رانده شدن احمد قوامالسلطنه از متن به حاشیه
قلمیاران. با توجه به پیشینۀ تاریخی خاندان قوام آیا میتوان او را جزء سیاستمدارن سنتی ایران تلقی کرد؟
شوکت. قوام نمونهای از نسل سیاستمداران سنتی ایران بود که در سالهای پایانی پادشاهی ناصرالدین شاه پا به عرصه سیاست گذاشته و نخستین گامهای خود را در آشنایی با دستاوردهای تجدد تجربه میکردند. سالهایی که دارالخلافه ناصری در شوق شکار و سیر و سیاحت و زیارت روزگار میگذراند و ایران در پریشانی غوطهور بود. فقر، ستم و بیعدالتی بیداد میکرد و ممالک محروسه جز حرمسراهایی انباشته، خزانهای تهی، شمار بیشماری شاهزاده، مشتی تاجر و چند کوه سر به فلک کشیده آهی در بساط نداشت.1 ایران در چنین حال و هوایی از خواب قرون برمیخواست. روزگاری که خبر شکست ایران در جنگهای با روسیه در جهان پیچیده و اعتباری برای قبله عالم و سلطان صاحبقران باقی نگذاشته بود. قوام نمونهای از سیاستمداران اصلاحطلب چنین روزگاری بود. سیاستمدارانی که در برزخ اندرونی و بیرونی سنت و تجدد، چاره کار را در اصلاح نظام و مناسبات حاکم، در کسب تجدد جستجو میکردند. بی آنکه یکسره از سنت چشم بپوشند
به نظر شما رویکردهای سیاسی قوام از پیش پیروزی مشروطیت در ایران تا روی کار آمدن رضا شاه چه ویژگیهایی داشت؟
قوام در پایان دوران تحصیلات مرسوم فرزندان صاحب مال و مکنت به دربار ناصرالدین شاه را یافت و لقب قوام حضور گرفت.با پادشاهی مظفرالدین شاه، امینالدوله دائی قوام به پیشکاری آذربایجان منصوب شد و خواهرزادهاش را در مقام منشی مخصوص با خود به تبریز که ولیعهدنشین و تاج سر ایران برد بود. پیشکاری آذربایجان راه امینالدوله را به صدارت هموار کرد و در این رهگذر رهگشای پیشرفت قوام شد. این دوره فصلی مهم در رشد افکار و چگونگی آشنایی او با راه و رسم کار سیاسی و راز و رمز دستگاه اداری آن روزگار بود. با صدارت امینالدوله، قوام که میرزا احمدخان دبیر حضور نام گرفته بود، منشی مخصوص و محرم صدراعظم شد. دیگر چندی بود که در این مقام در “مهام امور دولتی” قرار گرفته و “کلیه کارها از زیر قلمشان میگذشت”2
با برکناری امینالدوله و راندن و پراکندن یاران و نزدیکان صدراعظم اصلاحطلب ایران از دایره قدرت، قوام مدت کوتاهی به مشهد تبعید شد. پس از تبعید یک سالی به پاریس رفت. در بازگشت، هنگامی که شاهزاده عبدالمجید عینالدوله در 1282 خورشیدی به صدارت رسید، قوام منشی مخصوص صدراعظم شد. قرار گرفتن در چنین مقامی دامنه قدرتش را گسترش داد. او هنگام سومین سفر مظفرالدین شاه به فرنگ در سال 1284 خورشیدی در سمت منشی مخصوص شاه جزو ملتزمین رکاب بود. قوام در بازگشت از آن سفر به وزارت رسائل گمارده شد. با انتصابش به این سمت دامنه نفوذش به عرصه اختیارات دولت در مسائل مالی کشیده شد. در همین دوره به مُهر و امضای میرزا احمدخان دبیر حضور در کنار مُهر و امضای ناصرالملک، وزیر مالیه در پشت یکی از فرمانهای مظفرالدین شاه برمیخوریم که نشان از گستردگی دامنه نفوذش داشت. مغیثالدوله مینویسد: “… امروز در خدمت شاه کار سه نفر پیشرفت دارد و بس. اول شخص اتابک، دوم وزیر دربار، سوم دبیر حضور.”3
دیری نپایید که میرزا احمدخان دبیر حضور که در حلقه معتمدان شاه قرار گرفته و وزیر حضور نامیده میشد، لقب قوامالسلطنه را نیز از آن خود ساخت. روزگاری که استبداد قاجار آخرین نفسهای خود را میکشید و قوام در آستانۀ سی سالی تازه در آغاز کار قرار داشت
