احمد قوام: تصویر رایج تصویر واقعی.
بالاخره روزی خواهد رسید که مردم بی غرضی در این مملکت اوراق تاریخ را ورق بزنند و از میان سطور آن، حقایق مربوط به زمان ما را بخوانند. احمد قوام.
آندره مالرو در “ضد خاطرات” مینویسد: “فیل خردمندترین جانوران است، یگانه جانوری است که زندگیهای پیشین خود را به یاد میآورد؛ از این رو زمانی دراز آرام میایستد و دربارۀ گذشته میاندیشد. این همان حرف است که میگویند تاریخ را از نو باید نوشت و هر نسلی باید تاریخ را ازنگاه خود بنویسد و در گذشتۀ خود درنگ کند
زندگینامۀ سیاسی قوام السلطنه، که عنوان “در تیررس حادثه: زندگی سیاسی قوامالسلطنه” به خود گرفته است، نمونۀ درخشان نگاه دوباره به تاریخ و درنگ در گذشته است. نگاه دوبارهای که تصویر رایج قوامالسلطنه را که مشحون از بدنامی است، به هم می ریزد و او را تا جایگاه بلند و درخور شأن یک سیاستمدار با تدبیر و وطنخواه بر میکشد
به گمانم مالرو اشتباه می کرد که در همان ضد خاطرات از قول کشیشی نوشت: “جان کلام اینجاست که آدم بزرگ وجود ندارد. “خواندن زندگی قوام به ما میگوید هنوز آدم بزرگ وجود دارد. هرچند حرف مالرو هرچه از زمان گفتنش بیشتر گذشته، درستتر به نظر آمده است
کتاب، زندگی احمد قوام را از زمان پیش از مشروطه و زمانی که احمد قوام به عنوان رییس دفتر شاه به انقلابیون خبر میداد که در معرض بازداشت قرار دارند و بهتر است مخفی شوند و نیز از زمانی که فرمان مشروطیت به خط او نوشته شد، آغاز میکند و در حوادث 30 تیر 1331 به پایان می برد.مقطعی که به نوشتۀ دکتر محمدعلی موحد در “خواب آشفته نفت” بهتر بود طوری پیش می رفت که قوام بر سر کار میآمد، چون “هر راه حلی برای مسأله نفت در برابر جانشین مصدق می گذاشتند مسلماً از آنچه در آخر کار ایران را مجبور به قبول آن کردند بهتر میبود.”
در واقع حرف این است که اگر قوام به جای مصدق می نشست – هرچند تاریخ جای اگر و مگر نیست ولی از اگرهای آن هم به آسانی نمیتوان گذشت -بی تردید مسأله نفت چنان حل می شد که کار به کودتای 28 مرداد نمیکشید، جبهۀ ملی از سیاست کنار نمیرفت و تاریخ کشور ما لونی دیگر مییافت
نوشتۀ آقای شوکت، جزئیات زندگی سیاسی قوام را در بر دارد و اطلاعات ذی قیمت و تحلیل ذی قیمتتری از تدبیرهای رئیس دولتی به دست میدهد که چند بار در موج حادثات تاریخ ایران، هدایت کشتی سیاست را بر عهده گرفت و از آن سرفراز بیرون آمد
هنرنمایی قوام در سیاست بسیار است و در هر واقعه، فنی از فنون سیاست را به کار میبندد. اما شاهکار او بویژه در دو واقعه برجسته می شود. یکی در جنبش گیلان – دورۀ لنین – که میرزا کوچک خان، جمهوری رشت را برپا کرده بود و چیزی نمانده بود که پاره ای از پیکر میهن بازهم به دست روسها، و این بار به دست کمونیستهای روسی کنده شود، و دیگر واقعۀ فرقۀ دمکرات آذربایجان – دورۀ استالین – که عملا آذربایجان را از تن ایران جدا کرده بود
احمد قوام در هر دو واقعه، پرتو باشکوهی از سیاست به چهرۀ ایران افکند و با روش خردمندانه و بازیهای مدبرانه توانست کشور را نجات دهد. اما بار سوم که نوبت رویارویی با انگلستان بر سر ملی کردن نفت بود، و میتوانست یک شاهکار دیگر باشد، فرصت از دست رفت و نیروهای داخلی از دربار گرفته تا جبهۀ ملی و آیت الله کاشانی مانع آن شدند که قوام بار دیگر پا به صحنۀ سیاست بگذارد و مسأله نفت را به نحوی حل کند که کار از رویارویی با شرکت نفت ایران و انگلیس به رویارویی با آمریکا و انگلیس نکشد
در واقع اگر جبهۀ ملی که در آن زمان دولت و مجلس را در اختیار داشت، درایت به خرج می داد و هدایت کشاکش نفت را پس از استعفای مصدق به دست قوام میداد، همچنانکه خود او در بیانیهاش گفته و در کتاب آمده کار به مقابله بین ملت ایران و انگلیس نمیکشید
اما چنین درایتی به کار گرفته نشد و کسانی که آن روز در مجلس و دولت نشسته بودند، تسلیم جو زمانه شدند و احساسات دن کیشوتی خود را غالب کردند و نسبت به آیندۀ کشور نگرانی نشان ندادند. گویی آنها میخواستند به نمایندگی از سوی ملتهای ستم کشیده، بینی استعمارگران را به خاک بمالند.بی آنکه این بیم به خود راه دهند که ممکن است بینی خودشان به خاک مالیده شود
