شوکرانِ مصدق
آقای شوکت. تاریخ پرفرازونشیبِ معاصرِ ایران، وقایع و رخدادهای سرنوشتسازی را شاهد بوده است. چرا کودتای 28 مرداد 1332 همچنان تا این حد مورد توجه قرار دارد و در بیش از نیم قرنی که از این واقعه میگذرد، هنوز تفسیرهای متعدد از کودتا مطرح میشود؟ چرا پس از سالیانی که از کودتا میگذرد همچنان اجماعی در مورد مسببان و مقصران ایجابی و سلبی وجود ندارد
داوری درباره کودتای 28 مرداد 1332، داوری درباره نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران است که پیامدی انکارناپذیر در سرنوشت تاریخی ما برجای نهاده است. رویدادی که با گذشت هفتاد سال، درباره چند و چون آن همچنان با روایتها و اختلاف نظرهای جدی روبهرو هستیم. این در ذات بررسیهای تاریخی است که با روایتهایی گوناگون از رخدادهایی یکسان روبهرو باشیم. در مورد کودتا نیز جز این نیست. دلیلی نیز وجود ندارد تا در دفتر و دیوان تاریخ تنها یک روایت از کودتا، آن هم برای همیشه به ثبت برسد. کودتایی که سرنوشت ما را در سالهای دور و نزدیک رقم زده و تاثیری ماندگار در وجدان تاریخمان بر جای نهاده است. آنچه در در نگاه به رویدادهای تاریخی اهمیت دارد، رویکردی مبتنی بر اسناد و گزارشهای مستند است تا درستی و نادرستی هر “روایتی” تا آنجا که ممکن است ما را به دریافتی همهجانبهتر از آنچه رخ داده است نزدیک سازد. رویکردی که بازنگری و نقد نقادانه گذشته وجه بارز آن باشد و در بازبینی بیپروای نیک و بد روزگار سپری شده راه آینده را هموار سازد. آیندهای فارغ از افسون و افسانه که در توجیه خطاها و نابخردیهای تاریخی محصور نماند. کلیشهها و معصومیتهای دروغین را به کناری نهد و دلیل هر شکستی را به تباهی استبداد و دسیسههای استعمار فرونکاهد
در مقابل چنین رویکردی به کودتا با دیدگاه جبهه ملی یا به عبارت دقیقتر میراثی که از آن در این عرصه بر جای مانده است روبهرو هستیم. ذهنیتی که همه چیز را به تباهی استبداد و دسیسههای استعمار فرومیکاهد. ذهنیتی متکی بر حقانیتی خدشهناپذیر که خود را از پذیرش مسئولیت خطاهایی که در آن نقش داشته است مبرا میداند. بازتاب چنین دیدگاهی در وجدان تاریخی ما چنین است که همواره برای شکست، برای ناکامی و نابخردیهایی که با آن روبهرو بودهایم دیگران را مسئول بدانیم. گویی همه چیز یک بار و برای همیشه به ثبت رسیده و همه چیز در معصومیت مصدق خلاصه شده است تا هر داوری دیگری جز این، نشان وابستگی به استعمار و توطئهای سازمانیافته در همدستی با دشمنان مردم قلمداد شود. برداشتی در مومیایی ساختن روایتهای تاریخی و اعلام حکومت نظامی در عرصۀ نقد. مانعی برای بازخوانی و بازنگری متون و پروندههای مختوم گذشته و دستیابی به دریافتهای تازه در رویکردی زنده و پویا به تاریخ میهنمان
چرا خلیل ملکی بهعنوانِ چهرهای محوری که در دوران نهضت ملیشدن نفت در معیت مصدق بود و در صحنه سیاسی و حزبی حضوری موثر داشت، بیش از همه، انفعال حزب توده را مسببِ وقوع کودتا میداند؟ تردیدی نیست که حزب توده در آن روزگار هژمونی گستردهای داشته اما چرا خلیل ملکی نقش جریانهای سیاسی دیگر ازجمله حزب زحمتکشان نیروی سوم را که خود از سردمدارانش بود، در شکستِ مصدق نادیده میگیرد؟
