عبدالحسين آذرنگ- نگاهی از درون به جنبش چپ ایران.
هر سه کتاب، پرسش و پاسخ و پرسشها از حميد شوکت است و از پرسشهای دقيق و حسابشدهی او به نظر میرسد که به زير و بم ماجراهای اين سه تن و آن جريان چپگرايی که میخواهد پيشينه و تاريخ آن را آشکار سازد، آگاه است. پاسخ دهندگان به پرسشهای او، ظاهراً قصد همکاری دارند و گفتوگوها مجموعاً گر اطلاع و روشنگرانه است. البته پيداست که سخن ناگفته در هر سه کتاب، بسيار است، و هر کسی که اندکی سرش در حساب و کتاب باشد میداند که اينگونه ماجراهای سياسی مثل کوه يخ است، و در بهترين حالت فقط بخشی از کوه نمايان، و بخش عمدهتر پنهان است. نامها، حادثهها، مناسبات و بسياری از چيزهای ديگر هست که نمیتوان بر زبان آورد تا تاريخ بگذرد، امکان هرگونه خطر احتمالی برطرف شود، تهديدی متوجه هيچ کس نباشد، يادداشتها، اسناد و اوراق ديگری از همه کسانی که در ماجراها درگير بودهاند منتشر شود، و سرانجام ابعاد حقيقت از زاويههای مختلف آشکار گردد، و تا رسيدن به چنان مرحلهای راهی دراز در پيش است. هماکنون کسانی هستند که در اين کتابها از آنها به مناسبتهايی نام برده شده است، اما روايتهايی که از ماجرا دارند با روايت نقل شده در اين کتابها متفاوت. داوری درباره اين تفاوتها زمانی ممکن خواهد بود که امکان مقايسهی روايتهای مختلف و داوری دربارهی همه جوانب قضيه ميسر باشد، و تا رسيدن به چنين مرحلهای راه بسيار درازی در پيش است
اين سه کتاب از ديدگاههای مختلف، به ويژه از لحاظ سياسی، اجتماعی، تاريخی، فرهنگی، تشکيلاتی و نيز شروع ادبيات جديدی در تاريخ ايران، که به يقين مطالب مختلف ديگری از منظرهای مختلف به دنبال خواهد داشت، شايستهی بررسی است. شايد بتوان گفت نوع جديدی از رويکرد به گذشتهی سياسی در انتشارات سالهای اخير ايران آغاز شده است که همانند آن را در گذشته به ندرت سراغ داريم. اينها همه به سهم خود باارزش است. اما برای نسلی که من هم به آن متعلق هستم، يعنی نسلی که نوجوانی و جوانی خود را در دهههای ١٣٤٠و ١۳٥۰گذراندهاند، محيطها و فضاهای دانشآموزی و دانشجويی آن سالها را احساس کردهاند و گاه به طور روزمره رويدادهای سياسی و خبرهای سياسی روزمره را به ولع دنبال نمودهاند، در ذهن خود اسطورهها و افسانهها پرداختند و چه بسا با همانها نيز زندگی کردهاند، کتاب خواندهاند، شعر سرودهاند، داستان نوشتهاند، نظريهی سياسی پرداختهاند، به عمل سياسی دست زدهاند و حتا جهان و رويدادها را تبيين کردهاند، اين کتابها بار احساسی- عاطفی ديگری دارد. انگار که برگردی به گذشتهات بنگری، آن را بکاوی، رويدادهای پيرامونات را با رويدادهايی که در اين کتاب وصف شده است مقايسه کنی و به خود و در خود بنگری
به ياد دارم چند سال پس از کشته شدن بهمن قشقايی، جوان آرمانگرای شورشی، که به همراه عدهای مناظرهای از اصطهبانات و حوالی نيريز را بازديد میکرديم، فضای حاکم بر جمع ما به گونهای بود که انگار همه جا ردپايی، اثری و بويی از او حس میشد. تاثير اسطورهی بهمن به حدی در نسل ما عميق بود که بعضی از اعضای جمع پنداری در آن منطقه به ارض موعودی پای نهاده بودند که محل وقوع معجزات بوده است. هر تکه سنگ و خاربنی معنا و راز و رمزی داشت، و اين فضايی بود که در آن زمان بر ذهن ما حاکم بود و حالا در اين سه کتاب گاه از رخ افسانهها نقاب برداشته میشود و جنبهی ديگری از واقعيت يا روايت ديگری از آن – نمیخواهم بگويم درست يا غلط- جلوهگری میکند، جنبههايی که لاجرم اسطورهها و افسانهها را به چالش میخواند، و اين خود آغاز انديشگری و بازانديشی است، و فرصت مغتنمی در اختيار خوانندگان جوينده حقيقت گذارده شده است
