او که می‌خواست باد از بادبان انقلاب بگیرد

او که می‌خواست باد از بادبان انقلاب بگیرد

سید ضیا طباطبایی یک روزنامه‌نگار انقلابی برآمده از انقلاب مشروطه و تحت‌تاثیر انقلاب اکتبر بود که خیلی زود در سی‌سالگی رهبری یک کودتا را برعهده گرفت و نخست‌وزیر ایران شد. او دو دهه بعد در سال‌های دهه بیست حزب اراده ملی را تشکیل داد. حزبی که بیش از آنکه برنامه مشخصی داشته باشد، حول شخصیت خود او تعریف می‌شد. سید خود به این موضوع واقف بود و گفته بود که در ایران، احزاب سیاسی بر محور شخصیت‌های محوری شکل می‌گیرند. به‌رغم اینکه سید ضیا از لحاظ شخصیتی توانایی بالایی برای جذب هواداران به خود داشت، اما خط سیاسی او هیچ‌وقت نتوانست تبدیل به یک جریان سیاسی ریشه‌دار در ایران مثلا مانند جبهه ملی مصدقی‌ها، یا جریان سوم و هواداران خلیل ملکی، بشود. چرا سید ضیاء برخلاف مصدقی‌ها، برخلاف نیروی سومی‌ها، برخلاف توده‌ای، در تاریخ معاصر ایران امتداد نداشت؟

احزاب و تشکل‌های سیاسی همواره بر محور شخصیت‌های اصلی آن شکل می‌گیرند. اما تشکیلاتی که بود و نبودش وابسته به یک فرد باشد را نمی‌توان حزب نامید. هر چند گمان نمی‌کنم دلیل اینکه سید ضیاء الدین طباطبایی به جریانی ماندگار تبدیل نشد، تنها در چگونگی دیدگاه سیاسی او نسبت به چگونگی حزب نهفته باشد. پس می‌بایست دشواری بزرگ سیاستمدارانی چون سید ضیاء را در تبدیل شدن به جریانی ماندگار در سپهر سیاست ایران، در عرصه‌های دیگر ساختار نظام سیاسی دوران پهلوی دوم نیز جستجو کرد. اگرچه بی‌اعتقادی به حزب در تاریخ نیروهای سیاسی جامعه ما واقعیتی انکارناپذیر است.

اگر از جنگ جهانی دوم به این سو، در مجلس و رسانه‌ها و فضای سیاسی جامعه ایران با حضور کسانی چون سید ضیاء به عنوان نماینده و سخنگوی گرایش راست روبه‌رو هستیم، با کودتای 28 مرداد 1332 دوره جدیدی آغاز می‌شود. ویژگی این دوره  در سرکوب و به حاشیه رانده شدن جریان چپ و ملی تعریف شده است. اما هر چه دامنه اختناق گسترده‌تر شد، جریان راست و محافظه‌ کار نیز بیشتر به حاشیه رانده شد. پس به اجبار از فضای عمومی جامعه کنار گذاشته شد یا به اختیار کناره گرفت. در عرصه سیاست سال‌های پایانی پادشاهی محمدرضا شاه با شخصیت‌هایی چون سید ضیا‌‌الدین طباطبایی، حسین علاء یا حسن تقی‌زاده رو‌به‌رو نبودیم. این واقعیت تنها مسئله فقدان بیولوژیک جریان راست که نام‌آورانش را از دست می‌داد نبود. نظام سیاسی در زمینه فکر و اندیشه نیز که ضامن بقای هر حکومتی است از درون تهی شده بود و جانشینی برای آنچه از دست می‌داد نمی‌یافت یا نمی‌خواست بیابد.

در شرایطی که ورزشکاری چون حسن حبیبی در مجلس جانشین سیاستمدارانی چون جمال امامی یا مظفر بقایی کرمانی و حسین مکی شده بود، کسانی چون سید ضیاء چه می‌توانستند بکنند؟ نامشان با نام استبداد و وابستگی به بیگانگان گره خورده و از متن به حاشیه رانده شدبودند. آنچه باقی ماند، جز خاطره چیزی بیش نبود. خاطره ای که با نام حزب توده و مصدق یا ملکی در نبرد با استبداد شاهی گره خورده بود و هر یک تنها و تنها به این اعتبار نامی از خود بر جای گذاشته بودند. جز این، نشان دیگری باقی نبود؛ حزبی در کار نبود. دیگر برای اپوزیسیون همه چیز در فضایی بسته، با تکرار یادآوری سالگرد تیرباران خسرو روزبه که در راه آرمان حزب توده جان باخته و غلامرضا تختی که نمادی برای جبهه ملی بود آغاز می‌شد تا یکی با شرکت در کنگره‌های احزاب برادر در مهاجرت  ودیگری در مراسم ملال‌آور ختم این یا آن رجل سیاسی گوش به فرمان رهبری تبعیدی در احمد آباد که روزگاری نه چندان دور “پیشوا” نام گرفته بود پایان یابد.

