عملكرد كنفدراسيون جهانی و جنبش دانشجویی
تقابل و گاهی تعامل ميان طرفداران مشی چريكی و مخالفان آن و تفسير گفتههای لنين و مائو به مثابه آيههای زمينی تمام تلاش گروهايی بود كه ميان ناسيوناليسم و انترناسيوناليسم میغلتيدند. در اين باره و پيرامون جنبش دانشجويی ايران و كنفدراسيون جهانی با حميد شوكت خالق اثر جنبش دانشجویی: كنفدراسيون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی(اتحادیه ملی) گفتوگو كرديم كه در پی میآید.
به نظر شما كنفدراسيون يك تشكل سياسی بود يا صنفی؟
کنفدراسيون در آغاز كار، يعنی تا اوايل دهۀ شصت ميلادی، دامنه فعاليتهای صنفی گستردها داشت. دليل اين امر را میبايست در چند عامل جستجو کرد. نخست نقش کسانی چون فعالان جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا و حزب توده و بعدها جبهه ملی که در شکلگيری کنفدراسيون نقش داشتند. هر يک از آنها، هر چند با تفاوتهايی بر اين نظر بودند که میبايست ميان سازمانهای صنفی و سياسی تفاوت قايل شد. علت ديگر اين بود كه فعاليت سياسی آشكار مانع تمديد گذرنامه دانشجویی و دريافت ارز دولتی و قطع بورس تحصيلي میشد. اداره سرپرستی امور دانشجويان که در سفارتخانههای ايران در خارج از کشور دفتر نمايندگی داشت، مراقب فعاليتهای دانشجويی بود و میتوانست از تمديد گذرنامه دانشجويان سر باز زده و امکان اقامت و تحصيل هر دانشجويی را غيرممکن سازد. اگر توجه کنيم که در اين دوره، تغيير رشته و محل تحصيل نيز بدون کسب اجازه از دفاتر سرپرستی امور دانشجويان به سختی امکان پذير بود و حتی ازدواج با همسری خارجی نيز مانعی در راه تمديد گذرنامه دانشجويی و در نتيجه ادامه تحصيل شمارده میشد، متوجه میشويم که دانشجويان ايرانی در سالهای دهۀ پنجاه و آغاز دهۀ شصت ميلادی برای فعاليت سياسی با چه دشواریهايی روبهرو بودند . در اين دوره هنوز امکان پناهندگی سياسی، دستکم به خاطر فعاليت سياسی دانشجويی موجود نبود و جز شماری از رهبران حزب توده در اردوگاه شرق، کمتر کسی پناهنده سياسی بود. از سوی ديگر، در برخی از کشورهای اروپايی، فعاليتهای چپگرايانانه، به ويژه اگر فعاليت کمونيستی قلمداد میگرديد جرم محسوب میشد. اگر توجه کنيم که مثلا در آلمان غربی حزب کمونيست تا مدتها ممنوع بود، پي میبريم که اتهام فعاليت کمونيستی، آن هم برای يک دانشجوی خارجی چه خطری داشت. موضوع ديگر نگاه کنفدراسيون به چگونگی مبارزه بود. كنفدراسيون در آغاز كار به مبارزه در چهارچوب قوانين جاری ايران با رژيم شاه اعتقاد داشت. واقعيتی که خود بازتابی از دیدگاه سازمانهاي سياسی صاحب نفوذ در كنفدراسيون بود. يكي از خواستههای دانشجويان اين بود كه هنگام انتخابات مجلس شورای ملی بتوانند با مراجعه به كنسولگریهای ايران رای بدهند و از اين راه در انتخابات وسرنوشت کشورشرکت داشته باشند . با رشد ديكتاتوری در ايران و فرمايشی شدن انتخابات، هنگامي که اپوزيسيون رفته رفته امكان هر نوع مبارزه قانونی را غيرممكن ديد، اين واقعيت در جنبش دانشجويی خارج نيز بازتاب يافت و در چگونگی نگاه کنفدراسيون به مبارزه صنفی و سياسی موثر افتاد. با توجه به اينها، میتوان گفت کنفدراسيون سازمانی دانشجويي بود که در آميزهای از مبارزه صنفی و سياسی آغاز به کار کرد و رفته رفته به فعاليت کم و بيش صرف سياسی روی آورد.