خانبابا تهرانی و ایرج کشکولی هر دو از اعضای گروهی چپ با اندیشه های تندروانه بودند که در عصر حکومت پهلوی دوم و به دنبال واکنشهای سياسی پس از کودتای ٢٨مرداد ١۳۳٢به مبارزه بر ضد آن رژيم سياسی دست زدند و پس از پيروزی انقلاب اسلامی در سال ١۳٥٧سعی کردند مشی سياسی خود را در شرايط فعاليت علنی سياسی دنبال کنند، اما پس از فراز و فرودهايی با نظام تازه تاسيس جمهوی اسلامی رودرو شدند و به ناگريز، و با تحمل تلفات و خسارتهای بسيار سنگين، و در واقع کاملاً جبرانناپذير، کشور را ترک کردند، به خارج گريختند و ظاهراً ناگريز شدند از فعاليت سياسی سازمان يافته چشمپوشی کنند
کورش لاشايی يکی از رهبران آرمانگرای سياسی بود که در ١۳٥١مخفيانه به ايران آمد تا زمينه را برای انتقال رهبری سياسی تشکيلاتی پنهانی، چپگرا و متمايل به مائوئيسم و چين، موسوم به “سازمان انقلابی حزب توده ايران در خارج از کشور” فراهم سازد، اما پس از مدتی در دام ساواک افتاد، از همکاران رژيم شاه شد، به سمت دبيرکلی لژيون خدمتگزاران بشر، نهادی مستقيما وابسته به دربار، انتخاب گرديد، از سوی ياران و همکاران سابقش محکوم و مطرود شد، و پس از پيروزی انقلاب، ناگزير به خروج غيرقانونی از ايران گرديد و بقيه عمر را در عزلت غمانگيزی به سر آورد
کتاب اول، گفتوگو با خانبابا تهرانی است که اکنون برای شنوندگان راديوهای خارجی، که گذشتهی او را نمیشناسند، نامی آشناست. او را معمولا تفسيرگر رويدادهای سياسی ايران معرفی میکنند. او گذشته سياسی خود را ضمن هفده گفتوگو طی سالهای ١۳٦٥و ١۳٦٦در ميان میگذارد، هر گفتو گو يک موضوع اصلی و تعدادی موضوع فرعی و مقاديری نکته و اطلاع سياسی دارد. برای مثال، نکتههای اصلی گفتوگوها شامل ايناست: فعاليت در حزب توده، کودتای ٢٨مرداد ١۳۳٢، شکست جنبش ملی و حزب، فعاليت سياسی در خارج از کشور، تشکيل سازمان انقلابی، سفر به چين و کار و زندگی در آن کشور و انقلاب فرهنگی چين (اين فصل به ويژه حاوی اطلاعات تازه برای خوانندگان ايرانی و نکتههای مهم در خصوص انقلاب فرهنگی است)، تشکيل کنفدراسيون دانشجويان مقیم خارج و فعاليتهای آنها، نوع فعاليت سياسی بر ضد رژيم شاه در خارج از کشور، انقلاب و بازگشت گروههای سياسی به ايران، شروع فعاليتهای سياسی در فضای پس از انقلاب، ناکامی فعاليتها، خروج از ايران، عضويت در شورای ملی مقاومت، بروز اختلاف در آن شورا و از ميان رفتن برنامههای مشترک سياسی و نظاير آن
تصويری که در نهايت از اين گفتوگوها در ذهن خواننده نقش میبندد، سيری نقادانه، و حتا گاه خردهگيرانه در گذشته و انديشيدن و بازانديشيدن به مجموعه تلاشهای سياسی گستردهای است که به هيچ يک از آرمانهای اصلی خود دست نيافته است. کوشش در پی بردن به چونی و چرايی اين ناکاميابی، دغدغه اصلی است که مدام از خلال گفتههای خانبابا تهرانی حس میشود. نسلی که بخواهد تجربهی گذشتهی فعالان سياسی نسل پيش از خود را در بوتهی نقد بگذارد، مجموعهای از گفتهها و شنيدهها در اختيار دارد که به هر حال نقادانه، و به قصد نزديک شدن به واقعيت، با آنها در ميان گذارده شده است. البته اين مجموعه هم بیمعارض نيست. و هيچ نکتهای را در آن به عنوان واقعيت مسلم نمیتوان پذيرفت؛ به ويژه آنکه