قوامالسلطنه استاد سیاست غیر ایدئولوژیک.
در میان سیاستمدارانی که قرن گذشته نقشی انکارناپذیر در رویدادهای سیاسی ایران داشتهاند، قوامالسلطنه که در خرداد 1300 به فرمان احمدشاه قاجار بر کرسی صدارت تکیه زد جایگاه ویژهای دارد. ایستادگی او در برابر کلنل محمدتقی خان پسیان و میرزا کوچک خان جنگلی، کشمکش او با رضاخان سردار سپه، رویاروییاش با شوروی در کارزار آذربایجان، و سرانجام شکست او در رویداد سی تیر 1331، هر یک تاثیری ماندگار بر زمانه ما بر جای نهادهاند
شمارى قوام را سیاستمدارى که در دستیابى به هدف از هیچ وسیلهاى روىگردان نبود؛ سیاستمدارى که خمیرمایه درونىاش بر تزویر و دورویى استوار بود مىشناسند. شمارى دیگر از پایداری و بیباکیاش یاد کرده و تدبیر و درایتش را ستودهاند. سیاستمدارى که آگاهى طبقاتىاش خدشهناپذیر، میهنپرستىاش نمونهوار و شگرد دیپلماتیکش چون گوهرى ناب بىهمانند تلقى شده است. گوهرى ناب که در مسئله نفت شمال و فرقه دمکرات آذربایجان دستمایۀ پیروزى ملتى تحقیرشده در نبردى نابرابر با دشمنی دیرین شد. قوام در پیشبرد این نبرد، نگاهى نخبهگرایانه به سیاست داشت که در آن اعتبار چندانى براى بسیج توده در میان نمىبود. او فارغ از عوامگرایی، کرنش در برابر غوغاى عوام را نیز برنمىتابید
قوام رهایی ایران را از بند استعمار نه رویارویی با قدرتهای بزرگ، بلکه در استفاده از رقابتی که میان آنها جریان داشت میدید. اما اگر توانایى او را به تاکتیکها و شم و شگرد سیاسىاش فروبکاهیم به خطا رفتهایم. قوام را میبایست فراتر از این، استاد مسلم سیاستی فارغ از ملاحظات ایدئولوژیک دانست. رویکردی که در سیاست جایی برای مبانی از پیش ساخته و پرداخته باقی نمیگذاشت. او در خرداد 1300، هنگام معرفى کابینه در مجلس چهارم شورای ملی گفت: “… یک نظر به سرتاسر مملکت و مشاهده احوال عمومى بهخوبى ثابت مىنماید که دورۀ امرار وقت سپرى شده و روز سعى و عمل رسیده است… آقایان نمایندگان محترم تصدیق مىفرمایند که بهتر است در این موقع [از] آنچه به مرام و آرزو شبیه است صرفنظر شده، نقشه در اصلاحات اتخاذ شود که به حال مملکت مفید و قابل اجراء باشد.”1 قوام در نشست دیگری، با رویکرد عملگرای خود به سیاست و دوری از آنچه “مرام و آرزو” مینامید افزود: “…امیدوارم در این دوره چهارم تقنینیه، میل دولت و نمایندگان محترم این باشد که حتىالامکان قوانینى وضع شود که اصلاحات مملکت در او منظور بوده و قابلالاجراء باشد و حرف پرنسیپ و تئورى نباشد.”2
قوام سازش و سیاست را همزاد یکدیگر میدانست. پس آنجا که به تلاش برای حفظ یکپارچگی ایران و پایان بخشیدن به ناآرامیهای خراسان و گیلان برخاست، با کلنل و میرزا که اعتباری برای دولت مرکزی نمیشناختند به آشتی و آرامش روی آورد. به کلنل نوشت: “… در محبت سابقه بههیچوجه تغییرى حاصل نشد. شما هم اگر به سوابق خودتان با من مراجعه نمایید، تصدیق مىکنید که سوءظن و بىمهرى، خاصه در این موقع با رویه و سیره اینجانب بکلى منافات دارد. نظر به این که حکومت نظامى در تمام ولایات موقوف شده، در خراسان هم ملغى شد و الغاى آن را نمىبایستى بر بىمهرى اینجانب حمل نمایید. مخصوصاً به جنابعالى مىنویسم که با امیدوارى به مراحم دولت به خدمات مرجوعه اشتغال داشته، خودتان را کاملاً مشمول محبت و مساعدت اینجانب بدانید.”3