ملکی چنانچه در پیشگفتار کتاب میعاد در دوزخ بدان پرداختهام، ذهنیتی نقاد و جستجوگر داشت. ذهنیتی نقاد و جستجوگر که در نقد اشتباهات دیگران سختگیر و بیپروا و در بازبینی خطاهای خود که به ندرت پیش آمده، گوشۀ چشمی همدلانه داشته است. او به رغم تلاش خستگیناپذیرش در دفاع از مصدق، نه تنها تصویر درستی از دلایل شکست او در کودتا ارائه نمیدهد، بلکه آنجا که از انفعال حزب توده سخن میگوید، سخنی درباره نقش خود و حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم به میان نمیآورد. نیروی سوم در آخرین شماره ارگان آن تشکیلات در 28 مرداد 1332 نوشت: “هیئت اجراییه حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم از کلیه رفقای حزبی و سازمان جوانان انتظار دارد که از امروز به بعد در تظاهرات خیابانها شرکت نکنند، زیرا وظیفه بزرگ ملی انجام شده و حالا باید مطابق نقشه دقیق و صحیح به مسئولین امر اجازه داد که از نقشههای اخلالگرانه اقلیت منحوس و منفور جلوگیری کند. سیاست مشترک توده-نفتی این است که تشنج و غارت و هرج و مرج ایجاد کند. باید از زد و خورد با نیروی انتظامی اجتناب کرد و مقررات آن را محترم شمارد. البته ملت انتظار دارد که دولت ملی از دو اقلیت اخلالگر جداً جلوگیری کند و یا اجازه بدهد که ملیون خود این وظیفه را انجام بدهند.”1 امید و انتظاری بیهوده که در شامگاه همان روز چون تاوان تلخ خطاهای آنچه رهبری خردمندانه مصدق نامیده میشد به واقعیت پیوست. ملکی و یارانش به جای انتقاد از سیاستهای نادرستی که مصدق پیش گرفته بود، مسئولیت شکست او را به گردن حزب توده میاندازند و وجدان خود را آسوده میسازند
خلیل ملکی، خیانتِ حزب توده را بهخصوص به روزهای سرنوشتساز میان دو کودتای نافرجامِ 25 مرداد و کودتای 28 مرداد 1332 مربوط میداند، در حالی که گویا کیانوری پیش از کودتای 28 مرداد سه بار با مصدق مذاکره میکند تا مردم را به مقابله فرابخواند و اجازه دهد آنان علیه کودتاچیان وارد عمل شوند که مصدق این درخواست را رد میکند، اما در تلفن سوم مصدق میگوید همه به من خیانت کردند شما هر کاری از دست شما برمیآید بکنید! که گویا دیگر کار از کار گذشته بود. با این اوصاف، منظور خلیل ملکی و منتقدانِ حزب توده از “خیانتِ” این حزب چیست؟
. آنچه ملکی “خیانت” حزب توده در 25 تا 27 مرداد 1332 نامیده است بر نادیدهانگاردن واقعیات استوار است. نیروی سوم حزب توده را از سویی به “تشنج و غارت و هرج و مرج” متهم میکرد و از سویی دیگر “بیعملی” آن حزب را نشانه خیانت میدانست. اگر “بیعملی” حزب توده را دلیل موثری در پیروزی کودتا بدانیم، آن وقت درباره نقش جبهه ملی و مصدق در مقام رئیس دولت یا ملکی و یارانش چه خواهیم گفت؟ مصدقی که در آستانه کودتا همگان را به حفظ “آرامش” و عدم ایستادگی در برابر رویدادی که به پیروزی کودتاگران انجامید فراخوانده بود. در این میان سهم ملکی و حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم که او در رهبری آن قرار داشت به مراتب بیشتر از اتهامی است که به حزب توده بازمیگردد