قوام در انقلاب مشروطیت چه نقشی داشت؟
در آستانۀ مشروطیت، با سیمای اصلاحطلبانه قوام آشنا روبهرو میشویم. سیمای شخصیتی که در جریان به امضا رسیدن فرمان مشروطیت در سیزدهم مرداد در دربار حضور داشت و فرمان مشروطه نیز به خط اوست. اما نقش او فراتر از این است. قوام در آخرین روزهای تیرماه 1285، با آگاهی از فرمان عینالدوله برای بازداشت مشروطهخواهانی چون ملکالمتکلمین، سید جمال اصفهانی و شیخ محمد واعظ ، به آنها پیغام داده بود پنهان شوند. او با مجدالاسلام کرمانی نیز در تماس بود و او را از خطری که در کمینش بود آگاه ساخته بود. تلاش قوام به ویژه تلاش در به امضا رساندن نظامنامه انتخابات که محدود ساختن قدرت شاه را به دنبال داشت اقدامی ستودنی است. آن هم هنگامی که مظفرالدین شاه در بستر مرگ قرار داشت و مستبدان در پی آن بودند که از این کار جلوگیری کنند و “کار به بنبست” بکشد. او در نامهای درباره چگونگی امضای نظامنامه انتخابات، با اشاره به “کسالت” شاه به آیتالله طباطبایی نوشت: “خوشبختانه نقشه مفسدین و بدخواهان” نقش بر آب شد و “… چون سلب اختیار از شخصیت مقتدر و بالاخره شاه مملکت بود، مطالب طوری معروض گردید که بدون هیچگونه دغدغه خاطر به صحه شاهانه توشیح و مورد تصویب واقع گردید… و بدین ترتیب دیگر هیچ گونه نگرانی باقی نمانده است و فقط همت آزاد مردمان است که این نهال مقدس را از آفات و فتن زمانه مصون بدارند.”4
با سقوط محمدعلی شاه و تشکیل مجلس عالی در 25 تیر 1288، که رویداد مهمی در تاریخ مشروطیت به شمار میآید، قوام به عضویت این مجلس برگزیده شد. مجلس عالی با تعیین نایبالسلطنه برای احمد میرزای ولیعهد و گزینش وزرا نقش قابل توجهی در رسمیت بخشیدن به پایان استبداد محمدعلی شاهی داشت. قوام همچنین عضو کمیسیون فوقالعاده این مجلس بود و در نخستین سالهای پس از پیروزی مشروطیت در دولتهای مشروطه در مقام وزیر داخله، جنگ، عدلیه، مالیه خدمت کرد
قوام پس از دوران موسوم به حکومت سیاه، یعنی دوران صد روزه صدارت سید ضیا، به نخست وزیری برگزیده میشود؛ این آغاز راه صدارتهای قوام است، به نظر شما نسبت میان قوام و مشروطه در چیست؟
نخستین کابینه قوام در نیمه خرداد 1300 تشکیل شد. اساس برنامه دولت او بر سه زمینه استوار بود. برقراری نظم و امنیت، بهرهبرداری از منابع کشور از راه دادن امتیاز به شرکتهای خارجی، تشکیل ارتش منظم از راه استخدام مستشاران نظامی با در نظر گرفتن اینکه از شوروی و بریتانیا نباشند. قوام هنگام ارائه این برنامه به مجلس گفت: پس از ایجاد نظم و امنیت، بزرگترین نیاز کشور “ایجاد و اصلاح وسایل ارتباطیه” است. او در همین زمینه از ضرورت ایجاد “راه آهن که در دنیای امروز در حکم شرائین مملکت” سخن گفت.5 رویارویی با فقر و بیکاری، اصلاحات مالی و نظام مالیاتی مبتنی بر عدالت، ایجاد سد و توسعه کشاورزی، ازدیاد محصولات داخلی، بهداشت عمومی و اصلاح قانون استخدام در شمار اولویتهای دولت او بود. اصلاحاتی که دستیابی به آنها بر شماری خواستهای انقلاب مشروطیت واقعیت میبخشید
زمانی که قوام به نخستوزیری برگزیده میشود، آنگونه که از تاریخ بر میآید، قدرت اصلی مرکز در دستان وزیر جنگ، رضا خان سردار سپه – بعدها رضا شاه– است، رابطه قوام با سردار سپه و سپس رضاشاه چه طور بود؟