نشريه نامه پارسی، ناشر افکار دانشجويان ايرانی در اروپا، در آستانه تشکيل کنفدراسيون درباره فعاليت صنفی و رابطه آن با مبارزه سياسی نوشت: “اما مسايل صنفی نمیتواند و نبايد تنها هدف فعاليت سازمانهای دانشجويی باشد. چنين کاری فقط از خودپرستی و کوتهبيني حکايت میکند. در جهان پرآشوب کنونی، يکی از اميدهای جامعه ايران به جوانانی است که امروز در گوشه و کنار به کار دانش مشغولند و فردا، خواه ناخواه، بخش مهمی از نيروی فکریو معنوی کشور را تشکيل میدهند. جامعه ايران از اين “کتاب خواندها”، از اين “باسوادها”، از اين “فرنگ رفته ها” میخواهد که در رفع درماندگی و فروماندگی کشور خود کوشش موثرتری بنمايند. فقط خودپسندان و کوتهبينانند که میتوانند از توجه به چنين رسالتی سر باز زنند و تمام مسايل موجود را در دعوای “ارزدولتی” و “ارز آزاد” خلاصه کنند. چنين مبارزهای به تنهايی ارزش ندارد. از اين رو، سازمانهای دانشجويی همراه توجه دقيق به مسايل صنفی، بايد به فعاليت در زمينه های ديگر نيز بپردازند.”1
کنفدراسیون چرا تا اين حد تحت تاثير احزاب بود؟
بنيانگذاران کنفدراسيون پیشینه فعاليت سياسی در جريان ملی شدن صنعت نفت را داشتند که پس از پيروزی کودتا در خارج از کشور به جامعه سوسياليستهای ايراني در اروپا يا حزب توده و جبهه ملی پیوستند. جبهه ملی هر چند در آغاز کار نقشی در تشکيل کنفدراسيون نداشد، اما بعدها يکي از نيروهای مهم و موثر کنفدراسيون شد. از اين سه جريان، برخی پيش از ترک ايران در سازمانها و احزاب سياسي عضويت داشتند. بقيه نيز اگر عضو تشکل سیاسی نبودند، اما با گرایش سياسی در مبارزه دانشجويی شرکت میکردند.
با گشايشی که پس از نخست وزيری منوچهر اقبال در فروردين ماه 1339 و به ويژه در زمان نخست وزيری علی امينی در فضای سياسی ايران پيش آمد، فضای سياسی دانشجویان ایرانی خارج از کشور نيز با تغییراتی روبهرو شد.
كنفدراسيون در اروپا از كادرهای قویتری برخوردار بود . در حالی كه در انقلاب ايران كادرهای آن در آمريكا به پستهايی دست يافتند؟
گمان میكنم منظور شما نقش برخی از سران جمهوری اسلامی چون مصطفی چمران و صادق قطبزاده و ابوالحسن بنی صدر در نخستين سالهای پس از انقلاب باشد. اما نقش آنها در کنفدراسیون مربوط به آغاز فعاليت آن سازمان است. بعدها ارتباط هر سه آنها کنفدراسیون قطع شد. در جبهه ملی خارج از کشور، گرايشی غيرمذهبی وجود داشت. اختلاف قطبزاده و بنی صدر با اين گرایش، در عمل به رويارويی این دو جریان جبهه ملی به کنفدراسيون نیز تسری پیدا کرد. مخالفت آنان با گرايش غيرمذهبی جبهه ملی، در عمل مخالفت با کسانی بود که با عضویت در جبهه ملی در پيشبرد مبارزه دانشجويی در خارج نقش داشتند و همين باعث شد تا در مقابل کنفدراسيون قرار بگيرند. در کنفدراسيون برای کسانی که باورهای دينی داشتند امکان فعاليت وجود داشت. اما با توجه به رشد جریان چپ در کنفدراسيون، دانشجويان مسلمان که شمارشان اندک بود، رفته رفته خود رغبتی به شرکت در مبارزه کنفدراسيون نشان نمیدادند. این را نیز بیفزایم که که شماری از اعضای كنفدراسيون که عضو اتحاديه كمونيستها و حزب رنجبران و مدافع جريانهای چريكی بودند در مبارزه با جمهوری اسلامی به زندان افتادند و كشته شدند.
تئوری غالب بر جنبش دانشجويی ايران كه حاصل آن كنفدراسيون شد چه بود؟
کنفدراسيون بيش از هر چيز جنبشی اعتراضی بود که وظیفه خود را نقض حقوق بشر در ایران و افشای رژيم استبدادی شاه در افکار عمومی جهان میدانست. پشتيبانی از حقوق پايمال شده مردم ایران و کوشش برای نجات جان زندانيان سياسی اعتبار جهانی کسب کرد. هيچ يک از سازمانهای دانشجويی جهان وجهه و اعتبار کنفدراسيون را نداشت. دريافت پيام از شخصيتهای برجسته جهان چون برتراند راسل و ژان پل سارتر يا سازمان آزادیبخش فلسطين و جبهه آزادیبخش ويتنام و دولت ويتنام شمالی به کنگرههای کنفدراسيون، نشان اعتبار جهانی آن سازمان بود. سرانجام رژيم شاه کنفدراسيون را غيرقانونی خواند و ادامه عضويت در آن سازمان را از سه تا ده سال زندان اعلام کرد.