خانبابا تهرانی فعال سياسی بسيار کارکشتهای است که در اين کتاب با حواس جمع، خونسردی، تسلط و ملاحظهی همه جوانب، به پرسشها پاسخ میگويد. سرشت و شخصيت او به کلی متفاوت از کشکولی است که به او اشاره خواهيم کرد. شايد در هيچ جايی از اين گفتوگو نتوان نکتهای يافت که محاسبه نشده، بيان شده باشد. به همين دليل احتمال میرود در پاسخ به گفتهها و ادعاهای خانبابا تهرانی، نقل و حديثهای بسياری آورده شود؛ برای مثال، نکاتی از اين کتاب که به غلامحسين فروتن، از سران سابق حزب توده، و از انشعابگران از اين حزب، که به جريانهای چپ بعدی پيوستهاند مربوط بوده است، با اعتراض و پاسخگويی تند و تيز او روبهرو شده است (نگاه کنيد به غلامحسين فروتن، يادهايی از گذشته، تهران، سخن، ١۳٨۰) میتوان پيشبينی کرد که واکنشهايی نظير واکنش فروتن باز هم بروز کند. با اين حال اين نکتهها از ارزش کتاب نمیکاهد، اثری که بتواند واکنشهای گسترده به بار آورد، و واکنشها به روشن شدن واقعيتها کمک کند، به مراتب ارزشمندتر از اثری است که خود بخواهد نکتهای را روشن کند
کتاب دوم سلسله گفتوگوهايی با ايرج کشکولی است که در ١٣٧٦در خارج از کشور انجام گرفته است. ايرج کشکولی، از ايل قشقايی، چريکی بود حرفهای که عمر سياسی خود را به زندگی چريکی، زندگی سنگری، گريز و اختفا و در عمل صرف سياسی گذراند؛ مردی کمتر اهل حرف و نظر و بيشتر اهل ماجرا و حرکت. زندگی سياسی او در اين کتاب چنان پرحادثه و ماجرا توصيف شده است که شايد اگر به قلمی ديگر و به شيوهای ديگر نگاشته میشد، يکی از خواندنیترين ماجراهای جهانی و در سطح جهانی از کار درمیآمد، و از همين روايت کنونی هم اهل سينما شايد بتوانند چندين فيلمنامه پر”اکشن” بپردازند
اين کتاب رويهمرفته از پنج گفتوگوی مفصل تشکيل شده است: گفتوگوی يکم درباره آغاز فعاليت کشکولی در خارج از کشور، شورش فارس و شرکت مسلحانه در آن و دستگيری و اعدام بهمن قشقايی در ١٣٤٣(ماجرايی که نقل و قول در آن بسيار است و خانواده و نزديکان وی حرفهای زيادی در اينباره دارند که هنوز منتشر نکردهاند؛ در ضمن ماجرای شورش فارس در آن سال با ابعاد تازهای در اين گفتوگو مطرح میشود). گفتوگوی دوم درباره فعاليتهای سياسی کشکولی در خارج از کشور، سفر به چين و عراق، آموزش عملی چريکی در کوبا، شرکت در مبارزههای مسلحانه کردستان عراق و نيز در جنبش فلسطين است. گفتوگوی سوم در خصوص ماجراهای پس از ورود به ايران بعد از انقلاب، تاسيس حزب رنجبران، ديدارها با سران کرد، همکاری با دفتر نخستين رئيس جمهور ايران و سفری ديگر به چين و ملاقات با مقامات سياسی چين است. گفتوگوی چهارم درباره سياست مقابله با نظام جمهوری اسلامی، برخوردهای مسلحانه با اين نظام، شرکت در مبارزه چريکی مسلحانه در جنگلهای شمال و در ميان عشاير فارس و ماجرای شکست اين مقابلهها و دستگيری و اعدام خسروخان قشقايی است. و آخرين گفتوگوی کتاب که حاوی اطلاعات تکاندهنده و تازهای است، درباره خروج از ايران، شرکت در اردوهای کرد و مبارزات کردان عراق، مذاکره با سازمان جاسوسی عراق برای گرفتن کمک از خارجيان، و جدايی از حزب رنجبران و بازگشتن به اروپا و آغاز زندگی جديدی، احتمالاً بیماجرا، کم ماجرا يا به دور از سياست عملی است، که از کم و کيف آن فعلاً اطلاع نداريم
