تجديدنظر درباره نقش قوام

تجدیدنظر درباره نقش قوام.

پيش از آغاز پرسش درباره کتاب تازه شما در تيررس حادثه، که در ايران جنجال آفرين بود، مايلم نظر شما را درباره نوع مواجهه با اين کتاب جويا شوم. به نظر شما چرا يک کتاب با موضوعي تاريخي و مربوط به پنج دهه پيش پتانسيل برآشفتن طيفي از جريان هاي سياسي و فکري را داشته است؟

کتاب زندگي سياسي قوام‌السلطنه واکنش هاي متفاوتي را برانگيخته است. برخي از آن استقبال کرده و برخي ديگر آن را محکوم کرده اند. محکوميتي که بيشتر ريشه در عدم بردباري ما در مواجهه با نقطه نظرهايي دارد که گمان مي کنيم اساس اعتقاداتمان را مورد سئوال قرار داده‌اند. اعتقاداتي که از ديرباز چون آيه هاي آسماني پذيرفته و هر ترديدي در حقانيت آنان را با کفر و ارتداد يکسان دانسته ايم. حال آنکه، بازخواني متون گذشته و بازبيني گذشته ي تاريخي، نه تنها حق، بلکه وظيفه اي است که عدم پرداختن بدان، ما را با تکرار تاريخ، با تکرار نابخردي هايي روبرو خواهد ساخت که مي توان از آنها اجتناب کرد. طبعا در اين بازخواني و بازبيني، نمي بايست حقايقي جاوداني را آن هم براي هميشه جايگزين حقايق جاودانه ي ديگر که گويي گره گشاي همه ي نابساماني هاي ما هستند ساخت و انتظار داشت که اين بار به دلايل همه ي نابخردي ها و شکست هاي خود پي ببريم؛ بلکه مي بايست با نقدي نقادانه، پنداشته هاي پذيرفته شده را مورد ارزيابي قرار داد و راه را براي دستيابي بر حقايقي گشود که اگرچه براي همه و براي هميشه نيستند، اما بر کثرت گرايي و تفاهم متقابل آراء و عقايد استوارند. تنها با قرار گرفتن در چنين فضايي است که امکان و زمينه اي براي رهايي از دور باطل تکرار تاريخ فراهم مي آيد. توجه به اين نکته، به ويژه در نظام هايي که با سنت ديرپاي استبدادي روبرو بوده اند اهميتي غيرقابل انکار دارد.

کولاکوفسکي، محقق لهستاني با پرداختن به ويژگي جوامع توتاليتر بر اين نکته اشاره مي کند که همواره اين فاتحان هستند که تاريخ مي نويسند. تاريخي فرمايشي که حقانيت خود را در تکيه بر حقايقي مطلق جستجو مي کند. در چنين نگاهي، همه چيز در ستايش يا نکوهش اين يا آن رخداد و يا اين يا آن شخصيت تاريخي خلاصه مي گردد. کوششي که با قلب واقعيت ها، شماري از رخداد ها و شخصيت ها را از حافظه ي تاريخي حذف و شماري ديگر را به گونه اي مثله شده عنوان ساخته و از هر اعتباري تهي مي سازد. ما در دوران پهلوي ها، به ويژه پس از کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با اين نوع از تاريخ نويسي رسمي و فرمايشي روبرو بوده ايم. تا آنجا که در نظام سياسي کشور که در ظاهر مشروطه ي سلطنتي بود، حتي در کتاب هاي درسي نيز نشان چنداني از دولتمرداني که نقشي موثر در سرنوشت کشور ايفا کرده بودند ديده نمي شد. همين واقعيت، واکنشي را ببار آورد که به نوبه خود بر نگاه تاريخي ما تاثيري منفي بر جاي گذارد.

