پنجاهمین سالگرد تشکیل کنفدراسیون دانشجویی
جنبش دانشجویی ایران در خارج از کشور به مدت بیست سال تا انقلاب اسلامی 1357 تحت رهبری کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحایه ملی) که از آن به اختصار به عنوان کنفدراسیون یاد می شد، قرار داشت. امسال مصادف با پنجاهمین سالگرد تشکیل کنفدراسیون است.
کنفدراسیون چگونه سازمانی بود؟ چه دستاوردهایی داشت؟ نیک و بدش چه بود و کجا دچار لغزش و خطا شد؟ اینها و پرسشهای از این دست، نکاتی هستند که پاسخ به آنها، اگر به دور از احساسات و کینهتوزیهای ایدئولوژیک و یا تصفیه حسابهای مبتنی اظهار ندامت و انتقام جویی از خود و گذشته خود انجام بگیرد، به شناخت بهتر دوره پراهمیتی از تاریخ معاصر ایران کمک خواهد کرد. با فرصتی که در اختیار دارم، نکاتی را پیرامون روند شکل گیری، رشد و فروپاشی آن سازمان عنوان میکنم که امیدوارم مورد توجهتان قرار بگیرد.
پیشاپیش گفته باشم که این ارزیابی بر زمینه ای جانبدار استوار است. من بهعنوان کسی که سالهایی از عمرم را در کنفدراسیون سپری کرده ام، ادعای ارائه یک بررسی بی طرفانه را ندارم. گذشته از آنکه اصولا برای آنچه “بی طرفی” در قضاوتهای تاریخی خوانده می شود، اعتباری نمی بینم. پس آنچه می گویم، جانبدارنه است. اما این جانبداری بهمعنای تایید بی چون و چرای اندیشه و کردار کنفدراسیون نیست. نگاه به گذشته تنها هنگامی از اعتبار برخوردار خواهد بود که با بی پروایی و نقدی نقادانه همراه باشد. نقدی که بنیادش را نه بر ستایشی سرشار از غرور و نه بر افسوسی استوار بر فرصتهای از دست رفته بنا سازد.
کنفدراسیون سالها تاثیر خود را بر فضای سیاسی و روحیه و منش و حتی خلق و خوی شمار گستردهای از جوانان ایرانی باقی گذاشت. آقای ابوالحسن نجفی که زبان شناس هستند، در این رابطه مینویسند. دانشجویان خارج از کشور حتی زبان خاصی را معمول کردند. باید بگویم که همین عبارت “در رابطه” نیز کم و بیش از همین جا، از زبان “کنفدراسیونی” به شیوه گفتار روزمره ما راه باز کرده است.
شاید اشارهای به نام چند تن از اعضای کنفدراسیون در جریان روشنفکری ایران چون مهرداد بهار، حمید عنایت و همایون کاتوزیان و یا سعید میرهادی که چند سال پیش بهعنوان نخستین ایرانی به ریاست انجمن قلم آلمان برگزیده شد، نشانه بارزی از دامنه این تاثیر باشد. تاثیری که در عرصههای دیگر نیز به چشم میخورد. از پرویز نیکخواه و کورش لاشایی، تا منوچهر هزارخانی و چنگیز پهلوان، از منوچهر گنجی و فیروز توفیق، وزرای آموزش و پرورش و آبادانی و مسکن در نظام پیشین؛ تا ابوالحسن بنی صدر، صادق قطب زاده و مصطفی چمران در جمهوری اسلامی، از آذر نفیسی و ویدا حاجبی تا محسن رضوانی و مهدی خانبابا تهرانی، همگی روزگاری در آن سازمان عضویت داشتند. اگر به این جمع، نام شماری از محققان، مترجمان، روزنامهنگاران و کسانی را که هنوز در عرصه فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی درگیر هستند و یا در رشتههای علمی، پزشکی، تجاری و فنی صاحب نام و آوازهاند بیفزاییم، از تاثیر کنفدراسیون بیشتر آگاه خواهیم شد. تاثیری که بیگمان بدون تلاش و کوشش اعضای گمنام آن سازمان، هیچگاه چنان که باید تا این اندازه موثر نمیبود.
دامنه این تاتیر بر جنبش سیاسی ایران تا آنجا بود که برخی یکی از دلایل سقوط نظام سلطنت را حاصل فعالیتهای دانشجویان خارج از کشور دانستند. باید گفت که کنفدراسیون نقش تعیینکنندهای در شکل بخشیدن به افکار عمومی غرب درباره ایران داشت. تا آنجا که در اوج رویدادهایی که به انقلاب منجر شد، افکار عمومی و رسانههای غرب، کم و بیش یکسره در مخالفت با حکومت شاه قرار داشتند. فراهم ساختن چنین فضایی، تنها و تنها حاصل مبارزهای بود که دانشجویان ایرانی طی سالها تحت رهبری کنفدراسیون پیش برده بودند.