بنا بر اسنادی که در دست است، رضا خان از همان آغاز با نخست وزیری قوام مخالف بود. او این موضوع را با کلنل گری، مقام بلندپایه بریتانیا در تهران میان گذاشته بود، هر چند نتوانست مانع آن شود. در واقع “از کودتای 1299 به این سو، سایۀ سردار سپه بر همۀ کابینهها سنگینی میکرد” و کسی را یارای ایستادگی در برابرش نبود. رضا خان بخشی از مالیاتهای غیرمستقیم را در اختیار گرفته بود. ارتش را در دست داشت و “در همۀ ایالات فرماندۀ لشکر تعیین کرده بود که در وظایف حکام دخالت میکردند.”6
با زمامداری قوام، کشمکش میان آنها، یکی در مقام وزیر جنگ و دیگری در مقام رئیس دولت همچنان ادامه یافت.کشمکشی که سرانجام به شکست قوام و ترک او از ایران منجر شد. این نیز ناگفته نماند که قوام و رضا خان در زمینههایی نیز هدف مشترکی را دنبال می کردند که نمونه برجسته آن حفظ امنیت و یکپارچگی کشور بود. امنیتی که به ویژه از سوی کلنل محمدتقی خان پسیان و میرزا کوچک خان جنگلی در معرض خطر قرار داشت
پیش از سقوط قوام، او و رضا خان برای پایان بخشیدن به اختلافشان با یکدیگر مذاکره کردند. رضا خان در این مذاکره که در مهرماه 1300 با حضور محمدحسن میرزای ولیعهد در کاخ گلستان انجام گرفت، متعهد شد خواستهای رئیس دولت را بپذیرد و از او فرمانبرداری کند. اقدامات بعدی وزیر جنگ نیرومند کابینه نشان داد این عقبنشینی با هدف جمعآوری نیرو و تدارک کارزاری گستردهتر با قوام انجام گرفته بود
قوام زمانی که به صدارت رسید، تحولات اساسی در جهان رویداد؛ از یک سو شوروی روی کار آمد و از سوی دیگر نیز آمریکا در عرصۀ جهانی در حال رشد بود، در این بین نیز انگلستان به راحتی نمیتوانست سیاستهای خود در ایران و منطقه را به راحتی پیش ببرد، با توجه به این اوضاع قوام سیاست خارجی دولت خویش را چگونه برنامهریزی کرد و پیش برد؟ در این راه چه گروه یا کسانی همراه او بودند و در این دوره از صدارت قوام چه منافعی برای ایران تأمین شد؟
مهمترین وجه سیاست خارجی قوام در این دوره رویارویی با شوروی و بریتانیا و دخالت آنان در سیاست کشور بود. قوام میخواست با پیشبرد سیاستی مستقل از دو قدرت بزرگ جهانی، ایران را از بند وابستگیهای تاریخی برهاند. هدفی که با توجه به شرایط بینالمللی دستیافتنی مینمود. شوروی درگیر گرفتاریهای داخلی، برای تدوین سیاستی که وجه اصلی آن در ایران چگونگی رویارویی با بریتانیا بود خود را با دشواریهای جدی روبهرو میدید. بریتانیا نیز به دنبال شکست قرارداد 1919، در جستجوی راهی تازه برای تنظیم سیاستی دیگر و کسب اقتدار گذشته در ایران بود. قوام در چنین شرایطی خود را برای پایان بخشیدن به قید و بندهای استعماری و بهرهبرداری از فضای مناسبی که پیش آمده بود آماده میساخت. او و شماری از سیاستمداران ایران کشاندن آمریکا را به عرصه رقابتهای شوروی و بریتانیا، سلاح کارآمدی در دستیابی به چنین هدفی میشماردند. تلاش در راستای سیاستی که “موازنه مثبت” نام داشت و آمریکا را که “دریاها از ایران فاصله داشت” به پشتیبان ایران بدل میساخت. مخالفت آمریکا با قرارداد 1919 و تمایل آن کشور به پشتیبانی از شرکت هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس صلح ورسای در پایان جنگ جهانی اول پشتوانه چنین برداشتی از سیاست آمریکا در قبال ایران بود. نام پرآوازه