از ديرباز، رسمي معمول در تاريخ نويسي ما چنين بوده است که شخصيت هاي تاريخي را يا معصوم و يا منفور خوانده ايم. در چنين نگاهي، همه چيز از منظر خير و شر، همه چيز از منظر نيک و بد اين يا آن شخصيت تاريخي خلاصه گشته است. واقعيتي که باعث مي شد تا در روي برتافتن از تاريخ فرمايشي، رخدادها و شخصيت هاي تاريخي را در فضاي افسون و افسانه بازشناخته و ايمان را جايگزين خرد و اسطوره را جانشين تاريخ سازيم. در چنين فضايي که به اجبار امکان گفت و شنود، امکان تقابل آراء و عقايد به سختي امکان پذير مي بود، حقايقي مطلق در باور اپوزيسيون و در وجدان عمومي جامعه، جانشين حقايق رسمي و فرمايشي مي گرديد. رويکردي که خود بازتاب نظام استبدادي در ذهنيت تاريخي ما به شمار مي آمد. در چنين فضايي، اپوزيسيون نيز در واکنش به تاريخي فرمايشي، با تکيه برحقانيتي بي برو برگرد که برخاسته از ذهنيتي استبداد زده است، چون حکومت، تاريخي گاه يکسويه و مخدوش ارائه مي کرد. يکي در تاييد و ديگري در نفي هر آنچه جريان داشت. يکي در ستايشي سرشار از غرور، شاه را پرستش مي کرد و ديگري در افسوسي استوار بر فرصتي از دست رفته، مصدق را. هر دو عاري از خطا شمارده و عاري از هر لغزشي محسوب مي شدند.

اين به معناي مقايسه يا هم سنگ کردن شخصيت هاي تاريخي چون شاه و مصدق با يکديگر نيست. به معناي آن نيست که نمي توان تفاوتي ميان کردار سياسي آنان قايل شد و آزادي و استبداد را از يکديگر بازشناخت؛ يا اينکه نبايد قضاوت هاي تاريخي را بر اساس داده هايي مستند و قابل استناد استوار ساخت و يا هيچ معيار سنجشي نمي تواند ملاک ارزيابي قرار گيرد. بلکه منظور پي بردن به وجوه ذهنيتي است که در آن، ساده گرايي و مطلق کردن مقوله هاي تاريخي، کليد دست يافتن بر حقيقت شمارده شده و هر نقدي به دولتمردي محبوب و يا هر عيب و ايراد و هر نسبيتي، با توطئه اي سازمان يافته مترادف مي گردد؛ توطئه اي که گويي هدف کسب حيثيت براي شخصيتي خيانت پيشه يا توهين و بي اعتبار ساختن خادمي خدمتگزار را دنبال مي کند.

مناديان حقيقت هاي مطلق در واکنشي غريزي نسبت به پنداشته هايي که يا با تکيه بر بازخواني و بازبيني متون تاريخي مورد تجديدنظر قرار گرفته و يا به مرور زمان اعتبار خود را از دست داده اند، هر ترديدي را با کفر و هر پرسشي را با ارتداد يکسان مي شمارند. اما واقعيت آن است که اگر نتوانيم پيرامون مسايلي که به ساليان دور باز مي گردند، بدون اتهام و برچسب زدن با يکديگر گفتگو کنيم، چگونه مي خواهيم براي رويارويي با دشواري هاي بي شماري که امروز با آن روبرو هستيم چاره اي بيابيم؟ مناديان حقيقت هاي مطلق که مردم را به هشياري فرا مي خوانند، بيش از آنکه به بررسي و نقد يک اثر بپردازند، موجوديت فردي صاحب اثر را مورد سئوال قرار داده و اتهام را جايگزين انتقاد مي سازند. تا آنجا که از کشف توطئه اي دامنه دار خبر مي دهند که گويي به منظور بي اعتبار ساختن ارزش هايي گرانقدر صورت گرفته است. چاشني اين اتهامات و حقانيت اثبات وجود چنين توطئه اي، روي برتافتن صاحب اثر از ارزش هاي ديرين شمارده مي شود. اقدامي که مورد خشنودي دشمنان مردم قرار گرفته و يا از حمايت نيرويي خارجي برخوردار گرديده و مي بايست برملا گردد. کتاب در تيررس حادثه تا آنجا که با محکوميت مواجه گشته با اتهاماتي از اين دست روبرو بوده است. هر چند که شماري نيز با تاييد يا نفي آن، به برخي از کاستي هاي کتاب، اشاراتي در خور توجه داشته اند.