در آغاز فعاليت کنفدراسيون، گرايش به ملیگرايی قوی بود. اما جنبش دانشجويی رفته رفته به جريانهای چپ گرایش پیدا کرد. تاثير پيروزی انقلاب مسلحانه در كوبا و الجزاير و بعدها جنگ ويتنام در اين زمينه به نظر اساسی بود. شکست راه قانونی مبارزه در ايران به ويژه پس از پانزدهم خرداد 1342 نیز در سمتگيری كنفدراسيون تاثیر داشت. با رشد ديكتاتوری، اپوزيسيون داخل و خارج و به پيروی از آن جنبش دانشجويی به گزینههای رادیکال در رویارویی با رژيم كشيده شد. رژيم شاه هر مبارزه قانونی اپوزيسيون را سد کرده بود و راهی برای اعتراض قانونی باقی نگذاشت. همین سبب شد تا رفته رفته هر نوع اعتدال يا اصلاحطلبی سازش و سستی در مبارزه تلقی شود.
چرا قبل از انقلاب 57 جنبش دانشجويی ايران در خارج از كشور قوی بود. در حالی كه بعد از انقلاب با توجه به فشارهای مشابه عكس اين مساله صادق است؟
تركيب جمعيت ايرانی خارج از كشورتغيير كرده است. پيش از انقلاب اين تركيب تقريبا كاملا دانشجويی بود. اكنون شمار دانشجويانی که از ايران آمده باشند اندك است.
جنبش دانشجويي ايران بر اساس چه نيازی شكل گرفت؟
ااز 28 مرداد 1332 به اين سو، درک عمومی اپوزيسيون چنين بود كه دلیل پيروزی كودتا، پیامد تفرقه ميان سه نيروی اصلی يعني مليون و جريان چپ و نيروهای مذهبی بوده است كه نمونههای خود را در مخالفت حزب توده با جبهه ملی و مصدق و اختلاف ميان مصدق و آيتالله كاشانی باز یافته بود. این دیدگاه به ذهنيت و در معنايی وجدان اپوزيسيون شكل بخشيد. واقعيتی که معنای خود را در تلاش برای همکاری به و جلوگيری از تفرقه اپوزيسيون بازمیيافت و اساس كنفدراسيون و مجموعه اپوزيسيون بود. همين واقعيت در اصلیترين شعار كنفدراسيون که اتحاد، مبارزه، پيروزی بود تبلور یافته بود. به اين معنا كه با اتحاد جنبش مبارزه به پيروزی میرسد. این دیدگاه تا انقلاب بهمن 1357 و مدتی پس از آن، ذهنيت حاكم بر جنبش سياسی ايران بود. گمان میكنم تاكيد آیتالله خمینی، رهبر انقلاب اسلامی بر “وحدت كلمه” در جريان انقلاب نيز بيان ديگری از چنين ذهنيتی باشد.
موضوع دیگر ممنوع بودن احزاب و سازمانهای سياسي در ايران بود. کنفدراسيون به تجربه دريافته بود هنگامی به عنوان تنها نيروی قدرتمند اپوزيسيون قادر است رژيم ايران را به عقب نشينی وادارد و در پشتیبانی از جان زندانيان سياسی و افشای استبداد در ایران موثر باشد که يکپارچه عمل کند.
تجربه كنفدراسيون در جنبش سياسی ايران تجربهای یگانه است. نيروهای اپوزيسيون پانزده سال در سازمانی واحد در كنار يكديگر بر ضد ديكتاتوری و استبداد مبارزه كردند. چنين تجربهای در تاريخ مبارزه سياسی ايران تا امروز بیسابقه است.
