بررسی تاریخی همواره جانبدارانه است

بررسی تاریخی همواره جانبدارانه است

بگذارید بحث را با این پرسش شروع كنیم: چه نقدهایی بر تاریخ‌نگاری ایرانیان یا تاریخ‌نگاری ایرانی تاكنون دارید؟

پیش از پرداختن به این موضوع می بایست به دو نکته اشاره کنم. نخست آنکه آنچه عنوان می کنم به تاریخ معاصر مربوط می گردد و دوره‌های دیگر را در بر نمی‌گیرد. آن هم تنها با تکیه بر برخی نکته‌ها و نه ارزیابی از موقعیت آنچه “تاریخ نگاری ایرانی” می‌نامید. دیگر آنکه، پیش از نقد آنچه صورت گرفته است، می‌بایست کوشش‌هایی را که تاکنون انجام شده است، قدر نهاد. کوشش‌هایی که در زمینه مطالعات تاریخی، چه در داخل و چه در خارج از کشور، افق فکری ما را گسترش بخشیده است. علاوه بر این، در عرصه جمع آوری اسناد و مدارک و نیز تهیه و تنظیم منابع و آرشیو از سوی مورخان و کسانی که به نوعی با مقوله تاریخ در ارتباط هستند، کارهای با ارزشی انجام گرفته است. اقدامی که بدون آنها، هر کار جدی در حوزه تاریخ‌نگاری با مانع روبه‌رو خواهد بود. همه اینها، آن هم با توجه به دشواری های گوناگون، در زمینه‌هایی از پشتکار و دقتی ستودنی برخوردارند.

یکی از نکته‌هایی که می‌بایست در تاریخ‌نگاری‌مان مورد نقد قرار داد، نگرشی است که همه چیز را از منظر توطئه و دست‌های پنهانی در رخدادهای تاریخی مورد ارزیابی قرار می دهد؛ بی‌آنکه به تاثیر عوامل درونی در روند شکل‌گیری رویدادهای سیاستی توجه کافی داشته باشد. ریشه این نگرش را می‌توان در این گفته آنتونیو گرامشی بازیافت که می‌گوید: “سیاست همواره در عرصه فرهنگ رخ می‌دهد.” روشن است فرهنگی که بر ذهنیتی توطئه‌آمیز استوار است، بر سیاست و تاریخ نیز تاثیر می‌گذارد.

موضوع دیگر مسئله تقدس و دریافت تاریخ در هاله‌ای از افسون و افسانه است. آنجا که حقیقت با معیار افسانه محک زده شود، افتخارهای گذشته جایگزین واقعیت‌های سرسخت اجتماعی می گردند. اما تاریخ در معنای واقعی خود، چیزی ورای جشن و پایکوبی و ستایش گذشته است. یی زونگتیان، محقق چینی می‌گوید: “هر آنچه امروز رخ داده است، ریشه در گذشته دارد”. او تاکید می‌کند که در نگاه یک ملت به گذشته خویش، توجه به خطاهایی که رخ داده است، بسیار با ارزش تر است تا آنکه همواره از گذشته ستایش شود. اگر چه تکیه بر این اصل نمی بایست به معنای آن تلقی گردد که همواره گذشته را بر جایگاه اتهام نشاند و خود را در چنبره  تاوان خطاها و نابخردی‌ها ی تاریخی محصور سازیم. مهم، بازنگری و نقد نقادانه گذشته است. اقدامی که اگر چه همواره از منظر حال، اما در خدمت آینده معنا می‌آید.

موضوع دیگری که می‌بایست مورد نقد قرار گیرد، طرح معیارهای اخلاقی در جریان ارزیابی از کارنامه شخصیت‌های تاریخی است. استفاده از چنین سلاحی، هر چند در لفافه تکیه بر ارزش‌های معنوی انجام می‌گیرد، اما در جوهر خود اقدامی ضداخلاقی است. در این گونه ارزیابی‌ها، داوری درباره ارزش های اخلاقی که به معیار سنجش روشنی برای آنها وجود ندارد راه به جایی نمی‌برد. در واقع، داوری نه درباره باورها، که درباره پیامدهای باورهاست. پس نمی‌توان با استناد به انگیزه‌ای و  خیرخواهانه، مسئولیت پیامد  اقدامی سیاسی و آنچه را که به بار آورده است نادیده انگاشت.

در اینجا می‌بایست به دو موضوع دیگر در عرصه  تاریخ‌نگاری  که یکی مسئله زبان و و دیگری مسئله سبک است توجه کرد. لوسین فبور، یکی از دو بنیانگذار تاریخ نگاری مکتب آنال با توضیحی درباره اهمیت زبان در پدیده تاریخ می‌گوید  بنا بر رسمی معمول، انسان را نه بر اساس زبان، بلکه  بر اساس تفکرش تعریف می‌کنند. اما تفکری که در زبان و در کلامش شکل می گیرد. او می‌افزاید: “هیچ تاریخ علمی‌نمی تواند با تکیه بر امکان‌های خود این موضوع را روشن کند که آیا زبان محصول زندگی اجتماعی است و یا برعکس زندگی اجتماعی متاثر از زبان است”1

حال این موضوع را در پرتو زبانی که در برخی از بررسی‌های ما که تحت عنوان مطالعه تاریخی عرضه می‌شوند مورد ملاحظه قرار دهیم. زبانی اغلب آغشته به کینه توزی‌های ایدئولوژیک، زبانی آشفته و ولنگار و و عاری از وسواسی مبتنی بر شکاکیتی شفاف که از ضرورت‌های هر متن تاریخی است. زبانی که در معنای گفته لوسین فبور، می‌توان آن را نمادی از زندگی اجتماعی و رویکرد تاریخی‌مان شناخت. در همین ارتباط سبک و توجه به کیفیت آن، از ضروریت‌هایی است که می‌بایست در تاریخ نگاری مورد توجه قرار گیرد. در روایت تاریخی، سبک و چگونگی بیان روای به روایت شکل می‌بخشد و سمت و سوی آن را تعیین می کند. سمت وسویی که در شکل بخشیدن به گذشته و معنایی که بدان می بخشد اساسی است. انباشتن متن با انبوهی از احکام و دادهای تاریخی، اگر با بی‌اعتنایی به کیفیت سبک و قالب مناسب که ساختار بیان راوی را معین می‌سازد انجام شود از کیفیت کار می کاهد.