با نخستوزيری منوچهر اقبال در فروردين 1336، رژيم کودتا هرچند مدتها بود تثبيت شده و مخالفان را از صحنه رانده بود، اما نشانههايی از رشد مبارزات دانشجویی نیز به چشم میخورد. بازتاب اين تحول در خارج از کشور، تشکيل مجامع دانشجويی و سرآغاز کوششهايی بود که سرانجام به تشکیل کنفدراسیون منجر شد.
در این میان با گسترش مبارزه دانشجویی، دانشجويان ایرانی مقیم فرانسه، موضوع انتشار نشريهای را پیش کشیدند که میبايست حلقهی رابط ميان اتحادیههای دانشجویی خارج از کشور باشد. با انتشار اين نشريه که نامه پارسی نام گرفت، گام مهمی در این جهت برداشته شد و سرانجام پنجاه سال پیش به برگزاری نخستين نشست تدارکاتی در فروردين 1339 (آوريل 1960) در باشگاه دانشجويان خارجی دانشگاه هايدلبرگ آلمان انجاميد. در اين نشست ١٦ نفر شرکت کردند. خانم شيرين مهدوی تنها زن شرکت کننده در این نشست بود. اين مجمع با تصويب بيانيهای دوصفحهای که تنها سند مصوبه آن جمع بود، نام کنفدراسيون محصلين ايرانی در اروپا را برای اين تشکيلات برگزید. اساس نشست هايدلبرگ را دانشجويان هوادار جامعه سوسياليستهای ايرانی در اروپا ريخته بودند و برخلاف این گمان رایج، حزب توده نقشی در آن نداشت. جبهه ملی نيز هنوز دارای تشکيلاتی در اروپا نبود. اما بيشتر دانشجويانی که در این نشست شرکت کردند، به يکی از اين سه جريان نزدیک بودند.
در این دوره، خواستهای دانشجویان مسایل صنفی و اجتماعی بود. تمدید گذرنامههای دانشجویی که گاه از طرف کنسولگری با مانع روبهرو میشد، حق گزینش رشته و محل تحصیل و ازدواج با اتباع خارجی که تا آن تاریخ برای دانشجویان خارج از کشور ممنوع بود، تقاضای اعطای حق رای به زنان و خواست اعزام دیپلمههای کشور به مدارس و روستاها برای مبارزه با بیسوادی خواستههای دانشجویان بودند. این خواستها در دومین کنگره کنفدراسیون در لندن در سال 1339 (1961) به تصویب رسیدند.
با سقوط دولت علی امینی، هنگامی که آخرین امکان دستیابی به حقوق دمکراتیک در سالهای برزخی 1342- 1339 از میان رفت و رژیم آخرین گروهها و احزاب اپوزیسیون خواهان اجرای قانون اساسی را از دخالت در فعالیتهای سیاسی باز داشت، کنفدراسیون نیز بنا بر سیر رویدادهای جاری در ایران و جهان، بیش از پیش به مبارزهای رادیکال کشیده شد. آن سازمان از اين دوره تا سقوط نظام سلطنت در ايران، عملاً به مهمترين جريان عرفی اپوزيسيون در برابر رژيم شاه بدل شد. شکست کوششهای قانونی و مسالمتآمیز در ایران برای گذار دمکراتیک جامعه و در پیروزی انقلاب کوبا و الجزایر که از راهی قهرآمیز به نتیجه رسیده بودند، در این گرایش کنفدراسیون به مبارزه با حکومت و بیاعتبار دانستن مبارزه قانونی و مسالمتآمیز نقش مهمی داشتدر این میان، 21 فروردین 1344 (10 آوریل 1965) رضا شمسآبادی، سرباز وظیفه، در کاخ مرمر به شاه تیراندازی کرد.
با سوء قصد نافرجام رضا شمسآبادی، سرباز وظیفه در 21 فروردین 1344 (10 آوریل 1965) به شاه در کاخ مرمر، کنفدراسیون با تحول تازهای روبهروشد. شش نفر از اعضای کنفدراسیون که مدتی پیش از این رویداد از انگلستان به ایران بازگشته بودند، همراه با چند نفر دیگر دستگیر شدند. با دستگیری آنها، رژیم کارزار گستردهای را برضد کنفدراسیون و جنبش دانشجویی خارج سازمان داد.
از آغاز تشکیل کنفدراسیون، این نخستین بار بود که حکومت ایران به رویارویی با آن سازمان میرفت و در ارتباط با دستگیری اعضای آن که به “گروه نیکخواه” شهرت یافت، به فعالیتهای دامنهداری برضد رژیم در خارج از کشور اعتراف میکرد. رویداد کاخ مرمر و دستگیری شش تن از اعضای کنفدراسیون فرصت مناسبی بود تا آن تشکیلات همه توان و نیروی خود را که در پی وحدت درونی، استحکام و به دنبال تجربه چند ساله قوام یافته بود به کار اندازد. مبارزهای که در تاریخ جنبش دانشجویی ایران سابقه نداشت و ماهها بیوقفه ادامه یافت. این مبارزه، دیکتاتوری شاه و موضوع نجات جان شش میهنپرست ایرانی را به مسئله مطبوعات و افکار عمومی جهان بدل کرد.
