گامی برای خروج از دور باطل جنبش چپ
بهبهانه انتشار چهارمين دفتر از مجموعه نگاهی از درون به جنبش چپ ایران: گفتوگو با محسن رضوانی از اعضای سازمان انقلابي حزب توده ايران با حميد شوكت، پديد آورنده اين آثار گفتوگو كرديم. حميد شوكت در اين زمينه علاوه بر انتشار گفتوگوهايی با ايرج كشكولی، مهدی خانبابا تهرانی وكوروش لاشايی، آثار ديگري در زمينه تاريخ منتشر كرده است كه از آنها مي توان به از انحصار طلبی انقلابی تا سركوب دولتی و در تيررس حادثه: زندگی سیاسی قوامالسلطنه اشاره كرد. از ميان کشورهای شوروی، چين، کوبا و آلبانی که سوسياليستی بودند، چين بيش از همه به رژيم شاه احساس نزديکی میکرد و حتی آخرين ديدار رسمی شاه با يک رهبر خارجی، با هوا کوا فنگ بود. اين مساله چگونه میتوانست مائوئيسم را به عنوان عنصری مولد در موتور سازمان انقلابی توجيه کرده و جا بيندازد؟
در آخرين سالهای دهه 60 ميلادی، جمهوری تودهای چين، رفته رفته خود را برای رهايی از انزوايی طولانی که با انقلاب فرهنگی در عرصه بينالمللی روبهرو شده ساخته بود آماده میساخت. نخستين نشانههای اين سیاست، کوششی بود به کارزاری جهانی برای عضويت آن کشور در سازمان ملل شکل گرفت. حزب کمونيست و دولت جمهوری تودهای چين، سیاست خود را که پشتیبانی از انقلاب کارگری و خلقهای ستمديده شهرت جهانی داشت کنار گذاشت و سياست ديگری پيش گرفت. بازتاب آشکار اين سياست، کوشش در جهت ايجاد روابط ديپلماتيک با جهان غرب و گسترش روابط سياسی و اقتصادی با کشورهاي اروپاي غربی و آمريکای شمالي و متحدانش بود. شماری از اين متحدان در جهان سوم، رژيمهای ديکتاتوری ضدکمونيستی بودند که پیشینه مبارزه با شوروی را داشتند.
بر چنين زمينهای، رهبران چين در بهار 1350، از شاهزاده اشرف پهلوی دعوت کردند از جمهوری تودهای چين ديدار کند. اين دعوت سازمانهای مائوئيستی ايرانی را با شگفتی روبهرو ساخت. پیشتر نیز سایر کشورهای سوسياليستي روابط ديپلماتيک خود را با ايران گسترش داده بودند و در کنار پیشتیبانی از حزب توده ایران که از نيروی قابل توجهی نداشت، همکاری با رژيم ضدکمونيستي ايران را در عرصههای گوناگون پيش میبردند. حجم هر چند اندک معاملات بازرگانی با ايران رو به رشد بود و همين باعث میشد تا شوروی و ساير کشورهای اردوگاه شرق در برابر نقض حقوق بشر در ايران سکوتي تاييدآميز اختيار کنند و تنها هنگامي به اعتراض برخيزند که کمترين صدمهای به منافعشان نداشته باشد. سازمانهای مائوئيستی چون سازمان انقلابي که در ميان جوانان ايرانی خارج از کشور و دانشجويان عضو کنفدراسيون جهانی مدافعان بسیاری داشت، اين سیاست را پیامد روی برتافتن شوروی از انقلاب و تجديد نظرطلبي در اصول مارکسيسم جستوجو میدانست. چين برای سازمان انقلابی از سرشتی ديگر بود و پايگاه انقلاب جهاني شمارده میشد. پايگاهی که به مدد پادزهر انقلاب فرهنگ پرولتاريايی، راه بازگشت سرمايهداری در نظام سوسياليستی را سد کرده بود.