این‌ چند سال اخیر، تاریخ‌نگاری‌ای به شیوه متفاوت در ایران باب شد، كه از قضا شما نیز در همین مسیر شناخته می‌شوید: تاریخ‌نگاری‌ای كه به‌قول شما، در مقدمه كتاب نگاهی از درون به جنبش چپ ایران. گفتگو با ایرج كشكولی، به جزئیات و روایت‌های خرد توجه بیشتری دارد. تاریخ‌نگاری‌ای كه از قضا به نتایجی منتج شده است، غیر از آنچه در روایت‌های معمول تاریخی شنیده یا خوانده‌ایم. مثلا كارهایی تازه درباره مصدق یا آنچه شما درباره قوام نوشتید… این تعلق به مشی‌ای تازه در تاریخ‌نگاری را قبول دارید؟ خودتان از خصایل این متد بیشتر سخن بگویید. می‌توان كارهای شما را نیز زیر نام “نوتاریخی‌گری” صورت‌بندی كرد؟

به نظر می‌رسد که در عرصه تاریخ‌نگاری در آستانه تحولی قرار گرفته‌ایم. همان تحولی که روزگاری در عرصه شعر با آن روبه‌رو شدیم. نه اینکه بگویم نیمایی در راه است؛ بلکه مشتاقان شعر نیمایی، این بار در عرصه تاریخ در راهند. امروز همان تکاپو و بی‌پروایی شعر نیمایی که بنیاد شعرمان را دگرگون ساخت، در اشتیاقی که نسبت به مطالعه بکر تاریخی وجود دارد به چشم می خورد. امروز بیش از هر روزگار دیگری، در پی شناخت و کشف هویت تاریخی خود هستیم. می‌خواهیم بدانیم که هستیم و چه هستیم و چرا چنان هستیم که هستیم؟ اگر چه در گذشته نیز شاهد چنین تحولی بوده‌ایم، اما این بار، شاید دامنه و گسترش این رخداد در نوع خود بی‌سابقه باشد. امروز نسل جدیدی پا به عرصه  زندگی اجتماعی گذاشته است که دیگر پاسخ‌های سهل و آسان بر پرسش‌های بغرنج و پبچیده را بر نمی‌تابد. نسل قدیم نیز دیگر نگاه به گذشته را، نه چون کوششی در جهت حفظ در بایگانی تاریخ، که به منظور بازبینی آن مورد ملاحظه قرار می دهد؟ واقعیتی که می‌بایست چون رخدادی جدی در تاریخ معاصر قدر نهاد. اگر چه دشواری‌هایی نیز در پیش است. کهنه‌پرستان و کسانی که همه چیز را در یادمانده‌هایی خاک گرفته از قرون واعصار، در کلیشه ها و معصومیت‌های دروغین یا تنها در دسیسه‌های استعمار که حاصل نگاهی یک سویه به رخدادهای تاریخی است جستجو می کنند مانع این تحول هستند.

می‌دانیم که موثرترین راه بی‌اعتبار ساختن گذشته، تکرار همیشه یکسان و ملال‌آور آن است. این میراثی است که از جبهه ملی بر جای مانده است. میراث کج اندیشی‌ها و داوری‌های متکی بر حذف عنصر زمان از تاریخ و مومیایی کردن رخدادها و شخصیت‌ها در وجدان تاریخ مان. حال آنکه در نگرش تاریخی، ارتباط میان گذشته و حال از اهمیتی ویژه برخوردار است. اهمیتی مبتنی بر درک “روح زمانه”. در چنین رویکردی، مصدق اگر چه همواره مصدق و قوام اگر چه همواره قوام است؛ اما قوام و مصدقی که می‌بایست همواره از نو شناخت و چون هر شخصیت دیگری، کردار سیاسی‌شان را در بازخوانی متون گذشته و دستیابی به داده‌های تازه، مورد بازبینی و نقدی نقادانه قرار داد. این حق، بلکه وظیفه هر نسلی است که قوام و مصدق و یا هر دولتمرد دیگری را از نو بازشناسد و جنبه‌هایی را در آنها کشف کند که احیانا نادیده انگاشته و یا از شناخت‌شان غافل مانده است. بی‌آنکه همواره یکی را بر جایگاه اتهام نشاند و در دوری باطل، حقایقی جاودانی را جایگزین حقایق جاودانه دیگر سازد.

پاول وین، مورخ فرانسوی می‌گوید: تاریخ علم کنکرت ها نیست و نمی توان از یک جامعه همان طور که از یک منظره طبیعی عکس می‌گیریم، عکس گرفت. از همین روست که مورخان، حقیقت رخدادها را در ابعاد یک به یک منتقل نمی‌کنند، بلکه آنها را بازسازی کرده و با کلام و خلق تصویر بدان جان می‌بخشند. “نو تاریخ‌گری” را بیش از آنکه با پاسخ هایی که می‌دهد بسنجند، با طرح پرسش‌هایی که پیش می کشد محک می‌زنند. از همین روست که در این عرصه، طرح ایده، بیشتر از کسب حقیقت و طرح پرسش، بیشتر از یافتن پاسخ اهمیت د ارد. 2