با این موفقیت، جنبش دانشجویی خارج به عرصهی تازهای قدم گذاشت. دانشجویان متشکل در کنفدراسیون از اعتراض به نحوهی فعالیت و رویهی کار اداره امور سرپرستی دانشجویان و مسئله تأمین ارز دولتی آغاز کرده و تا درخواست مطالباتی مربوط به اصلاح امور مملکت و حقوق صنفی و اجتماعی خود پیش رفته بودند. اعتراض به عدم تمدید گذرنامه و تحصن در سفارتخانهها، گامهایی بود که جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور به سرعت پیمود. کنفدراسیون با همان شتابی که در طرح و پیش کشیدن مطالبات صنفی و اجتماعی آغاز کرده بود، به عرصهای قدم میگذارد که خواست و تحقق آن مطالبات را تنها و تنها در رویارویی با رژیم ایران و دستگاه سلطنت ممکن ببیند. مبارزه برای نجات جان متهمان حادثه کاخ مرمر، اوج این رویارویی و عمق اعتقاد به این سیاست بود. کنفدراسیون در پیشبرد چنین مبارزهای، بیش از پیش به نیرو و توان ناشناختهای که در تشکل دانشجویان خارج از کشور و بسیج افکار عمومی و کسب پشتیبانی عناصر و شخصیتهای جهانی در مبارزه با دیکتاتوری و استبداد نهفته بود، پی برد. گسترش بی وقفه اقدامات کنفدراسیون در دفاع از گروه نیکخواه و استقبال جهانی از از آن که سرانجام به تخفیف حکم محکومیت متهمان حادثه کاخ مرمر انجامید، تبلور روشن این موفقیت بهشمار می آمد. دیگر کافی بود تا خبر دستگیری یا محاکمه مخالفان حکومت ایران به کنفدراسیون برسد تا موجی از اعتراض، بسیج و افشاگری برپا شود.
با گسترش دامنه استبداد در ایران، کنفدراسیون نیز بیش از پیش آخرین امیدهای خود را درباره خواست رژیم برای تحقق اصلاحات اجتماعی از دست داد. پیامد آشکار چنین رویکردی، تجدیدنظر در برخی از دیدگاههای اساسی در مشی و سیاست آن سازمان بود. در فاصله يک سال پس از کنگره کنفدراسيون در لندن، دانشجويان ايرانی مقيم خارج از کشور در چهارمين کنگره خود که در دی ماه 1344 در شهر کلن آلمان تشکیل شد اعلام کردند: “در سالهای اخیر هیئت حاکمه به موجب فرمان تاریخ و ضرورت زمان، با توجه به پیدایش و گسترش نهضت ملی ایران به خاطر منحرف کردن نهضت و ایجاد شکاف در بین گروههای تشکیلدهنده آن دست به مانورهای موذیانه زده است. از یک طرف با ظاهرفریبی و ریا دم از انقلاب شاهانه زده و با طرح برنامههای میان تهی و عوامفریبانه در داخل و خارج دست به تبلیغات وسیع زده است. در حالی که يک نگاه سطحی به طرز کار و عمل شخص شاه و اعضای خانواده او نشان میدهد که اين شعارهای انقلابی را فقط به عنوان ماسکی برای پوشش جنايات و حقکشی و بیعدالتیهای خود میخواهد. با وجود اين که حق رای به زنان يکی از موارد ششگانه فرمان کذايی است، در عمل جز عدهای زن خودفروخته درباری حق اظهار وجود ندارند. تجاوز سربازان گارد شاهنشاهی به دانشجويان دختر دانشگاه تهران، پر کردن زندانها از زنان مبارز نهضت ملی و در مقابل فرستادن اشرف فاسدالاخلاق به نام نماينده زنان ايران به کنفرانسهای بينالمللی، نشان میدهد که هيئت حاکمه معتقد به چه نوع آزادی و مساوات برای زنان میباشد.” مصوبه کنگره چهارم کنفدراسیون. کلن، دی 1344، حمید شوکت، کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی)، جلد دوم، صص 193-194.
کنفدراسیون که در آغاز کار، خود خواستار اعطای حق رای به زنان و اعزام دیپلمهها به روستاها برای مبارزه با بیسوادی شده بود، هنگامی که این دو اصل جزو ارکان اصلی اصلاحاتی قرار گرفت که در ششم بهمن 1341 طی یک همه پرسی در ایران به رای گذاشته شد، به مخالفت برخاست و اعلام کرد: … با وجود اینکه حق رای به زنان یکی از موارد شش گانه کذایی است، در عمل جز عده ای زن خودفروخته درباری حق اظهاروجود ندارند… رژیم ارتجاعی و ضدخلق محمد رضا شاه با طرح مواد به اصطلاح انقلابی درباره زنان از قبیل “آزادی انتخابات” و “تساوی حقوق زن و مرد”، “قانون حمایت خانواده” و غیره دست زده است و می خواهد به تحمیق زنان بپردازد و با جلوگیری از رشد آگاهی آنان، مانع شرکت شان در مبارزات خلق گردد.” بهنقل از همان، جلد دوم، ص 496.