مسئله دعوت از اشرف پهلوی به جمهوری تودهای چين که سرآغاز برقراری روابط ديپلماتيک با آن بود، از دیدگاه ديگری نيز برای سازمان انقلابی و مجموعه اپوزيسيون ايران پرسشبرانگيز بود. اگر قرار بود چين با ايران روابط ديپلماتيک برقرار کند، چرا میبايست اين اقدام با دعوت از شخصی انجام گيرد که از عوامل موثر کودتای 28 مرداد 1332 شناخته شده و از نظر اپوزيسيون نامطلوبترين عنصر برای چنين گزینشی بود. سیاست جمهوری تودهای چين در کوشش برای برقراری روابط ديپلماتيک قابل دفاع بود. اما دعوت آن کشور از اشرف پهلوی که نشان پشتیبانی از رژيم شاه صورت بود پذیرفتنی نبود. سياست تاييدآميز جمهوری تودهاي چين در برابر رژيم شاه به دشواری روزافزونی برای سازمان انقلابی در دفاع از حقانيت انقلاب چين و ادعاآن کشور درباره پشتيبانی از جنبش کارگری انقلاب و انقلاب جهانی بدل شد.
مسئله سياست خارجي جمهوری تودهای چين و بازتاب آن در ايران، از اين تاريخ تا آستانه انقلاب، به يکی از مسائل مورد بحث در محافل سياسی و سازمانهای دانشجويی در خارج از کشور بدل شد و به کشمکشهای بیپايانی انجامید. کشمکسهايی که دلايل گزینش چنینين سياستی و ماهيت رژيم شاه موضوع اصلی آن بودند و در رشد اختلافاتی که سرانجام به انشعاب در کنفدراسيون جهانی محصلان و دانشجويان ايرانی به عنوان نيرومندترين جريان اپوزيسيون ايران در خارج از کشور انجامید تاثیر گذاشت.
چرا سازمان انقلابی که اساسا و از ابتدا بر مبناي انتقاد به حزب توده شکل گرفت و اين حزب پدرخوانده را به رفرميسم متهم میکرد، در نهايت خود به رفرميسم دچار شد. در نهايت هم پس از پيروزی انقلاب در کنار حزب توده از جريان مذهبی دفاع کرد.
مبارزه سازمان انقلابي با حزب توده ريشه در چگونگی آغاز فعاليت و تاريخ آن سازمان داشت. با پيروزی انقلاب کوبا در دیماه 1338 (ژانويه 1959) و سقوط باتيستا، آوازه انقلاب کوبا، آمريکای لاتين، جهان سوم و کشورهای پيشرفته سرمايهداری را فراگرفت. چندي بعد، انقلاب الجزاير نيز به پيروزي رسيد و در مهرماه 1341 (اکتبر 1962) با تشکيل مجلس موسسان، احمد بنبلا را به رياست دولت ملي انتخاب کرد. دو انقلابی که در فاصلهای کوتاه به پيروزی میرسيدند و جوانانی را که به مبارزه سياسی پیوسته بودند شيفته و مفتون توانايیهای خود ميساختند. پيام هر دو انقلاب اين بود که راه رهايی از قيد و بند استعمار را ميبايست در مبارزه مسلحانه جستوجو کرد. هر دو انقلاب پيچيدگیهايي داشتند که فروکاستن آن به مبارزه مسلحانه صرف را با ترديدی روبهرو میساخت. اما برای جنبشهای رهايیبخش و به ويژه جوانان انقلابی داشتند، همين پيام کافی بود تا آنان را مجذوب تواناييهای خويش سازد. ديگر به اعتبار آنچه در کوبا و الجزاير و بعدها ويتنام جريان داشت، اشکال مبارزه مسالمتآميز و پارلمانی کمترين اعتباری نداشت. اميد به کارايي اشکال مسالمتآميز مبارزه، تکرار مکرر گام نهادن در بيراههای بود که فرجامی جز شکست دربر نداشت. پيروزی انقلاب در کوبا، الجزاير برای جوانانی که مبارزه انقلابی را تنها چاره راه ميشماردند، نقطه پايانی رخوت و سستی و انتظارهای بيپايان شمارده بود.