گذشته از این. مگرحزب توده و جبهه ملی چه برنامه مدونی برای آینده داشتند که کسانی چون سید ضیاء نداشتند یا نمی‌توانستند داشته باشند؟ آنان با ریشه در خاک، کدام طرح همه جانبه‌ای را برای ایران تدارک دیده بودند که از انجام آن بازماندند و بارور نکردند؟ اسطوره را جانشین تاریخ کردند و تاریخ را به نیک و بد خادمانی پاک باخته و خائنانی بالفطره فرو کاستند تا در این رهگذر، حبیبی که ورزشکار برجسته‌ای بود، اما از سیاست بهره چندانی نداشت، برود، اما تختی که او نیز از سیاست چیز چندانی نمی دانست بماند. باقی ماجرا رازی آشکار است.

چرا یک جریان ریشه‌دار سیاسی حول محور سید ضیاء شکل نگرفت؟

جایگاه سید ضیاء در تاریخ معاصرمان بیش از هر چیز با نزدیکی او به سیاست بریتانیا گره خورده است. واقعیتی انکارناپذیر که در چند و چون آن، اینجا و آنجا به اغراق رفته ایم. گویی نمی‌توانیم نامش را بر زبان بیاوریم، بی‌آنکه از وابستگی‌اش به امپراتوری بریتانیا سخن بگوییم. هر چند این همه ماجرا نیست. برآمدن سید ضیاء، روزنامه نگاری که با کودتای سوم اسفند 1299 بر جایگاه اشرافیت قاجار تکیه زد، رویدادی یگانه در تاریخ تجدد ایران است. بیانیه حکومت کودتای او و رضا خان نیز برخاسته از تلاش در گذار به تجدد و پایان بخشیدن بر اوهام و خرافات روزگار کهن بود تا به گفته سید ضیاء ایرانی که روزگاری “مانند خورشید، فروزان و تابان بود و اکنون از تمدن و ترقی دور افتاده بود”1 بار دیگر به پا خیزد. بازداشت اعیان و اشراف و شماری از شاهزادگان قاجار در آغاز صدرارت او رسمیت بخشیدن بر چنین تلاشی بود.

سید ضیاء چه سیاستی را دنبال کرد؟

نخستین اقدام او در زمینه سیاست خارجی، لغو قرارداد 1919 با بریتانیا وامضای قرارداد 1921 با شوروی بود. قرارداد 1919 در روزگار صدارت وثوق الدوله نه تنها کمترین اعتباری در میان مردم نداشت و از تصویب مجلس نگذشته بود، بلکه عملا نیز از میان رفته بود. هر چند لغو رسمی آن، به مناسبات ایران با بریتانیا شکل و معنایی تازه می‌بخشید. مذاکره درباره قرارداد با شوروی نیز هر چند در دوره صدارت مشیرالدوله آغاز شده بود، اما به سرانجام رساندن آن در کارنامه سید به ثبت می رسید و مناسبات میان ایران و همسایه شمالی را بر اساس نوینی بنا می‌ساخت.

سید ضیا در زمینه سیاست داخلی نیز طرح بلند پروازانه‌ای داشت. برنامه‌های اصلاحی او چون طرح نظارت بر بهداشت عمومی، مبارزه با بیکاری، دفاع از حقوق کارگران در زمینه تنظیم ساعات کار و تعطیل آخر هفته و رسیدگی به اختلاف میان کارگر و کارفرما و ساختن خانه‌های ارزان قیمت و مدرسه رایگان که در دستور کار حکومت قرار گرفت گام‌های بزرگ برنامه رفاهی او بود. وجه دیگر چنین برنامه‌ای رویارویی با خطر بلشویسم در ایران بود. سید ضیا به گفته خبرنگار تایمز لندن می‌خواست باد از بادبان انقلاب بگیرد. اما ایران عقب‌مانده‌تر از آن بود که توان واقعیت بخشیدن به چنان برنامه‌ای را، آن هم در فاصله‌ای کوتاه داشته باشد. افزون بر این، رئیس حکومت کودتا به اشتباه‌هایی دست زد که فرصت چندانی برای تحقق برنامه بلندپروازانه‌اش باقی نگذاشت.