با اینکه در برنامه مقدماتی کودتا (که در تاریخ اول ژوئن سال 1953 در نیکوزیا تنظیم شد) نسبت به خطر حزب توده هشدار داده شده بود، اما در اسناد سیا در مورد ماجرای 28 مرداد، هیچ نشان روشنی از واکنش حزب توده در برابر کودتا دیده نمیشود. برخی این انفعال یا بیعملی حزب توده را به مرگ استالین نسبت میدهند و وابستگی فکری حزب توده ایران به شوروی. نظر شما در این باره چیست؟ در این میان بیش از همه تحلیلها با محوریتِ حزب توده و نقش این حزب در کودتا صورت گرفته است. شما نقشِ حزب توده را در جلوگیری از کودتا تا چه حد میدانید؟
چنین به نظر میرسد که با مرگ استالین در اسفند 1331 (مارس 1953) و نبردی که میان یاران او برای کسب قدرت آغاز شده بود، کارگزاران حکومت شوروی با دشواریهای تازهای روبهرو بودند. دشواریهایی که امکان چندانی برای دخالت موثر در سیاست ایران، آن هم به بهای رویارویی دیگری با جهان غرب باقی نمیگذاشت. خاطره شکست کسب امتیاز نفت شمال و مسئله آذربایجان در دوره زمامداری قوامالسلطنه هنوز زنده بود و پیامدهای دخالتی دیگر در رویدادهای ایران، آرامش خاطر کارگزاران سیاست مسکو را برهم میزد. جز این، تا آنجا که به سیاست شوروی در جریان کودتا مربوط میشود آگاهی چندانی در دست نیست. شاید گمانهزنی در این زمینه لفظ درستتری از آگاهی باشد و میبایست برای اظهارنظری جدی در این عرصه همچنان در انتظار دستیابی به اسناد و مدارک لازم نشست. اگرچه در عرصهای دیگر میتوان با اطمینان خاطر بیشتری به داوری پرداخت و آن دامنۀ آمادگی و توان حزب توده برای رویارویی با کودتایی در شرف تکوین بود. حزبی که با سیاستی توجیهناپذیر در مسئله امتیاز نفت شمال و فرقه دمکرات آذربایجان، بیش از پیش به حاشیه رانده شده و اعتبار خود را برباد داده بود. مخالفت با مصدق در نخستین دور زمامداری او از اردیبهشت 1330 تا تیر 1331، ضربه کاری دیگری بود که توان چندانی برای رهبران حزبی غیرقانونی، آن هم در مخفیگاه و مهاجرت باقی نگذاشته بود. در چنین موقعیتی، گزینش هر سیاستی، جز آنچه مصدق دنبال میکرد، معنایی جز کارشکنی در برابر دولتی که از هر سو مورد حمله بود نداشت. اگر مصدق همگان را فراخوانده بود که آرامش را حفظ کنند و در مقابل کودتاگران نایستند، حزب توده چگونه میتوانست جز این کند و بار دیگر به کارشکنی و اخلال متهم نگردد؟
گذشته از این، چه دلیلی داشت تا آن حزب خود و دیگران را به ایستادگی و مقاومت در برابر کودتایی که شکست یا پیروزی آن قابل پیشبینی نبود فرابخواند. فرابخواند و در صورت شکست کودتا ناجی حکومت مصدق شود و او را بر مسند قدرت نشاند؟ مصدقی که حزب توده در تمام دوران زمامداریش همچنان غیرقانونی بود. مصدقی که با طرح قانون امنیت اجتماعی در مجلس “اعتصاب و عصیان و نافرمانی و تمرد و یا اخلال در نظم و آرامش” را در کارگاهها و کارخانههای سراسر کشور ممنوع ساخته و متخلفان را به سه ماه تا یک سال تبعید تهدید کرده بود. طرحی که “اعتصاب در وزارتخانهها، ادارات دولتی و موسسات مربوط به خدمات عمومی چون آب و برق و پست وتلگراف و رادیو و بیمارستانها، داروخانهها، راهآهن دولتی و وسائل نقلیه عمومی” را مطلقا ممنوع کرده بود. “برگزاری اجتماعات در معابر عمومی و بازارها” و “اجتماعاتی که حرکات و تظاهرات آنها ایجاد اضطراب و تشویش در افکار عمومی نموده و یا نظم و آسایش عمومی را مختل” میکرد ممنوع شده و متخلفان “برای مدت معینی از شش ماه تا دو سال و ملزم به اقامت اجباری” میشدند و در صورتی که کارمند دولت بودند “در مدت محکومیت تبعید و اقامت اجباری از گرفتن حقوق محروم” بودند در مناطقی که حکومت نظامی برقرار بود، اجرای این مقررات که به امضای مصدق رسیده بود به عهده فرماندار نظامی بود و “حکم دادگاه بدوی حکومت نظامی قطعی” شناخته میشد.2
یازدهم آبان 1331، مظفر بقایی کرمانی، از مدافعان پرشور مصدق که به مخالفان او گروید بود، در مخالفت با قانون امنیت اجتماعی در مجلس گفت: برخی گمان میکنند این قانون از اخلالگری حزب توده جلوگیری خواهد کرد. حال آنکه جز این است و اگر بنا بود چنین شود قانون به اندازه کافی وجود دارد. میخواهند هر کس را “ازدهام یا تحصن یا تظاهری بنماید” بگیرند. “میتوانند بگویند سرت را خاراندی تظاهر است. آب خوردی تظاهر است… بدون داشتن استیناف و تمیز کسی را میگیرند، بدون حقوق یک سال تبعید میکنند و از حقوق و زندگی محروم میکنند… یاسای چنگیز هم چنین کاری نکرده است که یک نفر گزارش بدهد که گزارش او حتمالاجرا باشد. بدون هیچ استینافی آن وقت بگویند تو قصد ارعاب داشتی. دولت اگر راست میگوید و میخواهد اخلالگران را تعقیب کند ما راه نشان میدهیم. قانون به اندازه کافی داریم… طبق این قانون آنهایی که دهن دشمنان مملکت را خرد کردند دانهدانه خواهند رفت تبعید.”3
ناگفته پیدا است وقتی بقایی در مقام مخالف سرسخت حزب توده درباره سیاستی که مصدق نسبت به مخالفان خود پیش گرفته بود چنین میگفت، حزب توده برای دفاع از مصدق یا آنچه بیعملی یا کوتاهی در برابر کودتاگران نام گرفته است در چه موقعیتی دشواری قرار داشت. اگر حزب توده به گزینش دیگری روی میآورد و به رویارویی برمیخواست تا با برچیدن نظام سلطنت به شورش و انقلاب گذر کند، خود قدرت را در دست میگرفت، چه نیازی به مصدق داشت؟ مصدقی که در گذشته نیز بدون مقاومت کنار کشیده و در تیرماه 1331، با ایستادگی روحانی نامداری بنام آیتالله کاشانی بار دیگر بر مسند صدارت تکیه زده بود
برخی از مورخان معتقدند، محمدرضا شاه هم از ابتدا با ملیشدن نهضت نفت موافق بوده اما بعدها دولتِ ملی مصدق با سرسختی، نهضت ملی را به سمتوسوی دیگری برد که از واقعگرایی سیاسی دور بود. خلیل ملکی هم به روایت شما در کتابِ «میعاد در دوزخ»، این انتقاد را به مصدق وارد میداند که با واقعبینی و قاطعیت بیشتر میتوانست از آمریکا کمک مالی بخواهد اما در عوض با نادیدهانگاشتن سیاستِ واقعبینانه آخرین فرصت را از دست داد و پیشنهاد بانک جهانی را رد کرد. با این تحلیل، چقدر میتوان از تقصیر یا خطای تاکتیکی مصدق پیش از شکلگیری ایده کودتا، و بعد از آن در مقابله با کودتا سخن گفت؟