صفحهای از گفتوگوهای کشکولی در اين کتاب نيست که خواننده علاقهمند به ماجراهای سياسی را تکان ندهد. شيوه برخورد او با رويدادهای گذشته به گونهای است که صراحت و بیپردگی بيان در آن، خواننده بیطرف را، حتا خوانندهای که از گذشتهی او را نشناسد، تحت تاثير قرار میدهد. البته ماجراها و افراد و ملاقاتهای بسياری هست که يا به اشاره از آنها میگذرد يا فقط به نام از آنها ياد میکند. کشکولی سياسی کارکشتهای است که با حواس جمع کاملاً توجه دارد چه چيزی را بگويد و چه چيزی را نگويد. اين خودهشياری او از نظر پنهان نمیماند، اما در عين حال هم حس نمیشود که بخواهد خواننده را به بیراهه ببرد يا او را از حقيقت دور کند، لفاظی کند و ادبيات ببافد و حرف و نقلها را در پس تحليلهای “تئوريک” پنهان سازد. در واقع به رويداد، فرد يا ماجرايی که نمیخواهد از آن صحبت کند نزديک نمیشود، يا به ترفندی از کنار آن رد میشود، و خواننده هوشيار هم متوجه میشود که ماجرا از چه قرار است. گفتوگوها در هر حال به قدری برانگيزاننده است که هر کسی را که در ماجراها دست يا به گونهای از آنها اطلاع مستقيم و دست اول داشته است، بیتفاوت باقی نخواهد گذارد. به راستی خصلت نزديک شدن به واقعيت همين است. اين گفتوگوها به اين دليل افراد درگير در ماجراها را بیتفاوت نمیگذارد که آرمانها، انديشهها، سرشت سياسی و گاه حتا معنای هستی و زندگی آنها را به چالش میخواند. شماری از فعالان سياسی، قطعنظر از نوع انديشههايشان، آرمانگرايان جان برکف پاکباختهای بودهاند که زندگیشان را سودا نمیکردهاند، و نمیتوانند ساکت يا بیتفاوت بمانند! آرمانگرايانی که لابد گمان میکردند در جريان عمل سياسی همانقدر اطلاعی که از مبانی نظری دارند، برای تحليل و عمل آنها کفايت میکند و اگر کم و کسری يا انحرافهايی از اصول باشد، تکميل يا اصلاح خواهد شد. اين تکه را که آخرين گفتوگو ميان سه چريک بر سر راهی است که پس از مبارزهی مسلحانه سخت و سنگينی بايد انتخاب کنند، ببينيد : در خستگی او [بهمن قشقايی] و اين که مستاصل شده بود ترديد نداشتيم [يعنی ايرج و عطا کشکولی ترديد نداشتند]… بهمن تصور میکرد شاه او را خواهد بخشيد… همه جا اعلاميه پخش کرده بودند که هر کس دست از اقدام مسلحانه بردارد بخشوده خواهد شد… اميد داشت که [اسداله] علم به خاطر دوستی با قشقايیها موفق شود مساله را به نحوی فيصله دهد … شب آخر ديگر کارمان به مشاجره کشيد. عطا میگفت: «برای من مثل روز روشن است که عباسقلی [کسی که بهمن به او پناه برد] ما را تحويل رژيم خواهد داد… شکی ندارم که تو را خواهند کشت» … عطا از عصبانيت تفنگش را به سمت بهمن نشانه گرفت و گلنگدنش را کشيد و گفت: «اگر بروی شليک خواهم کرد.» … اما بهمن راهش را کشيد و رفت … ما هم بلافاصله از آن منطقه دور شديم … از بالای کوه، چادرها و دهات زيرپايمان را میديديم … (ص ٦٤و ٦٥ )
انگيزههای بهمن قشقايی را برای شرکت در مبارزات چريکی به درستی و فعلا نمیشناسيم. برخی از کسانی که او و خانوادهاش را از نزديک میشناختهاند، در گرايشهای انقلابی وی ترديد دارند. داوری در اين باره به لحاظ فقدان مدارک کافی، فعلا ممکن نيست. قدر مسلم آن که مرگی دردناک داشت و بخشی از زندگی خود را بیباکانه جنگيد؛ گرچه در نيمه راه از دوستان خود جدا شد. پس از او ايرج و عطا خود را به جهرم و لار و بندرعباس رساندند و پس از سرکوب شدن شورش شماری از عشاير فارس و قتل بهمن قشقايی به دست ماموران رژيم شاه، موفق شدند از ايران خارج شوند. اين ماجرا از خواندنیترين قسمتهای کتاب است