بیگمان اقدامات حکومت شاه که همواره در لفافهای از جنجال و هياهوی تبليغاتی عرضه میشد و کارايی آن در فضای ديکتاتوری و استبداد رنگ میباخت، در گرايش کنفدراسیون به ناديده انگاردن گام مثبت رژیم ايران در اعطای حق رای به زنان بیتاثير نبود. اما پذيرفتن اين واقعيت نمیبايست نافی اهمیت اعطای حق رای به زنان باشد. اين اقدام تا آنجا که در زمينهی قوانين رسمی مملکت، آنان را در برخورداری از حقوق معينی با مردان برابر میشمارد، نه تنها قابل دفاع، بلکه به اعتبار سست کردن بندهايی که ساليان سال زنان ايران را از حقوق مسلم خود محروم ساخته بود، غیرقابل انکار بود. بی اعتنا به این واقعیت، کميته زنان دانشجوی انجمن دانشجويان ايرانی در شمال کاليفرنيا اعلام کرد: “شاه در موارد انقلاب سفيد کذايی از آزادی زن صحبت میدارد و يکی از لايحههای دستوری مانند “قانون حمايت خانواده” و يا “قانون شرکت دختران در سپاه دانش و غيره را از غلتک مجلس میگذراند… حکومتی که پایههایش در نظام نیمه فئودالی، نیمه مستعمره نهاده شده است، چگونه می تواند در جهت ضد منافع خودش گام بردارد؟ … شاه که خود در این مورد شووینیست است و مدافع نظام خانواده فئودالی پدرشاهی، چگونه خواهان تساوی زنان با مردن میتواند باشد؟ در کشورهايی که هنوز نظام فئودالی پدرشاهی با استواری برقرار است، چگونه میتوان از آزادی زن در پرتو قانون صحبت کرد؟ تازه اين قانونهای شهساخته نيز با هزار پيچ و خم ديگر، همان محتوای ارتجاعی قديمی را حفظ کرده و بدينسان از نظام حاضر نگهداری میکنند. آخر چه آزادی انتخاباتی، هنگامی که خود انتخابات آزاد نيست؟ چه قانون طلاقی، هنگامی که دادگاهی که حکم طلاق بايد صادر کند، خود از يک مشت مرتجع شونيست متشکل شده است؟” (نشريهی کميته زنان دانشجوی انجمن دانشجويان ايرانی در شمال کاليفرنيا، 1968، صفحهی ٤-١ به نقل از همان، جلد اول، ص 158 ). از دیدگاه کنفدراسیون، به صرف اینکه انتخابات آزاد نیست، حق رای به زنان بیمعنا تلقی میشد و برخورداری از حق طلاق به عنوان یکی از حقوق اصلی آنان به هیچ انگاشته می گردید. کنفدراسیون تشکیل سپاه دانش و اعزام دیپلمههای به مدارس و روستاها را نیز که در آغاز، خود مبلغ و مدافع آن بود، تنها عاملی برای “گسترش استبداد” و “تفتیش عقاید” ارزیابی کرد.
کنفدراسیون با چنین رویکردی درباره آنچه در ایران میگذشت، خود را برای رویارویی با سفر شاه از آلمان غربی در ژوئن 1967 آماده میساخت. هزاران نفر در اعتراض به سفر شاه به آلمان غربی و کمکهای نظامی و اقتصادی آن کشوربه ایران دست به اعتراض زدند. در جریان تظاهرات دوم ژوئن، پلیس با خشونت کمنظیری تظاهرکنندگان را مورد حمله قرار داد و تعداد زیادی را دستگیر کرد. در این تظاهرات، بنو اونه زورگ، دانشجوی 26 ساله آلمانی به ضرب گلوله پلیس کشته شد.
با اعلام خبر مرگ بنو اونه زورگ، دانشگاههای برلین غربی یک هفته اعتصاب کردند و شهردار برلین از مقام خود استعفا کرد. رویداد دوم ژوئن فصل تازهای در تاریخ جنبش دانشجویی گشود. فصلی که با نام کنفدراسیون و مبارزه دانشجویان ایرانی عجین گشت و نقطه عطفی در تاریخ جنبش دانشجویی جهان به شمار آمد. اعتراض به سفر شاه، جرقهای بود كه به آتش مبارزه دانشجويان در سراسر اروپا دامن زد و اوج خود را در جنبش اعتراضی دانشجويان و كارگران فرانسه در ماه مه 1968 بازيافت. این جنبش مجموعه روابط اجتماعی، سنتهای محافظهكارانه و زمينههای كهنه روابط حاكم بر خانواده و هر آنچه كه از اقتدارگرايی در سطح دانشگاه تا رابطه استاد و شاگرد و خانواده و زن و مرد و روابط جنسی را تشکیل میداد به چالش کشید. اروپای پس از جنبش 68، در همه زمينهها اروپایی ديگر بود. آنچه امروز در اروپا درباره مسئله محيط زيست، پناه دادن به مهاجران، احترام به حقوق اقليتهای قومی و مذهبی، برابری حقوق زن و مرد در عرصههای اجتماعی و دستاوردهای ديگر با آن روبهرو هستيم، همه از پیامدهای اين جنبش است. جنبشی که در زمينههایی نيز چون اعمال تروريسم چپ، ميراثی شوم از خود بر جای نهاد.
