نابوکُف و اخلاق رمان
«من مشهور نيستم. لوليتا مشهور است. من نويسنده گمنامی هستم، با نامی که به سختی تلفظ میشود.»
ولاديمير نابوکُف که روزگاری رُمان پرآوازهی لوليتا را نوشت، در نوجوانی به شعر و ادبيات روی آورد و نخستين کتابش را که مجموعهای از اشعار عاشقانه و نشان دلبستگی به زيبايی طبيعت بود در ١٧ سالگی به چاپ سپرد. او ايام کودکی را در ويلای ييلاقی، در روستايی نزديک سنت پترزبورگ که کنار درياچه و جنگلی زيبا واقع شده بود، در آسايشی که اشرافيت ممتاز روس بر آن تکيه میزد سپری کرد. اشرافيتی که تجسم آشکارش را در وجود دهها خدمه و مهتر و شکارگاه و ميهمانیهای مجلل و تشريفاتی بیپايان بازمیيافت. تشخص و تجملی که مالکيت بر آن ويلای ييلاقی، روستا و درياچه و صدها هکتار جنگل را در برمیگرفت و نشانهی شکوه و جلال بیکران خاندان نابوکُفها بود
ولاديمير از کودکی، هنگامی که هفت سال بيش نداشت آرزو داشت تا روزگاری محقق پروانهها شود و راز و رمز زندگی سبکبالانه، اما کوتاه و سرشار از شادی آنها را دريابد. او گاه ساعتها کنار آن درياچه به تماشای پروانهها مینشست و اغلب با دوچرخهاش از جادهای که کنار آن جنگل واقع شده و دو سمت آن را درختانی سر به فلک کشيده پوشانده بودند پنهانی به ديدار لوسيا، معشوقهاش میرفت. با پيروزی انقلاب اکتبر که پاسخی بر جنگ، بیخانمانی، و سرانجام بیاعتنايی و نخوت اشرافيت تزاری در برابر واقعيتهای جامعه روس بود، آرامش و آسايش نابوکُفها نيز درهم کوفته شد. به دنبال انقلاب، نابوکُف؛ لوسيا، روستا، جنگل، درياچه، پروانهها و کودکی خويش را از دست داد و به آلمان گريخت و نويسنده شد. او در برلين، با ورا، دختر سرمايهداری روس ازدواج کرد و با به قدرت رسيدن نازیها، چون ورا يهودی بود، همراه همسر و فرزندنش به فرانسه و سپس آمريکا رفت. نابوکُف در آمريکا نيز، چون سالهای مهاجرت در برلين، زندگی فقيرانهای را گذراند. او در آنجا به تحقيق دربارهی پروانه پرداخت و سرانجام استاد رشتهی ادبيات شد و چندی بعد لوليتا را نوشت. داستان مردی ميانه سال که به دختر کمسن و سال عشق میورزيد. با رمان لوليتا، نابوکُف شهرت جهانی يافت و آمريکا را ترک کرد و سالهای پايانی عمرش را در سوئيس گذراند
نابوکُف از خانوادهای ليبرال بود. پدرش در انقلاب ١٩٠٥ روس نقشی فعال بر عهده داشت و حزبی دموکراتيک را بنيان گذارد که در نخستين مجلس (دوما) اکثريت آرا را به دست آورد. او با انقلاب فوريهی ١٩١٧ که سقوط تزاريسم را در پی داشت، به عضويت دولت کرنسکی درآمد. اما عمر دولت موقت ديری نپاييد و با انقلاب اکتبر، هنگامی که بلشويکها کاخ زمستانی تزار را تسخير کردند، از دری فرعی در کاخ زمستانی گريخت و به کريمه و سپس غرب پناه برد. از آن پس ديگر هيچ يک از نابوکُفها روسيه را نديدند. پدر نابوکُف که همچنان اميد بازگشت به ميهناش را در سر میپرواند، در تبعيد نشريهيی ليبرالی به زبان روسی منتشر میکرد. او در ماه مه ١٩٢٢، در نشستی سياسی توسط دو تروريست کشته شد. تروريستها میخواستند انتقام قتل تزار را از بانيان انقلاب فوريه که به باور آنها راه را برای انقلاب بلشويکی همواره کرده بود بگيرند. ولاديمير نابوکُف در زندگینامهی خود که با عنوان يادوارهها سخن بگوييد به ثبت رسيده است، تصويری زيبا از پدرش ترسيم میکند. او در آن کتاب که بار ديگر در سال ١٩٦٦ با تجديدنظر به چاپ رسيد، با موشکافی قابل تحسينی، به تصوير روزگار کودکیاش میپردازد و میکوشد “بهشت” دوران کودکی خويش را بازيابد. نابوکُف در آنجا بيش از هر چيز نه بر رخدادها، که به بحث درباره نقش و معنای خاطره میپردازد و اين اقدام را کوششی برای رها شدن از “زندان زمان” میداند. به گفته الکساندر بلوخ، دبير کل انجمن جهانی قلم، بهترين قسمتهای زندگینامهی نابوکُف مربوط به دوران کودکی اوست
