18:34 گرينويچ – دوشنبه 31 دسامبر 2007 – 10 دی 1386
سيروس علی نژاد
نقد بی رحمانه یک زندگی بر باد رفته این مصاحبه نیست. نقد بی رحمانه یک زندگی بر باد رفته است. آدم از بی رحمی مصاحبه کننده و بیچارگی مصاحبه شونده به جان می آید و در عین حال از درماندگی گفتگو شونده در شگفت می ماند که چرا با وجود حمله های مکرر و بی رحمانه، باز به گفت و گو ادامه می دهد.
فکر می کنم هر کس به جای محسن رضوانی بود در اثنای مصاحبه آن را برهم می زد و به هیچ وجه اجازه انتشارش را نمی داد اما به نظر می رسد او عمداً این راه را تا به آخر طی می کند تا به نسل های بعدی هشدار دهد پا در میدان مبارزه ایدئولوژیک نگذارند.
محسن رضوانی، از بنیان گذاران سازمان انقلابی حزب توده و حزب رنجبران ایران است که حمید شوکت او را به گفتگو کشانده است.
این چهارمین گفتگو از سری گفتگوهای حمید شوکت، تحت نام « نگاهی از درون به جنبش چپ ایران » است. با این گفتگو، گفتگوهای سه گانه پیشین که به ترتیب متعلق به مهدی خانبابا تهرانی، ایرج کشکولی و کورش لاشایی بود، تکمیل می شود و گویا کار مصاحبه کننده در ترسیم نقش سازمان انقلابی حزب توده به پایان می رسد.
در سه گفتگوی پیشین، مصاحبه کننده سوالهایی مطرح می کرد، بیش و کم حاکی از نوعی همدلی با مصاحبه شوندگان، و سعی داشت در خلال پاسخ ها، گوشه هایی از تاریخ مبارزه یک سازمان انقلابی را روشن کند.
اما این بار در مصاحبه با رضوانی، دیگر نه در نقش مصاحبه کننده، که در نقش بازجو و محاکمه کننده ظاهر می شود. یا موضعی اتخاذ می کند که انگار در نقش وکیل مدافع در دادگاه حضور یافته تا داد موکلان نامعلوم خود را از متهم بستاند. جایگاهی که چندان مناسب مصاحبه گر نیست.
محسن رضوانی به عنوان دبیرکل سازمان انقلابی حزب توده و دبیر کل حزب رنجبران، شاید سزاوار چنین محاکمه ای باشد اما بی تردید سزاوار چنین مصاحبه ای نیست.
با وجود این، ما خوانندگان این مصاحبه ها یک دین اساسی به حمید شوکت داریم. او با پی گیری کار خود، بر تمامی کسانی که دهه های پنجاه و شصت عمر خود را طی می کنند، و روزگار پیشین را به یاد دارند ثابت کرده است که در شیوه مبارزاتی دهه های چهل، پنجاه، شصت خورشیدی، حقانیتی وجود نداشته و مبارزان آن روزگار در عالم خیال، اینهمه حقانیت به خود بسته بوده اند تا “ترکستان” خود را توجیه کنند. نیز او قادر شده است در گوش همه خوانندگان خود فریاد بکشد نسل هایی که تمام عمر خود را بر سر مبارزه ایدئولوژیک گذاشتند، تمام ارزش های انسانی را قربانی ایدئولوژی های خود کرده اند.
این ایدئولوژی ها چنان که سولژنیتسین در « یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ » روشن کرده است، بیشتر به کار آن می آمده اند که انسانها را قربانی دعوی های خود کنند بی آنکه بتوانند وضعیت عادلانه تری در جامعه بشری به وجود آورند.
نیز این ایدئولوژی ها بیشتر به کار آن می آمده اند که از آدم های مبارز و طغیانگر، استالین هایی بسازند که هرچند همگی شان فرصت استالین شدن نیافتند اما اگر موفق می شدند شاید روی استالین را هم سفید می کردند. امری که اکنون در این کتاب موضوع مصاحبه یا محاکمه محسن رضوانی است.
با وجود این، وقتی سرگذشت اینان را که فرصت و شرایط استالین شدن را نیافته اند، به مطالعه می گیریم، می بینیم همه آنها جای دلسوزی دارند.
برای اینکه تمام زندگی شان در سودای یک عدالت طلبی خیال پرورانه سوخته است؛ هیچ بهره ای از زندگی بر نگرفته اند، از لذات زندگی معمولی مردمان عادی هم محروم مانده اند؛ زندگی شان در مبارزه ای ناکام و شکست خورده گذشته، در راهی که طی کرده اند از نوکری چین تا نوکری کوبا و آلبانی ابا نورزیده اند، در طول مبارزه به اتحاد و دفاع از جریان هایی برخاسته اند که حقانیت بیشتری از موضوع مبارزه نداشته اند، به آرمانهایی پیوسته اند که یکی از آنها در پایان قرن فروپاشید و دیگری قدم در راه سرمایه داری گذاشت.