برخلاف آنچه در قضیۀ نفت پیش آمد، حمید شوکت در کتاب خود نشان می دهد که احمد قوام در هر دو واقعۀ تاریخی، – جنبش جنگل و غائلۀ آذربایجان -با تدبیر و خرد کممانندی به حل مسأله همت گماشت و جریان را به نحوی هم در مذاکرات دو جانبه با مسکو و هم در عرصۀ بین المللی پیش برد که دولت شوروی به رویارویی مستقیم برنخاست و ناگزیر نیروهایش را از ایران خارج کرد و به این ترتیب پشت فرقۀ دمکرات خالی ماند و سر ایران از پیکرش جدا نشد
او حتا فکر ابطال موافقتنامهای را که با سادچیکوف، سفیر مسکو بر سر نفت به امضا رسانده بود، کرده بود. موافقتنامه میبایست به تصویب مجلس می رسید تا اعتبار قانونی پیدا کند. قوام از یک سو در مذاکرات خود با مسکو استدلال میکرد تا قوای خارجی در کشور حضور دارد امکان برگزاری انتخابات وجود ندارد و از سوی دیگر از نیروهای مذهبی مدد می گرفت، و پوشیده از آیت الله بروجردی می خواست انتخابات را تحریم کند تا قوای خارجی ناگزیر از ترک ایران شود
در عین حال زمینه را طوری فراهم کرد که وقتی مجلس تشکیل شد موافقتنامه قوام – سادچیکوف رد شود و مجلس با هر گونه امتیاز نفت – چه شمال و چه جنوب – به مخالفت برخیزد
در قضیه جنگل نیز که قوای شوروی پشت سر میرزا کوچک خان ایستاده بود و جمهوری سوسیالیستی رشت را ایجاد کرده بود، قوام با درایتی مسأله را حل کرد که خوانندۀ امروزی حیران میماند و از خود می پرسد اگر ما چنان سیاستمدارانی داشتیم چه شد که کارمان به اینجا رسید؟ پاسخ قاعدتا باید در این باشد که محمد رضاشاه که شاهی ضعیفالنفس بود، و همه چیز را در ید اختیار خود میخواست و از همه کس واهمه داشت، چنان شرایطی فراهم ساخت که نه فقط امثال قوام از بین بروند، بلکه نظایر آنها هم دیگر بر خاک سیاست ایران نروید
در واقعۀ سی تیر که مصدق استعفا کرده بود و شاه قوام را مأمور تشکیل کابینه کرد، در واقع تمایلی به آمدن او نداشت و از سر ناگزیری تن به نخست وزیریاش داده بود. شادمانی دربار در شکست قوام، کمتر از مخالفان دیگرش؛ جبهۀ ملی، حزب توده و آیتالله کاشانی، نبود
کنار هم نشاندن این سه رویداد – جنبش جنگل، فرقۀ دمکرات آذربایجان و سی تیر – که استخوانبندی کتاب را تشکیل میدهد، بطور تصادفی نیست چرا که هر سه با زندگی قوام ارتباط تنگاتنگ دارد. اما حتا اگر به صورت تصادفی کنار هم گذاشته شده بود، باز هم عبرت آموز بود
قوام چنانکه شوکت تصویر می کند در هر واقعۀ سیاسی، “چشمه”ای از چشمههای سیاسی بازی می کرد و هر بار طرح تازهای در میافکند. افسوسا که در واقعۀ سی تیر دیگر جناح های سیاسی با عوامزدگی یا با عوامفریبی به خود و ملت بدل زدند و از پیروزی سیاسی او جلوگیری کردند
با وجود این باید تأکید کرد که همان چند تجربۀ موفق قوام، حکایت از آن دارد که به تعبیر یکی از روزنامه نگاران درجۀ اول، قوام اگر در سیام تیر دچار شکست سیاسی شد، پیروزی تاریخی به دست آورد
تصویر شوکت از واقعۀ 30 تیر، برگشتگاه تاریخ معاصر را از 28 مرداد به سی تیر برمیگرداند. چرا که زمینۀ هر آنچه در کودتای 28 مرداد از دست رفت، یک سال پیش از آن، در یک ائتلاف نامیمون در سیام تیر 1331 به دست نیروهای خودی مانند جبهۀ ملی، مصدق، کاشانی، شاه و دربار چیده شده بود
اینکه پس از سی تیر و شکست قوام در به دست گرفتن دولت، با او چه کردند در این مجال نمی گنجد و مجالی درخور بایست تا قلم را در احوال این ملک و ملت بگریانیم. از دروغگویانی که مائیم، از تشخیصهایی که نداریم، از عقدههایی که درون ما را انباشته است، از نارواییهایی که میتوانیم بر رقیبان سیاسی خود وارد آوریم، از مدارایی که در ما نیست و بیش از همه برای اینکه در حوادث سی تیر و پس از آن، ما با یک صحنۀ سیاسی که در آن باید منافع ملی بر همه چیز دیگر چیره باشد رو در رو نیستیم، با نوعی گانگستریسم سیاسی مواجهایم و با سیاستمدارانی که از آدمیت خود سقوط کردهاند و پهنۀ رقابت سیاسی را با میدان جنگ رستم و افراسیاب اشتباه گرفته اند
واقعۀ سی تیر در یک متن اجتماعی – سیاسی اتفاق میافتد که نیروهای سیاسیاش از درک وضع کشور عاجزند
حزب توده جز اطاعت کورکورانه و گردن نهادن به فرمان شوروی کاری ندارد؛ جبهۀ ملی به پیروی از مد روز، نبرد با استعمار و جنگ با انگلستان را بر کسب منافع ملی ترجیح می دهد؛ شاه و دربار بر عکس، با انگلستان و آمریکا لاس میزنند، ولی چنان بازی میکنند که همه را به جان هم بیندازند و آیتالله کاشانی که به نحوی عمل میکند که باید از شاعر مدد گرفت و گفت جایی که دوست دشمن است، هنگام شیون است
تارنمای دیپلماسی ایرانی 20 اسفند 1386