نابوکُف در ٢٣ آوريل ١٨٩٩ ديده بر جهان گشود و دوران تحصيل را در کنار الوک ولکوف و اوسيپ ماندلشتام که روزگاری در شمار روشنفکران برجستهی روس درآمدند گذراند. شيفتگان اشعار ماندلشتام، اين عاشقترين شاعر روس، رد پای شاعر محبوبشان را در سال ١٩٣٨، در ارودگاه اجباری ولادی وستوک که نظام استالينی برپا ساخته بود گم کردند. اولک ولکوف، همشاگردی ديگر نابوکُف که ايام مدرسه را روی نيمکت کنار او گذرانده بود از مرگ رهايی يافت. اما ٣٠ سال از عمرش را در اردوگاههای کار اجباری گذراند. نابوکُف نيز اگر به غرب نمیگريخت، سرنوشت بهتری از ياران دوران تحصيلش پيدا نمیکرد. او هنگام مهاجرت از روسيه، در کريمه با ماکسيميليان ولوسين، شاعر نامدار روس آشنا شد و تحت تاثيرش قرار گرفت. تا آنجا که بعدها اعلام کرد سرودن شعر را از ولوسين آموخته است. او در شعر، علاوه بر ولوسين، تحت تاثير پاسترناک بود و او را میستود. نابوکُف از سال ١٩٤٠ به بعد، رفته رفته از سرودن شعر دست کشيد و به نوشتن رمان پرداخت. به همين جهت بيشتر به عنوان داستاننويس شناخته شده است. هرچند که اشعارش نشانهی نبوغ و توان شگفتانگيزش در سرودن شعر هستند. او علاوه بر سرودن شعر، بيشتر از ١٠ نمايشنامه نوشت
نابوکُف همراه برادرش از آلمان سرگئی برای تحصيل به انگلستان رفت. «داستانهای سالهای تحصِل من در انگلستان، داستان کسی است که کوشش میکرد يک نويسندهی روس شود. در اين مدت همهی هراسم از اين بود که مبادا تحت تاثير غرب، زبان مادری، يعنی تنها چيزی را که فرار خود از روسيه نجات داده بودم از دست داده يا به تباهی بکشانم. پس تا نيمههای شب، به نوعی بيمارگونه بيدار میماندم و اشعار روسی میخواندم.»1
نابوکُف پس از تحصيل در انگلستان به آلمان بازگشت و در برلين اقامت گزيد. او سالهای اقامت در برلين را از راه تدريس زبان انگليسی و معلمی تنيس گذراند و حتا در يکی دو فيلم نيز نقشی فرعی بر عهده گرفت. او از برلين گاه با بيزاری، گاه با نفرتی تلخ و گاه با طنزی دوستانه ياد میکند و مینويسند: «دوستان آمريکايیام باور نمیکنند در پانزده سالی که در برلين بودم، حتا يک آلمانی را نيز از نزديک نشناختم و يک روزنامه يا کتاب آلمانی نخوانده و حتا از عدم آشنايی با زبان آلمانی نيز کمترين احساس شرمی نکردم.»2
برای نابوکُف و صدها روس ديگر، سالهای مهاجرت و تبعيد در آلمان در “نوع ويژهای از فقر مادی و تجمل روشنفکری” سپری شدند. او در اين سالها ٩ رمان نوشت که همگی با نام مستعار سيرين به چاپ رسيدند. نخستين کتابش در غرب، در سال ١٩٢٦ به چاپ رسيد و مانوشينکا نام داشت که داستان عشق جوانی تبعيدی بود. اين کتاب با عبارت “برای ورا” آغاز میشد. او بيشتر کتابهايش را به همسرش که در سال ١٩٢٣ در برلين با وی آشنا شده بود تقديم کرد. ديميتری تنها فرزند او که هنگام تبعيد پدرش در برلين متولد شد میگويد: «در محيطی آکنده از عشق و امنيت بزرگ شدم. پدر و مادرم نمیگذاشتند پی ببرم آهی در بساط نداريم و معلوم نيست هفتهها و ماههايی را که در پيش است چگونه و در کجا سر خواهيم کرد؟… نمیتوان گفت نابوکُف اشرافزاده در روسيه خوشبختتر بود يا نابوکُف فقير در برلين. سوال اين نيست که چهقدر ثروت داری؟ خانهات بزرگ يا کوچک است و اجارهای است يا به تو تعلق دارد؟ مهم شادی، اميد و محبتی بود که پدرم با آن بزرگ شده بود. اشتياق به دیدن و آموختن، اين آن چيزی است که پدر و مادرم به من دادند.3