بازتاب اين واقعيت در سرنوشت جنبش سياسی ايران تاثيری شکننده داشت. شکست تجربه سالهای 1342- 1339 که به معنايی آخرين تلاش مسالمتآميز برای ايجاد تحول در مناسبات سياسی جامعه ایران بود، جوانان را به سمت پذيرش راه و رسم مبارزه سوق میداد که کوبا و الجزاير نمونه بارز حقانيت آن به شمار میآمد. با چنین رویکردی، سازمانها و احزاب سنتی نه تنها توانایی رويارويي با رژيم استبدادی حاکم بر ايران را نداشتند، بلکه خود مانعی در راه تغيير وضع موجود بودند. برای بنيانگذاران سازمان انقلابي، رهبران مسالمتجو و گريزپای حزب توده، در پی هر شکستی که ريشه در روی برتافتن از اصول انقلابي مارکسيسم و برداشت محافظهکارانه از نبرد اجتماعی داشت، نماد هيچ مقاومتی نبودند. آنان با تجديدنظر در اصول مارکسيسم به سياست همزيستی مسالمتآميز با امپرياليسم روی آورده بودند و گوش به فرمان شوروی که از در دوستی با رژيم شاه برآمده بود کرنش و تسليمطلبي و رویي برتافتن از انقلاب را موعظه میکردند. رهبراني که در توجيه کردار نابخردانه خویش، با بردباري و انتظاری بيهوده، جنبش مردم ايران را در سالهای دور و نزديک، از شکستي به شکستی ديگر و از اسارتی به اسارتی ديگر سوق داده بودند. سازمان انقلابی در چنين فضايی با بريدن از رهبری حزب توده، با سياست و سنتی که در باور خود به شکست و اسارت و انتظارهای بيپايان ختم میشد قطع رابطه میکرد. اين حرکت در آغاز، نه سنت و تاريخ حزب، بلکه تنها رهبری آن را آماج حمله خود قرار داده بود. بر این اساس نيز جوانانی که در غرب از حزب توده بريدند، به نشانه آنکه بر حفظ سنت و تاريخ حزب پای میفشارند، نام سازمان انقلابی حزب توده را برای تشکيلات خود برگزیدند. اما در فاصلهای کوتاه به اين نتیجه رسيدند که حزب توده از همان آغاز جريانی رفرميستی بوده و خود را ادامهدهندگان سنتهای انقلابی حزب کمونيست ايران دانستند.
عدم درک درست از تحولاتی را به آن اشاره میکنيد نمیتوان تنها به سازمان انقلابی يا نيروهايی که با گرايشهای چپگرایانه در مبارزه با رژيم شاه شرکت میکردند منتسب دانست. البته آنها کمترين امکانی برای اينکه روزگاری روحانيان در ايران به قدرت برسند نمیديدند. اما در اين ارزيابی تنها نبودند. اين دیدگاهی بود که حتي در انديشه شماری از نزديک ترين رهروان جنبش اسلامی نيز ريشه داشت. آيتالله مهدوی کنی در اين خصوص نوشت: “يکي از مسائلی که امروز مطرح است مسئله ولايت فقيه است گرچه اين مساله هميشه مطرح بوده ولي امروز از مسائل مورد ابتلا است. در سابق ولايت فقيه به عنوان يک چيز کلی و فرضی گفته میشد. حتی فقهای بزرگي که مسئله ولايت را مطرح میکردند خودشان فکر نمیکردند که