شما در کتاب در تيررس حادثه با مدارک و اسناد معتبر چهره جديدي از قوام ترسيم کرده ايد يا بهتر آن است که گفته شود پرده از چهره قوام برداشته ايد. به نظر شما چهره واقعي يک فرد بر اثر چه عواملي مي توانند چنين واژگون در تاريخ ثبت شود و اساسا چرا وجدان عمومي روشنفکران و مردم از درک آنچه شما در اين کتاب نشان داده ايد عاجز بوده است؟

اين امر را مي بايست از دو جنبه مورد نظر قرار داد که با يکديگر بي ارتباط نيز نيستند. يکي نگاه يکسويه ي ما به رخدادها ي تاريخي است که نمونه هايي از آن را برشمردم. نگاهي که همه چيز را از منظر خير و شر و خدمت و خيانت شخصيت هاي تاريخي مان بررسي مي کند. در چنين نگاهي، چنانکه در مقدمه کتاب در تيررس حادثه نيز بدان پرداخته ام، شماري از دولتمردان مان با معصوميتي پيامبرگونه، عاري از خطا و شماري با ذات و غريزه اي شيطاني، آلوده بر گناهند. گويي در طلسم ناگشوده ي نابخردي، اين نگاه يکسويه ي ماست که جوهر واقعي خود را در خدمت خادماني پاک باخته يا خيانت خائناني بالفطره باز مي يابد. در چنين نگاهي، تاريخ و سياست، در دوري باطل، به چرخشي تند و پرشتاب مي رسند؛ چرخشي که در دفتر و زندگي زمانه ي ما، کارنامه ي ارزيابي هاي يکسويه، کارنامه ي دل سپردن به حقيقت و حقانيتي خدشه ناپذير و آغشته به ملاحظات ايدئولوژيک اند. حال آن که، وظيفه ي نقد تاريخي، ملاحظه اي توام با شکاکيتي شفاف و کاوشي مبتني بر شواهدي تازه براي بازگشايي و مرور پرونده هاي مختوم گذشته است. از همين منظر، بررسيدن کارنامه ي قوام السلطنه و بازبيني زندگي سياسي او به عنوان شخصيتي مهم و درخور توجه، ضرورتي انکار ناپذير داشته است که از نظر دور مانده بود. قضاوت تاريخي ما در مورد قوام، چون شماري ديگر از دولتمردان مان، قضاوتي واژگونه و در قالب پنداشته هاي پذيرفته شده، اغلب يکباره و هميشگي بوده است. در چنين نگاهي، تاريخ فاقد عنصر پويايي و تحرک، فاقد حرکت و ديناميسم دروني، در قضاوت هاي ساده انگارانه خلاصه مي گردد. شخصيت هاي تاريخي نيز يا در هاله اي از افسون و تقدس، جاودانه، يا بي اعتبار و منفورند. من اين را موميايي کردن رخدادها، موميايي کردن شخصيت هاي در حافظه ي تاريخي مان مي دانم.

جنبه ديگر به مسئله استعفاي مصدق در تيرماه ۱۳۳۱ و متعاقب آن نخست وزيري قوام و سقوط او در ماجراي سي تير مربوط مي گردد. سي تير آخرين فرصت براي يافتن راهي جهت پايان بخشيدن به مسئله نفت و چيرگي بر بحراني بود که ايران را به آتش مي کشيد. با سقوط قوام و بازگشت مصدق به قدرت اين فرصت از دست رفت. بر اين اساس، اگر در ارزيابي خود نه اميدهاي واهي، که واقعيت هاي سرسخت تاريخي را ملاک قرار دهيم، به اين نتيجه خواهيم رسيد که سي تير، جز شکستي شوم يا فرصت تاريخي از دست رفته، چيز ديگري بيش نبوده است؛ چرا که در تيرماه ۱۳۳۱، هر راه حلي در برابر جانشين مصدق مي گذاشتند، از آنچه سرانجام ايران را مجبور به پذيرش آن ساختند بهتر مي بود. اسنادي که پيرامون مسئله نفت و پيشنهادات غرب در دست داريم، گواه اين ادعا هستند.