نخست وزیری مصدق بدون خواست و موافقت شاه شدنی نبود. این گمان رایج که جمال امامی، نماینده محافظهکار مجلس با پیشنهاد به مصدق برای کسب مقام نخست وزیری تصور نمیکرد او این پیشنهاد را بپذیرد واقعیت ندارد. چنین برداشتی در شمار همان افسون و افسانهای است که در تکراری ملالآور درباره رویدادهای تاریخی پذیرفته شده است. زمامداری مصدق و ملی شدن صنعت نفت در فضایی مملو از شور و غرور ملی از یکسو و ارعابی که با ترور رزمآرا در شانزدهم اسفند 1329 چیرگی یافته بود به سرانجام رسید. عدم شناخت مصدق و مشاورانش از بازار نفت به این گمان باطل شکل بخشیده بود که جهان غرب بدون نفت ایران به زانو درخواهد آمد. دیپلماسی ناکارآمد مصدق که به بستن سفارت بریتانیا در تهران انجامید، پیامدی جز بستن راه مذاکرهای که تنها با سازش دستیافتنی بود میسر نمیبود. سازشی که با توجه به عقبماندگی دیرپای ایران در عرصههای گوناگون و نظم نوین جهانی در دوران جنگ سرد اجتنابناپذیر بود. آگاهی ملکی به این واقعیت سبب شده بود تا سازش بر سر مسئله نفت را چاره کار بداند. او با توجه به دشواریهای روزافزون اقتصادی و سیاسی کشور، در جریان مذاکرات نمایندگان ایران با بانک جهانی از فروش نفت “به مشتریان سابق و لاحق” دفاع کرد و نوشت: برخی میگویند ما هزاران سال بدون هواپیما و راهآهن زندگی کردهایم. ولی دنیای امروز این اجازه را به ما نمیدهد. امروز در دنیای حاضر بدون استفاده از ذخائر مادی و معنوی نمیتوان به زندگی ادامه داد.”4
ملکی در فرصتی دیگر درباره پرداخت غرامت به شرکت سابق نفت ایران و انگلیس که با مخالفت دولت ایران روبهرو شد و به شکست مذاکرات نفت انجامید، رویکردی جز مصدق داشت. ملکی نوشت: “اگر ما حاضر شدهایم که غرامت تاسیسات نفتی شرکت سابق نفت را در ایران بپذیریم، همانطور که بارها تکرار کردهایم نه از این لحاظ است که سلب مالکیت از شرکت سابق را غیرقانونی و یا برخلاف اخلاق میدانیم. ما بارها تشریح کردهایم که شرکت سابق سرمایه اولیه خودش را که از خون زحمتکشان بوده بارها مستهلک کرده است و از روی انصاف نه تنها ما غرامتی نباید بپردازیم، بلکه باید غرامتی بگیریم… اگر ما به شرکت سابق به وسیله مسالمتجویانه تادیه غرامت معتقدیم و مانند تودهایها با تادیه غرامت برای موسسات موجود مخالفت نمیکنیم از لحاظ اخلاقی نیست، بلکه از لحاظ امکانهای موجود است” باید راهی گزید که ایران بتواند “در ضمن مبارزه جدی ولی بدون توسل به جنگ به این مسئله مسالمتجویانه خاتمه” دهد. راهی که ملکی تنها از راه سازش و پرداخت غرامت ممکن میدید.5
مصدق جز این میاندیشید. مصدقی که به گفته ملکی میبایست با فروش نفت “آخرین گره این مشکل” به دست او گشوده میشد در سودای دیگری بود. او در بازبینی آنچه در مسئله نفت گذشته بود نوشت: “… هدف ملت ايران پول نبود، آزادی و استقلال بود که به دست آورده بود و در سايه آن میتوانست همه چيز تحصيل کند.” برای او فروش نفت “به قيمت روز”، مادام که “ملتی آزادی و استقلال” نداشت، “در حکم غلامی بود که خود را به مبلغ گزافی” میفروخت.6 سخنی غریب، آن هم از سوی زمامداری که مدعی بود برای حل مسئله نفت آمده است!