گویا حق با عباس میلانی بود که در یک کلام گفت من در سالهای 70 در برلین احمق بودم که از میان همه پیغمبران جرجیس را انتخاب کرده، طرفدار مائو شده بودم.
بدتر این که در مواردی مانند زندگی محسن رضوانی در قلمرو خصوصی نیز جز حسرت و تباهی چیزی بر جای نمانده است؛ همسرش او را طرد کرده و از او طلاق گرفته، دوستانش او را از مقام بی ارزشی مانند دبیرکلی حزب فلان و بهمان خلع کرده اند، مادرش وقتی مطلع شده محسن کمونیست است به خانه راهش نداده و گفته شیرش را بر او حرام می کند و اگر به خانه بیاید عاقش می کند و به کمیته تحویلش می دهد.
مصداق کامل از اینجا رانده و از آنجا مانده و خسرالدنیا و الاخرة. در حالی که تمام عمر را در «شکار سایه» دویده و زندگی اش به پایان نزدیک شده و دیگر رمقی برای ادامه حیات نمانده است.
یقینا زندگی نسل های پیشین که داعیه تغییر جهان را نداشتند و آش خود را می خوردند و کشک خود را می سابیدند هرگز تا این حد غم انگیز و بی حاصل نبوده است.
شبحی که در قرن نوزدهم سراسر اروپا را فرا گرفته بود بعدها راهی خاورمیانه و آمریکای لاتین و جاهای دیگر شد و در قرن بیستم آرمان جوانان بیشتر نقاط جهان گردید و تا پیش از فروپاشیدن خود، زندگی های بی شماری را تباه کرد و به توتالیتاریسمی بدل گردید که تاریخ نظیر آن را ندیده است.
در حالی که در پایان قرن از آن شبح، ادبیاتی باقی مانده بود از نوع آثار سولژنیتسین در روسیه، میلان کوندرا در چک اسلواکی، آرتور کوستلر در مجارستان، یوسا در آمریکای لاتین، و آثار کورش صفوی ( خانه دایی یوسف و … ) در آسیای مرکزی، و بسیاری دیگر در بسیاری نقاط دیگر جهان از جمله کتابهای حمید شوکت در ایران.
به نظر می رسد هوشمندترین آدم هایی که کتاب نام می برد مهرداد بهار و پرویز نیک خواه و کورش لاشایی بوده اند که همگی آنها نخست به جرگه کنفدراسیون دانشجویان و بعدها به استثنای مهرداد بهار، همگی به سازمان انقلابی حزب توده پیوستند. هوشمندتر بوده اند برای آنکه زودتر به نادرست بودن راهی که انتخاب کرده بودند پی بردند.
تصویری که کورش لاشایی از همگنان خود، مبارزان آن روزی به دست می دهد به تمام معنی واقعیت یافته است. « معتقدم فعالیت روشنفکرانی چون من و پرویز نیک خواه در مقایسه با روشنفکرانی که این انقلاب را به پیش راندند بیشتر در جهت منافع فرودستان بوده است. حال آنکه نتیجۀ اقدامات آنها جز برگماشتن فرادستان نوین و ویرانی و آوارگی و کشتار حاصل دیگری به بار نیاورده است » .
اما حرکت مهرداد بهار از همه اینها جالب تر است. او در همان آغاز کار وقتی در مذاکره با چریک های یونانی صحبت از اسلحه و بمب و نارنجک به میان می آید، به دوستانش می گوید: من با شما هم عقیده هستم که تنها راه نجات کارگران و توده های مردم به زیر کشیدن شاه از قدرت از طریق قهر انقلابی است و در این مورد شکی ندارم اما از طرف دیگر شخصا تمایلی برای رفتن به پای کار عملی سازماندهی مسلحانه در خود نمی بینم. آرزویم این است که بروم سمرقند و بخارا را ببینم، شعر بگویم، کتاب بخوانم و به زبان پهلوی حرف بزنم.
بیهوده نیست که نسل های بعد از ما چنین بی آرمان، بی ایدئولوژی، بی هدف روزگار می گذرانند. کاری که نسل های ما کرده اند نه تنها ما بلکه نسل های بعدی را هم تا مدتها منگ و گیج باقی خواهد گذاشت.
مشخصات کتاب
نگاهی از درون به جنبش چپ ایران
گفتگو با محسن رضوانی
نشر اختران ( تهران )
چاپ اول 1386
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2007/12/071231_pm-cy-rezvani.shtml