شما فعاليت كنفدراسيون را به چند دوره تقسيم مي كنيد؟
فعاليت کنفدراسيون را میتوان به سه دوره تقسيم کرد. از اوائل دهۀ شصت ميلادی تا سفر محمدرضا شاه به آلمان در سال 1967، جنبش دانشجويی بر زمينه خواستههایی که کم و بيش بر اساس قانونی شكل گرفته بود پيش میرفت. كنگره دوم كنفدراسيون که در دیماه 1339 (ژانويه 1961 ) در لندن برگزار شد، اعزام دانشجويان به روستاها را برای باسواد كردن روستاييان مطرح میساخت؛ به جای آنكه دانشجويان فارغ التحصيل در بازگشت از خارج به خدمت سربازی بروند. در همين كنگره، حق رای به زنان يكی از خواستههای دانشجويان بود. به اين معنا، دو اصل مهم از شش اصل اصلاحاتی که با عنوان انقلاب سفيد توسط شاه پيش کشيده شد، در مصوبه كنگره كنفدراسيون طرح شده بود. كنفدراسيون بعدها در گرايش به راديكاليسم، به نوعی در اين خواسته خود تجديدنظر كرد. برای كنفدراسيون، اعزام دانشجويان به روستاها به منظور باسواد کردن روستاييان، تا سطح اعزام عوامل ساواك و کنترل روستاييان تنزل كرد. حتی در مورد حق رای به زنان هم در برخی از نشریههای كنفدراسيون كه به مسايل زنان مربوط میشد نوشته شد در مملكتی كه آزادی وجود ندارد يا مردان هم آزاد نيستند، حق رای به زنان تنها نقشی تبليغاتی برای رژيم دارد و يا فقط زنان طبقات مرفه از آن استفاده میكنند كه تحليلی نادرست بود.
بدين ترتيب، در فاصله كوتاهی پس از اواسط دهۀ شصت ميلادی که رژيم شاه در داخل كشور هيچ نوع امكانی برای فعاليت اپوزيسيون باقی نگذاشته بود، كنفدراسيون در عمل به نيابت از مجموعه اپوزيسيون عمل میکرد و خواستههای آشكار سياسی را پيش میکشيد. اين گرايش پس از سفر شاه به آلمان از كنفدراسيون در عمل يك سازمان سياسی ساخت و بيش از پيش بر راديكاليسم جنبش دانشجويی دامن زد.
از اواسط دهۀ هفتاد ميلادي، يعنی پس از انشعاب در شانزدهمين (آخرين) كنگره که در دیماه 1353 (ژانويه 1975) در فرانکفورت برگزار شد، سازمانهای دانشجویی که تحت عنوان كنفدراسيون فعاليت میکردند مدافع اين يا آن جريان سياسی بود. از آن پس، جنبش دانشجويی خارج بيشتر شبیه به سازمانهای جوانان احزاب بود كه ديگر آشكارا از مائو تسهدون و انقلاب چين يا مشی سازمانهای چريكی در ايران دفاع میكردند. بر این اساس میتوان گفت که دوره نخست، دوره تشكيل و شکلگيری جنبش دانشجويی صنفی و سياسی بود که روز به روز سياسیتر شد. در سالهای رشد، مبارزه صنفی بيشتر و بيشتر به حاشيه رانده شد و سرانجام در نهايت، خواستههای صنفی كنار گذاشته شد و کنفدراسيون در موقعيتی قرار گرفت که در آخرين سالها، بيشتر به سازمان جوانان احزاب چپ شباهت داشت.
تاثير پذيری جنبش دانشجويی ايران از جنبش دانشجويی اروپا و بخصوص رخداد های سال 1968 چگونه بود؟
اين تاثيرپذیری انكارناپذیر است. اگرچه جنبش دانشجويی ايران بر جنبش دانشجويي اروپا را نيز نبايد ناديده گرفت. میدانيم كه جنبش دانشجويي اروپا پايگاه مستحكمی در آلمان داشت. با سفر شاه به آلمان در سال 1967 تظاهرات گستردهای بر ضد رژيم ايران در اعتراض به اين سفر صورت گرفت که در تاريخ جنبش دانشجويي اروپا به عنوان نقطه عطفی شناخته شده است. اين بدان معنا نيست كه بدون سفر شاه جنبش اعتراضی گستردهای که شکل گرفت روی نمیداد و جنبش سال 1968 ميلادی پیش نمیآمد. اما اعتراض به سفر شاه و پيامدهای آن سرآغاز جنبش دانشجويی در آلمان و نقاط ديگر اروپا شد. جرقهای كه به آتش مبارزه دانشجويان در سراسر اروپا دامن زد و اوج خود را در جنبش اعتراضی دانشجويان و كارگران فرانسه در ماه مه 1968 بازيافت. البته تاثير جنبش دانشجويی ايران از جنبش دانشجويان و جوانان اروپا تنها در سطح حرکتی اعتراضی بود. حال آنكه اين جنبش به مراتب از اين سطح فراتر رفت و مجموعه روابط اجتماعی و سنتهای محافظهكارانه و زمينههای كهنه حاكم بر روابط خانواده و آنچه را كه از اقتدارگرايي در سطح دانشگاه تا رابطه استاد و شاگرد و زن و مرد و روابط جنسی مربوط میشد مورد سوال قرار داد. اين جنبش اگرچه به تمام خواستههای خود دست نيافت، اما تا آنجا که با به لرزه درآوردن روابط كهنه و قديمی بازمانده از روحيه و منش روزگار فاشيسم و سالهای پس از جنگ جهانی دوم چهره اروپا را تغيير داد. اروپای پس از سال 1968 به معنايی در بسیاری از زمينهها اروپای ديگری بود. آنچه امروز در اروپا در ارتباط با توجه به مسئله محيط زيست و پناه دادن به مهاجران و احترام به حقوق اقليتهای قومی و دينی و برابری زن و مرد در تمام عرصههای اجتماعی و دستاوردهای ديگر با آن روبهرو هستيم، همه از پبامدهای اين جنبش است. جنبشی که در زمينههایی نيز چون اعمال تروريسم چپ ميراث شومی از خود بر جای نهاد.