ماجرای ديگری که به همين اندازه خواندنی است، ديدار اوست با ماموران امنيتی عراقی، وقتی که پس از ماجراهای ١٣٦٠از ايران به عراق پناه بردهاند و دنبال پشتيبان میگردند و کمک مالی و تسليحاتی میخواهند. دولت چين صراحتاً دست رد به سينه آنها زده و گفته است عليه دولت مرکزی مستقر، آن هم دولتی که نه شرقی است و نه غربی، به هيچ قيمتی نمیايستد. مطلب را بخوانيد: پس از رسيدن به کرکوک … ماموران استخبارات [سازمان امنيت عراق] آمدند و ما را با اتومبيل به محلی … بردند. ساختمان خيلی مجللی بود که در اتاق پذيرايی آن با مرد شيک و مودبی، که خود را ابواحسان معرفی کرد، روبهرو شديم … انگار مدتهاست با هم دوست هستيم (ص ٣٢٥) پرسيد چه برنامهای داريم و چه کمکی از دست دولت عراق برمیآيد؟ گفتيم تصميم داريم با جمهوری اسلامی مسلحانه مبارزه کنيم و خواستيم که اسلحه در اختيارمان بگذارد (ص ٣٢٦) … ملاقات کوتاه ما در اينجا [بغداد] به پايان رسيد. پيش از خداحافظی هم پاکتی به دست من دادند و هر دو، ما را تا دم در بدرقه کردند
کنار در که رسيديم يکی از آنها به من گفت: «ما به همه گروههای ايرانی کمک میکنيم …» پاکت را باز کردم. ٢٠هزار دلار امريکايی در پاکت بود. نکته ظريف آن که دلارها در باندرول بانک ملی عربستان پيچيده شده بود (ص ٣٣٧) … قرار شد برای دريافت کمک مالی و وسايل ديگر من رابط حزب رنجبران با ابواحسان در کرکوک باشم (ص ٣٢٨) گرفتن اين تصميم به هر حال دشوار بود، اما عامل اجرای آن بودن دشواری بزرگتری بود … میدانستم که برای گرفتن کمک بايد با استخبارات عراق صحبت کنم. اين رابطه، رابطه ميان دو حزب برادر نبود. استخبارت عراق يعنی سازمان جاسوسی عراق، يعنی نشست و برخاست با يک مشت پليس حکومتی چون عراق، اما چنان که اشاره کردم، چاره ديگری نمیديدم (ص ٣٣٩ ) انفعال و شرمساری مبارزی سياسی که به بنبست رسيده است، به خوبی پيداست ،اما نخست بايد شجاعت و صراحت مردی را در گفتار ستود که نمیخواهد خوانندگانش را فريب دهد، و البته بهای تلاش در راه حقيقت را هم با قيمت بسيار سنگينی میپردازد، قيمتی که سنگينی آن را خوب میتوان حس کرد
نگاهی از درون به جنبش چپ ایران: گفتگو با ایرج کشکولی بیترديد بر وجدان خواننده علاقهمند به مسائل سياسی تاريخ معاصر ايران ضربههای هولناکی وارد میکند. ضربههايی که درد و رنج و اندوه و تاسف و دريغ و خشم و هشياری را با هم به دنبال دارد. اين گفتوگوها از چهرهی آرمانگرايی نقاب برمیگيرد که از آرزوهای بلند و دور و دراز آغاز کردند، به اميد آزادی و رهايی ملتی، پای در راه مبارزهای بیامان نهادند، اما سرانجام به همکاری با يکی از پليدترين، شريرترين، تبهکارترين، و از اينها هم مهمتر، به همکاری با دشمن قدر و قهار وطن خود کشيده شدند. آيا اين، تراژيکترين پايان زندگی سياسی برای آرمانگرايان انسان دوست نيست؟
کتاب سوم، سلسلهی پنج گفتوگو با کورش لاشايی است که در سالهای 2001 و 2002، و اينها هم در خارج از کشور صورت گرفته است. اين کتاب، مانند دو کتاب ديگر، بسيار با اهميت و از جهاتی از کتاب گفتگو با کشکولی هم غمانگيزتر است؛ سرنوشت بدانجامی که کورش لاشايی، پزشک آرمانگرا، مردی بسيار با استعداد، سخنور و ظاهرا آمادهی فداکاری در راه ديگران و جامعه به آن دچار شد. يکی از بزرگترين تراژدیهای انسانی درجامعههای استبدادی با حکومتهای خودکامه است