روزی ممکن است خودشان ولايت داشته باشند… اگر نگوئيم همه فقها، ولي میتوانيم بگوئيم اکثريت فقها و بزرگان دين ما فتوا به ولايت عامه فقيه دادند ولي معذالک خودشان باور نمیکردند اين ولايتی را که حق آنهاست میتوانند شخصا در دست بگيرند. لکن امام (ره) آمدند اين چيز غيرعادی را ممکن ساختند و اين خيلی مهم است. از نظر علمی يک معجزه الهی در اين مملکت واقع شد. چنانکه خود امام (ره) هم فرمودند که معجزهاس بود واقع شد. اينک بر ما لازم است که اين معجزه الهی و اين نعمت عظيم را حفظ کنيم.”1
آنچه درر ارزيابي از سياست و سرنوشت سازمان انقلابي اهمیت دارد این است که آن سازمان، بهرغم مارکسيسم يا آنچه مارکسيسم پنداشته بود، گاه در قالبهای فکری مشترکي با نيروهای اسلامی به مبارزه با رژيم شاه برخاسته بود و ستيز با حکومت خودکامه شاه را نه تنها به نفی نظام سرمايهداری، که به ستيز با ليبراليسم و تمدن غرب تعميم داد و در اين عرصه چون ساير نيروهای چپگرا عمل کرد. سازمان انقلابي با پيروزی انقلاب اسلامی نيز گاه با قالبهای فکری و معيارهای سنجش مشابهی به رخدادهای جامعه نگريست تا آنجا که گاه کلام جنبش اسلامی را نيز به عاريت گرفت و نه تنها در حوزه سياست، بلکه در حوزه انديشه نيز به پشتیبانی از حرکت اسلامی برخاست.
پايان کار سازمان انقلابی را هر يک از رهبران آن در جريان گفتوگوهايی که در دفترهای قبلي داشتهايد به نوعی تعبير و تفسير کردهاند. اما آنچه رضوانی به دست میدهد اندکي متفاوت است. او میگويد: “من هزار بار با صدای بلند میگويم اشتباه کردهام، اما کسی نمیپذيرد.” شما چه تحليلی از اين مساله داريد؟ چرا کسی نمیپذيرد که رضوانی میپذيرد اشتباه کرده است؟
پيش از هر چيز بگویم که رضواني با قبول دعوت من برای انجام آن گفتگوها به وظيفهای اخلاقي و سياسی پاسخ داده است که درخور تقدير است. پيش از او نيز مهدی خانبابا تهرانی، ايرج کشکولی و کوروش لاشايی چنین دعوتی را پذيرفتند. اقدامی که ارزشی به مراتب بيش از پذيرش اشتباه که البته به جای خود محفوظ است دارد. آنان با اين پذیرش ین دعوت در راهی نآآشنا در در تاريخنگاری ما گام نهادند. در زاه و رسم تاريخنگاری سرزمينی که از روزگاری دور به استبداد خو گرفته و به خاطر پيامدهای پرمخاطرهای که بيان حقيقت دربر داشت، رویکرد نقادانه را با پنهان داشتن دانستههای خود به ارزشی اساسی در نگاه تاريخ بدل ساخته بود. بازتابشکننده چنين رويکردی جز انقطاع تاريخی چيزي بيش نبود. رویکردی که سبب میشد هر نسلی، بیتاريخ يا با تاريخی فرمايشي به حال خود رها شود تا همه چيز را به بهای گذشتن از جان که بس ناچيز مینمود، هر بار در تجربهای خونبار از نو بيازمايد.