چرا كنفدراسيون نتوانست آن پيام جنبش دانشجويي اروپا را كه موجب تغيير اروپا پس از مه 1968 شد دريابد؟
كنفدراسيون و جنبش دانشجويان ايران در اين زمينه تاثيراز اين جنبش نگرفت. چنين به نظر میرسد که اعضا و کادرها و مسئولان کنفدراسيون، شايد بنا بر ويژهگیهای سنتی و عقبمانده جامعهای که به آن تعلق داشتند از اهميت واقعی اين جنبش غافل ماندند و همه چيز آن را در ستيز با سياستهای استعمارگرانه و امپرياليستی خلاصه کردند؛ بیآنکه از نيرو و توانی که وجه مهمی از آن دمکراتيک کردن جامعه در تمام سطوح خود بود آگاهی یابند. ذهنيت کنفدراسيون به ويژه در اوج جنبش 68 و سالهای پس از آن، بنا بر نگاه يک سويهای که در مبارزه با استعمار و امپرياليسم در پيش گرفته بود، ذهنيتی ايدئولوژيک بود. ذهنيتی که باعث میشد تنها موارد منفی را برشمرده و توان و قابليت جوامع غربی را برای اصلاح و تغيير که ريشه در تمدن، ليبراليسم و ديناميسم دمکراتيک آن داشت ناديده انگارد. کنفدراسيون بهرغم این به خاطر مبارزهاش با رژيم شاه که در ميان افکار عمومي و جنبش دانشجويان و جوانان غرب، نماد ديکتاتوری و وابستگی و استبداد شناخته شده بود، اعتبار فراوانی در جنبش جهانی دانشجويان يافت.
چرا همواره قویترين بخش كنفدراسيون بر بنيانی آلمانی قرار داشت در حالی كه دانشجويان ايرانی مقيم مثلا فرانسه،آمريكا و انگليس هم تعداد زيادی بودند؟ آيا اين مساله ارتباطی با سوسيال دموكراسی اروپا و يا حضور فردی چون ويلی برانت، رهبر حزب سوسیال دمکرات آلمان دارد؟
مرکز اصلی فعاليت جنبش دانشجويی در آغاز در فرانسه و انگلستان بود. اما رفته رفته آلمان به مرکز ثقل کنفدراسيون تبديل شد و کنگرهای سالانه نيز در آلمان برگزار شد. در اوج فعاليتهای کنفدراسيون، سازمان دانشجويان ايرانی در آمريکا نقش مهمی در اين مبارزه داشت. در این فاصله، بيشتر دانشجویان ايرانی در آلمان و آمريکا بودند و اين خود باعث رشد قدرت و نفوذ واحدهای کنفدراسيون در آلمان و آمريکا بود. نزديکی آلمان به ايران را نيز بايد عامل ديگری در اهميت مبارزه کنفدراسيون در آلمان دانست.
چه عاملی سبب شد جنبش دانشجويی ايران كه بر مبنايی ملی شكل گرفته بود در نهايت به انترناسيوناليسم درغلتيد ؟
در اوج فعاليتهای کنفدراسيون، گرايش چپ در همه سطوح نفوذ فوقالعادهای يافته بود. به ويژه تحت تاثير مبارزهای كه در ويتنام جريان داشت و نيز نفوذ انقلاب چين و مائو در ميان جوانان و دانشجويان، سوسياليسم در تمام عرصهها تنها بديل نظام سرمايهداری شناخته میشد. در اين ميان مليون نيز بيش از پيش به جريان چپ گرايش پيدا میكردند. جبهه ملی در خارج از کشور نيز كه روزگاری مبارزه قانونی و پارلمانتاريستی سخن میگفت، به ستایش از چه گوارا و انقلاب دهقانی روی آورده بود.