هر چه هست، اقدام قوام در قبول مقام نخست وزيري، در وجدان عمومي و در تاريخي که از آن روزگار پيرامون سي تير شکل گرفت، به مثابه عملي غير قابل گذشت به ثبت رسيده است. اقدامي که علي رغم تمام اتهامات وارد بر او، نه عملي خلاف قانون و نه رفتاري مغاير با راه و رسم مرسوم مبارزات پارلماني بوده است. واقعيتي که مصدق نيز، چند سال بعد، در جريان دفاع از خود در دادگاه نظامي شاه با مکث و تاخيري توجيه ناشدني بر آن صحه گذاشت. هر چند اين واقعيت نه تنها مانع از آن نشد که مدافعان آيت الله کاشاني، جبهه ملي و حزب توده، قبول مقام نخست وزيري از جانب قوام را همچنان خيانتي بزرگ شمارند، بلکه خدمات او در گذشته نيز مورد بي اعتنايي قرار گرفته و گاه نفي گردد. همين واقعيت نشان ديگري است بر آنکه چرا و چگونه درقضاوت هاي تاريخي خود به افراط مي رويم. تا آنجا که مي پذيريم خدمات شخصيتي چون قوام را که در نهايت از راه و چاره اي ديگر به سعادت و بهروزي ميهنش مي انديشيد، به خاطر اقدامش در سي تير نفي کنيم. اقدامي که اگر فارغ از شعار و احساسات و فارغ از پيشداوري هاي يکسويه مورد بازبيني مجدد قرار بگيرد، نشان از حقانيت رفتار او به شمار آمده و زمينه اي را فراهم خواهد ساخت تا يکي از خطاهاي تاريخي مان را مورد تجديد نظري جدي قراردهيم.

در این کتاب برخي از نيروهاي خوشنام مانند کلنل پسيان و اعضاي جنبش جنگل را به دليل ارتباط با شوروي مورد نقد قرار داده ايد. آيا شوروي که در اين استدلال هاي شما مورد توجه قرار گرفته است شوروي همان دوره تاريخي است يا شوروي اي که سال ها بعد ماهيت واقعي آن آشکار شد؟

