در آن شيخ نشين ، همچون آنان کار بدنی و زندگی کرد تا بتواند با کار آرام سياسی به زمينه سازی امر سازماندهی مبارزه مسلحانه در ايران بپردازد. وی در بازگشت به ايران در سال ۱۳۵۱ دستگير شد و کمی بعد همانند نيکخواه از انديشه های انقلابی و عملا غيرقابل پياده کردن و ناممکن پيشين دست کشيده و پس از يک مصاحبه با رسانههای همگانی ازاد گشت. و پس از چند سال به کار در دستگاه دولتی مشغول شد. آخرين سمت وی دبيرکلی لژيون خدمتگزاران بشر بود که نهادی وابسته به وزارت دربار شاهنشاهی ايران بود. دکتر کورش لاشايی پس از وقوع انقلاب از چنگال جمهوری اسلامی گريخت و به آمريکا رفت و در آن جا به طبابت پرداخت
دريغ که جلادان جمهوری اسلامی ( و معروف ترينشان آيت الله صادق خلخالی، کانديدای حزب توده ايران برای نمايندگی مردم ايران در مجلس شورای ملی ) با قتل بسياری از دست اندرکاران صحنه سياست ايران ، و در آن ميان پرويز نيکخواه ، اين امکان را از بين بردند تا گوشههای بسياری از تاريخ همروزگار کشورمان روشن تر شود و پرتو افکن راه آيندهمان گردد
گفتگوی حميد شوکت با کورش لاشايی، گفتگويی است منحصر به فرد و از هر نظر خواندنی و روشنگر. همت ستودنی حميد شوکت در انجام اين گفتگو و چاپ آن اين امکان را به ما و نسل های آتی ايرانيان می دهد تا با زندگی پرماجرا و انديشهها و احساس جوان ايرانی صادق و تحصيلکرده ای آشنا شويم که از رفاه و آسايش شخصی خود به خاطر رسيدن به آرزوهای بلندی که برای سربلندی ميهنش داشت ، دست کشيد. اينکه راه و روشی را که سازمان انقلابی حزب توده ايران در خارج کشوردر پيش گرفت تا چه حد درست يا نادرست، و عاقلانه يا ساده لوحانه و حتا احمقانه بود ، امری است جدا و ربطی به خواست صادقانه و پاک کورش لاشايی و صدها چون او برای ساختن ايرانی بهتر ندارد. با وجود آنکه لاشايی به اعتبار قرارداشتن در کادر رهبری آن سازمان ، به سهم خود در اتخاذ آن راه و روش مسئوليت مستقيم داشته است. “من مسئول تشکيلات بودم و خيلی از کار ها به من مربوط می شد. البته کار تعيين سياست در کنفدراسيون و جنبش دانشجويی خارج نيز تا حدود زيادی بر عهده ی من بود.” صفحه ۱۶۵
اين کتاب زندگی نامه و خاطرات کسی است که هم با شاه ايران ديدار نموده و هم با مائو تسه دون رهبر انقلاب کمونيستی چين. هم با ژرژ حبش رهبر جبهه خلق برای آزادی فلسطين آشنايی داشته هم با اسدالله علم وزير دربار ايران نشست و برخاست میکرده است. هم در چين نارنجکسازی آموخته ، هم در تدوين تاريخ پنجاه ساله پهلوی شرکت داشته است. هم با پيشمرگه های جلال طالبانی همسنگر بوده ،هم مدير عامل کارخانه لولهسازی متعلق به خيامی سرمايه دار معروف ايران بوده است. اين گستردگی زمينه مبارزه و فعاليت و بيان پيچ و خم آن، اين کتاب را از دو گفتگوی ديگر شوکت با خان بابا تهرانی و کشکولی متفاوت ساخته و خواننده بيشتری را به سوی آن می کشاند
کتاب نگاهی از درون به جنبش چپ ايران: گفتگو با کورش لاشايی اين امکان را بدست می دهد تا با نگاه به بافت و اصول عقايد و روشهای سازمان انقلابی، و شکست ها و انشعابهای آن دريابيم که نه تنها حزب توده ايران بلکه منشعبين از آن نيز درک و ديد درستی از جامعه ايران سالهای پيش از انقلاب اسلامی نداشتند و بی دليل نيست که هر دو هم به نتيجه نرسيدند. حزب توده دستورالعملهايش را از حزب کمونيست روسيه می گرفت و سازمان انقلابی چشم به چين کمونيستی دوخته بود