كنفدراسيون چه تعاملی با نيروهای مذهبی داشت؟
پشتيبانی از مبارزه مردم و دفاع بیقيد و شرط از زندانيان سیاسی از همان آغاز در دستور کار کنفدراسيون قرار داشت. يکی از نخستين برنامههای آن سازمان اعتراض به دستگيری آيتالله طالقانی و مهدی بازرگان بود. کنفدراسيون بعدها نیز تلاش دامنهداری را نيز برای نجات جان مسعود رجوی، عضو رهبری سازمان مجاهدين خلق ايران سازمان داد. اين فعالیت نشانه پیروی از دمکراتيک بود که دفاع از زندانيان سیاسی فارغ از دیدگاه و سیاستی که داشتند، در مرکز فعالیتهای آن سازمان قرار داده بود. پشتیبانی آن سازمان از شخصيتها و نيروهای چپ و ملی و مذهبی نيز در پرتو چنين درکی از دمکراسی قابل درک است. روشن است که هيچ يک از اينها به معنای آن نبود که نيروهای مذهبی در کنفدراسيون دارای نفوذ بودند و يا فراکسيون جداگانهای داشتند. اما کنفدراسيون گاه با معيارهای مشابه و در قالبهای فکری مشترکی با نيروهای مذهبی به رویارویی با حکومت شاه رفت و در مواردی نيز ارزشها و زبان نهضت اسلامی را به عاريت گرفت و مبارزه با استعمار را گاه به ستيز با تمدن و ليبراليسم غرب تعميم داد و شماری از دستاوردهای آن را به نشانه انحطاط و بیبندوباری به نقد کشيد. ناديدهانگاردن شماری از ارزشهای جامعه مدنی که خواه ناخواه حاصل دستاوردهای تجددخواهانه سلطنت پهلوی بود جنبه ديگری از دیدگاه یکسویه به شمار میآيد.
سیاستهای حکومت شاه که همواره در لفافهای از جنجال و هياهوی تبليغاتی عرضه میشد در چنین گزینشی بیتاثير نبود. اما هيچ يک از اينها نبايد توجيهی بر آن باشد که از نقد نقادانه کنفدراسيون که روزگاری به عنوان مهمترين نيروی اپوزيسيون در خارج از کشور بر انديشه و سیاست شمار بیشماری از دانشجويان ايرانی تاثير گذاشته است چشم بپوشيم. نقد جنبش دانشجويی خارج را میبايست فارغ از کينتوزیهای ايدئولوژيک با خود و گذشته خود و يا نفی همه جانبه هر آنچه جريان داشته است پيش برد. اکنون شماری سکوت درباره نقش و جايگاه کنفدراسيون را مصلحت و جايز میشمارند، مبادا تاريخ به گونهای ديگر تعبير و تفسير شود و گروهی نيز در خصومتی ديرينه، با منتسب کردن آن به دولت های خارجی، همچنان انتقام زخمی کهنه را باز میستانند. هيچ يک از اينها نبايد اين واکنش را برانگيزد که از کوشش در شناخت واقعی آن سازمان باز بمانيم و در ستايشی سرشار از غرور، هر اشتباهی را توجيه کنيم.
پس از انقلاب 57 در جنبش دانشجويی بحث بر سر مذهب و لائيسيته بود. در حالی كه قبل از انقلاب بحث بين ناسيوناليسم و سوسياليسم بود. چرا؟
تا پيش از انقلاب بر پايه همان ذهنيتی كه به آن پرداختم، ميان جريان چپ و نيروهای ديگر وحدتی عملی وجود داشت. اين وحدت با روی كار آمدن نيروهای مذهبی در ايران و آنچه كه پس از آن رخ داد تغيير كرد. وحدتی كه از مشروطه به اين سو با فراز و نشيبهايی کمابیش تا انقلاب بهمن 1357 ادامه داشت.