نگاه ما به کلنل پسيان يا کوچک خان و آنچه در خراسان و گيلان جريان داشت نيز کم و بيش همان نگاهي است که در مورد شماري ديگر از شخصيت ها و رخدادهاي تاريخي داشته ايم. نگاهي که چون شماري ديگر از پنداشته هاي پذيرفته مان بر افسون و افسانه استوار است. کلنل محمد تقي خان پسيان علي رغم آنچه شهرت يافته است، با اقدامات خود در مقابل تشکيل دولتي مقتدر که در آن اوضاع نابسامان و آشفته مي بايست امنيت ايران را تضمين کرده و حافظ تماميت ارضي کشور باشد قرار داشت. گذشته از اين، نشانه هايي نيز از طرح کودتايي توسط سيد ضياء الدين طباطبايي، اين بار احتمالا با همکاري کلنل در دست است؛ اقدامي که هدف بازگشت سيد ضياء به قدرت و برانداختن قوام را دنبال مي کرده است. اين اقدام در فاصله اي است که در پي رشد قدرت رضا خان، سيد ضياء از ايران تبعيد شده و در عراق به سر مي برد. او در اين فاصله به کوشش هايي نيز به منظور کسب پشتيباني وليعهد و شيخ خزعل براي بازگشت به قدرت دست زده بود. نکته مهم ديگر تماس شورشيان خراسان با بلشويک ها در تاشکند براي دريافت کمک نظامي بر ضد حکومت مرکزي در تهران است. علاوه بر اين، لنين نيز با آگاهي از اين اقدام شورشيان خراسان، طي تلگرافي به راسکولنيکوف، فرمانده نيروي ارتش سرخ، مسئله تشکيل جمهوري خراسان به کمک شورشيان تحت رهبري کلنل را پيش کشيده است؛ و اين همه به معناي آن است که در صورت موفقيت جرياني که از سوي کلنل در خراسان شکل گرفته بود، امکان تجزيه ايران وجود داشت. واقعيتي که علي رغم نام نيک کلنل و اشعاري که ايرج و عارف در سوگ او سروده اند، از حقيقتي تلخ سخن مي گويد. در مورد کوچک خان و جنبش جنگل نيز با واقعيتي يکسان پيرامون ضرورت افسانه زدايي از شخصيت هاي تاريخي مان روبرو هستيم. اگر به مکاتبات ميان ميرزا کوچک خان و روتشتين، سفير شوروي نظر بيفکنيم، متوجه مي شويم که چگونه ميرزا، علي رغم نيت خيرخواهانه اش، وسيله پيشبرد سياست شوروي و اعمال فشار به دولت مرکزي ايران قرارگرفته بود. تا روزگاري که شوروي بنا بر ضروريات تنظيم سياست جهاني خود در کنار آمدن با امپراتوري بريتانيا و دولت ايران، هنگامي که ديگر نيازي به او نداشت، با شکست روبرو گرديد. روزگاري که رمانتيسم انقلابي ميرزا، قرباني منافع کارگزاران بلشويسم گرديد. نکته آن که، ۲۵ سال بعد نيز در ماجراي فرقه دمکرات آذربايجان و حضور نيروهاي ارتش سرخ در خاک ايران نيز با همين واقعيت روبرو شديم. آنجا نيز پيشه وري تسليم مقدرات راه بي بازگشتي شد که از اعتماد يا اطاعتي کورکورانه به نظامي سرچشمه مي گرفت که بنيادش بر تازیانه استوار بود.

بايد اشاره کنم که در کتاب ارتباط اين جنبش ها با شوروي را مورد نقد قرار نداده ام. در آن روزگار، نظام نوخاسته شوروي براي بسياري نشانه آزادگي و استقلال و حمايت از کشورهاي ضعيف يا به عبارت آن روزگار ملل مظلوم به شمار مي آمد. پس آنچه مورد نقد قرار گرفته است، چگونگي اين رابطه است که آنان را به چوبدست مسکو و وسيله اي جهت کسب منافعش در ايران بدل مي ساخت. واقعيت سرسختي که علي رغم دلبستگي ما به اين يا آن شخصيت تاريخي وجود داشته و در ارزيابي هاي تاريخي مان گاه از نظر دور مانده بود. تا آنجا که حقيقت را با عيار افسانه محک زده و هر پنداشته اي را بدون وسواسي نقادانه، به جاي واقعيت هاي مسلم نشانده ايم

در مقايسه با مصدق، نسبت قوام و دمکراسي به نظر شما چگونه بود؟ آيا قوام که هم حکم مشروطه به دستخط او بود و هم رابطه خوبي با مطبوعات نداشت به لوازم دمکراسي پايبند بود؟

من در بررسي زندگي سياسي قوام السلطنه اشاره اي به پايبندي او به اصول دمکراتيک نکرده ام. او در عمر سياسي خود دست به اقداماتي زد که نشان از دمکرات بودنش داشت و گاه در رفتارش نشانه هايي از عناصر غير دمکراتيک و يا ضد دمکراتيک مي بينيم. اما در مورد مصدق نيز جز اين نيست. او نيز؛ به ويژه در جريان همه پرسي و بستن مجلس در مرداد ۱۳۳۲ رفتاري غير دمکراتيک داشت.