در دوران استالين، بردن نام نابوکُف در روسيه ممنوع بود سالهای پس از آن نيز نشانی از آثارش در شوروی وجود نداشت. در اين سالها، نسلهايی از نويسندگان در شوروی رشد کردند که امکان و اجازهی آشنايی با نويسندگان تبعيدی روس را نداشتند. نامآورترين آنها در سالهای اخير، آندره بيتوف، رييس “جامعهی نابوکُف” و نويسندهی “کتابخانهی پوشکين” است. او میگويد: «نويسندگان غرب را نمیشناختيم و خودیها نيز ممنوع بودند. چه بايد میکرديم؟… نابوکُف برايم اسطوره بود. شايد از او کمی هراس داشتم. در ادبيات نوعی رقابت ورزشکارانه وجود دارد. گمان میکنی جايت را میشناسی و ناگاه ناآشنايی از راه میرسد و فضای ادبی را از آن خود میسازد.»4
سالها پيش از بيتوف، ايوان بونين، شاعر نامدار روس که در سال ١٩٣٣ برندهی جايزه ادبی نوبل شد، در ارزيابی از نابوکُف که هنوز نويسندهای تازهکار بود نوشت: «اين جوان سلاحی برکف گرفت و همهی نسل قديمی (داستاننويسان روس) از جمله مرا ساقط کرد.»5
قدرت نابوکُف در چه بود؟ بيتوف به اين پرسش چنين پاسخ میدهد: «چگونه میتوان به قدرت نويسندهای بزرگ پی برد؟ جز آن که بگوييم چيز ويژهای را به مالکيت خود درآورده است. قلمرو امپراتوری نويسندهای بزرگ از چند چيز تشکيل میشود و در مورد نابوکُف نيز جز اين نيست. مثلاً پروانهيی را میبينيد و به ياد نابوکُف میافتيد، بدون آن که از پروانه و راز و رمز زندگيش آگاه باشيد.»6
در اين تمثيل، پروانه در قلمرو امپراتوری نابوکُف قرار گرفته است. نمونههای ديگری را نيز میتوان برشمرد: زيبايی زودرس دختری جوان؛ نابوکُف. همهمهی شادیآفرين مشتی کودک؛ نابوکُف. آرامش گذر از جادهيی بیانتها؛ نابوکُف. نام نابوکُف قلمرو ويژهيی از زيبايی، شادی و نبوغ است و آرامشی که در آيينهی آثارش موج میزند، افسون و تشويش هزار معما را در خود نهفته دارد
نابوکُف در سال ١٩٣٧ با همسر و فرزندش به پاريس رفت. ديگر با موج تروری که نازیها در آلمان برپا ساخته بودند، امکان ماندن آنها در برلين وجود نداشت. سه سال بعد، هنگامی که شعلههای جنگافروزی نازيسم، اروپا را در جنون و جنايت به آتش کشيد، نابوکُف با همسر و فرزندش به آمريکا رفت. در اين فاصله برادرش سرگئی در اردوگاه مرگ نازیها در هامبورگ جان باخته بود. نابوکُف مدتی در نيويورک زندگی کرد و از آنجا به کمبريج رفت و با حقوق ناچيزی که کفاف زندگی محقرانهی خود و خانوادهاش را نمیداد، به تحقيق در زندگی پروانهها پرداخت. او با دقت و پشتکاری نمونهوار، چند نوع ناشناختهی پروانه را کشف کرد. يکی از آنها پروانهی نادری بود که بنا بر رسم مجامع علمی، به نام کاشفش نابوکُف به ثبت رسيد