دوازدهم مرداد 1332، مصدق با برگزاری رفراندومی غیرقانونی و ضد دمکراتیک که در تاریخ مشروطیت بیسابقه بود، مجلسی را که مانع پیشرفت برنامههایش میدانست منحل کرد. کارگزاران جبهه ملی، این مدعیان اعتدال و حکومت قانون در تدارک چنین اقدامی نوشتند: “… آنهایی که در مجلس هفدهم با نهضت ملی ایران ستیزه و در راه عملیات رهبر نهضت مشکلاتی ایجاد میکردند، به منویات مردمی که به اسم آنها به مجلس آمده بودند خیانت میکردند و راهی مخالف راهی که باید میپیمودند… بنابراین عملیاتشان جز کارشکنی در راه نهضت ملی و انحراف از ماموریتی که به آنها دادهاند نمیباشد و هر وقت مجلسی به چنین صورتی درآمد باید منحل شود. ولی طرز عمل این آقایان در مجلس به اندازهای موهن به مشروطیت و مضر برای دمکراسی بود که بر فرض هم از راه نهضت منحرف نمیشدند وجود مجلس هفدهم برای مشروطیت خطرناک و انحلال آن منطقی جلوهگر میشد.”7
چنین گزینشی بهرغم هشدار برخی از یاران مصدق در خطری که بستن مجلس به همراه داشت، تزلزلی در فرمان زمامداری که از سوی مریدانش پیشوا و رهبر فسادناپذیر ملت ایران نامیده میشد ببار نیاورد. پیشوایی که پشتیبانی توده را در نبرد با خصمی دیرین پشتوانۀ حکومتی ورای مناسبات قانونی ساخته بود
ایران با کسادی و فقر، با بحران اقتصادی گستردهای روبهرو بود. شاه از مصدق رویبرتافته، بریتانیا و با مکثی تاریخی آمریکا از دستیابی به تفاهم با او در مسئله نفت دست شسته، بقایی و مکی راه دیگری گزیده بودند. پیشوایی که روزگاری به دنبال ترور حاجیعلی رزمآرا و سوءقصد به همتایش حسین علاء با یاری و همراهی آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام به صدارت رسیده بود، بدون کودتا نیز ماندگار نبود. پس هنگامی که هر دو از پشتیبانی او چشم پوشیدند و به رویارویی برخاستند، بیش از پیش در انزوا قرار گرفت. آشتیناپذیریش در مسئله نفت و بنبستی که با آن روبهرو شد از شیفتگی به خود و به ایران سرچشمه میگرفت. تلخکامی شکست در کودتایی که به یاری بیگانه تدارک دیده شده و به ثمر مینشست. کودتایی که برایش جام شوکران بود
شیما بهرهمند، روزنامه شرق. گفتگو با حميد شوكت، سال نوزدهم، شماره 4352، پنجشنبه 27 مرداد 1401
https://static3.sharghdaily.com/servev2/IH04lXgMkgyA/i1kub06DEUw,/01.pdf
https://static2.sharghdaily.com/servev2/1AiuLTq9btGr/i1kub06DEUw,/07.pdf
- حمید شوکت، میعاد در دوزخ: زندگی سیاسی خلیل ملکی (تهران: نشر اختران، 1399)، 453
- همان، 362
- همان، 363
- همان، 442
- همان، 433
- محمد مصدق، خاطرات و تالمات (تهران: انتشارات علمی، 1358)، 260
- حمید شوکت، پرواز در ظلمت: زندگی سیاسی شاپور بختیار (تهران، نشر اختران، 1400)، 229-230