مورگان شوستر، مستشار مالی آمریکا که روزگاری نه چندان دور در تبانی میان روس و انگلیس از ایران اخراج شده بود نیز بر محبوبیت آمریکا که از پشتیبانی افکار عمومی در ایران برخوردار بود میافزود. انتشار خبر لایحه دولت قوام در واگذاری امتیاز نفت شمال به کمپانی استاندارد اویل آمریکا در سیام آبان 1300 که در نشست سرّی مجلس شورای ملی به تصویب نمایندگان رسید به چنین سیاستی رسمیت بخشید. سیاستی که سرانجام با دخالت مستمر بریتانیا و شوروی با شکست روبهروشد. دو قدرت بزرگ جهانی آن دوران از هیچ تلاشی برای سقوط کابینه قوام فروگذار نکردند. همکاری آنها که به شکست واگذاری امتیاز نفت شمال به شرکتهای آمریکایی منجر شد، نشانه چنین تلاشی برای برانداختن قوام بود. وزرای مختار دو کشور با اعمال فشار در زمینه مالی به دولت قوام، تلاش خود را برای برکناری او افزایش دادند. سر پرسی لورین وزیرمختار بریتانیا در تهران گفت “به قوام نمیتوان اعتماد کرد” و بوریس شومیاتسکی، سفیر شوروی نیز در دیداری با احمد شاه “… از دروغگویی و بدرفتاری قوام السلطنه” سخن گفت و افزود: “عزل قوامالسلطنه را خواستم از اعلیحضرت همایونی.”7 با سقوط قوام، رضا خان مانع بزرگی را برای کسب قدرت از سر راه برداشت
یکی از بزرگترین مشکلات قوام هنگامی که در جریان جنگ جهانی دوم به نخست وزیری رسید، مسئلهاشغال ایران توسط نیروهای متفقین بود. با خروج نیروهای نظامی آمریکا و انگلیس از ایران، ارتش سرخ همچنان نیروهایش را در آذربایجان حفظ کرده بود. مسئله کسب امتیاز نفت شمال از سوی شوروی و فرقه دمکرات آذربایجان لاینحل مانده بود. قوام چه سیاستی را دنبال میکرد؟
پاسخ به این پرسش موضوع یک سمینار است. به اختصار آنچه را که در دو فصل کتاب در تیررس حادثه: زندگی سیاسی قوامالسلطنه با عنوان رویارویی با شوروی و کارزار آذربایجان نوشتهام بازگو میکنم: تابستان 1920 (1941)، در گرماگرم تدارک اشغال ایران توسط ارتش سرخ، میرجعفر باقروف، دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی در باکو به مسکو فراخوانده شد. استالین او را فراخوانده بود تا با تدارک برنامه همهجانبهای “آزادی” ایران را سازمان دهد و به سرانجام رساند.8 حضور ارتش سرخ در آذربایجان و خودداری شوروی از فراخواندن نیروهایش از ایران در پایان جنگ جهانی دوم فرصت مناسبی بود تا آن استالین برنامهای را که داشت پیش ببرد. فرقه دمکرات آذربایجان به ریاست پیشهوری بر چنین زمینهای پا به عرصه وجود گذاشت
در پانزدهم تیر 1324 (ششم ژوئن 1945)، دفتر سیاسی حزب کمونیست شوری قرار محرمانهای را برای “سازماندهی جنبشهای آزادیخواهانه در آذربایجان جنوبی و سایر ایالتهای شمالی” ایران صادر کرد. تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان برای هدایت جنبش جداییخواهانه در آذربایجان در دستور کار قرار گرفت و طرح گسترش آن به گیلان، مازندران، گرگان و خراسان آغاز شد.9 این برنامه با تلاش استالین برای کسب امتیاز نفت شمال که در دستور کار مسکو قرار داشت گره خورد. یا فرقه دمکرات آنقدر قدرت مییافت تا آذربایجان را از ایران جدا سازد و شوروی مسئله کسب امتیاز نفت شمال و امنیت خود را در مرزهای جنوبیاش به سرانجامی دلخواه رساند و یا ایران در هراس از خطری که با آن روبهرو بود امتیاز نفت شمال را به شوروی میسپارد