نابوکُف طی ٢٠ سال زندگی در آمريکا، همواره از محلی به محل ديگر نقل مکان میکرد و در اين فاصله ٢٤ بار خانهاش را عوض کرد. اين خانهها اغلب به استادانی تعلق داشتند که برای تدريس يا سفر تحقيقاتی به ايالات ديگر میرفتند و او در غيبت آنها، با پرداختم مبلغی جزيی خانهشان را کرايه میکرد. گويی همه فکرش در اين بود که در جايی مستقر نشود. او حتا هنگامی که آوازهی نبوغ و مهارتش در داستان نويسی شهرت جهانی يافت، باز از اين شيوه زندگی دست نکشيد و ١٧ سال آخر عمر خود را در هتلی گذراند. اين بار، اگرچه هر روز از جایی به جایی دیگر نقل مکان نمیکرد، اما زندگی در هتل، با همه رفاهی که حاصل درآمدش از راه فروش کتابهايش بود، همچنان حالت موقتی بودن را حفظ مینمود. آيا اين همه به نشانهی آن بود که هنوز اميد بازگشت به روسيه را در سر میپروراند؟
نابوکُف از کمبريج به نيويورک بازگشت و از سال ١٩٤٨ به بعد در دانشگاه کُرنل به تدريس در رشتهی ادبيات پرداخت. فِرِد باورز، محقق سرشناس آمريکايی در رشتهی ادبيات، متن سخنرانیها و دستنوشتههای نابوکُف در اين سالها را جمعآوری کرد و در دو جلد منتشر ساخت. جلد نخست شامل سخنرانیهای او درباره ادبيات غرب و نويسندگانی چون آوستن، استيونس، پروست، جويس، فلوبر و کافکا است. جلد دوم به آثار نويسندگان روس چون گوگول، تورگنيف، داستايوسکی، تولستوی و چخوف اختصاص دارد. نابوکف در سخنرانیهايش درباره ادبيات، کار خود را چون نقش کارآگاهی میداند که میبايد سّر بنای ادبيات و رمز و راز آن را کشف کند. برای او خلق يک اثر ادبی، خلق دنيايی نو و ناشناخته است که میبايست با جزئياتش آشنا شد. در اين ميان، شباهت يا رابطهی اين بنا با جهان آشنا و شناخته شدهی پيرامون ما اهميتی درجه دوم دارد. به گمان نابوکُف، هنر نوشتن، توانايی ديدن جهان در مقولهی قصه، داستان و افسانه است. در مقابل، هنر خواندن در اين است که اين جهان خيالی و افسانهای را فارغ از تکيه بر معيارهايی چون حقيقت و يا وفاداری به واقعيات تجسم کنيم. چرا که وظيفهی هنر، پرداختن به يک موضوع نيست. هنر خود موضوع است. بر همين زمينه، او اغلب در مصاحبه ها و مقدمهی کتابهايش، با مدافعان اصل تاکيد بر ضرورت مفيد بودن يک اثر ادبی برای ارزشيابی آن به رویارویی برمیخواست و از استقلال رای و رهايی از قيد و بند پدیده هدفمندی در ادبيات دفاع میکرد. آنچه نابوکُف خود را موظف به دفاع از آن میدانست، تنها دفاع از افسون و ويژگی جادويی هنر بود و بس. بر همين اساس بود که میگفت: «من از تئوریها و پيامها، ايدههای هدفمند و اخلاقيات بيزارم.»7
اين اندیشه ريشه در تجربهی رويارويیاش با دستگاه سانسور در شوروی و دکترين رئاليسم سوسياليستی داشت که در ارزيابی ادبيات شوروی به نقد آن میپرداخت. نابوکُف درباره مسئلهی اخلاقيات و نقش آن در آثار ادبی چنين مینويسد: «تصور کنيد نويسندهايد و فرشتهای از آسمان ظاهر شود و به شما بگويد: “آن چه نوشتهای به راستی رمان باارزشی است. اما به خاطر رعايت اصول اخلاقی هم که شده، بايد يک بار ديگر آن را مرور کرده و از نو بنويسی”! هيچ میدانيد در مقابل اين حرف چه بايد بکنيد؟ بايد فوراً اسلحهای بکشيد و آن فرشته را جابهجا بکشيد.» 8
نابوکُف شهرت جهانی خود را با کتاب لوليتا به دست آورد. اين کتاب تصوير کشش و تمايل ويرانکنندهی مردی ميانهسال به دختری جوان است. با انتشار رمان لوليتا، اين عنوان به يک مفهوم بدل شد. لوليتا را خيلیها میشناسند و به نادرست گمان میکنند کتابی جنسی است. الکساندر بلوخ، دبير کل انجمن جهانی قلم میگويد: «لوليتا به يک معنا زندگی و سونوشت انسانهايی است که به حاشيهی تاريخ رانده شدهاند. آنها در حاشيهی زندگی به سر میبرند و به اين معنا، چون نقشی در آن ايفا نمیکنند، همواره کودک باقی میمانند. آنها کنار جادهی زندگی ايستادهاند و میکوشند خود را در اسطورهی باز يابند که به بلوغ نرسيده و رشد نکرده است.»9