این تاثیری كه شما به جبهه ملی‌ نسبت می‌دهید، یا دیگرانی به چپ‌ها، اتفاقا منشا اختلافات و پرسش‌های قابل توجهی است: این انتساب بر چه دلیل متدیكی استواراست؛ صرفا همین كه ملی‌گرایان هوادار مصدق‌اند یا نگاهی انتقادی به سلطه‌یافتن بیگانگان دارد، می‌تواند، به‌شیوه‌ای موثر سبب شود كه آنها را عامل بیراهه‌های تاریخ‌نگارانه بدانیم؟ آیا این انتقاد به ایده‌آلیسم دچار نیست؟؛ یا: چون نگاه گرایش ملی‌گرا در عرصه فرهنگی و تاریخی، چیرگی یافته است، شما آنها را عامل این تاثیر منفی می‌دانید؟ در این صورت آیا وقتی متدلوژی‌ای چیرگی می‌یابد، باید انتظار داشت نگاهی دیگر را ترویج دهد؟ آیا آنها برای چیرگی‌یافتن و ترویج نگاه‌شان نباید تلاش می‌كردند؟

مسئله فراتر از رویارویی با سلطه بیگانگان و ترویج آرا و عقاید و یا چیرگی یک دیدگاه در عرصه معینی از فرهنگ و تاریخ یا سیاست است. اگر رویکردی را که شما بدان اشاره می‌کنید بپذیریم، این پرسش همچنان بر جای خود باقی خواهد ماند که نمی‌توان تنها بر افتخارات گذشته تکیه کرد و مسئولیت دیگری را نپذیرفت. جبهه ملی یا به عبارت دقیق‌تر میراثی که از جبهه ملی بر جای مانده است، مبلغ ذهنیتی است که همه چیز را در تباهی استبداد و دسیسه های استعمار خلاصه می‌کند. بازتاب چنین رویکردی در وجدان تاریخی ما چنین است که همواره برای شکست و ناکامی و نابخردی‌هایی  که با آنها روب‌هرو بوده ایم، دیگران را مقصر بدانیم. دیگرانی که دست در دست استعمار، راه بهروزی و نیکبختی‌مان را سد کرده و سرنوشت محتوممان را رقم زده‌اند.

چنین ذهنیتی، متکی بر حقانیتی برخاسته از معصومیتی خدشه ناپذیر، خود را از پذیرش مسئولیت درباره خطاها و نابخردی‌هایی که در آن نقش داشته، مبرا دانسته و مدعی فراشتن پرچمی بی‌لکه است. چگونه می‌توان همچنان بر این گمان باطل تکیه کرد که هر خطایی رخ داده است، به مسئولیت دیگران و جز این، هر چه در میان است، از آن ملیون است؟ آنچه آنها نمی پذیرند، بیش از هر چیز به شکست مصدق باز می گردد. آنها مسئولیت مصدق را در آنچه رخ دادنفی کرده و سر بر بالین خاطرات گذشته، همچنان بر طبل افتخارات می کوبند. گویی زمان برای جبهه ملی در 28 مرداد از حرکت باز ایستاده است. همه چیز ملیون در کودتا وملی شدن نفت و خلع ید خلاصه می‌شود. گویی می‌خواهند تا آخرین قطره نفت، تا روزگاری که این کرۀ خاکی به دور خورشید می‌گردد؛ تا ابدیت، همه چیز را در مومیایی ساختن رخدادهای گذشته خلاصه کنند؟ تا آنجا که هر داوری دیگری، جز آنچه را که خود مناسب می‌دانند، نشان وابستگی به استعمار و توطئه‌ای سازمان‌یافته در همدستی با دشمنان مردم شمارند و مردود بخوانند. من این را اعلام حکومت نظامی در عرصه  نقد و بازنگری تاریخی می‌دانم. ترویج دیدگاهی که راه را بر نگاه نقادانه ما بر گذشته می‌بندند. نقد و بازبینی و بازنگری عرصه‌ای است که ملیون هیچ گاه بدان راه نداشته‌اند.

از جمله نقدهای نظری كه به‌شیوه شما ایراد می‌شود قربانی‌‌كردن فاكت‌های عینی یا روایت كلی‌تر در پای مجموعه‌ای از ذهنیات (شخصی) است. مثلا پنداشته‌های مصاحبه‌شوندگان‌تان. این نقد را چه‌گونه پاسخ می‌دهید؟ به‌این‌‌اعتبار، نقش ساختار، فرهنگ، پایگاه طبقاتی مبارزان(به‌ویژه کادرها)، ریشه اجتماعی جنبش‌ها و… در چه اولویتی برای شما قرار می‌گیرد؟ گروهی از مفسران، این شیوه تاریخ‌نگاری را همبسته پیش‌فرض‌های مطالعات تاریخی، ادبی و كلا فرهنگی پست‌مدرن تحلیل می‌كنند، نظر شما چیست؟

منظورتان می‌بایست کتاب‌هایی باشند که در مجموعه نگاهی از درون به جنبش چپ ایران منتشر شده‌اند و در عرصه  تاریخ شفاهی قابل بررسی هستند. پیشاپیش بگویم که در نوشتن این مجموعه، به دنبال کشف حقیقتی ناب نرفته‌ام، چرا که حقیقت یک سویه نیست. مگر نه اینکه هر یک از ما از منظری متفاوت به زندگی می‌نگریم و هر یک حقیقت خود را داریم؟ پس در آن گفتگوها بیشتر می‌خواستم بدانم مخاطبانم در چنان روزگار پرماجرایی در جستجوی چه بوده و از کدام دریچه به زندگی نگریسته‌اند؟ با این امید که گفتگو‌ها در انتقال تجربه به نسلی دیگر موثر افتد. باقی ماجرا با خواننده است که حقیقت خود را از خلال آنچه عنوان شده است کسب کند.