چنين به نظر می رسد که کنفدراسيون، شايد بنا بر ويژگیهای سنتی و عقبمانده جامعهای که به آن تعلق داشت، از اهميت واقعی اين جنبش غافل ماند و همه چيز آن را در ستيز با سياستهای استعمارگرانه و امپرياليستی خلاصه کرد؛ بی آنکه به نيرو و توانی که وجه مهمی از آن در دمکراتيک کردن جامعه در تمام سطوح خود بود، پی ببرد. کنفدراسيون بنا بر چنین نگاه يکسويهای، تنها نکات منفی را بر شمارده و توان و قابليت جوامع غربی را برای اصلاح و تغيير که ريشه در تمدن، ليبراليسم و ديناميسم دمکراتيک آن داشت، ناديده انگارد.
اوج فعالیت های کنفدراسیون در مبارزه با جشن های 2500 ساله شاهنشاهی بود. این جشنها که قرار بود در پاییز 1350 با شرکت سران دولتها و رهبران کشورهای جهان در تخت جمشید برگزار شود، می بایست عظمت و شکوه 2500 سال شاهنشاهی ایران را به نمایش گذارد. شاه، ایران را در آستانهی گذار به “تمدن بزرگ” میشد. تمدنی که در “پناه نظام شاهنشاهی”، کشور را به “جزیره ثبات و آرامش” تبدیل کرده و ایران را تا پایان قرن بیستم، به یکی از “پنج کشور صنعتی جهان” بدل می ساخت.
کنفدراسیون با پرداختن اخنتاق، وضع نابسامان قشرهای تهیدست و مقایسه آن با هزینه هنگفتی که به جشنها اختصاص داده شده بود، به افشای رژیم پرداخت. فعالیتههای کنفدراسیون در این زمینه، از دامنهدارترین فعالیتهایی بود که در تاریخ آن سازمان در مبارزه با حکومت شاه انجام میگرفت.
یکی از برنامههای اصلی کنفدراسیون در این زمینه، تلاش برای تحریم جشنها بود. کنفدراسیون از شخصیتهایی که به جشنها دعوت شده بودند خواست تا از شرکت در آن مراسم خودداری کنند. در محکومیت جشنهای 2500 ساله، فراخوانی به امضای شماری از شخصیتهای برجسته اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جهان چون سیمون دوبوار، نویسنده و ژان پل سارتر، فیلسوف فرانسوی، آلبرتو موراویا، نویسنده ایتالیایی، ملینا مرکوری، هنرپیشه و میکیس تئودوراکیس، آهنگساز یونانی رسید. شماری از رهبران سندیکایی، وکلای مجلس و استادان دانشگاه نیز فراخوان کنفدراسیون را امضا کردند. مطبوعات پرتیراژ و معتبر کشورهای اروپا و آمریکا، مقالههای مفصلی را به شرایط ایران اختصاص دادند. آنها با پرداختن به اختناق که گسترش چشمگیری یافته بود، جشنهای 2500 ساله را محکوم کردند. در اروپا و آمریکا “کمیتههای ضدجشن” و “گروههای همبستگی” با مردم ایران تشکیل شد. اعضای این کمیتهها را اغلب رهبران سندیکاها، نمایندگان پارلمان و مسئولان سازمانهای مترقی تشکیل میدادند. دانشجویان ایرانی با شرکت در سمینارها و جشنهایی که نمایندگیهای دولت ایران در خارج از کشور به راه انداخته بودند، مانع تشکیل برخی از آنها شدند.
فعالان کنفدراسیون در تحریم جشنها که حاصل تلاش چندماهه آن سازمان بود، شماری از شخصیتهای سیاسی و علمی و فرهنگی جهان را بر آن داشت تا از شرکت در ضیافتی که محمدرضا شاه در تخت جمشید برپا کرده بود سرباز زنند. با گسترش دامنه فعالیتهای کنفدراسیون در بسیج افکار عمومی در اروپا و آمریکا، شماری از رهبران جهان از شرکت در مراسم جشنهای 2500 ساله خودداری کردند. آنها هر یک دلیل عدم شرکت خود را در آن ضیافت شاهانه به توجیهاتی آراستند که یا جنبه کاملا “خصوصی” داشت و یا حکایت از “گرفتاریهای” حزبی و دولتی می کرد. کنفدراسیون عدم شرکت ملکه انگلستان و ملکه هلند، پادشاه نروژ و پادشاه سوئد و پنج رئیس جمهور را نشانه موفقیت خود در تحریم جشنهای 2500 ساله دانست.