قوام را مي توان سياستمداري مشروطه خواه شمارد؛ مشروطه خواهي آغشته به تفرعن اشرافيت قاجار. حمايتش از مشروطه خواهان و کوشش هايش در کسب فرمان مشروطيت و نظامنامه انتخابات که محدود ساختن قدرت مطلقه پادشاهان قاجار را مد نظر داشت، دليل بارز اين ادعا هستند. علاوه بر اين، طي دو نامه تاريخي به شاه هشدار داده بود که از دستبرد به قانون اساسي چشم بپوشد و از اقدامي که کشور را به روزگار حکومت مطلقه بازگرداند، دست بشويد. دو نامه اي که بي گمان از اسناد با ارزش تاريخ مشروطيت ايران به شمار مي آيند.

رابطه او با مطبوعات بدون ترديد خالي از ايراد نيست. اما مي دانيم که مطبوعات نيز در رفتار با او خود را همواره مقيد به اصول دمکراتيک نمي دانستند. تا آنجا که محمد مسعود، در روزنامه مرد امروز اعلام داشت هر کس قوام را در دوره اي که مصدر کار است بکشد، به او يا ورثه اش يک ميليون تومان جايزه خواهد داد. اقدامي که در هر جامعه دمکراتيکي جرم محسوب شده و قابل تعقيب است.

اعتقاد قوام به ضرورت وجود احزاب يا تشکيل دولتي ائتلافي را نيز مي بايست در زمره ي اصولي شمارد که نشان از آگاهي به ضروريات و بنيادهاي جامعه دمکراتيک داشت. هر چند نبايد فراموش کرد که اين اقدام بيشتر بر اساس مصالحي زودگذر در نبرد قدرت سامان گرفته و فاقد طرحي روشن و استوار و مبتني بر مباني دمکراتيک بود. حزب دمکرات ايران که به فرمان قوام تشکيل گرديد، ميراث ناپايدار چنين کوششي به شمار مي آيد.

در کتاب شما آمده است که قوام براي استقلالي که بر فقر، بر خاک و خاکستر بنا شده باشد اعتباري قايل نبود. در اين مورد توضيح بدهيد.

مي دانيم که قوام و مصدق به عنوان دو دولتمرد برجسته تاريخ معاصرمان، در مسئله استقلال و نفت و چگونگي کسب حقوق ملت، نگاهي متفاوت از يکديگر داشتند. سياست قوام بر اساس واقع گرايي و تفاهم با غرب تنظيم شده بود. قوام بر اين نظر بود که ايران با توجه به ضعف اقتصادي، سياسي و نظامي خود در موقعيتي قرار ندارد که بتواند به تمام خواسته هاي بر حقش دست يابد. به نظر او، بر حق بودن و کسب حقوق هر چند غير قابل انکار ايران، آن هم در روزگاري که سياست معناي خود را در نبرد قدرت باز مي يافت، بيش از هر چيز به تدبير و درايت، و بردباري و مماشات نياز داشت. او با ارزيابي از موقعيت غرب و تضاد منافعي که ميان آمريکا و انگليس بر سر نفت جريان داشت، پي برده بود که زمينه براي دستيابي به مصالحه با آنها فراهم است. شايد مهم تر از اين، آگاهي به نکته اساسي ديگري باعث مي شد او را در انتخاب سياستي که در پيش داشت مصمم تر سازد. سياستي مبتني بر آن که ايران توانايي نبردي همه جانبه با قدرتي که روزگاري نه چندان دور از جنگي جهاني فاتح بيرون آمده است را ندارد. پس در چگونگي رويارويي با غرب، بيش از هر چيز به مدارا و مماشات تکيه مي کرد. مصدق در مقابل، با انتخاب سياستي ديگر، راه را بر سازش و مصالحه مي بست. سياستي که او در پيش داشت، سرانجام خود را در بستن سفارت انگليس که خود بازتابي از بستن راه گفتگو و مذاکره بود باز مي يافت. مصدق بر حمايت توده تکيه مي زد و به رويارويي با بريتانيا بر مي خواست و قوام غوغاي عوام را بر نمي تابيد و براي بي اعتباري بريتانيا اعتباري قايل نبود.