“واقعيت اين بودکه سازمان انقلابی ارزيابی مستقلی از وضع ايران نداشت. اين ارزيابی برپايه الگويی که چينی ها طرح می کردند شکل گرفته بود. مثل خياط ها پارچه را از روی الگويی بريده و بقيه چيزها را با آن تطبيق داده بوديم. همه استراتژی ما نتيجه اين الگوبرداری بود.” صفحه ۲۳۱ و عجيب آنکه مائو تسه دون در ديدار با هيات نمايندگی سازمان انقلابی شخصا آنها را از الگوبرداری برحذر داشته بود. “مائو چند کلمه ای با ما صحبت کرد و وقتی با من دست می داد گفت: «آنچه را که اينجا ياد گرفته ايد فراموش کنيد.» اما ما آن قدر مفتون ديدار با مائو بوديم که به مفيدترين نصيحتش دال بر اينکه از چينی ها تقليد نکنيد بی اعتنا مانديم.” صفحه ۱۱۲
درست است که هم حزب توده و هم سازمان انقلابی ـ که به اعتراض و مخالفت با روش های خائنانه حزب توده تشکيل شده بود ـ به کژراهه رفتند و خدمتی به مملکت نکردند. اما ناگفته نماند که تفاوتی بين آن دو البته بود و آن صداقت و حس ميهن پرستی در شماری از رهبران و افراد سازمان انقلابی بود که در رهبران حزب توده نه تنها وجود نداشت و ندارد که بی معنا نيز جلوه می کرد و می کند
لاشايی در پاسخ به اينکه هنگام ورود غير قانونی به ايران و به دليل امکان دستگيری آيا هراسی در دل داشته، می گويد: “دلهره داشتم. اما اين دلهره با شادی فراوان همراه بود. به اميد آن هوا و بوی خاک. تمام زندگی من ايران بوده و هست.” و کافی است که اين را با پاسخ آن خبيث در هواپيمای ارفرانس که به تهران می رفت تا که بر دوش ميليونها مجنون و مجهول سوار شود و ايران را ماتمکده و ويرانه ای کند مقايسه کنيم. اين مهر به ايران و فرهنگ و تاريخ ايران خود را در اين گفتگو بارها نشان می دهد: “از خاطرات سفر افغانستان يکی اين بود که از فرصت استفاده کردم و به مزار شريف رفتم. مزار شريف در کنار ويرانههای بلخ بنا شده است. می خواستم آتشکدهی نوبهار را که روزگاری توسط امرای سامانی اداره می شد ببينم. ويرانههای ديوار قديمی بلخ مرا دچار افسردگی کرد. با خود گفتم از اسکندر تا اعراب و مغول، چگونه اين سرزمين کهنسال زير سم اسبان تجاوزگران و کشورگشايان زجرديده و هر بار به پا خاسته است. از اينکه هيچ يک از اهالی آنجا چيزی از آتشکدهی نوبهار نمی دانست بيشتر مغموم شدم.” صفحه ۱۶۷
خواندنی بودن اين کتاب جدا از اعتباری که خاطرات کورش لاشايی به آن داده است، به سبب روش پرسشگر است. حميد شوکت با احاطه کامل به گذشته و مسايل درونی “سازمان انقلابی حزب توده ايران در خارج از کشور” و نيز دسترسی به سندهای آن سازمان، در ميان پرسشها به بيان ديدگاههايش می پردازد و اطلاعات جالب و خواندنی می دهد که بی ترديد سطح آگاهی هر خواننده ای ـ حتا اعضای پيشين سازمان انقلابی ـ را بالا می برد. چرا که، بسيار نکتهها هست که هر عضو سازمانی الزاما نمی داند
حميد شوکت اما تنها يک پرسشگر نيست. پرسش بارها شکل جدل و بازجويی به خود میگيرد. به ويژه آنجا که مربوط به خدمت لاشايی در دستگاه دولت و شرکت در نگارش تاريخ پنجاه سال پادشاهی پهلوی میشود. وقتی هم فعاليت زيرزمينی او پس از ورود به ايران به ميان میآيد، زبان شوکت گاهی طنز آميخته به تمسخر می شود. ولی هرگز رنگ بی انصافی و بدبينی نمی گيرد و حکمی صادر نمی کند و آلوده به شعارهای چرکين تودهای ـ آخوندی و مجاهدی نمی شود. به نظر نمیرسد هدف حميد شوکت از اين گفتگو و نيز گفتگوهای پيشين چيزی جز نورافکندن بر گوشه های کمرنگ شده و بتدريج از ذهنهای توده مردم رفته ی رويدادهای روزگاران ديروز باشد
نخستين پرسش بر مبنای گفتهای از خليل ملکی طرح می شود: “ما کمونيسم را انتخاب نکرديم. کمونيسم ما را انتخاب کرد.” و لاشايی پس از پاسخ به آن ، در انتهای گفتگو دوباره به جمله ی ملکی اشاره کرده و ضمن تاييد آن میگويد: “اپوزيسيون به يک معنا ساختهی خود ساواک بود. مگر من چگونه تبديل به فردی غير قانونی شدم؟ صدها نفر ديگر نيز همينطور. در آغاز فقط به خاطر آن که چند انتقاد معمولی طرح میکرديم. اين از حماقت دستگاه بود که همه را به افراط می راند.” صفحه ۳۱۸ و در جای ديگری میگويد : “واقعيت اين است که اگر ساواک نبود يا به آن شيوه ها دست نمیزد، شايد ما امروز اينجا نبوديم.” صفحه ۲۲۱