اودر دوره کوتاه صدارتش، حقوق و خدمه شاه را کاهش داد و در مقابل به حقوق و مستمری محمدحسن میرزای ولیعهد افزود و این گمان را تقویت کرد که در تبانی با ولیعهد، قصد برکناری احمد شاه را دارد. بستن مالیات و کاهش شمار کارمندان دولت و حقوق آنان نیز بر شمار مخالفان افزود. طرح تجدید سازمان عدلیه کشور با مانع روبه‌رو شد و طرح‌های عمرانی دیگر پیش از آنکه آغاز شوند به فراموشی سپرده شدند. تلاش سید ضیا جز دامن زدن بر خواسته‌های سیراب نشده مردم پیامد چندانی نداشت. بازداشت کارگزاران سیاست بریتانیا و مبلغان بلشویسم، هنگامی که برخلاف انتظار عمومی روشن شد محاکمه‌ای در کار نخواهد بود، بیشتر به نوعی اخاذی و هیاهویی برای هیچ و پوچ تلقی شد و سید در باور عمومی، همچنان عامل سفارت بریتانیا باقی ماند. شوروی به او بی‌اعتماد بود و بریتانیا آنچه را که سید انتظار داشت از او دریغ کرد. احمد شاه نیز به او به دیده شک و حقارت می‌نگریست و سید نیز به شاه نگاهی از همین منظر داشت و از همین منظر، از منظر کرده‌ها و ناکرده‌های خویش با شکست روبه‌رو شد. گویی همزمان قربانی سستی و برّایی و شیفته خودخواهی و رضایت خاطر از خود بود.

سید ضیاء در نخستین شماره روزنامه رعد نوشت: “ما به ماضی نمی رویم. به قهقرا برنمی گردیم! … هنوز هم اگر در مشرق زمین از تجدد صحبت به میان می آید، فورا ترجمه به لامذهبی و تاویل طبیعی گری می شود.” حال آنکه مقصود طرفداری از دوره جدید است. پس می‌بایست بهانه را از دست این گونه اشخاص خارج کرد و “شمشیر فساد” آنان را شکست و “شبهاتی را که بنام دینداری می نمایند، بنام قلم مرتفع ساخت.”2 اینها را گفت و نوشت و همزمان فروش مشروبات الکلی، و تئاتر و سینما را ممنوع کرد. فرمان اقامه اذان از بناهای حکومتی را داد و در مقابل “بلااستثنا هر یک از علما خواهش ملاقات از رئیس الوزرا نمودند، جواب داد وقت ندارم.”3 او از ممنوع ساختن اسامی عربی و فرنگی مغازها و فرمان اینکه زنان ایرانی حق نداشته باشند به عنوان خدمه در منازل خارجیان کار بکنند طرفی نبست و در مقابل با استخدام مستشاران خارجی بر بدگمانی‌ها دامن زد تا آنجا که شاه، همان شاهی که سید به هیچ‌اش می‌انگاشت و سپاه، همان سپاهی که در بیانیه حکومتش آن را بالاتر از همه چیز دانسته بود، او را از کار کنار گذاشتند.

چنین شد که ستاره اقبال ناشر روزنامه رعد با همه درخششی که داشت، در یک چشم برهم زدن به سرعت برق خاموش شد. سید ضیاء، روزنامه‌نگاری سی‌وچندساله، لجوج و سرسخت، با صورتی رنگ‌پریده و باریک، و ریش و جامه‌ای سیاه، چهارم خرداد 1300، تهران را به سمت بغداد و سپس اروپا ترک گفت تا سرانجام خود را در تبعیدی ناخواسته در فلسطین بازیابد. هنگام ترک تهران، گاسپار ایپکیان، شهردار تهران و یار و یاور همیشگی او به همراهش بود.4