در این میان، هنگامی که کلنل سر به نافرمانی نهاده بود، شوروی نیز برنامه ارسال سلاح به خراسان را تدارک مىدید. لنین نیز با آگاهی از اینکه نماینده شورشیان خراسان برای دریافت “کمک تسلیحاتی و داوطلب” به تاشکند رفته بود، به دفتر سیاسی حزب پیشنهاد کرد تا سکولنیکوف، یکی از رهبران برجسته بلشویسم “مسئولیت احتمالی ایجاد جمهوری شوروی را در خراسان بر عهده بگیرد.”4
قوام در رویدادهای گیلان نیز چون خراسان در پی یافتن راهی برای گفتگو، سازش و تفاهم بود. به کوچک خان نوشت: “… هیچ حس سالم دوام غیرطبیعى گوشهاى از مملکت را جایز نخواهد دانست، چه رسد به گیلان که به حکم دروازۀ مملکت است. اولاد ایران به همان نوعى که در موقع دفاع مملکت اسلحه برداشته جاننثارى مىنمایند، بعد از مرتفع شدن علل مجاهدت باید با همان نیت پاک و بىآلایش قیام مسلح را ترک گفته در اعاده و استقرار نظم و آسایش سعى و جهد کنند.”5 روزگاری که ارتش سرخ انزلی و رشت را اشغال کرده وکوچک خان با اعلام جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران، در عمل به مثابه چوبدست مسکو مانعی در راه حاکمیت و استقلال کشور بود
آنچه در سیاستی که قوام در خراسان و گیلان پیش گرفت از نظر دور مانده است، نقش و موقعیت مصدق است. در نگاه واژگونه ما به این سیاست، پسیان و کوچک خان پیشگامان نهضتی شناخته شدهاند که سالها بعد در شخصیت مصدق تجسم یافت. مصدقی که چون رضاخان سردار سپه عضو کابینه قوام بود. کابینهاى که پایان بخشیدن بر شورشی را که در خراسان و گیلان شکل گرفته بود، تدارک دیده و به سرانجام میرساند
قوام در مسئله آذربایجان نیز همین سیاست را پیش گرفت. او با حفظ شکایت ایران در شورای امنیت سازمان ملل نسبت به حضور نیروهای شوروی در آذربایجان، مذاکره با پیشهوری را پیش برد. قوام همزمان با خواست محمدرضا شاه برای پایان بخشیدن به بحران آذربایجان از راه دست زدن به اقدام نظامی شتابزده که بیشباهت به طرح رضاخان سردار سپه، وزیر جنگ تندخوی کابینه او در مسئله گیلان نبود جلوگیری کرد. هنگامی که پیشاپیش با امضای موافقتنامه نفت شمال در سال 1325 (1946)، شوروی را متقاعد ساخته بود اعلام کند آذربایجان “مسئله داخلی” ایران است. قوام در گام بعدی تصویب این موافقتنامه را در مجلس منوط به خروج نیروهای ارتش سرخ از کشور ساخت. سیاستی که کارایی خود را در گیلان نیز به اثبات رسانده بود
قوام 25 سال پیش از آن با حفظ شکایت ایران در جامعه ملل نسبت به حضور نیروهای شوروی در گیلان، مذاکره با کوچک خان را پیش برد و با خواست رضاخان سردار سپه برای اعزام نیرو هنگامی که رشت و انزلی در اشغال ارتش سرخ بود مخالفت کرد. او تصویب قرارداد 1299 (1921) میان ایران و شوروی را در مجلس با خروج نیروهای ارتش سرخ از گیلان که بدان به عنوان “مسئله داخلی” ایران رسمیت میبخشید گره زد. پس از شوروی خواست با فراخواندن نیروهای خود از گیلان مانعی را که بر سر راه تصویب آن قرارداد در مجلس وجود داشت از میان بردارد. شباهت شگفتانگیز سیاست زمامدار چیرهدست ایران در ماجرای گیلان و آذربایجان از شباهت شگفتانگیز دیگری نیز حکایت میکند. شکایت ایران چه در جامعه ملل و چه در شوراى امنیت سازمان ملل نخستین شکایتى بود که پس از پایان دو جنگ جهانى در آن مجامع بینالمللى عنوان مىشد. شکایتى که هربار با شکست شوروى و پیروزى ایران به سرانجام رسید