لاشايی در بررسی تفکری که به تشکيل سازمان انقلابی منجر شد، بخشی از مسئوليت را متوجه عملکرد دولت ايران دانسته و از “بی اعتمادی به مبارزه مسالمت آميز که آخرين روزنههای آن پس از شکست تجربه دولت علی امينی که قصد اصلاحات داشت بسته شد” نام می برد. صفحه ۴۵
پس از توضيح علت و چگونگی تشکيل سازمان انقلابی و خواستهای سياسی و مبارزاتی آن، لاشايی به تشريح روابط درونی آن سازمان میپردازد و ديدگاههای خود را بی پرده بيان می کند: “واقعيت اين است که ما پيشاپيش تصميماتی در درون سازمان اتخاذ می کرديم و همه چيز را در خدمت به اثبات رساندن و حقانيت آن قرار میداديم. در نهايت اين سکتاريسم گروهی بود که چيره میشد. به گمان من اين ريشه و اساس شمار بزرگی از اشتباهات و شکستی ما بود.” صفحه ۹۲ و در پاسخ ديگری: “جمع رهبری در عمل با زير پا گذاشتن اساسنامه و اصولی که خود بدان اذعان داشته است برای مجموعه ی سازمان تصميم می گرفت.” صفحه ۱۶۲
درباره رفتار سه تن از اعضای برجسته و عضو کميته مرکزی حزب توده (قاسمی، فروتن و سغايی) که از آن حزب بريده و به سازمان انقلابی پيوسته بودند، از جمله میخوانيم که : “تمام زندگی آنها در توطئه گذشته بود و فضايی که ساليان سال در آن عمل می کردند آغشته به توطئه بود… در مرکز همه اينها به گمان من ذهنيت توطئه گرانه و مسمومی قرار داشت که ساليان سال در آن زندگی کرده و بدان خو کرده بودند.” صفحه ۸۹
پس از آنکه سازمان انقلابی تصميم میگيرد اعضای خود را برای مبارزه به ايران بفرستد، لاشايی به قطر میرود تا در آنجا در ميان کارگران ايرانی دست به سازماندهی بزند و سپس به ايران برود. لاشايی البته تنها کسی نبود که کار و زندگی را رها میکند و به شيخ نشينها میرود. عضو ديگری از برکلی به دوبی می رود و در آنجا کارگاه آهنگری باز میکند. ديگری در کويت کارگر جوشکار میشود و فرد ديگری پادوی هتل هيلتون کويت می شود. لاشايی درباره کار در قطر که برای آن روزی سه چهار دلار مزد میگرفته میگويد: “پس از رسيدن به قطر در يک کارگاه ذوب فلز کار گرفتم. در اين کارگاه فلزات مختلف را ذوب میکردند و از آنها شبکههايی که روی دريچه فاضلابها میگذارند میساختند. کار من اين بود که با پتک قطعات بزرگ اتومبيل ها و تراکتورهای از کار افتاده را خورد کنم و به وسيله ی سطل لاستيکی به چند طبقه زير زمين بفرستم تا آنجا توسط کارگرانی که در کوره ها کار میکردند ذوب شوند. ساعت ۴ صبح وقتی هوا هنوز تاريک بود از خواب بيدار میدم. لنگی به خود میبستم و پيراهن زير نازکی میپوشيدم و مدتی پياده می رفتم تا در محل مخصوصی همراه با ديگر کارگران منتظر رسيدن کاميونی که قرار بود دنبال ما بيايد بشوم. بعد از چندی کاميون کارگاه میرسيد و همه ما را مثل گوسفند بار میکرد و به کارگاه میبرد. کار حدود ساعت ۶ صبح شروع میشد و تا ظهر کار میکرديم. بعد نيم ساعتی وقت ناهاربود. غذای هر روز ما نخود سبز رنگی بود که به آن دال میگفتند. گمان میکنم غذايی هندی بود. چند لقمه ای می خورديم و در اثر گرما و خستگی شديد همان جا از حال میرفتيم. اگر شانس می آورديم و ماشينی پيدا میکردیم، زير ماشين میخوابيديم، چون دستکم سايه بود. اين استراحت ، نيم ساعتی طول میکشيد. بعد باز میگشتم سرکار.” صفحه ۱۶۸
دردآور است وقتی بيانديشيم که از يک سو چه شرايط نادرست و غير منطقی در کشورمان و از سوی ديگر چه افکار ناپختهای در ذهن جوانان تحصيلکردهمان، دست در دست هم سبب میگردند تا يک پزشک ايرانی بجای بهرهگيری از دانش خود و درمان هم ميهنان نيازمند، چنين گامهايی بردارد و عمر تبه کند.