این را  بیفزایم که در این گزینش راهی جز تکیه بر “ذهنیات” و “پنداشته‌های شخصی” وجود ندارد. اما با توجه به اینکه آنچه عنوان می‌شود، صد در صد قابل اطمینان نیست. در این گفتگوها و اصولال در هر تحقیق تاریخی، هیچ چیز را نمی‌توان بدون بازبینی و مقابله با اسناد و مدارک یا آنچه دیگران گفته‌اند پذیرفت. می‌بایست هر آنچه را که گفته می‌شود، مورد نقد و داوری جدی قرار داد. این روشی است که مارک بلوخ، از بنیانگذاران  تاریخ‌نگاری مکتب آنال از آن به عنوان “نقد منابع” یاد می‌کند.3

در روشی که  به کار گرفته‌ام، برخوردی نقادانه به اجزاء تاریخ و بازبینی اندیشه و کردار یک حرکت سیاسی، از آغاز تا پایان گفتگوها، گام به گام جریان داشته است. همین روش با کسب اطلاعاتی تازه و ارزیابی از آنچه در پیش بیان شده است، در گفتگوهای بعدی دنبال می‌شود. در نهایت نیز، مجموعه هر آنچه عنوان شده، از صافی و ویرایش و خواندنی کردن متن گفتگوها می‌گذرد تا متن نهایی، روایتی هم تاریخی و هم داستانی بر خود بگیرد. کوششی در جهت آنکه نه تنها تاریخ، که روحیه و فرهنگ و آرمان و توهم نسلی در به داوری گذاشته شود. تاریخ شفاهی مورد نظر من چنین ویژگی‌هایی دارد. و این، بی‌آنکه فروتنی کاذبی در میان باشد چیزی فراتر از کج فهمی‌هایی است که به تقلید تحت عنوان “تاریخ شفاهی”، در میان ما باب شده است. کج فهمی‌هایی که معنای خود را در تکرار آشفته و ملال آور خاطرات تلخ و شیرین گذشته یا درد دل و گپی دوستانه به مدد یک دستگاه ضبط صوت باز یافته است.

نگاهی ار درون به جنبش چپ ایران به معنایی از خود بیرون آمدن و به خود نگریستن است. انگار که آیینه‌ای در مقابل خود قرار داده باشیم. آیینه‌ای برای نگریستن بر اندیشه و کردار نسلی از جریان چپ ایران و بازبینی آرمان و توهمی که سرنوشت شماری از کوشندگان آن را رقم زده است. این آیینه، آیینه تاریخ و روایت زندگی ماست تا از منظری خاص به خود و تاریخ خود و آنچه بر ما رفته است بنگریم. اقدامی نه از منظر پنهان ساختن زشتی‌ها و چین و چروک ها، بلکه از راه برملا ساختن آنها. از منظر دست گذاردن بر ضعف‌ها و خطاها؛ بدون آنکه قصد تصفیه حساب یا کین‌توزی با خود و گذشته خود در میان باشد. نوعی جراحی و کالبد شکافی که برای نویسنده و خواننده با درد و رنج همراه است. چنانکه در پیشگفتار آخرین گفتگو از این مجموعه نیز بدان اشاره کرده‌ام، “گمانم بر این است که اندوه خواندن این کتاب، از رنج نوشتن آن کمتر نباشد”.

نقد‌هایی هم با توجه به وجه عملیبر كار شما وارد می‌شود. مثلا اینكه اگرچه از ابزار گفت‌و‌گو بهره برده‌اید؛ ابزاری كه در ظاهر به اصل جنس تاریخی خیلی نزدیك می‌نماید یا اگرچه عنوانی چون “نگاهی از از درون” را برای فصلی از كارهای‌تان انتخاب كرده‌اید، عنوانی كه القا می‌كند به درون متن واقعی موضوع شناسایی رسوخ كرده است، اما در نهایت شما از انتخاب یا به‌زبان خودمانی‌تر خطِ سیاسی خاصی پیروی می‌كنید. خطی كه مطابق آن شما به رهبران و گردانندگان دو سازمان خاص چپ پرداخته‌اید، آن‌هم تشكل‌هایی متعلق به بیرون‌از مرزهای ایران. حال آن‌كه اگر قرار بود به اصل «توجه به جزئیات در بازگویی تاریخ» پای‌بند باشید، باید گوشه‌چشمی به كادرهای پایین‌تر هم می‌داشتید.

بررسی تاریخی اقدامی همواره جانبدارانه است و در این زمینه اعتباری برای “بی‌طرفی” نمی‌بینم.  داوری‌ها ی تاریخی ما خواه ناخواه جانبدارانه هستند. در واقع، در جریان بررسیدن نقد تاریخی، حتی نقش پیشداوری‌های‌مان را نیز نمی‌توان نادیده انگاشت یا فراتر از آن، هر دیدگاهی را یکسره بی‌طرفانه تلقی کرد. پیروی از “خط سیاسی خاصی” را نیز در این مفهوم می‌پذیرم. دیگران نیز چنین می‌کنند. منتهی یا خود نمی‌دانند و یا کتمان می‌کنند. اما این بدین معنا نیست که بگویم هر سنجش یا دیدگاهی حقانیتی درخور تامل دارد و در نگاه به رخدادهای تاریخی هیچ معیار قضاوتی در میان نخواهد بود. بلکه به این معنا است که می‌بایست فارغ از رویکرد ایدئولوژیک، بر شکاکیت و وسواسی نقادانه تکیه کرد. از نظر متدیک می‌بایست مبنای کار را بر کاوش و تکیه بر دادها و دریافت‌هایی استوار ساخت که در روند بررسی‌ای دقیق و همه جانبه کسب شده باشند.  ارائه روایتی زنده و پویا که وجه بارز آن را در بازخوانی و بازنگری متون و پرونده‌های مختوم گذشته و دستیابی بر داده‌های تازه جستجو شود. می‌بایست راهی را برگزید که در چشم‌انداز آن، امکان دستیابی بر حقیقتی میسر شود که اگرچه برای همه و برای همیشه نیست، اما چنان که آیزیا برلین گفته است بر کثرت گرایی استوار است.