از اين دیدگاه باید بگویم که آن گفتگوها، گامی برای خروج از اين دور باطل برداشته باشم. راهی که بدون هیچ فروتنی کاذبی هنوز در آغاز آن قرار داريم. معتقدم میبايست همه چيز را از منظر دست نهادن بر کردار نسلی از جريان چپ ايران در معرض داوری بيپروا قرار داد که بدون دست نهادن بر ضعفها و خطاهای نسل از جریان چپ ایران و کارنامه سياسیاش، بررسی تاريخمان نيمهکاره خواهد ماند. آن هم با توجه به اینکه گذشته سياسی را بر جايگاه اتهام نشاندن گرهی از کار ناگشوده ما نمیگشايد. میبايست بدون هیچ پروایی در جستوجوی حقيقت بود، بدون آنکه در اين تلاش به نفی هر آنچه انجام گرفته است پرداخت و يا همواره حقايقی جاودانه را جايگزين حقايق جاودانه ديگری ساخت؛ چنین اقدامی جز پذیرفتن حقيقتهاي مطلق و يا کيننتوزی با خود و گذشته سياسی خود پیامدی نخواهد داشت. میبايست آيينهای در مقابل خود قرار داد و از منظر بررسي ضعفها و خطاهای گذشته، به خود و تاريخ خود نگريست. آيينهای نه تنها برای دست نهادن بر زخمها و رنجها، بلکه برای دست يافتن به حقيقتی که بر کثرتگرايی استوار باشد.
آنچه به اشتباه رضوانی و اعتراف به آن مربوط میشود موضوعی است که داوری نهايی درباره آن را بايد در نگاهی گستردهتر در به عهده تاريخ نهاد. همين قدر میدانم خواننده با قهرمانی که هيچ اشتباهی را نمیپذیرد احساس همبستگی نمیکند. گفتگویی من با رضوانی بر اين اساس است که پذيرفتن همه اشتباه بدون نقدی نقادانه، جز همدردی و ايجاد احساس ترحم پیامد ديگر به بار نمیآورد.
دستاورد سازمان انقلابي را در چه میدانيد؟
شايد مهمترين دستاورد سازمان انقلابی مبارزهای باشد که با حزب توده ايران در مهاجرت داشت. در جريان اين مبارزه، بنيانگذاران آن سازمان توانستند بسیاری از جوانان ايرانی را از چنبره موهوماتی که حزب توده به نام مارکسيسم در جنبش کارگری ايران معمول ساخته بود برهانند. اقدامی که کوشش خليل ملکی را، هر چند از راه و شيوهای ديگر به سرانجام میرساند. با تشکيل اين سازمان، تقريبا تمامی سازمانهای حزب توده در غرب از آن حزب بريدند و بر يکهتازی مارکسيسم روسی در جنبش کارگري ايران خط بطلان کشيده شد. وجه بارز اين نوع مارکسيسم که حزب توده نماد بارز آن شمارده میشد، وابستگی به اوامر مسکو بود. سازمان انقلابی در تحقق اين امر نقشی مهم ايفا کرد. هر چند که پذيرش اين واقعيت به معنای آن نيست که هر آنچه سازمان انقلابي در ارتباط با حزب توده کرد درست و برحق بود. آن سازمان نماد گرايشی در جنبش مارکسيستی ايران بود که عوامگرایی و روشنفکرستيزی را به ارزش بدل ساخت.
مارکسيسم چينی که سازمان انقلابی مدافع آن بود، به ويژه در جريان انقلاب فرهنگی صدمات بیشماری به جامعه چين و جنبش گارکری وارد ساخت. مارکسيسمی روستايی در پرستش فقر و ستايش جزمگرايي که بنا بر عدم برخورداری از سنتها و بنيادهای تمدن شهری، کششی غريزی به تخريب داشت که وجه بارز آن در سطح نازل فرهنگی و روشنفکرستيزی، آيينهای از آمال و آرزوی جامعه روستايی بود. ما با اين گرايش تحولی که با انقلاب سفيد، ساختار و بنيادهای جامعه شهری را در ایران به هم ريخت روبهرو بودهايم. سازمان انقلابی به عبارتی بازتاب مارکسيسم چنين دورهای از تاريخ ايران دانست. حال آنکه حزب توده سالهای پيش از کودتا به دوره فرهنگ شکوفای جامعه شهری تعلق دارد. بیسبب نيست که حزب توده در عرصه فرهنگ، حقوق زنان و نگاه به تمدن غرب کارنامه پرباریتری نسبت به سازمان انقلابی دارد. از سازمان انقلابی يا دیگر جريانهای مائوئیستی در اين عرصه دستاوردی بر جای نمانده است.