يکی از زمينههای اصلی مخالفت کنفدراسیون با رژيم شاه، مسئلهی عقبماندگی ايران بود. جنبش دانشجويی در خارج از کشور، نظام حاکم بر ايران را نظامی وابسته و عقبگرا و مانعی در راه رشد و صنعتی شدن کشور میخواند. سومين کنگرهی دانشجويان طی مصوبات خود در زمينهی مسایل اقتصادی اعلام کرد: “تنها يک حکومت ملی که متکی به مردم است، قادر به حل مسئله توسعه صنعتی ايران خواهد بود… رژيم کودتا نه تنها مشوق ايجاد صنايع سنگين داخلی نيست، بلکه خود سد عظيمی نيز در راه تکامل به شمار میآيد. يک حکومت ملی با برنامهريزی جامع و شناخت و پشتيبانی صنايع سنگين مورد لزوم، مانند پتروشيمی، ذوب آهن و غيره، نقش فوقالعاده مهمی در صنعتی ساختن کشور بازی خواهد کرد. برای بهبود وضع اقتصادی ايران و پاسخگويی به خواستهای مردم ايران، کشور ما با دارا بودن يک استراتژی متمرکز، هدف اصلی خود را ايجاد صنايع سنگين قرار خواهد داد.” مصوبه کنگره سوم کنفدراسيون. لندن، دی ماه 1342، همان، جلد دوم، ص 109.
ارزيابیها و چارهجويیهای جنبش دانشجويی ايران در خارج از کشور پيرامون چيرگی بر دشواریهای اقتصادی و گشودن راه رشد و پيشرفت، نه از واقعيتهای ايران سرچشمه میگرفت و نه حاصل تحقيق و بررسی دقيق بود. آنچه در اين زمينه عنوان میشد، يا ساده انگارانه و دور از واقعيت و يا کلیگويیهايی بود که نه تنها راه بهجایی نمیبرد، بلکه حاکی از عدم آشنايی مدعيان آن با پيشپا افتادهترين اصول و چارهجويی اقتصادی بهشمار میآمد. گويی آن چه گفته میشد، هدفی جز تدارک و پيشبرد کارزاری تبليغاتی با رژيم ايران نداشت: “شاه تجارتچی و دارودستهی قاچاقچی او نه تنها انحصار دارو، ترياک و مرفين، هتلهای درجه اول، کارخانههای مونتاژ اتومبيل و لاستيک را در اختيار دارند، بلکه انحصار بازار سبزيجات و گوشت را نيز به دست آوردهاند… وضع شهريه در دانشکدههای ايران و ملی کردن دبيرستانها، بزرگترين سدی است که رژيم دستنشاندهی شاه در راه گسترش فرهنگ و دانش مردم ما ايجاد کرده است. ما معتقديم تجارت خارجی ايران بايد به انحصار دولت درآيد. ما معتقديم بايد با کنترل بانکها و موسسات اعتباری خارجی در ايران و نظارت دقيق در فعاليت آنها، از مداخلهی ايشان در امور اقتصادی مملکت جلوگيری به عمل آيد. ما سياست قرون وسطايی و پوچ تجارت آزاد را که در تحليل نهايی به استثمار منابع انسانی و طبيعی وطن ما منجر شود، به شدت محکوم میکنيم.” مصوبه کنگره چهارم کنفدراسيون. کلن، دی ماه 1344، بهنقل از همان صفحهی 179-177.
کنفدراسیون که راه پیشرفت و ايجاد صنايع پتروشيمی و ذوب آهن را به عنوان “برنامهريزی جامع” اقتصادی تنها در کف پرتوان حکومتی ملی دستیافتنی میدانست، سالها بعد هنگامی که شماری از این خواستههای اقتصادی چون ايجاد صنايع پتروشيمی و ذوب آهن به وسيله رژيم حاکم بر ايران تحقق یافت، درباره تظاهراتی که در اعتراض به برگذاری کنفرانس سرمايهداران امريکا در تهران انجام شد، آن تظاهرات را “نشانه شکست کامل رژيم در به اصطلاح صنعتی کردن کشور” خواند. همان، ص 409 استناد به يک تظاهرات برای اثبات ادعای شکست رژيم در صنعتی ساختن کشور نشان ناتوانی کنفدراسیون در پرداختن به بحثی جدی درباره صنعتی کردن کشور بود.