در پاسخ به پرسش شما درباره پرداختن به آن دو جریان خاص، یعنی سازمان انقلابی حزب توده ابران در خارج از کشور و حزب رنجبران از جهاتی اهمیت دارد که نمی‌توان نادیده گرفت. نخست آنکه تشکیل سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج از کشور، مهم‌ترین انشعاب در حزب توده ایران پس از کودتای 28 مرداد 1332 و در عمل متلاشی شدن آن حزب بود. دیگر آنکه سازمان انقلابی، نخستین جریان مائوئیستی در تاریخ ایران است که در شکل بخشیدن به مبارزه دانشجویان ایرانی در خارج از کشور نیز، نقشی انکارناذیر داشته است. دیگر آنکه کادرها و رهبران آن سازمان، در پی فراگرفتن آموزش‌های نظامی در چین و کوبا، برای تدارک مبارزه مسلحانه با رژیم شاه به کردستان رفتند. اقدامی که می‌توان آن را به مثابه رویکردی قابل تامل در چگونگی پیشیرد مبارزه سیاسی از سوی جوانانی که به کمونیسم روی می‌آوردند دانست. تاریخ حزب رنجبران نیز به عنوان جریانی از چپ که در آغاز به پشتیبانی از جمهوری اسلامی برخاست و سپس رویاروی قرار گرفت قابل بررسی است. همه اینها  برای آشنایی با گوشه‌هایی از تاریخ معاصر جریان چپ ایران  در رتباط با سازمان انقلابی و حزب رنجبران دارای اهمیت هستند.

درباره  آنچه پیرامون “توجه به جزئیات در بازگویی تاریخ” گفتید نیز می‌توان به نمونه‌هایی اشاره کرد که به نوبه خود در شناخت ما از آنچه جریان داشته است اهمیت دارد. ایرج کشکولی در جریان توضیح تدارک مبارزه مسلحانه‌ای که حزب رنجبران بر ضد جمهوری اسلامی در صدد آن بود، نکته مهمی را بازگو می‌کند که در عین جزیی بودن، تصویری دقیق از ذهنیتی که از نظر تشکیلاتی بر حزب رنجبران حاکم بود ارائه می دهد. او در جریان توضیح موقعیت یک گروه پانزده نفری از آن حزب در میان ایل قشقایی، هنگامی که با خطر مقابله نظامی روبه‌رو بودند، به تشکیل چند حوزه حزبی اشاره می‌کند و می‌گوید: “بر اساس سطح حزبی، رفقا باید حوزه های جداگانه می گذاشتند. در جمع ما همه در یک سطح حزبی نبودند… مسایل حزبی در سطوح مختلف بحث می شد و جلسه وسیع نمی‌گذاشتیم که مثلا بگوییم فلان موضوع پیش آمده و یا فلان اتفاق روی داده است. باید در سطح مسئولان طرح می‌کردیم و پیش می‌رفتیم… مسئول سیاسی، مسئول همه بود. همین طور مسئول مالی و مسئول نظامی. مسئول سیاسی، مسئله آموزش را سازماندهی می‌کرد. برای آنها برنامه آموزشی می‌گذاشت و در حوزه، جلسه درس تشکیل می‌داد. مثلا وقتی مسئله کار سیاسی پیش می‌آمد، مسئول مالی و نظامی هم تحت مسئولیت مسئول سیاسی قرار می‌گرفت. فرض کنیم یک نشریه داخلی می‌رسید. مسئول سیاسی وظیفه داشت آن را به داخل گروه ببرد و به بحث بگذارد… در ارتش چین نیز همین سیستم مرسوم بود. یعنی هر گروهی یک مسئول سیاسی و یک مسئول مالی و یک مسئول نظامی دارد. ما همین را الگوی خود قرار داده بودیم.”4 می‌بینیم که چگونه یک گروه پانزده نفری، بدون آنکه تشکیلات وسیعی باشد، در دامنه کوهی، خود را با چنان مسایلی مشغول کرده بود. آن هم به این اعتبار که در ارتش چین نیز چنین بوده است.

آنچه کشکولی بر آن تکیه می‌کند، نطفه‌های شکل ‌یری بوروکراسی حزبی را در عرصه تشکیلات نشان می‌دهد. واقعیتی که نمونه‌های دیگر آن در عرصه‌های گوناگون نظام‌های بوروکراتیک شوروی و اروپای شرقی سابق وجود داشته اند. نمونه‌ای که می‌توان با شناخت از آن، چگونگی رویکرد یک جریان کمونیستی به مسئله تشکیلات و در مقیاس گسترده‌تری، نمادی از آنچه را که در عرصه فرهنگ و تاریخ جریان چپ در روزگار معینی وجود داشته است بازسازی کرد.