ماجراهای اين کتاب میتواند مضمون تراژيک آثاری هنری قرار گيرد. يکی از فرجامهای سياه بيدادی که نظام شاهنشاهی در حق مخالفان دربندش روا میداشت، در حق لاشايی هم روا شده است. انسانی در هم شکسته و فرو ريخته، هدر رفته، نابود شده، تنها، منزوی، بدنام شده، سياه کام، با آمالی بربادرفته که گويی مدام از ته چاه فرياد میکشد و پایبندی و وفاداریاش را به آرمانهای انسانی، به خدمت به ميهنش، به مردم محروم و زحمتکش، به استقلال و آزادی و هر آنچه نزد انسانی آزاد نکو و زيباست، بيان میکند، اما گويی که خود به خوبی آگاه است کسی گفتههای او را باور ندارد، و پنداری که او فقط تاريخ و آينده يا وجدان بیطرف بشری را در روزگاری ديگر مخاطب گفتههای خود قرار داده است. گمان میکنم خواندن اين کتاب برای همه نويسندگان و علاقمندان به نويسندگی، شاعران، فعالان سياسی و پژوهشگران سياسی و اجتماعی تاريخ معاصر ايران، و حتا کسانی که در گفتههای لاشايی از هر حيث شک کنند، بسيار سودمند باشد. اين کتاب از چند جهت ديگر هم دارای ارزش است که اجمالاً به آنها اشاره میکنم
کورش لاشايی، همانطور که ياد شد، پس از ورود مخفيانه به ايران و مدتی زندگی پنهانی در تهران، ظاهراً نتوانست با هيچ بخشی از جامعه ارتباط سياسی و تشکيلاتی برقرار سازد. حميد شوکت در سوالی از او میپرسد: «وقتت را چگونه میگذراندی؟» (ص ١٨٢) و او در پاسخ میگويد: «بيشتر وقتم در گفتوگو و بحث سياسی با واعظزاده و نهاوندی میگذشت. با مريم دختر صاحباخانه نيز جلسات بحث سياسی میگذاشتم… و برای اوايل کار قرار بود با مطالعه تاريخ مشروطه کسروی شروع کنيم» (ص ١٨۳). شوکت سپس میپرسد: «تمام اين برنامهريزیها و مخاطرات، سرانجام صرف اين شده بود که با هزار و يک بدبختی به ايران بروی و با يکی از هواداران … تاريخ مشروطه بخوانی؟» و لاشايی در پاسخ میگويد: «کار ديگری به عقل ما نمیرسيد» (همان ص). در هر حال ابعاد کوشش او را برای فراهم ساختن زمينه به قصد بازگشتن کسانی که خود را يا رهبر جنبش چپ میدانستند يا درصدد احيای آن رهبری بودند، میتوان از نوع فعاليت او تخمين زد. در ضمن، تحليل و تفسيرش از اوضاع، با ديدگاههای همرزمش پرويز واعظزاده، که او هم در تهران مخفيانه زندگی میکرد و بعدها در زد و خورد با نيروهای امنيتی کشته شد، متفاوت بود و واعظزاده در نامهای تشکيلاتی به خارج به اين اختلاف ديدگاهها اشاره کرده است (پيوست کتاب، ص ٤۳٩تا ٤٤١ )
کورش لاشايی پس از مدتی دستگير و هويتش فاش شد، اما پس از زمانی کوتاه در رسانههای همگانی ظاهر گرديد و از گذشته، اعمال، اقدامات و مشی سياسی- فکری خود اظهار ندامت کرد و ديری نپاييد که در سلک همکاران نظام شاهنشاهی، تفسيرگران سياسی و مشاورانی از سران همان نظام قرار گرفت. و اين ماجرا حدود شش سال ادامه يافت تا پس از پيروزی انقلاب، دوستش پرويز نيکخواه اعدام شد و او احساس خطر کرد و مخفيانه از ايران گريخت و تا پايان عمر و دور از غوغای سياست و در تلاش معاش و گذران سختیهای زندگی روزمره در خارج از کشور به سر برد
لاشايی مدعی است ابتدا هويت او را کشف نکرده بودند و برای کشف هويت، او را کتک میزدهاند يا شکنجه میدادهاند. ماجرای بازجويی او در ساواک و اينکه چه کسانی و چگونه از او بازجويی کردهاند و در گفتوگوها يا احيانا توافق با مقامات امنيتی شاه چه گذشته است که او ظرف مدت کوتاهی ناگهان به مدافع “نظام شاهنشاهی”، مبلغ “انقلاب سفيد” و طرفدار “واقعيت و وضعيت موجود” تبديل شده است، از پاسخهای لاشايی به پرسشهای زاويهکاويانهی حميد شوکت آشکار نمیشود، و هر کس اکنون بخواهد در