آن جور که از کتاب «در تيررس حادثه» حميد شوکت استنباط مي شود اولين کسي که پاي امريکايي ها را به ايران باز کرد قوام السلطنه بود. پيش از آن نيز اميرکبير در تنگناي فتنه روس و انگليس بسيار تلاش کرد تا براي ايجاد موازنه قدرت پاي فرانسه و امريکا را به ميان بکشد. فرانسه آمد اما نتوانست کمک موثري به موازنه قدرت بکند، اما قوام دور از چشم انگليس توانست اولين قرارداد نفتي 10 ميليون دلاري را با امريکا سروسامان بدهد. اگرچه اين مقصود نيز با فراز و نشيب هاي بسيار همراه بود. انگليس آن زمان تقريباً وضعيت کنوني امريکا را در ميان دولتمردان و عالمان ديني ايران داشت و اغلب سياستمداران از اينکه کامشان به چرب و شيرين انگليس آلوده شود پرهيز مي کردند و همواره براي از ميدان به در کردن حريف ترفند تهمت رابطه با انگليس موثر بوده است. قوام نيز از اين تهمت ها بي نصيب نبود و با اينکه بارها کابينه اش به دسيسه روس و انگليس سقوط کرده اما کوشيده رابطه يي ديپلماتيک با قدرت هايي که خطر جدي براي ايران بودند برقرار کند. از اين منظر قوام روشنفکري پراگماتيک است. روشنفکري که عمل گرايي را بر فرضيه گرايي و روياهاي ايده آليستي و گاه رمانتيک ترجيح داده و تن به آب زده و بيم آن نداشته که خيس شود.
با نگاهي کلان به روشنفکران موثر دوره مشروطه اين نتيجه استنباط مي شود که اديبان و سياستمداران روشنفکر اغلب عمل گرا بوده و دغدغه شان اصلاح امور بوده. از اين ميان مي توان به ميرزا حسين خان سپهسالار، قائم مقام فراهاني، ميرزا صالح شيرازي، ميرزا ملکم خان، عارف، فرخي، عشقي، بهار و… اشاره کرد. نقطه اوج اين عمل گرايي روشنفکري را مي توان در عملکرد ميرزاحسين خان نويسنده کتاب يک کلمه و قائم مقام فراهاني دانست که جانشان را در راه قانون، روشنگري و آزادي گذاشتند. احمد قوام نيز ادامه منطقي روشنفکري دوره مشروطه است. اما قوام پس از گذر از مخاطرات و خطرات روشنفکري عمل گرا، به مرحله بلوغ خود رسيد و اين بلوغ را مي توان به وضوح در عملکرد او ديد. شايد وجه مميزه روشنفکري قوام با نسل پيشين خود در پرهيز از قهرمان گرايي است. سياست قوام در ماندگاري و تثبيت قله هاي فتح شده است. براي همين بارها شکست خورده و از تخت به زير افتاده اما مترصد فرصت مانده تا بازگردد تا همه چيز را از همان جايي که رها شده دوباره به دست گيرد. آن هم در دوره يي که بي سوادي، فقر و جهل بيداد مي کرد و زمين و زمانه براي روشنفکري اصلاً مناسب نبود و کوچک ترين شکست و خسران مي توانست هر روشنفکري را به نااميدي بکشاند و توجيه فراوان براي انزوا و عزلت وجود داشت. اما بي اغراق روشنفکران دوره مشروطه و حتي دينداران سنتي آن کمتر اهل نااميدي، يأس و گريز بودند. شايد آميختگي روشنفکري و دينداري با عمل گرايي موجب شده بود شرايط اينگونه باشد و چون عمل روشنفکري عملي تازه و بديع بود آنقدر جذابيت داشت که روشنفکران به راحتي سرخورده و نااميد نمي شدند يا از جنس نااميدي نبودند. اما اگر اينگونه است پس چرا شيخ فضل الله نوري روحاني مشروطه مشروعه نيز بر سر حرف و عمل خود سر بالاي دار داد؟ اگرچه روشنفکري ايران وارداتي است و روشنفکران ما دل و دين در گرو تجدد دنياي مدرن داشته اند. اگر روشنفکري ايران يتيم بوده اما اينک بيش از يک قرن جريان روشنفکري، تاريخ و نخبگان قابل اعتنا و ارجاع دارد. همواره در طول ساليان ماضي سه جريان اساسي سياست و فرهنگ ايران را پيش برده و در هر دوره يي به اقتضاي قدرت حاکم هر يک در اوج و حضيض بوده اند. گاه عالمان سنتي دين پيشتاز بوده اند و گاه روشنفکران و گاه روشنفکران ديني، هر سه اين جريان ها نقشي انکارناپذير در سياست و فرهنگ ايران داشته اند. دينداران سنتي دچار اعوجاج چنداني نشده اند چون خاصيت سنت صراط مستقيم و پرهيز از شک است. در اين ميانه روشنفکران و روشنفکران ديني فراز و نشيب بسياري داشته اند. روشنفکري امروز ايران دوران حضيض خود را مي گذراند و بخشي از اين افول بي ترديد به وضعيت سياسي ايران بازمي گردد و بخش ديگري از آن به خود جريان روشنفکري ايران که بايد آسيب شناسي شود که از کجا راهش به انحراف کشانده شده که از عمل گرايي فاصله گرفته و با وزش بادهاي مخالف به انزوا و انفعال پناه مي برد. شايد براي رسيدن به نتيجه يي درست بايد روشنفکران سياسي، يعني روشنفکران فعال سياسي را از اديبان و عالمان روشنفکر تفکيک کرد تا سطح انتظارات و توقعات ما از هر جريان روشن، ملموس و منصفانه باشد. کمااينکه در ميان سليقه هاي اين دو گروه تفاوت بسيار است. در دوره يي که روشنفکراني چون عارف، فرخي، بهار، عشقي و ايرج به لحاظ عقل گرايي و دورانديشي قوام بايد در کنار او قرار گيرند اما اين اتفاق نمي افتد و آنان دل به شجاعت و رشادت و ساده زيستي کلنل محمد تقي خان پسيان مي بندند و آرزوي کاميابي او را در برابر قوام در ماجراي خراسان دارند. چرا؟ شايد قوام به معناي واقعي کلمه «موجود سياسي» بود و گاه آن قدر اهل مماشات که کمتر مي شد به او اطمينان کرد.
قطعاً شخصيت قوام و فعاليت سياسي اش خالي از اشتباه و گاه منافع فردي اش نبود اما سياست هاي کلان اش به نفع ايران بود. چگونه مي شود که روشنفکران گاه از درک زمان و زمانه خود غافل مي شوند. اين عدم درک زمانه در برهه يي در رفتار خود قوام نيز ديده مي شود. او با آن همه هوشمندي در آغاز جنگ جهاني دوم به گونه يي مخفيانه و با واسطه يي با آلمان براي کودتا عليه رضاشاه وارد مذاکره مي شود. براي ديپلماتي چون قوام که براي توازن قدرت پاي امريکا را به ايران کشانده چگونه درک حکومت نازي و عواقبش دشوار بوده. آيا کينه از رضاشاه ديکتاتور کوچک و بازگشت به قدرت، او را به سوي ديکتاتور بزرگ، هيتلر، سوق داده؟ اين از قوام کمي بعيد است چون او در ماجراي خراسان و درگيري اش با کلنل محمد تقي خان پسيان و ماجراي ميرزا کوچک خان جنگلي هرگز به برخورد خصلتي روي نياورد و ماجرا را تا سرحد امکان با مذاکره پيش برد. براي رشد و روشنگري آرامش و عقل لازم است. همواره درباره روشنفکران قضاوت هاي بسياري کرده اند، گاه آنان را به عرش رسانده و گاه با تهمت و افتراهاي درست و نادرست به زمين ذلت زده اند. قطعاً هيچ کس بي خطا نيست و بعضي به دليل بزرگي شان پرخطا نيز بوده اند. اما آنچه ارزشمند است، نهراسيدن از قضاوت هاي ناروا است براي هدفي بزرگ تر؛ روشنگري.
منبع: اعتماد