کورش لاشايی مدتی پس از بازگشت به ايران دستگير میشود. و پس از شرکت در يک مصاحبه مطبوعاتی و راديو تلويزيونی و اعلام تغيير عقيده و دست شستن از ضرورت انقلاب مسلحانه به آزادی دست مییاید . وی سی سال بعد در گفتگو با حميد شوکت درباره آن مصاحبه میگويد: “درست بود و از اين بابت احساس پشيمانی نمیکنم.” در حقيقت پس از ورود به ايران و پيش از دستگيری “جوانههايی از دلسردی و بی اعتمادی به راه عمومی سازمان انقلابی در درونم شکل میگرفت.” صفحه ۲۳۱
پس از رهايی، لاشايی سفری به استانهای آذربايجان و خوزستان میکند. بازديد از شهرها و روستاهای کشور منظره ديگری در برابر چشم لاشايی گشود و راه تازه ای پيش پای او گذاشت. “حس میکردم وضع تغيير کرده است. میديدم سر و وضع مردم بهتر شده و فقر به شکلی که پيش از ترک ايران شاهدش بودم ديگر به چشم نمیخورد. میديدم همه جا مدارس عالی، مدرسه ی پرستاری، مدرسه مددکاری اجتماعی و دانشگاه تاسيس شده است. حرف های نيکخواه پيرامون اصلاحات ارزی و تغيير سيمای اقتصادی جامعه ی ايران در گوشم بود. مهمتر از همه عنصر نارضايتی و آمادگی برای انقلاب را نمیديدم.” صفحه ۲۳۰
وقتی در ميان عشاير جنوب ايران به چادرهای سفيد مدارس عشايری برمیخورد و با طرز کار آنان از نزديک آشنا میشود اذعان میکند که: “اين همان کار توده ای بود که سالها سنگ آن را به سينه می زديم. از ميان مردم برخاسته و برای مردم بود و بازده آن چندين و چند برابر مثبتتر از هر کار انقلابی و قهرآميز بود که ما و ديگران دنبال میکرديم.” صفحه ۲۱۷
برخلاف بسياری از انقلابي های چپ و راست که امروز میکوشند از مسئوليت راهاندازی و پشتيبانی از انقلاب فاجعه بار اسلامی خود را کنار کشند و آن را نتيجه منطقی سياستهای رژيم پيشين معرفی میکنند، لاشايي با شناخت واقعی از جامعه آن روز و آشنايی نزديک آن سيستم میگوید: “ما نمی توانيم «گناه» انقلاب اسلامی را به گردن شاه بيندازيم. درست است که خفقان سياسی عامل مهمی بود ، اما نقش نيروهای چپ و ميانه را از ياد نبريم که در اين «گناه» سهيمند.” صفحه ۲۶۵ و يا میگويد: “به هيچوجه قصد ندارم چنين وانمود کنم که در ايران آزادی سياسی وجود داشته است. حرف من اين است که در آن نظام امکان اصلاحات وجود داشت و شاه بنا بر افکار تجددخواهانه تا حدود زيادی به ناسيوناليسم و استقلال ملی فضا می داد. بر همين اساس کسانی که فعاليت خود را با آن حرکت تنظيم میکردند در آن دستگاه وجود داشتند… چنين فعاليتی نه تنها امکان پذير بود، بلکه از جانب دستگاه نيز حمايت میشد. بدين ترتيب اگر کسی میخواست به نحوی سازنده در آن مملکت کار بکند چنين امکانی فراهم بود.” صفحه ۲۵۵
وقتی کسی به آن سطح از پختگی برسد که بتواند از گذشته خود انتقاد کند و باورهای ديروزش را نادرست بخواند، اين توانايی را نيز میيابد که آنچه را در نزد ديگران نادرست يا درست میيابد بی واهمه بيان کند. و اين بصارت را در جای جای گفتگوی لاشايی با شوکت میتوان نشان داد. تنها همين چند خط زير برای دفاع لاشايی ها در برابر اتهامات چپ ماليخوليايی و پيرو خط امام کافی است