اينباره بیسند اظهار نظر کند، فقط حدس و تخيل را در کار گرفته است. آنچه از پاسخهای لاشايی استنباط میشود، اين است که توضيحات و توجيهات او، خوانندهی شکاک، سختگير يا علاقهمند به کشف حقيقت را متقاعد نمیکند، به ويژه سير بعدی زندگی لاشاِيی، گويی روش تکروانهی انقلابی راه عوض کردهای است که مستقلا با نظامی قاهر پيمان عدم تخاصم و بعد هم صلح و سازش بسته، و به گمان خود خواسته است يک تنه جناح “اپوزيسيون” نظام را به واقعيتها متوجه کند و از خطرها و زيانها دور سازد، و چه و چه. اگر هيچ صفت و نسبت ديگری به نگرش و برآورد او از ترفندهای حريف داده نشود، انتساب سادهلوحی، خيالبافی، خودفريبی، وهم انديشی ،خوشخيالی و امثال اينها از سوی ديگران به او شايد دقيقترين نسبتها باشد. اگر روزی حتا ثابت شود که او با حسن نيت تمام و پاکی درونی دست به اين کارها زده است، و زندگی منزه و ناآلودهای داشته، و عمر را به راستی، درستی و شرافت گذرانده است، فرجام زندگی غمانگيز او باز هم آيينهای در برابر آرمانگرايان تندرو و تکرویی است که با خود میپندارند واقعيتها را پيشروی و قوهی تاريخ و زمان را پس خود دارند و مشعلی به دست گرفتهاند که فرا راه ديگران است، اما همان مشعل، يا آنچه مشعل پنداشتهاند، راهپلههايی را به آنها نشان میدهد که به اعماق و سردابهها و سياهچالهای تباهی میانجامند. قدرت قاهر نيرنگباز و خشونت سازمان يافتهی تبه انديشی که برای آرمانگرايیهای سادهانگارانه نقشهها در آستين دارد و از اين تجربهی مکرر به خوبی آگاه است که از اعماق درون ساده انگاران، ديوهای پليدی خفته را چگونه بيدار کند و در وهله نخست چه سان به جان خود آنها، و سپس به جان همانديشان و همتايان آنها بيندازد، از هيچ دام و خدعه و ترفند غيرانسانی برای حفظ و بقای خود فروگذار نيست. شايد گفتوگو با لاشايی به همين دليل پيش از آنکه اثری سياسی باشد، اثری روانشناختی و جامعهشناختی، و متن مناسبی است برای دقت بيشتر در روانشناسی سرخوردگی، روانشناسی قدرت و خشونت، جامعهشناسی سياسی عصر اختناق و مباحث ديگری از اين دست. شايد اگر اين کتاب و کتابهای همانند آن، به زبانهای ديگر ترجمه و با توضيحات روشنگر در خصوص اوضاع سياسی – اجتماعی آن روز ايران همراه شود، توجه پژوهشگران و تحليلگرانی را برانگيزد که بخواهند در برخوردهای سياسی رژيمی خودکامه بيشتر دقيق شوند، و ببينند چنين رژيمی برای درهم شکستن فرد به چه قيمتی، و تاييد و توجيه خود به چه بهايی، به کدام شيوهها متوسل میشود. حفظ قدرت، هزار و هزاران اسرار دارد و اين هم نمايی است از سری از آن اسرار
گفتوگو با کورش لاشايی، سوای اينها، از جنبههای ديگری نيز شايسته توجه است. برای مثال، او مدتی در ميان کردان عراقی بود و در کنار چريکهای کرد جنگيد. اطلاعاتی که درباره وضعيت آن روز کردستان عراق به دست میدهد، برخوردهای ميان کردان بارزانی و طالبانی، رويارويی آنها در نيمه دوم دهه ١٣٤٠ش، سياستی که رژيم شاه در قبال آنان در پيش گرفته بود و پيچيدگی سياست گروههای مختلف در قبال نيروهای مؤثر بر اوضاع منطقه، قابل مطالعه و تأمل است. جلال طالبانی، سياستمدار کهنهکار کرد، در گفتوگوهای او بسيار زنده و از منظر ديگری تصوير شده است. لاشايی با فلسطينیها هم مرتبط بوده و مدتی نيز در چند کشور عربی زندگی و کار بدنی کرده، و وصف همه خواندنی است. ماجرای سفر او به چین زمان مائو و گذراندن دورههای سياسی و چريکی در آن کشور، در اين گفتوگوها حاوی اطلاع چندان تازهای نيست و بر اطلاعاتی که قبلا ديگران، به ويژه خانبابا تهرانی، به خوانندگان دادهاند، احتمالا نکتههای بيشتری اضافه نمیکند. توضیحات او درباره مدرسه عشايری قشقايیها و مديريت بهمن بيگی شنيدنی است و از ارزشهای کتاب است