همين تمايزدر چگونگي نگاه به حل مسئله نفت نيز بازتابي شکننده داشت. مصدق اعلام مي داشت: “هدف ملت ايران پول نبود، آزادي و استقلال بود که به دست آورده بود و در سايه آن مي توانست همه چيز تحصيل کند.” او اضافه مي کرد که حتي فروش نفت “به قيمت روز”، مادام که “ملتي آزادي و استقلال” نداشت، “در حکم غلامي بود که خود را به مبلغ گزافي” مي فروخت.۱ چنين ادعايي، آن هم از سوي کسي که مدعي بود براي حل مسئله نفت آمده است، بس پرسش برانگيز است. با چنين ادعايي امکان چنداني براي حل مسئله نفت باقي نمي ماند.

بي‌گمان اهميت و نقش آزادي به عنوان ارزشي والا و غريزي غير قابل انکار بود و استقلال نيز منزلتي ويژه داشت. اما قوام به همين اعتبار براي “آزادي و استقلال” ي که بر فقر، بر خاک و خاکستر بنا شده باشد اعتباري قايل نبود و آن را غايت بردگي مي شمارد. دولت مصدق به عنوان دولتي ملي آغاز به کار کرده بود. پس فروش نفت “به قيمت روز” و درآمد آن در کف پرتوان دولتي که مدعي بود منافع عمومي را د ر سرلوحه ي اقدامات خود قرار داده است، گامي مهم در راه کسب استقلال به شمار مي آمد. آن هم در روزگاري که بريتانيا از هيچ ترفندي براي آن که نفت را به قيمت روز نخرد فروگذار نمي کرد. پس تغيير چنين موازنه اي، هر چند هنوز به معناي رهايي کامل از اسارت و بندگي نبود، اما ناچيز خواندن آن نيز، آن گونه که مصدق استدلال مي کرد، بس پرسش برانگيز به نظر مي آيد. او با چنين ادعايي، هر اعتباري براي فروش نفت به قيمت روز را از اهميتي که داشت سلب مي کرد و با کشاندن آن به مقوله ي آزادي و استقلال، امکان هر موفقيتي را پيشاپيش، اگر نگوييم منتفي، با مانع روبرو مي ساخت. گويي همه ي آن مذاکرات و همه آن ادعا ها پيرامون مطالبات ايران از کمپاني نفت، نه هدف، بلکه وسيله اي بود براي دست يافتن به مقوله اي که در کلام مصدق “آزادي و استقلال” نام گرفته بود.

قوام در مقابل، از همان روزي که براي نخستين بار بر مسند صدارت تکيه زد، در خصوص مسئله نفت اعلام داشت بايد “با استخراج منابع ثروت مملکت … موجبات ازدياد منافع عمومي و تکثير عايدات دولت و ترفيه حال اهالي فراهم شده، ضمنا براي عده کثيري … تهيه شغل شده باشد.” او با نگاهي متفاوت از مصدق اعلام مي داشت: “… نبايد روي چاههاي نفت را ببنديم و مملکت را در فقر بسوزانيم. بايد ايجاد کار و ثروت کرد تا مردم مرفه باشند.” قوام تحقق چنين هدفي را در اتخاذ سياستي فارغ از تکيه بر “مرام و آرزو”، فارغ از تکيه بر “پرنسيپ و تئوري” ۲ ميسرمی‌دید.نگاهي که چه در نامه اي که به نظر مي رسيد خطاب به مقامات دولت بريتانيا تهيه شده و چه در اعلاميه تاريخي ” کشتي‌بان را سياستي دگر آمد… ” آشکارا به چشم مي خورد.

ثمینا رستگاری. تارنمای نیلگون

http://nilgoon.org/articles/Samina_Interview_Shokat.html

۱- محمد مصدق، خاطرات و تالمات، تهران: انتشارات علمي،  ۱۳۸۵، ص ۲۸۶

2- مذاکرات مجلس، سه شنبه ۲۱ ربيع الاول ۱۳۴۰، ص ۲۳۶. پنج شنبه يازدهم صفر ۱۳۴۰، ص ۱۴۴ ؛ همان، يکشنبه هفتم صفر ۱۳۴۰، ص ۱۳۱