پس توجه به جزییات، اساس و پشتوانه بررسی تاریخی است و این بدون بردباری و هشیاری و نظر نقادانه به سامان نخواهد رسید. باید زمین و زمان را زیر و رو کرد و از این منظر چون ستاره‌شناسان با صبر و حوصله عمل نمود. لوسین فبور می‌گوید: “توصیف آنچه را که می‌بینیم چندان دشوار نیست. اما دیدن آنچه باید توصیف شود؛ دشواری واقع در اینجا نهفته است.” چشم بینا می‌خواهد تا در کهکشان تاریخ، حقیقت وجود سیاره‌ای را اثبات کنی که حضورش هرچند کوچک، ضرورتی  انکارناپذیر است و علت وجودی منظومه شمسی‌ات را پرمعناتر و پربارتر خواهد کرد. ما در طرح نقشه منظومه شمسی تاریخی‌مان نه تنها به کشف سیاره‌های تازه نیاز داریم، بلکه می‌بایست آنچه را که کشف شده و حقیقت آشکار می‌شماریم، در نور و پرتویی تازه از نو مورد سنجش و بازبینی قرار دهیم. تنها هنگامی می‌توانیم به طرح کم‌ وبیش همه جانبه‌ای از تاریخ مان نزدیک شویم که اجزای کوچک و بزرگ آن مورد نقد و بررسی قرار گرفته باشند و هر یک به نوبه خود نقشه عمومی را کامل کنند. به عنوان نمونه اگر قرار باشد تاریخ انقلاب مشروطه را بررسیم، باید چند و چون نشریه اختر را بشناسیم و موقعیت تجار را مورد نظر قرار دهیم. باید شکل‌گیری مرکز غیبی و کمیته مجازات را بررسی کنیم. باید در چگونگی تبلیغات و متن اعلامیه‌ها دقیق شویم و به جزئیات بپردازیم.

در مورد جریان چپ نیز جز این نیست. جریانی که بنا بر آرمان و بنا بر سنت و پیشینه، نقشی  انکارناپذیر در تاریخ معاصرمان ایفا کرده است. برای شناخت چنین جریانی می‌بایست گرایش‌های گوناگون آن را شناخت و به روحیه و موقعیت طبقاتی و چگونگی سازمان‌دهی و دیگر ویژه‌گی‌های آن پی برد. این کار مستلزم  توجه به ضرورت‌ها مستلزم گذار از مرزهای داخل و خارج و شکستن موانع میان کادرهای پایین و عناصر رهبری است. تنها در این صورت است که در دستیابی به تصویری همه جانبه از رویدادهای تاریخی نزدیک می‌شویم. تصویری که همه جانبه بودنش در گستردگی دامنه توجه به جزئیات است و نه در روایت‌های  کلی و عمومی. و این همه به کاوشی باستان‌شناسانه می‌ماند. به یافتن تکه‌ای استخوان یا سکه‌ای؛ نقشی بر سنگ و نشانی بر سفال. همان گونه که سالیان سال کتیبه‌ای از دوران هخامنشی را زیر و رو می‌کنند تا  به چگونگی برگزاری آیینی در آغاز فصلی پی‌ببرند. نكته اى به ظاهر جزئى و پيش پا افتاده، اما براى بازسازى و کشف راز و رمز هزار و یک نکته  در پرده و پنهان روزگاران گذشته ضرورتی انكارناپذیر. در هر حال اگر در آن کتاب‌ها تنها به دو جریان چپ ایران پرداخته و “گوشه چشمی به کادرهای پایین‌تر” نداشته‌ام، نه اینکه رغبتی نبوده است، بلکه فرصتی پیش نیامده است.

از جمله و مثلا، چند وقت پیش در گفت‌و‌گویی با آقای سحابی، تلویحا تلاش شما در بازخوانی زندگی قوام به بازسازی چهره او در متن پهلوی‌ها تعبیر شده بودید.

در مورد آقای سحابی نیز باید موضوعی را مورد توجه قرار داد. او در  مصاحبه با روزنامه کارگزاران، در توجیه نظرات سیاسی خود مسایلی را درباره قوام و مصدق و نظام پهلوی و انقلاب پیش کشیده است. همان جا نیز اشاراتی به کتابی که درباره قوام السلطنه نوشته‌ام پرداخته و دلیل آن را اقدامی “مشکوک” به سود پهلوی‌ها که توسط آنان یا آمریکا “طراحی” شده دانسته است.5 سخنان او بیش از آنکه یک تحلیل تاریخی باشد، یک ادعانامه سیاسی است.  این رسمی آشنا در سیاست است که چگونه رخدادها و شخصیت‌های تاریخی، چون وسیله‌ای برای پیشبرد هدف و منافعی خاص مورد استفاده قرار می‌گیرند. این گونه پرونده سازی‌ها، جز منافع زودگذر در عرصه  سیاست و تاریخ، نتیجه دیگری نخواهد داشت. اقدامی که با واژگون جلوه دادن گذشته، تاریخ را قربانی سیاست و سیاست را قربانی منافعی زودگذر می‌سازد. پس در پاسخ به وجه سیاسی اظهار نظرهای ایشان، همین کافی است که بگویم گمان نمی کنم آن قدر که آقای سحابی، پهلوی‌ها را جدی می‌گیرد، آنها خودشان را جدی بگیرند.

آقای سحابی می‌گویند: “قوام در دوران نخست وزیری اش فسادهای زیادی داشت… به همین جهت قوام‌السلطنه از جهت سیاست داخلی با دکتر مصدق قابل قیاس نیست. از نظر سیاست خارجی نیز قوام پایه گذار ورود آمریکا به صحنه سیاسی ایران بود. قانون مستشاران آمریکایی را قوام به مجلس فرستاده است. اما اینکه حالا یک مرتبه بعد از گذشت پنجاه سال از آن تاریخ، قوام‌السلطنه به عنوان چهره سیاسی رقیب دکتر مصدق مطرح می‌شود جای تردید وجود دارد. استنباط من این است برخی از کسانی که امروز قوام‌السلطنه را مطرح می‌کنند، می‌دانند که او امروز در ایران یک جریان نیست. نه حزبی به نام او وجود دارد و نه دیدگاه سیاسی و اقتصادی منسوب به او وجود دارد. بنابراین آنها می‌خواهند با طرح و بزرگ کردن خدمات او و مقایسه‌اش با مصدق و نادیده گرفتن زیان‌ها و احتمالا فسادهای قوام، مصدق را از اعتبار بیندازند. با این نگاه که قوام فردی نیست که بتواند جانشین مصدق بشود. آنها فکر می‌کنند اگر مصدق از اعتبار بیفتد، برنده دعوا پهلوی‌ها خواهند بود. حال این حرکت از طرف خود پهلوی‌چی‌ها شروع شده یا از طرف دولت امریکا طراحی شده جای تامل دارد”6