اطلاعاتی که درباره ساز و کار لژيون خدمتگزاران بشر به دست میدهد ،از زمره اطلاعات دست اول درباره اين نهاد تزيينی قلمداد میشود. وصف او از اوضاع سياسی حکومت ايران، به ويژه در سالهای پايانی نظام شاهنشاهی و منتهی به انقلاب، از برخی رجال سياسی راس حکومت، از آشفتگی و از همپاشيدگی امور در بخش رهبری و اتاق فرمان نظام، البته در آن حدی که لاشايی ديده و احساس کرده است، وجه ديگری از امتيازهای کتاب است. به هر حال روايت او، روايت کسی است که سالها مخالف آن نظام بوده، بعد به موافق و مدافع آن تبديل شده، به شماری از بالاترين مقامهای کشور دسترسی داشته، برای حفظ نظام تقلا کرده، اما در عين حال در داوری منصفانه، بر کژیها و کاستیهای آن چشم حقيقتبين را نبسته، و زوال و تباهی و مرگ آن را از ديدگاه خود گزارش داده است، و چنين گزارشی از اين منظر، پيداست که ارزش خاص خود را دارد. برای مثال، حميد شوکت از او میپرسد(ص٢٦٢ ) از زمانی که تو (لاشايی) به ايران بازگشتی تا آستانه انقلاب، خشونت، فشار و استبداد در افزايش بود و تو «مقوله اصلاحات و کوشش در جهت دموکراتيک کردن جامعه را چگونه توجيه میکنی؟» (همانجا) لاشايی اين پاسخ را میدهد که مهم است: «… هرچه فشار ساواک بيشتر میشد، گرايش اپوزيسيون به راه حلهای قهرآميز و پناه بردن به اسلحه برای دستيابی به هدف های سياسی فزونی میگرفت. بر اين روال هرچه اپوزيسيون در ادامهی مشی خود مصممتر میشد، اعمال فشار هم خشونتبارتر و خونينتر میشد. گويی دايرهی منحوسی بود که گردشی بيپايان داشت. و اين همه در موقعيتی که ايران در حال رساندن خود به دنيای صنعتی، متجدد، و متمدن بود» (ص ٢٦٢ )
کورش لاشايی به راس هرم نظامی راه يافته بود که در “دايره منحوس”، گرفتار “گردش بیپايان” شده بود، و او نخواست يا نتوانست- شايد معما اين است- از آن دايره خود را بيرون بکشد. اگر پاسخهای لاشايی را بر اساس حسن نيت کامل تعبير کنيم و نخواهيم بگوييم که او سازش کار، خودفروخته، قدرتطلب، فرصتجو و نظير اينها بوده است، پس هدف بلند او به ادعای خودش، حفظ و اصلاح رژيم شاهنشاهی و هدايت کردن جبههی چپگرايان مخالف آن رژيم به راه راست بوده است. انگار که لاشايی میخواسته است يک تنه، يا به کمک چند تن دوست و همکاری که در راس، يا در ميان آن رژيم داشته است، آن هدف بلند را عملی سازد. آيا چنين هدفی، با هر محاسبهای، عملی بود؟ عمل لاشايی به حدی از واقعبينی دور است که به دشمنان و مخالفانش جواز میدهد هر نسبتی به او بدهند. اما نکته قابل تامل اينکه اين نسبتها چيزی را حل نمیکند، زيرا تراژدی زندگی لاشايی عميقتر از آن است که نسبت و نسبتها به ژرفا يا به سرشت نهان آن برسد. شايد لاشايی مظهر بارز يکی از آرمانگرايانی باشد که پاِيی بر ابرها نهادند و پای ديگر را پاياب واقعيت برداشتند، به ويژگیهای زمان خود دست نيافتند و در رويارويی با آن، همه چيز خود را از دست دادند، حتا خويشتن خويش را. دستانی تهی، روزگار تباه و شهرتی شوم، اما مدعايی انسان گرايانه و نشانههايی بيرونی از رنج و عذاب درونی جانکاه. آيا اين میتواند چيزی جز نشانههای تراژدی باشد؟
نشریه نگاه نو،