امروز جنبش دانشجویی اغلب مورد سوء استفاده احزاب قرار میگيرد. آيا اين مساله را به كنفدراسيون هم میتوان تعميم داد؟ اين ادعا را که گفته میشود کنفدراسيون را نمیتوان سازمانی دانشجويی خواند چون به سازمانهای سياسی وابسته بود چگونه ارزيابی میکنيد؟
اين نيمی از حقيقت است. میدانيم که کنفدراسيون، به ويژه در واپسين سالهای حکومت شاه بيش از پيش به مسايل سياسی کشانده شد و چون سازمانی سياسی عمل کرد. اما طرح چنين واقعيتی، بدون توجه به آنچه در عرصه سياسی جريان داشت، جز واژگون جلوه دادن تاریخ آن سازمان پیامد ديگری ندارد؟ چگونه ممکن بود در اوج ديکتاتوری و استبداد در ايران که هر مخالفی را به خاطر داشتن يک اعلاميه بازداشت و زندانی میکردند از دانشجويان خواست تا فقط “دانشجو” بمانند؟ آيا در روزگاری که محيط دانشگاه تحت کنترل ساواک بود، چنين اقدامی جز خودفريبی معنای ديگری داشت؟
دخالت سازمانهای سياسی در سرنوشت کنفدراسيون را نمیتوان انکار کرد. اما اين دخالت تا درجه معينی نيز پیامد اين واقعيت بود که در فقدان آزادی، دانشجويان و سازمانهای دانشجويی خارج از کشور با استفاده از امکانات مساعدی که داشتند بيش از پيش به مبارزه سياسی روی آورد بودند و وظيفهای را که قاعدتا بر عهده احزاب و سازمانهای سياسی بود بر عهده میگرفتند. این واقعيت در مورد سازمانهای دانشجويی کشورهای غربی نيز که مانعی برای فعاليت سياسی نداشتند دیده میشد. چگونه ممکن بود در اوج جنگ ويتنام و بمباران آن کشور از دانشجويان اروپا و آمريکا خواست فقط “دانشجو” بمانند يا گرايش آنان به جریان چپ و سازمانهای مارکسيستی را نشانه آن شمارد که ديگر سازمان دانشجويی نیستند؟
گذشته از اين، نبايد فراموش کرد که سازمانهای سياسی بدون كنفدراسيون و جنبش دانشجويی معنايی نداشتند. جريانهای سياسی خارج از کشور، از جامعه سوسياليست های ايرانی گرفته تا حزب توده و جبهه ملي و بعدها سازمان انقلابی و سازمان توفان و اتحاديه کمونيستها و گروه کادرها و چند نيروی مدافع جريانهای چريکی، هيچ يک اعتباری را که کنفدراسيون داشت کسب نکردند. عضوگيری و نفوذ فكری و عملی آنان در جنبش دانشجويي خارج بود. از سوی ديگر، كنفدراسيون يا جنبش دانشجويی نيز در اين سازمانها كه خود را نماينده طبقه كارگر يا مردم ایران میدانستند تاثير داشت. بدون كنفدراسيون و اعتبار جهانی آن، سازمانها و احزاب ایرانی در خارج از کشور معنای چندانی نمیيافتند. فعاليت سازمانهای سياسی و تاثير آنها در ايران ناچيز بود و این در مورد سازمانهای سیاسی در داخل کشور نیز صدق میکرد. با متلاشی شدن و شكست سازمانهای چريكی در ايران، برخی از کادرهای آن به خارج آمدند و تلاش كردند اين بار با نفوذ معنوی جنبش چريكی در ميان دانشجويان و تعيين مشی سیاسی جنبش دانشجویی، آن را به ابزاری برای پيشبرد عقايدشان تبديل كنند. اعمال این سیاست در انشعاب کنفدراسيون نقش موثر داشت.
چرا در انقلاب بهمن 57 كه در اتحاد نيروهای سياسی شكل گرفت شيرازه كنفدراسيون از هم گسيخت؟ آيا میتوان سقوط شاه را در ايران به عنوان پايان كار كنفدراسيون به اين معنا كه هدفش مبارزه با رژيم شاه و آزادی زندانيان سياسی بود دانست؟
شيرازه كنفدراسيون چند سال پيش از انقلاب ازهم گسسته شده بود. اگرچه اجزای گوناگون آن هر يك همچنان تا آستانه انقلاب در رقابت با یکدیگر فعاليت داشتند. گسست کنفدراسیون پيش از آن رخ داد و سرانجام در آخرين کنگره آن سازمان (كنگره شانزدهم) رسميت يافت. آخرين سالهای زندگی کنفدراسيون در به بحثهای بیپايانی گذشت که در واحدها و سمينارها و کنگرهها، درباره طرح مسئله سرنگونی رژيم شاه در منشور آن سازمان جريان داشت. بحثهايی که در فضايی جنجالي سپری شد و وحدت درونی آن سازمان را دستخوش تفرقه و جدايی ساخت. هواداران مشی چريکی کنفدراسيون را به عبادتگاهی بدل کرده بودند که در آن شهدای زنده تقدس میشدند. مخالفان مشی چريکی نيز که در اين يا آن سازمان مائوئيستی متشکل بودند، در جستجوی یافتن نقل قولی که حقانيت نظرشان را به اثبات رساند، آيههای لنينی را در بوق و کرنای تازهای جار میزدند. در چنين فضايی، کنفدراسيون هر ترديدی را نسبت به کمترين تغييری در جامعه ايران به نشانه سستی و سازش و دل سپردن به رفرم و اصلاحات تلقی میکرد و در اين راه هر بار خون شهيد تازهای را به قضاوت میگرفت.