بر چنین زمینهای، تلاش استالین در کسب امتیاز نفت شمال با تصاحب آذربایجان عجین گشت و بر آتش جنگ سرد دامن زد. قوام در چنین شرایطی، بهمن 1324 بار دیگر بر کرسی صدارت تکیه زد. تحلیل او این بود که اگر شوروى بتواند نفت شمال و آذربایجان را به دست آورد بى گمان چنین خواهد کرد. اما اگر مجبور به گزینش یکى از این دو شود از آذربایجان چشم میپوشد. قوام کوشش کرد درستى این تحلیل را به جورج آلن، سفیر آمریکا در تهران که با تردید به سیاست او در برابر فرقه دموکرات و شوروى مىنگریست تفهیم کند. او در گفتگویی با آلن در توجیه سیاستی که پیش گرفته بود گفت. “هدف صلى شوروى در ایران نفت است. اگر شوروى بتواند به خواستههایش در ایران یعنى به نفت و آذربایجان دست یابد چنین خواهد کرد. اما اگر مجبور شود بین این دو یکى را برگزیند، اطمینان دارم که آذربایجان را رها خواهد ساخت.”10
باقى ماجرا رازی آشکار است. او تمام کوشش خود را در این راه به کار گرفت تا شوروى را در برابر گزینش میان نفت یا آذربایجان قرار دهد و موفق شد. این موفقیت نفت و آذربایجان، هیچیک را نصیب شوروى نساخت. مىدانیم که قوام در ارزیابى خود درباره اینکه شوروى میان نفت شمال و آذربایجان، نفت شمال را برمىگزیند اشتباه نمىکرد. اما آگاهى به این مسئله در شرایط آن روزگار بس دشوار بود. شوروى جز چکسلواکى هر کجا دست به دخالت نظامى زده بود، با روى کار آوردن رژیمهاى کمونیستی جهان غرب را با واقعیتى تلخ روبهرو ساخته بود. همین واقعیت قوام را در موقعیتى قرار مىداد که براى تفهیم سیاست خود با دشوارىهاى چندى روبهرو باشد. نگرانى فزاینده شاه درباره خطراتى که تمامیت ارضى ایران را تهدید مىکرد بىاساس نبود. اما این نگرانى این خطر را نیز در بر داشت که گسیل نابهنگام ارتش به آذربایجان طرح قوام را براى رفع بحران با شکست روبهرو سازد. تردید رو به رشد آمریکا نسبت به درستى سیاستى که قوام در مورد شوروى و فرقه دموکرات در پیش گرفته بود قابل درک بود. انگلستان نیز براى بلندپروازىهاى شوروى در شمال ایران اعتبارى درخور توجه قایل بود؛ مبادا رویارویى با آن به منافعش در نفت جنوب ایران صدماتى جدى وارد سازد. از این رو آمریکا و انگلیس مخالف رد موافقتنامه نفت شمال بودند. آلن در گفتگویى با شاه و قوام گفت آمریکا خواست شوروى را در کسب امتیاز نفت شمال از دیدگاه اقتصادى و جغرافیایى بهرسمیت مىشناسد. انگلستان نیز مدافع دادن امتیاز نفت شمال به شوروى بود، چرا که در این صورت موقعیتش را در نفت جنوب مطمئنتر مىیافت. جان لوژوتل، وزیرمختار بریتانیا در تهران از “خطر جدى” رد خواست شوروی سخن گفت و به مقامات ایران هشدار داد که در مسئله نفت شمال در را بر روى شوروى نبندند.11
نقش آمریکا، انگلستان را در شورای امنیت سازمان ملل در حل مسئله آذربایجان و خروج نیروهای شوروی از ایران در دوره زمامداری قوام چگونه ارزیابی میکنید؟
تاکنون هیچ تحلیل جدى درباره مسئله آذربایجان، نقش قوام و جهان غرب، و نیز آنچه را که در شوراى امنیت سازمان ملل گذشت نادیده نگرفته است. پس آنچه اهمیت دارد، نه توجه به این عوامل، بلکه نقش هر یک در حل بحران آذربایجان است. توجه به این مسایل بهویژه پس از سقوط شوروى و دستیابى به برخى از اسناد نویافته نشان میدهد که قوام نه تنها نقشى تعیینکننده در حل بحران آذربایجان داشته است، بلکه آنچه تاکنون درباره نقش آمریکا و شوراى امنیت سازمان ملل در این زمینه عنوان شده از اهمیت کمترى برخوردار است. رویدادی که در تاریخ دیپلماسى به عنوان نخستین پیروزى براى مهار سیطرهجویى شوروى در دوران جنگ سرد به ثبت رسیده است