شواهدی در دست است که نشان می‌دهد سید با تبعید از ایران، هنوز تا مدتی سودای بازگشت به قدرت را در سر داشت. سیروس غنی در کتاب ایران: برآمدن رضا خان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها به این موضوع پرداخته است. دو هفته پس از سقوط سید، ولیعهد ظاهرا به قصد سفر به اروپا از راه عراق، در بغداد با او دیدار کرد و در بین راه محمره (خوزستان) به دیدار شیخ خزعل رفت. خزعل کوشید در دیدار پنهانی خود با ولیعهد، او را قانع کند در تبانی با سید و تدارک نیروی نظامی که خزعل فراهم می‌ساخت تهران را فتح کند. سید گزارشی از دیدار خود را با ولیعهد در بغداد در اختیار دفتر کمیساریای عالی بریتانیا قرار داد. در این فاصله ولیعهد به هندوستان رفت. می‌خواست در دیداری با لرد کرزون، زمینه پشتیبانی بریتانیا را از سیاستی کسب کند که در صورت چیرگی بلشویسم در شمال ایران، حکومتی در جنوب ایران تشکیل بدهد. اگر جز این می‌شد نیز احمد شاه را کنار بزند، چرا که او را بی‌ثمر می‌دانست. سید ضیاء قصد داشت در هندوستان به ولیعهد بپیوندد که با مخالفت آشکار کرزون روبه‌رو شد. کرزون سفر ولیعهد و سید را به هندوستان درست نمی‌دانست. او درباره سید نوشت. اکنون که سید بخشی از راه را پیموده است، باید اجازه داد به هند بیاید، اما “نباید گذاشت هند را پایگاه مانورهای سیاسی خود بکند”5 و این همه به نشانه آنکه برخلاف آنچه شهرت یافته است، بریتانیا همیشه مدافع  بی‌چون و چرای سید نبود و چنان که گفته‌اند، همواره برای خود نه دوستان و دشمنان دائمی، که منافع دائمی می‌شناخت

زندگی و زمانه سید به‌رغم تحقیقاتی که در این زمینه انجام گرفته است، به ویژه سال‌های تبعید در فلسطین کم و بیش در هاله‌ای از راز و رمز پنهان است که در خور بررسی است. همین قدر می‌دا‌نیم که او در سال‌های اقامت در فلسطین، به نوعی با مسئله اعراب و یهودیان درگیر بود و با حاج امین الحسینی، مفتی اعظم فلسطین ارتباط داشت. طباطبایی در پائیز 1310 به دعوت الحسینی در کنگره اسلامی شرکت کرد و نایب رئیس آن کنگره بود. سید در همین کنگره به ریاست دبیرخانه آن تشکیلات برگزیده شد و چند سالی در این مقام باقی ماند
با اشغال ایران در جریان جنگ جهانی دوم، اروین اتل وزیرمختار آلمان در تهران که از سال‌ها پیش با الحسینی در تماس بود، از مفتی فلسطین خواست یک سیاستمدار توانای ایرانی را به او معرفی کند. بنا به گزارشی که اتل در این زمینه تهیه کرد، هدف از یافتن چنین شخصیتی برنامه‌ریزی برای روابط ایران و آلمان پس از جنگ بود. این شخصیت از نظر مفتی فلسطین، سید ضیاء بود. مفتی فلسطین در گفتگوی با وزیرمختار آلمان به پیشینه آشنایی خود با سید ضیاء در جریان کنگره اسلامی اشاره کرد. او تلاش کرد امکانی فراهم سازد تا سید به استانبول برود و زمینه دیدارش با مقامات آلمانی در برلین فراهم آید.6