بدين ترتيب، هنگامی که امکان استدلال و ارزيابی مبتنی بر واقعيتهای جامعه ایران از ميان رفته بود، هر گفتگويی نيز در حدود استنتاجهای تئوريک محدود میماند و در گسست از نيازهای واقعی سپری میشد. کنفدراسيون آنقدر در مسکو و پکن، در کوبا و آلباني، در آنگولا و موزامبيک و در جزمها و پيشداوریهای جنبش چپ غرق شده بود که امکان راهيابی را پيشاپيش با بنبست روبهرو ساخته بود. بازتاب روشن چنين گزینشی، گام نهادن راه بیبازگشتی بود که ناديدهانگاردن واقعيتهای سرسخت اجتماعی پیامد آن بود. ديگر ارزيابی از هر آنچه جريان داشت، در حریم و حصار پيشداوریهای يک سويه و حقيقتهای مطلق و در ناديدهانگاردن هر آنچه با معيارها و ارزشهای پيش ساخته خوانايی نداشت محبوس میشد و بردباری و تامل جای خود را به افراط گرايی میسپارد.
بنيانگذاران کنفدراسيون از نسلی میآمدند که مبارزه سالهای پيش از کودتا را تجربه کرده و ريشه در تلاطمهای سياسی و نبرد احزاب اجتماعی داشتند. حال آنکه نسل جديد کنفدراسيون فاقد اينها بود. نسل جوانی که بدون هيچ هويتی، در فضايی پر از استعاره و راز و رمز نضج گرفته و بارور شده بود. بیپشتوانه يا با پشتوانهای که سياست و تاريخش، سياست و تاريخ اميدهای واهی و انتظارهای بيهوده بود. اين نسل به قشرهای ميانی و گاه پايينی اجتماع ايران تعلق داشت که اختلاف آشکار طبقاتی و خفقان فزاينده سياسي را نه از خلال کتاب ها، بلکه در زندگی روزمره خود لمس کرده بود. نسلی بیتجربه و آسيب پذير که با گرايشی غريزی به انقلابیگری، کشش به بديلهای افراطی و الگوهای خام و از پيش ساخته را در آميزهای با تعصب فرقهای به پرچم خود بدل ساخته بود. نسلی که با تقدس جنبش چريکی و پرستش اتقلاب چين به مصاف با حکومت خودکامه شاه میرفت.
جریان بارزی از اين نسل، منکر تغيير و تحول جامعه ايرانو منکر بديهياتی بود که در زندگی و در تاريخ وجدان اجتماعي جامعه ايران جريان داشت. ديگر گذشت زمان تنها در شمارش کنگرههای کنفدراسیون معنا و مفهوم پيدا مي کرد. اما زمانه تا آنجا که به سرنوشت جنبش دانشجويي خارج و دوام و بقای آن مربوط میشد به گزینش ديگری رسيده بود. ديگر انشعاب در راه بود و شمارش معکوش برای نقطه پايانی در زندگی کنفدراسيون آغاز شده بود.
آخرين سالهای پس از انشعاب نيز در چنين فضايی سپری شدند. در کشمکشها و و پيکاری که در آخرين ماهها و روزهای حکومت شاه، برای مبارزهای مشترک در افشای هر چه بيشتر رژيم ايران در عرصه جهان انجام گرفت. ديگر تا سقوط نظام پادشاهی روزگاری بيش باقی نمانده بود. تا اين روند به سرانجام برسد، اعضاء و کادرها و رهبران کنفدراسيون هم در راه بازگشت به ايران بودند. در راه بازگشت به سرزمينی که برای بهروزی و نیکبختی مردمانش، ساليان سال تلاشی بیوقفه انجام گرفته بود.
فرشاد قربانپور، “عملكرد كنفدراسيون جهانی و جنبش دانشجويی: گفتگو با حميد شوكت”، شهروند امروز
1- نامه پارسی، شماره 3، دي ماه 1338. ژانويه 1960. صص 130- 129
2- حميد شوکت، کنفدراسيون جهاني محصلين و دانشجويان ايرانی (اتحاديه ملی): از آغاز تا انشعاب، صص 417، 401 – 399