در این میان آنچه در زمینه سیاستورزی قوام از نظر دور مانده بود، شباهت بحران آذربایجان به رخدادهای گیلان در نخستین سالهای پس از جنگ جهانی اول است. هنگامی که شوروی با اشغال انزلی و رشت به پشتیبانی از نآرامیهای گیلان به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی برخاست و آن را به اهرمی برای اعمال فشار به دولت مرکزی در کسب امتیاز نفت بدل کرد. قوام که در آن دوره نیز ریاست دولت را بر عهده داشت، تصویب قرارداد اسفند 1299 (فوریه1921) میان ایران و شوروى را با خواست فراخواندن ارتش سرخ از گیلان گره زد و با حفظ شکایت از شوروی در جامعه ملل راه پیروزى ایران را هموار کرد. سیاستی که زمامدار چیرهدست ایران 25 سال بعد در شورای امنیت سازمان ملل نیز در رویارویی با شوروی و فرقه دمکرات به رهبری پیشهوری پیش گرفت. شگفت آنکه هر دو شکایت، چه در جامعه ملل و چه در شوراى امنیت سازمان ملل نخستین شکایتى بود که پس از پایان دو جنگ جهانى در آن مجامع بینالمللى طرح مىشد. شکایتى که هربار با شکست شوروى و پیروزى ایران به سرانجام مىرسید
با پیروزی ایران در شورای امنیت سازمان ملل، شکست فرقه دمکرات آذربایجان و رد موافقتنامه امتیاز نفت شمال در مجلس شورای ملی، این نظریه شکل گرفت که قوام استالین را فریب داده است. این نظریه بر بنیاد محکمی استوار نیست. واقعیت آن است که شوروى در تدوین سیاستش در برابر قوام با گزینشى دشوار روبهرو بود. یا مىبایست بىتوجه به تعهداتش با حفظ ارتش سرخ در آذربایجان از قرارداد نفت چشم بپوشد یا با فراخواندن آن فرقه دموکرات را قربانى کند. قوام با درایتی دیپلماتیک، راه کارگزاران سیاست مسکو را براى گزینش سیاست دیگری جز آنچه بدان دست زدند بسته بود. چگونگى رویارویى او با شوروى در کارزار آذربایجان و امتیاز نفت شمال از این دیدگاه قابل بررسى است. اسناد نویافته در آرشیوهاى باکو و مسکو نشان مىدهند که مقامات شوروی اعتمادى به قوام نداشتند. هشدار فرقه دمکرات به رهبران مسکو نیز درباره خطرى که از سوى قوام “آینده جنبش دموکراتیک در آذربایجان و چه بسا سراسر ایران” را تهدید میکرد جز این نبود.12 از اینرو فروکاستن سیاستورزی قوام به توانایى او در فریفتن رقبا که در عرصۀ نبرد قدرت جاى معینى دارد، نادیده انگاردن توانایی دیپلماتیک او و فراتر از آن مفهوم سیاست در معنای گسترده آن است. اگر قوام با توجه به آزمون گذشته در چگونگى رویارویى با سیاست مسکو، تجربه مهار کردن کوچک خان را داشت و 25 سال بعد با تکیه بر همین آزمون به رویارویى با پیشهوری میرفت، چرا شوروی چنین تجربهای را نادیده گرفت و نه تنها در گیلان، که در آذربایجان نیز از درک سیاستی که قوام در پیش گرفته ناتوان ماند؟