در پاسخ به این موضوع باید بگویم که در کتاب در تیررس حادثه، زندگی سیاسی قوام السلطنه، اتهاماتی را که درباره “فساد مالی” قوام عنوان شده بودند برشمرده ام. اتهاماتی که مهم‌ترین آن به روزگار حمکرانی او در خراسان باز می‌گردد. این اتهامات در درجه اول چندی پیش و مدتی پس از گزینش او به سمت رییس‌الوزرایی در سال 1300 خورشیدی توسط مخالفان پیش کشیده شد. می‌دانیم که قوام پس از ماجرای خراسان، نخستین بار از خرداد تا بهمن 1300 رییس کابینه شد. باز می‌دانیم که در این فاصله، مصدق دو بار وزیر مالیه و یک بار وزیر خارجه کابینه قوام بود. پس چگونه است که مصدق، نه تنها در برابر آن اتهامات که در سطحی گسترده عنوان شده و در مطبوعات نیز انعکاس یافتند سکوت کرد، بلکه پذیرفت تا مقام وزارت در کابینه چنین رییس‌الوزرایی را بپذیرد؟ آیا این اقدام به معنای تبرئه قوام از آن اتهامات است؟ به قاعده می‌بایست برای آقای سحابی که مصدق را از هر خطایی مبرا می‌داند چنین باشد.

قوام در دوران حمکرانی خراسان و پس از آن از روابط و امکانات گسترده‌ای برای پیشبرد هدف‌هایش استفاده کرد که دستیابی به آنها با تکیه بر منابع مالیسهل‌تر قابل تحقق بوده اند. به نظر نمی‌رسد که او در این کار خود را چندان پای بند ملاحظات ” اخلاقی” دانسته باشد. اما اگر به این دلیل او را به “فساد مالی” متهم کنیم، آن وقت شرکت مصدق در کابینه قوام و سکوت او در برابر آن اتهامات بس پرسش برانگیز خواهد بود. همین قدر می‌دانیم که مصدق و مدافعانش، در این دوره و نیز هنگامی که در فردای سی تیر 1331، با طرح اتهاماتی واهی و به غایت ضد دمکراتیک او را “مهدورالدم” و “مفسد فی الارض” خواندند، موضوع “فساد مالی” را پیش نکشیدند.

موضوع دیگر ایراد آقای سحابی به نقش قوام  مسئله ورود آمریکا به صحنه سیاست ایران است. می‌دانیم که کوشش قوام در این زمینه، با طرح مسئله سپردن امتیاز نفت شمال به کمپانی استاندارد اویل و دعوت از مستشاران مالی آمریکا به ایران آغاز شد. اقدامی که این بار نیز با نخستین دور گزینش او به مقام ریاست وزرایی در خرداد 1300 خورشیدی همراه بود. یعنی باز دوره‌ای که مصدق در کابینه قوام عهده دار مقام وزارت بود. نیک و بد این سیاست قوام در این زمینه هر چه باشد، نقش مصدق در چنین مقام و موقعیت حساسی قابل تامل است.

گذشته از اینها، کابینه قوام، همان کابینه‌ای است که تدارک و از میان بردن شورش‌هایی را که در خراسان و گیلان به رهبری کلنل پسیان و میرزا کوچک خان جریان داشت سازماندهی کرد و به سرانجام رساند. نیک و بد این اقدام نیز هر چه باشد، باز به دوره ای برمی‌گردد که مصدق در کنار رضا خان، وزیر جنگ، در کابینه قوام عضویت داشته است. این نیز بنا بر قانون اساسی از بابت مسئولیت مشترک اعضای هیئت دولت قابل تامل است.

اما همه اینها به یک سو، مصدق حتی پس از آگاهی از آن اتهامات “فساد مالی”  قوام و پس از دعوت از مستشاران مالی آمریکا و پس از سرکوبی شورشی که در خراسان و گیلان جریان داشت، همچنان او را تایید می کند و در دور دوم ریاست وزرایی قوام در خرداد 1301 طی تلگرامی به او چنین می‌نویسد: “مژده زمامداری حضرت اشرف مثل این است که روحی به بدن علیل و بی روح بنده دمید. نمی‌دانم به مملکت یا به حضرت اشرف، کدام یک تبریک بگویم.”7

واقعیت آنکه ماجرا بغرنج‌تر از آن است که آقای سحابی گمان می‌کند. آن هم با توجه به این نکته که نیمی از دوران حکومت پهلوی پس از مرگ قوام است. یعنی روزگاری که دست بر قضا، به دوره ی شکوفایی آن نظام باز می‌گردد. پس نمی‌دانم هدف از پرداختن به قوام، چه ارتباطی به دفاع از پهلوی‌ها دارد؟ مگر نه اینکه قوام هم در دوره رضا شاه و هم در دوره جانشین او اغلب مغضوب بود و مگر نه اینکه محمدرضا شاه در هیچ دوره‌ای به میل خود به صدارت او تن در نداد.

شگفت آنکه، آقای سحابی به جای آنکه از تاخیری پنجاه ساله در بررسی جدی زندگی سیاسی قوام‌السلطنه متعجب باشند، به اعتراض برمی‌خیزد و “طرح او را در این زمانه مشکوک” می‌شمارد. بدون آنکه بگوید چه زمانی را برای پرداختن به زندگی سیاسی قوام به عنوان سیاستمداری که نیک یا بد، در روزگاری سرنوشت‌ساز از تاریخ میهن مان مصدر کار بوده است، “مناسب” می‌داند؟ آیا هستند دولتمردان دیگری که برای پرداختن به زندگی آنان نیز می‌بایست پیشاپیش به انتظار کسب مجوز و زمان “مناسب” نشست و آیا خود او  یا سایر مدافعان مصدق، مرجع ذی صلاح برای تعیین این زمان هستند  یا آنکه مرجع دیگری را پیشنهاد می‌کنند؟ دریغ است اگر به جای ترویج فرهنگی که بر کاوش و جستجوی حقیقت تکیه دارد، با کج‌اندیشی، راه را بر دریافتی جز آنچه خود مجاز می‌دانیم ببندیم. آقای سحابی مختارند اگر مناسب می‌دانند تنها صدای خود را بشنوند. اما ترویج تک صدایی به هیچ مناسبتی مجاز نیست.