رژیم ایران در آستانه تشکیل دوازدهمین کنگره کنفدراسیون در اسفند 1349 (مارس 1971) آن سازمان را غیرقانونی اعلام کرد. نمایندگیهای دولت در خارج از کشوراعلام کردند که دانشجویان عضو کنفدراسیون فرصت دارند تا اول فروردین 1350 (مارس 1971) آن سازمان را ترک کنند و نمایندگیهای دولت را از این موضوع با خبر سازند. آنان در صورت پیروی از این دستور از تعقیب قانونی معاف میشدند. ادامه عضویت در کنفدراسیون پس از پایان مهلت مقرر جرم محسوب میشد و بین سه تا ده سال زندانی داشت. رژیم امید داشت این تصمیم مانع از ادامه فعالیت آن سازمان شود. اقدامی که جز تشدید مبارزه کنفدراسیون پیامد دیگری نداشت.
کنفدراسیون در آخرین سالهای زندگی خود، در واکنشی نابخردانه به بهبود وضع اقتصادی مردم و رشد اعتبار رژیم در عرصهی بین المللی، هر تردیدی نسبت به کمترین تغییری در جامعه ایران را به نشانه سستی، سازش و دل سپردن به رفرم و اصلاحات تلقی کرد و در اثبات حقانیت خود، هر بار خون شهید تازهای را به قضاوت گرفت. دیگر ارزیابی از هر آنچه جریان داشت، در حصار حقیقتهای مطلق و در نادیده انگاردن هر آنچه با معیارها و ارزشهای پیش ساخته خوانایی نداشت، محبوس گردید. رویارویی با معضلات بغرنج و پیچیده اجتماعی در پاسخهای صریح و آسان جستجو شد و بردباری و تأمل، جای خود را به افراط گرایی سپارد. گرایش بارزی در کنفدراسیون، الگوهای خام را در آمیزهای از تعصبا ت فرقهای به پرچم خود بدل ساخت و با تقدس جنبش چریکی و ستایش انقلاب چین، به مصاف با حکومت خودکامه شاه رفت. تا آنجا که سرانجام در ادامه و گسترش اختلافاتی که میان مدافعان جنبش چریکی و هواداران جمهوری توده ای چین بر سر راه و مشی آتی جنبش دانشجویی رخ داد، در شانزدهمین کنگره خود در دی 1353 (ژانویه 1975) با انشعاب روبرو شد.
از آن پس، تا آستانه انقلاب در ایران، گرایشها و جریانهای انشعابی کنگره شانزدهم هر یک جداگانه، اما به نام کنفدراسیون به مبارزه خود ادامه دادند. از مهمترین فعالیتهای دوران پس از انشعاب میتوان از اشغال سفارت ایران در لندن، بن، کپنهاگ، رم، برلین شرقی، لاهه، بروکسل و نیز اشغال آژانس خبرگزاری پارس در پاریس و اشغال مرکز اروپایی ساواک در ژنو نام برد. همچنین تظاهرات عظیمی نیز هنگام بازدید شاه و همسرش فرح دیبا از آمریکا در آذر 1356 (نوامبر 1977) در واشنگتن انجام گرفت. آخرین اقدام گرایشهای انشعابی، تظاهرات مشترکی بود که در مهرماه 1357 ( سپتامبر 1978) در فرانکفورت، در برابر سفارت آمریکا برگذار شد. آین آخرین اقدام کنفدراسیون در آستانه سقوط نظام سلطنت در ایران بود.
در پایان میخواهم به موضوع پشتیبانی کنفدراسیون از مبارزه روحانیان در ایران اشاره کنم. اقدامی که از همان آغاز شکلگيری فعاليت کنفدراسیون در دستور کار آن سازمان قرار داشت. با رشد مبارزه گروههای مذهبی در ايران، کنفدراسیون مطالبی را، به ويژه درباره سازمان مجاهدين خلق ايران منتشر ساخت. بخش مهمی از فعاليت کنفدراسیون برای آزادی زندانیان سیاسی، تلاشی بود که آن سازمان برای نجات جان مسعود رجوی که به مرگ محکوم شده بود سازمان داد. انتشار اعلاميههای آيتالله خمينی در نشريههای کنفدراسیون، نمونهی ديگری از پشتیبانی آن سازمان از مبارزه نيروهای مذهبی بود.