قوام با گذشت بیش از سی سال از روزگاری که نخستین بار به کرسی صدارت تکیه زد، در تیرماه 1331 وظیفه یافت راهی برای چیرگی بر بحران نفت که ایران را به آتش میکشید بیابد. او آگاه بود که دستيابی به تمام خواستهای ایران در مسئله نفت دور از واقعيت است. برای او، اميد به پيروزی در نبردی نابرابر با دشمنی دیرین که روزگاری نه چندان دور فاتح جنگی جهانی بود، جز گره برباد زدن پیامد دیگری نمیداشت. روزگاری که مصدق راه سازش و تفاهم را که تنها امکان چيرگی بر بحران بود با بنبست روبرو ساخته بود. راهی که در پناه پشتیبانی توده، آرمانی خدشه ناپذير را گواه حقانيت رويارويی خود در نبرد با بريتانيا میشمارد. قوام از دیدگاه دیگری به مسئله نفت مینگریست و برای بیاعتبار ساختن بريتانيا اعتباری نمیشناخت. او از همان روزگاری که برای نخستين بار بر مسند صدارت تکيه زد، درباره مسئله نفت گفت: بايد “با استخراج منابع ثروت مملکت… موجبات ازدياد منافع عمومی و تکثير عايدات دولت و ترفيه حال اهالی فراهم شده، ضمنا برای عده کثيری… تهيه شغل شده باشد.”6
قوام از “سرسختی بیمانندی” که مصدق در راه دستیابی به حقوق مردم در مسئله نفت از خود نشان داده بود نام میبرد. اما از “بیتدبیری” او نیز در این عرصه یاد میکرد.7 مصدقی که در بازبینی آنچه گذشته بود میگفت: “… هدف ملت ايران پول نبود، آزادی و استقلال بود که به دست آورده بود و در سايه آن میتوانست همه چيز تحصيل کند.” برای او فروش نفت “به قيمت روز”، مادام که “ملتی آزادی و استقلال” نداشت، “در حکم غلامی بود که خود را به مبلغ گزافی” میفروخت.”8 سخنی غریب، آن هم از سوی زمامداری که مدعی بود برای حل مسئله نفت آمده است
با چنين رویکردی، اعتباری برای ملی شدن صنعت نفت که مصدق آن را پیروزی در نبرد با بریتانیا میدانست باقی نمیماند. نبردی که نشان از حاکمیت ملت ایران بر منابع نفت و فروش آن به قیمت روز داشت. اگر فروش نفت به قیمت روز بسان بردهای بود که خود را به بهای گزافی میفروخت، هر تلاشی برای دستیابی به منافع مالی ایران در مالکیت بر نفت از معنا تهی میشد. گويی هر آنچه در این عرصه گذشته نه هدف، بلکه وسيلهای در خدمت بسیج توده برای واقعیت بخشیدن بر آرمانی بود که مصدق آن را “آزادی و استقلال” نام مینهاد. قوام اما برای “آزادی و استقلال”ی که بر فقر بنا شده و سرانجام محتوم خود را در ناآگاهی، ستم و بیعدالتی بازمییافت اعتباری نمیشناخت و چه بسا نشانی از بردگی میدانست. او با چنین رویکردی در سی تیر خود را از مصدق متمايز کرد و گفت: نبايد “… روی چاههای نفت را ببنديم و مملکت را در فقر بسوزانيم. بايد ايجاد کار و ثروت کرد تا مردم مرفه باشند.”9
باقی ماجرا رازی آشکار است. آيتالله کاشانی با فراخواندن مردم به نافرمانی، دين و سياست را پرچم ايستادگی و مقاومت ساخت. شاه تسليم شد و مصدق که کنار کشيده بود، بار ديگر بر مسند صدارت تکيه زد. با سقوط قوام در آن تیرماه سرنوشتساز که شکستی شوم و فرصت تاريخی از دست رفته ای بيش نبود، شمارش معکوس برای کودتا آغاز شده بود
اندیشه پویا، سال نهم، شماره 72، ویژه نوروز 1400
- حمید شوکت، در تیررس حادثه: زندگی سیاسی قوامالسلطنه، چاپ چهارم (تهران: نشر اختران، 1399)، 121
- همان، 123
- همان، 106
- همان، 114
- همان، 142
- همان، 132
- همان، 299
- همان، 132
- همان