مقایسه آنچه در گیلان و آذربایجان گذشت از شباهتی شگفتانگیز دیگری نیز حکایت میکند. استالین توجه خود را معطوف به تصویب موافقتنامه فروردین 1325 (آوریل 1946) در مسئله کسب امتیاز نفت شمال ساخته بود و آذربایجان چوبدست مسکو در دستیابى به این هدف بود. لنین نیز تصویب قرارداد اسفند 1299 (فوریه 1921) را مدنظر داشت و گیلان را دستمایهی آن قرار مىداد. قوام در مقابل مسئله امتیاز نفت را پیششرط فراخواندن نیروهاى شوروى از گیلان و آذربایجان ساخته بود. او با مهار ساختن رضاخان، وزیر جنگ تندخوى کابینه و محمدرضاشاه که هردو راهحل نظامى پیشهنگام را در رویارویى با کوچک خان و پیشهورى مقدم بر همهچیز مىشماردند، بردبارى و آرامش را پیشنهاد مىکرد؛ بردبارى و آرامشى که در مذاکره با شوروی از سویی و عقب انداختن تصمیم مجلس درباره تصویب آن دو قرارداد از سویی دیگر، دیر یا زود سرنوشت کوچک خان و پیشهوری یا آنچه را که جنبش گیلان و آذربایجان نام گرفته بود رقم مىزد
مطلب از این قرار بود: قوام 25 سال پیش از بحران آذربایجان با این استدلال که امتیاز نفت خوشتاریا از تصویب مجلس نگذشته بود، به فراخواندن ارتشسرخ از گیلان دست یافته و همزمان شوروى را از دستیابى به نفت شمال محروم ساخته بود. زمامدار چیرهدست ایران اینبار نیز با تکیه بر استدلالى از همان دست تصویب موافقتنامه نفت شمال را با شوروی موکول به فراخواندن نیروهای ارتش سرخ از آذربایجان ساخت. موافقتنامهای که با خروج نیروهای شوروی از آذربایجان به خواست قوام در مجلس به تصویب نرسید و کارگزاران بلشویسم را بار دیگر با واقعیتى تلخ روبهرو ساخت
برای سوال پایانی، میخواهم سوالی بپرسم که برای خیلیها مطرح است؛ سوالی چالشبرانگیز.همانطور که بسیاری از پژوهشگران تاریخ ایران میدانند اقدامات قوام بر زیر سایه مصدقالسطنه رفته، این موضوع، یعنی مصدق محوری تاریخ معاصر، قوام را فعلا و تا اطلاع ثانوی پشت پرده قرار داده است؛ به نظر شما قوام یا مصدق؟ این سوال را با ارجاع به رویداد سیتیر هم میپرسم
از سی تیر 1331 یا آخرین نبرد نافرجام قوام آغاز کنیم. با کنارهگیری مصدق از مقام نخست وزیری، قوام مامور تشکیل کابینه شد. او که خود را کشتیبان سیاستی دیگر میدانست، هنگامی آغاز به کار کرد که ایران با بحران سیاسی و دیپلماتیک عمیقی روبهرو بود. بحرانی که گسترش آن به عرصههای دیگر، نظام اقتصادی را دستخوش خطر کرده و عدم فروش نفت کشور را در آستانه ورشکستی قرار داده بود. مصدق به اعتبار حقانیتی که در کسب حقوق ایران در مسئله نفت میشناخت، سیاستی برگزید که به بستن سفارت انگلیس در ایران ختم شد. سیاستی که ایجاد سازش و تفاهم را که تنها راه گذار از بنبست بود پیشاپیش منتفی میکرد. قوام در مقابل برای بیاعتبار ساختن بریتانیا اعتباری نمیشناخت. او درصدد بود چنانچه در کشاکش با شوروی و فرقه دمکرات آذربایجان راه را برای عقبنشینی همسایه شمالی باز گذاشته بود، در رویارویی با انگلستان نیز چنین کند. انتشار نخستین اطلاعیه قوام در آن تیرماه سرنوشتساز تصویر دقیقی از چارهجوییهای او برای گذار از بحرانی که به آن اشاره شد به دست میدهد. او در آن اطلاعیه نخست به مسئله نفت و تلاشی که در دوران زمامداریش برای کسب حقوق ایران انجام گرفته بود پرداخت. آنگاه از سرسختی بیمانندی که مصدق در این راه انجام داده بود سخن گفت. نوعی از سرسختی که به گفته قوام با نوعی بیتدبیری همراه بود و خواست مشروع مردم ایران را از کمپانی نفت، به دشمنی با انگلستان بدل ساخته بود. قوام میگفت: “من هیچوقت مثل دکتر مصدق معتقد نیستم که روى چاههاى نفت را ببندیم و مملکت را در فقر بسوزانیم. باید ایجاد ثروت و کار کرد تا مردم مرفه باشند.”13