در گفتوگو با رهبران سازمان انقلابی و مجموعهای که تحت عنوان “نگاهي از درون به جنبش چپ ايران” انتشار يافتند چه عواملي موثر بودند؟ اصولا چه عوامل باعث میشود پای صحبت کسانی بنشينيد و در مصاحبه با آنان آنچه را که در گذشته انجام دادهاند، ثبت کنيد؟ در همين ارتباط برای ارتقای سطح توجه و گسترش بخشيدن به تاريخ شفاهی چه بايد کرد؟
بدون آنکه بخواهم قصد ارزشيابی يا داوری درباره آنچه را که به عنوان مصاحبه و گفتگو تحت عنوان تاريخ شفاهی انجام میشود داشته باشم، لازم میدانم به موضوعی بپردازم. مجموعهای که تحت عنوان نگاهي از درون به جنبش چپ ايران انتشار يافته است مصاحبه و گفتگو به معنای متعارف نیست، بلکه براساس چندين گفتگویی طولانی که گاه هفتهها به طول میانجامد، متنی تهیه میشود که هنوز ماده خامی بيش نيست. بر اساس اين متن که پرسشها و پاسخها از لحاظ شکل و محتوای عبارتها و جملهبندیها دقيق میشود، بدون آنکه به فضايی که گفتگو در آن انجام گرفته است خدشه بزند. وقتی این متن آماده شد، برخی پرسشهای اساسی ديگر که از نظر دور مانده و ضروری هستند طرح میشود و مجموعه متن از نظر ساختار زبان شکل نهايی میگيرد. ساختاری که از ميان آن گفتگوهای به اجبار پراکنده، در مجموعهای در دسترس خواننده قرار میگیرد. مجموعهای که خواننده را به فکر بیندازد و روايتی هم تاريخی و هم داستانی داشته باشد. روایتی که داوری درباره آن به عهده خواننده سپرده میشود.
در اين روايت تاريخی، پیشزمینههایی ضروری است که گاه از نظر دور میماند. بدون آشنايی با موضوع، جمعآوری اطلاعات، بررسي در پیشینه و روحيه فرد و موضوع مورد بحث و در يک کلام بدون آمادگی همهجانبه، گفتگوها بيشتر به فضايي کشيده خواهد شد که جز بيان خاطرات تلخ و شيرين گذشته، پیامد چندانی نخواهد داشت. در چنين گفتگويی، هيچ چيز بدون آنکه مورد سنجش و بازبينی قرار گيرد قابل اعتماد نيست. میبايست آنچه را که عنوان میشود در سنجش با آنچه ديگران گفتهاند مورد سنجش قرار داد. در روند چنين گفتگويی میبايست گام به گام همراه خواننده برای شناخت از آنچه به درک سویههایی از حقيقت منجر شود پيش رفت. انتقال یادماندهها فردی يا خاطرهنگاری به عنوان روايتی تاريخی، سياسی و انسانی برای نسلی ديگر، به کاوش و جستوجو و بردباری و مرارت نياز دارد. تاريخ شفاهی به عنوان رشتهای در تاریخنگاری معنايی فراتر از آن دارد که با يک دستگاه ضبط صوت و گپی چند ساعته گرهگشا باشد. شايد عمر کوتاه برخی از کتابهای خاطرات يا آنچه به عنوان تاريخ شفاهی عرضه میشود به این باشد. شتابزدگی خصم کار تاريخی است.
فرشاد قربانپور، شهروند امروز، گامی برای خروج از دور باطل: جنبش چپ در گفتاری كوتاه با حميد شوكت
1- آيتالله مهدوی کنی، مصاحبه با روزنامه رسالت، شماره 1790. 27 اسفند 1370، صفحه 3