در تاریخ‌نویسی شما نقش ‌و ‌تاثیر زنان حضوری اگرنه محو که لااقل ناچیز و خنثی دارد، به‌معنایی اساسا پردازش نظری و دیدگاه خاصی وجود ندارد. چرا؟ آیا شما كاربرد مفهوم تاریخ‌نویسی مردسالارانه همچون مقوله‌ای انتقادی را قبول دارید؟

همان طور که اشاره کردید، در تحقیقاتم به مسئله زنان نپرداخته‌ام. اما این ارتباطی به پدیده مردسالاری ندارد؛ بلکه موضوع کارم نبوده است. با این همه، در کتاب تاریخ کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی، به نقش زنان در جنبش دانشجویی خارج از کشور پرداخته‌ام. نقشی که به ویژه در سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا از گسترش چشمگیری برخوردار بود. البته با تکیه ای یک جانبه به مبارزه در راه دستیابی به هدف‌های سیاسی و آنگاه پرداختن به دشواری‌هایی که در عرصه  مسایل ویژه زنان قابل بررسی بودند. چنین گفته می‌شد که همه چیز می‌بایست در خدمت هدف اصلی قرار گیرد و مسایل زنان نیز تنها در پرتو این هدف، یعنی مبارزه با امپریالیسم و استبداد قابل تحقق بود. پس هر اقدامی در جهت توجه به مسائل دیگر در ارتباط با مسایلی چون مسئله زنان، نه تنها کمکی به حل آنها نمی کرد، بلکه انحراف از مشی اصلی خوانده می‌شد. باور عمومی چنین بود که  می‌بایست به مسایل “عمده” پرداخت و آنچه “غیرعمده” است را به فرصت‌های دیگر موکول کرد. حتی فراتر از این، گاه این ساده‌گرایی نیز وجود داشت که با پیروزی بر امپریالیسم و استبداد، ” مسئله زن” نیز حل خواهد شد. این را نیز بیفزایم که چنین نگرشی تنها از سوی مردانی که در مبارزه سیاسی شرکت داشتند تبلیغ نمی شد. زنان نیز از همین دیدگاه به سیاست و مبارزه‌ای که جریان داشت می‌نگریستند. پس نادرست خواهد بود اگر گمان کنیم این نگرش دیدگاهی مختص مردان بوده و تنها زنان را “قربانی” چنین نگرشی بدانیم. زنان در دوره‌ای که از آن سخن رفت، پا به پای مردان با چنین رویکردی در مبارزه سیاسی شرکت می‌کردند.

در مورد نگرش مردسالارانه نیز گاه این واقعیت از نظر دور می ماند که این تنها زنان نیستند که قربانی می‌شوند. مردانی که اسیر نگرشی مردسالارنه‌اند نیز قربانی هستند. قربانی کج‌اندیشی‌ها و قید و بندهایی که راه را بر آزادی زن و مرد، هر دو می‌بندد.

درباره آنچه تاریخ نویسی مردسالارانه می‌نامید، باید بگویم که تاریخ، چون فلسفه برای سالیان طولانی “نظمی” مردانه بوده است؛ بدون آنکه ضرورتا در هر زمینه‌ای مردسالارانه باشد. اما پس از پایان جنگ جهانی دوم و به ویژه در سی، چهل سال اخیر، در عرصه مطالعات تاریخی مربوط به زنان در اروپا و آمریکا با تحولی روبه‌رو بوده‌ایم. یکی از صد‌ها نمونه آن، مجموعه‌ای چند جلدی است که جورج دوبی و میشل پرو درباره تاریخ زنان نوشته‌اند. مورخان زن در ایران نیز، چه در داخل و چه در خارج از کشور، آثار قابل توجه‌ای ارائه کرده اند. تحولی که نشان از حضور موثر آنان هم در عرصه عمومی و هم در عرصه تاریخ‌نگاری مسایل ویژه زنان دارد. اگر چه هنوز در تاریخ ‌گاری ما جای اثری درباره تاریخ زنان ایران خالی است. و این، به‌رغم رویکردی تازه و تحولی که در پیش است، کمبودی به شمار می‌آید. اصولا گاه با این واقعیت روبه‌رو می‌شویم که در مباحث ما، طرح مسایل زنان برای خالی نبودن عریضه است. موضوعی کناری و حرف آخری که بیشتر حالت حسن ختام دارد. آن هم در پایان راهی که تازه آغاز کرده‌ایم.

روزبه کریمی، روزنامه کارگزاران، تیر 1378

 

1- Lucian Fabvre, “Sprache: Grundstoff der Geschichte”, in: Das Gewissen des Historikers, 208

2- Ulrich Raulff. Von Unmschreiben der Geschichte, Neue historische Perspektiven, 13

3- Marc Bloch, Aus der Werkstatt des Histrikers: Zur Theorie und Praxis der Geschichtswissenschaft, 18-19

4- حمید شوکت، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران: گفتگو با ایرج کشکولی، تهران: نشر اختران،  350-349

5-عبدالرضا تاجیک، گفتگو با مهندس عزت‌الله سحابی، کارگزاران، 29 اردیبهشت 1387

6- همان

7-محمد ترکمان، نامه های دکتر مصدق، تهران: 49