اطلاعیه نخست وزیری قوام از بابت دیگری نیز درخور توجه است و آن نگاه ویژه او به دین و سیاست و چگونگی ایستادگی در برابر نفوذ کمونیسم بود. قوام نوشت: “به همان اندازه که از عوامفریبی در امور سیاسی بیزارم، در مسائل مذهبى نیز از ریا و سالوس منزجرم. کسانى که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نمودهاند لطمه شدیدى به آزادى وارد ساخته، زحمات بانیان مشروطیت را از نیم قرن به این طرف به هدر دادهاند. من در عین احترام به تعالیم مقدسه اسلام، دیانت را از سیاست دور نگاه خواهم داشت و از نشر خرافات و عقاید قهقرایى جلوگیرى خواهم کرد.»14قوام با چنین دیدگاهی، آنجا که از نادرست خواندن تقویت “ارتجاع سیاه” به بهانه مبارزه با “افراطیون سرخ” سخن مىگفت، واقعیتى را ترسیم مىکرد که جوهر سیاست حاکم دوران پادشاهى محمدرضا شاه را تشکیل میداد. او با بیان چنین واقعیتى سرنوشت سیاسى خود را نیز رقم زد
جایگاه قوام در تاریخ معاصر ما بیش از هر چیز با دو رویداد تاریخی مهم گره خورده است. آذربایجان و سی تیر. اگر در مسئله آذربایجان نسبت به چگونگی رویارویی او با فرقه دمکرات و شوروی داوری مثبتی داشتهایم، جایگاهش در وجدان تاریخیمان درباره رویداد سی تیر جز این است. واقعیت آنکه پذیرش مقام نخست وزیری قوام پس از کنارهگیری مصدق از شهامتی انکارناپذیر حکایت میکرد. ایستادگی در برابر راهی که مصدق در پیش گرفته بود، در معنایی ایستادگی در برابر انتظارات سیرابنشده ملتی تحقیر شده بود که حقوق خود را میخواست. اما دستیابی به این حقوق با شعار و بسیج توده دستیافتنی نبود. ایران با بحران اقتصادی دامنهداری روبهرو بود که چیرگی به آن با توجه به ناتوانیهای انکارناپذیر دولت مصدق در عرصههای گوناگون و مناسبات قدرت در سطح جهانی عملی نبود. واقعیتی که قوام نه تنها به آن آگاهی داشت، بلکه شهامت بیانش را نیز یافته بود
آنچه در این زمینه به پرسش شما در مقایسه میان قوام و مصدق مربوط میشود، از منظر دیگری نیز قابل توجه است.قوام برای سالیان طولانی از متن به حاشیه رانده شده و در معرض اتهام و وابستگی به بیگانگان قرار داشت، چرا که در سی تیر از راه و چارهای دیگر به نجات ایران میاندیشید. در سی تیری که نه قیام تاریخی، که شکستی شوم و فرصت از دست رفتهای بیش نبود. خوشبختانه در سالهای این رویکرد اخیر تغییر یافته است. اگرچه برخی همچنان میخواهند تنها صدای خود را بشنوند، بازار تکصدایی از رونق افتاده و روزگاری که هر تردیدی با کفر و هر پرسشی با ارتداد یکسان شمارده شود سپری گشته است. نقد تاریخی و کندوکاو بیپروا برای بازگشایی پروندههای مختوم گذشته راه خود را بازکرده است. در مورد دفتر و کارنامه قوام نیز جز این نیست و این نشانه دیگری است بر آنکه تاریخ به تجدیدنظر زنده است
ماهنامه قلمیاران، ویژه نوروز 1401، شماره 31
.1 حمیدشوکت، در تیررس حادثه: زندگی سیاسی قوامالسلطنه (تهران: نشر اختران، 1399)، 22
.2. همان، 43-44
3. همان، 46-48-49
4. همان، 48-49، 53، 58
5. همان، 123
6. منصوره اتحادیه (نظام مافی)، بهمن فرمان، حکایت یک زن در زیروبم روزگار: زندگینامه عزتالسلطنه مافی (فرمانفرمایان)، (تهران: نشر تاریخ ایران، 1391)، 166، 191
7. شوکت، در تیررس حادثه، 156-157
8. همان، 242
9. همان، 243
10. همان، 232، 236
11. همان، 223، 236
12. همان، 272
13. همان، 310
14. همان، 301