“درست است که حکومت از لحاظ سياسی مستبد بود، اما هنوز میتوانستی چنان که من پی بردم در درون دستگاه کار سياسی بکنی. صدها شاعر و نويسنده و روزنامه نويس و استاد دانشگاه در دوران پهلوی ها حرفهايشان را میزدند و توانستند محملها و قالبهايی پيدا کنند که فعاليت داشته باشند. بگذريم از صدها اصلاحطلبی که در همان دستگاه حاکم مشاغل مختلفی داشتند و ساخت اجتماعی ـ اقتصادی کشور را به طور مثبت تغيير میدادند. هيچ کدام از اينها ، حتا در شکلی جزيی نيز پس از انقلاب بزرگ شما (خطاب به حميد شوکت ) قابل تصور نبود. چون صدها و هزاران نفر به خاطر همين مسايل به جوخه های اعدام سپرده شدند. بايد پرسيد مسئول از ميان رفتن آن همه نيروهای چپ يا دمکرات در سالهای پس از انقلاب کيست؟ مسئول آن همه بی خانمانی و ستم کيست؟ اين ديگر کشته شدن چند نفر از زندانيان سياسی در دوره شاه نيست، بلکه شمار بی شماری به خاطر عقايد سياسی جان باختند. مسئوليت اخلاقی آنچه رخ داد با کيست و کدام يک مسئوليت بيشتری داريم؟ … فعاليت روشنفکرانی چون من و پرويز نيکخواه در مقايسه با روشنفکرانی که اين انقلاب را به پيش راندند بيشتر در جهت منافع فرودستان بوده است. حال آنکه نتيجه اقدامات آنها ، جز برافراشتن فرادستان نوين و ويرانی و آوارگی و کشتار حاصل ديگری به بار نياورده است.” صفحه ۳۱۵
لاشايی که در زندگی افزون بر گام های سرخ ، راه های سفيد را نيز تجربه کرد، خود را از ذلت هيزم بياری انقلاب اسلامی بری میداند و درباره دوران انقلاب شکوهمند رفقا میگويد: “سرخورده و اعتمادم را به مردم از دست داده بودم. گمان میکردم مردم حکيم و خردمندند، اما چنين نبود و دنبال يک مشت حرف مفت رفتند …اين انقلاب آن انقلابی نبود که من میخواستم…م علوم بود عاقبتی ندارد و تنها و تنها خونريزی در پيش است. راضی بودم که در اين کشتار جمعی کوچکترين دخالتی ندارم.” صفحه ۳۳۹ و فاش میگويد که: “ای کاش راه ديگری پيش میگرفتند و در اين کشمکش، انقلاب برنده نمی شد. اما جز اين شد و در نهايت اين مردم ايران بودند که بازنده شدند.” صفحه ۲۶۶
حميد شوکت گفتگو با کورش لاشايی را با آوردن تکهای از نمايشنامه مرگ دانتون، اثر بوشنر با صراحت و ظرافت به پايان می برد: “آتشفشان انقلاب در جوشش است و برابری داسش را بر فراز تمام سرها به چرخش درآورده است. گيوتين اعلام جمهوری میکند… به اطرافتان نظر بيفکنيد و به لفاظیهايتان گوش فرا دهيد . چه وعدهها که نداديد. آن چه نظاره میکنيد جز ترجمان واقعی گفتارتان چيزی بيش نيست و اين قربانيان، اين ميرغضبان و اين گيوتين، کلامتان است که هستی يافته است. نظامتان را بر مناره ها بنا ساخته ايد. بر جمجمه ی انسانها.”
کورش لاشايی در اکتبر ۲۰۰۲ در سن ۶۴ سالگی درگذشت. يادش گرامی باد ■
راه آينده ـ شماره ٦۴ ـ آذر ۱۳۸۲