دفاع از حقوق دموکراتيک کسانی که از ديدگاهی مذهبی به رويارويی با رژيم ايران برخاسته بودند، نشان پايبندی کنفدراسیون به اين اصول بود. اما برداشت آن سازمان از هدفها و دورنمای اين مبارزات، نشانهی آن بود که کنفدراسیون نه تنها در عرصهی سياست، که گاه در عرصهی انديشه نيز همراه با نيروهای مذهبی گام برداشته و از این منظر به مصاف با حکومت شاه رفتهاست. کنفدراسیون در پشتیبانی از شورش پانزدهم خرداد 1342 طی پیامی خطاب به آيتالله خمینی ، سخن از همگامی خود با نهضتی می کرد که در “جهاد با یزید زمانه، پایههای کاخ فرعونی حکومت شاه را به لرزه افکنده بود.” این پیام که با اين عبارات آغاز میشد “انماالحيوة عقيدة و جهاد” زندگی داشتن عقیده و جهاد در راه آن است. (حسين عليهالسلام) در جوهر و کلام خود نيز ارزشهای جنبش اسلامی به عاريت گرفته و مؤيدی بر تطابق آن قالبهای فکری و معيار مشابهی در سنجش رخدادهای اجتماعی بود. اقدامی که برای سازمانی عرفی بس غریب مینماید. کنفدراسیون در پیام خود خطاب به آيتالله خمینی اعلام میکرد: “ای رهبر روحانی. ما دانشجويان ايرانی …. با نهضتی که روحانيون محترم و بالاخص شما در داخل کشور به وجود آوردهايد، همگام هستيم … تا زمانی که با همه برادران مسلمان خود غول استبداد و استعمار را از پای درنياوريم، آرام نخواهيم نشست و در اين راه همواره به اتحاد و اتفاق بين همه افراد مملکت و نيروهای معنوی و پشتيبانی شما محتاجيم. ما برای همهی مبارزات شما و کليه نيروهای روحانی ارجی عظيم قايليم و پشتيبانی بیدريغ خود را از آن اعلام میداريم…” مصوبه کنگره چهارم. کلن، 1344، همان، جلد دوم، ص 190-189
برای کنفدراسیون، شکست شورش پانزدهم خرداد 1342 و قدرت روزافزون دستگاه حاکم، اين گمان را تقويت میکرد که نقش نیروهای مذهبی و آيتالله خمينی به عنوان عاملی موثر پايان يافته است. اما کنفدراسیون در اين ارزيابی تنها نبود. اين باور، قضاوتی عمومی بود که حتا در انديشهی شماری از نزديکترين رهروان کاروان جنبش اسلامی نيز رسوخ کرده بود. آيتاله مهدوی کنی در این زمینه تاکیدی این چنین دارد: “يکی از مسايلی که امروز مطرح است مسئله ولايت فقيه است گرچه اين مسئله هميشه مطرح بوده ولی امروز از مسايل مورد ابتلاء است. در سابق فقهای بزرگی که مسئله ولايت را مطرح میکردند خودشان فکر نمیکردند که روزی ممکن است خودشان ولايت داشته باشند. … اگر نگوييم همهی فقها، ولی میتوانيم بگوييم اکثريت فقها و بزرگان دين ما فتوا به ولايت عامه فقيه دادهاند ولی معذالک خودشان باور نمیکردند که اين ولايتی را که حق آنها است میتوانند شخصاً در دست بگيرند. لکن امام آمدند اين چيز غيرممکن عادی را ممکن ساختند و اين خيلی مهم است. از نظر علمی يک معجزهی الهی در اين مملکت واقع شد. چنان که خود امام هم فرمودند که معجزهای بود واقع شد. اينکه بر ما لازم است که اين معجزه الهی و اين نعمت عظمی را حفظ کنيم.” آيتاله مهدوی کنی، مصاحبه با روزنامه رسالت، شمارهی 1790، ٢٧ اسفند 1370، صفحه 4
در پايان بگویم اين تنها کنفدراسيون به عنوان نماد برجستهی تجددخواهی نبود که در پيشبرد هدفهايش به کلام و ارزشهای دینی استناد میجست. محمد رضاشاه نيز بهعنوان خصم اپوزيسيون عرفی رهرو همين راه بود. او در کتاب انقلاب سفيد که میبايست مانيفست تجددخواهی باشد، در اثبات حقانيت اقداماتش نوشت: “چهارده قرن پيش حضرت علی عليهالسلام در نامه معروف خود به مالک اشتر بدو توصيه فرمود: “هميشه کاری کن که عدل شامل خاص و عام گردد و در اين راه رضای اکثريت را مقدم دار، زيرا که نارضايی عامه، خرسندی خاصه را بیاثر کند. در صورتی که ناخرسندی خاصگان در برابر رضايت و خشنودی عمومی، موجب زيانی نتواند باشد. يعنی اگر عموم از تو راضی باشند، نارضايی عدهای معدود را اثری نباشد و برعکس، خوشدلی اين عده هرگز جلوی آثار ناشی از عدم رضای عمومی را نگيرد.” محمد رضا شاه، انقلاب سفيد، ص 5
شايد اين عبارات پرمعنا در استناد به رهبر شيعيان جهان، بيش از آن که برای “رضای خاص و عام” اعلام شده باشند، به قصد خام کردن روحانيت يا کرنش در قبال احساسات مذهبی مردم عنوان شده باشند. شايد هم نشانهای از تمايلات دینی محمد رضا شاه به شمار آيند. هرچه باشد، پادشاه تجددخواه ايران تا آنجا که به حفظ تاج و تختش مربوط میشد، از هيچ یک طرفی نبست.
متن سخنرانی حمید شوکت، سپتامبر و دسامبر 2010 در تورنتو و برکلی که بهمناسبت پنجاهمین سالگرد تشکیل کنفدراسیون از طرف “کانون کتاب تورنتو” و “گفتارهای برکلی برگزار شده بود“.