اغلب پرسيدهاند محرک نابوکُف در نوشتن رمان لوليتا چه بوده است؟ آيا او لوليتا را از غم ميهن، از غم دوری از روسيه نوشت؟ او که از روسيه چيز چندانی نديده بود. روسيهی او، روسيهی دوران کودکیاش بود. اما روسيهای با تمام زيبايیها، شادیها و پروانههايش که در خاطرهی او به عنوان انسانی تبعيدی حک شده بود. در قلمرو اين امپراتوریِ کاملاً خصوصی، تنها زيبايی بود که فرمان میراند. زيبايی زودرسی که سرنوشت هومبرت، قهرمان مرد رمان لوليتا را که در حاشيهی زندگی گام برمیداشت رقم میزد. نابوکُف لوليتا را در غم از دست دادن اين امپراتوری کودکانه که در قلمرو آن زشتی، فساد و بیعدالتی راه نداشت نوشت. او رمان لوليتا را در کلورادو، يعنی همان جايی که پروانههايش را کشف کرده بود به پايان رساند. لوليتا برای نابوکُف آمريکا بود. نابوکُف پس از به پايان بردن رمان لوليتا، دوبار خواست آن را آتش بزند. اما ورا، همسرش مانع شد. هيچ ناشری آماده نبود لوليتا را به چاپ برساند، چون به نظر میرسيد انتشار آن باعث جار و جنجال و زندانی شدن نويسنده و ناشر شود. سرانجام انتشارات المپيا در پاريس، هنگامی که هيچ کس اميد به موفقيت لوليتا نداشت، آمادگی خود را برای چاپ آن اعلام کرد. اما هنوز فروش علنی آن با مانع روبهرو بود و پنهانی به فروش میرسيد. نابوکُف میبايست هنوز چندسالی، تا سال ١٩٥٥ برای موفقيت جهانی رمانش انتظار میکشيد. هنگامی که لوليتا در آمريکا به چاپ رسيد بسياری گمان کردند دانشگاه کُرنل، نويسندهی آن را به خاطر پرداختن به مسايلی که عفت عمومی را جريحهدار میساخت از تدريس محروم خواهد کرد. اما نابوکُف خود خواستار کنارهگيری شد و در استعفايش خطاب به مقامات دانشگاه نوشت: «میخواهم خود را منحصراً وقف ادبيات نمايم.»
نابوکُف و همسرش در سال ١٩٦٠ آمريکا را ترک کردند و در شهر مونتروی سوئيس، کنار درياچهيی اقامت گزيدند. او که ديگر نويسندهای جهانی بود، بار ديگر فرصت میيافت چون دوران کودکی و فارغ از گرفتاریهای معمول، خود را يکسره وقف پروانهها نمايد
نابوکُف يکبار در پاسخ به خبرنگاری درباره روسيه، سرزمين مادريش گفت: «به يک دليل ساده، هيچ گاه به روسيه بازنخواهم گشت. من از روسيه، ادبیات، زبان، کودکیام، يعنی تمام آن چيزی که بدان نياز داشتهام به همراه دارم. پس هيچگاه تسليم نشده و هيچگاه بازنخواهم گشت.»10
با اين همه، چندی بعد در يکی از يادداشتهای خود درباره ميهن از دست رفتهاش نوشت: «سرانجام روزگاری از پنجره خواهم نگريست و بر يک پاييز روسيه ديده خواهم گشود.»11
دوم ژوئيه ١٩٧٧، ولاديمير نابوکُف، نويسندهای که نامش را به سختی تلفظ میکردند در کنار درياچهی مونترو در سوئيس ديده از جهان فروبست
آرش، شماره ٧٧- ٧٨، سال ١٣٧٩
1. Andreas christoph schmidt, Lolita ist beruehmt, nicht ich, Viladimir Nabokov. Eine Zusammenarbeit mit der produktion ds SFB, in arte 1999.
2. Ebda.
3. Ebda.
4. Ebda.
5. Hartmut Metz, Einsamkeit in eigentuemliche Welt, Die tageszeitung, 21 April 1999, 18.
6. Andreas christoph schmidt, Lolita ist beruehmt, nicht ich, Viladimir Nabokov. Eine Zusammenarbeit mit der produktion ds SFB, in arte 1999.
7. Ebda.
8. Metz, Einsamkeit in eigentuemliche Welt,18.
9. schmidt. Lolita ist beruehmt, arte 1999.
10. Ebda.
11. Ebda.