اندکی پیش از تدوین این گزارش، اتل درباره گفتگو با مفتی فلسطین و تلاش برای یافتن سیاسمتداری ایرانی که وزیرمختار آلمان در جستجوی او بود، سید ضیاء با سقوط رضا شاه، خود را برای برای بازگشت به ایران و دخالت در سرنوشت کشور آماده می‌کرد. در این میان، با استعفای فروغی، تلاش متفقین برای گزینش نخست وزیری که در آن شرایط بحرانی ریاست دولت را بر عهده بگیرد شتاب تازه ای گرفت. ریدر بولارد، وزیرمختار بریتانیا تقی‌زاده را بهترین گزینش برای کسب این مقام می دانست. علی سهیلی هر چند گزینش مناسبی بود، اما به گمان بولارد محبوبیتی نداشت و حسین علاء همچنان بر آن بود تا در مقام ریاست بانک ملی باقی بماند. شگفت آنکه بولارد نیازی به سید ضیاء نمی دید تا بازگشت‌اش را از فلسطین توجیه پذیر سازد. او می‌گفت بیشتر ایرانیان سید را به فراموشی سپرده‌اند.7
گزارش وزیرمختار بریتانیا به وزارت خارجه آن کشور در زمینه گزینش نخست وزیری برای ایران، گزارشی پرسش‌برانگیز است. آیا واقعا ایرانیان سید را به فراموشی سپرده بودند؟ یا اینکه بولارد با شناخت از دیدگاه او درباره اعراب و یهودیان و همکاری‌اش با مفتی فلسطین و آگاهی از نقشی که زمانی در کنگره اسلامی بر عهده داشت از او روی برتافته بود؟ هر چه بود، سید در بازگشت به ایران نقشی فعال در سیاست ایران بازی کرد و همچنان وزنه مهمی در ساختار سیاسی کشور و رویارویی با کمونیسم به شمار آمد. نبرد او با حزب توده و شوروی به ویژه در بحران آذربایجان، نشانه هوشیاری‌اش نسبت به خطری بود که استقلال و تمامیت ایران را تهدید می‌کرد. نبردی که نگرانی بیش از پیش میر جعفر باقروف، دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی را نیز برانگیخته بود. او درباره نقشی که سید در ماجرای آذربایجان بر عهده داشت به استالین نوشت. سید ضیاء الدین طباطبایی، آژان پرووکاتور اصلی، با تشکیل حزبی تمام نیروهای مدافع انگلستان را با هدف ایجاد مانع در راه فعالیت سازمان‌های شوروی در ایران متشکل کرده است. او جاسوسانی در تمام ایران دارد که به شایعه پراکنی مشغول هستند. شایعه درباره اینکه شوروی در نظر دارد آذربایجان جنوبی را به آن کشور الحاق کند. سید ضیاء از اینکه به شواهدی ساختگی برای اثبات نظریه‌اش دست بزند ابایی ندارد. او در کردستان نیز در میان روستائیان کرد تخم وحشت پراکنده است. تا آنجا که از مه تا اوت 1944، هیچ روستایی در کردستان یک شب را از اینکه مبادا مورد غارت کردهایی قرار گیرد که که شوروی از آنها پشتیبانی می‌کند به صبح نرسانده است. باقروف افزود، سید توسط یکی از جاسوسان خود به تلاش ناموفقانه‌ای نیز برای سازماندهی حزب کمونیست دست زده است.8 ادعایی غریب که شاید چند و چون آن را بتوان در حوزه تلاش سید برای سازماندهی جنگ روانی با حزب توده و شوروی معنا کرد.

هر چه باشد، ناگفته‌های زندگانی سیاسی سید ضیاء و جایگاه او در تاریخ ایران همچنان بسیار است که پرداختن بدان ضرورتی انکارناپذیر دارد و تا این کار به سرانجام برسد راه درازی در پیش است. راهی که بدون پیمودن آن شناخت از تاریخ معاصر ایران نیمه کاره خواهد ماند.
اندیشه پویا، شماره 53، مهر 1397

1. عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و ادواری قاجاریه، جلد سوم. (تهران: انتشارات زوار، 1360)، 217-220
2. حسن مرسلوند (گردآورنده)، اسناد کابینه کودتای سوم اسفند 1299(تهران: نشر تاریخ ایران، 1374)، 2
3. مسعود سالور، ایرج افشار، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، به کوشش مسعود سالور، ایرج افشار، جلد هشتم، (تهران: انتشارات اساطیر، 1378)، 5978
4. James Moncreiff Balfour, Recent happenings in Persia (Edinburgh and London: W. Blackwood and Sons, 1922), 227-228.
5. سیروس غنی، برآمدن رضا خان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، تهران: 1378، 248.
6. PAAA, 27.07.1942, Teheran, R 27379 (politische Archive des Auswärtigen Amtes).
7. TNA, Reader Bullard to FO, 2 February 1942, FO 371/131385/E803 (United Kingdom, The national Archive.
8. Fernande Beatrice Scheid, “Stalin, Bagirov and Soviet Politics in Iran, 1939-1946,” (Ph. D dissertation: Yale University, 2000), 221-222.