کتاب در تیررس حادثه
روز 28 مرداد 1332 در حافظه تاريخی ملت ما روز تغيير سرنوشت، سرآغاز فصلی از تاريخ است که حضورش هنوز بعد از 52 سال بر معادلات سياسی روز تاثيری کم و بيش تعيين کننده دارد. دکتر محمد مصدق، احمد قوام و آيتالله کاشانی، مردانی که درآن روزگار در صحنه سياست ايران نقش کليدی بازی کردند، تاکنون در متون مشخصی که جايگاه آنها را کم و بيش مشخص میکرد؛ درکتابها و اذهان بازخوانی میشدند.
دراين ميان اگر درمورد نقش آيت الله کاشاني تفاوت آرا زياد بود، اما دکترمصدق عموما درجايگاه “خدمت” مي ايستاد وقوام السلطنه را مسند “خيانت ” نصيب مي شد. در ساليان اخير، نسلي از نخبگان ايران، درنگرشي دوباره به تاريخ معاصر ايران که تکيه گاهش اسناد نويافته و زاويه ديدش بررسي تاريخ فارغ از ايدئو لوژي است ؛ از تصوير عمومي ياد شده فاصله گرفته اند. حميد شوکت پژوهشگر ايراني مقيم آلمان از اين تباراست. کتاب تازه او “در تيرس حادثه- زندگي سياسي قوام السلطنه”، با اينکه از داوري مرسوم سياه و سفيد فاصله دارد، بااينحال جاي مصدق و قوام را در عمل سياسي ـ نه نيات آنها ـ تغيير مي دهد و خواننده رابه نگرشي تازه مي خواند. “روز” در گفت وگوئي با حميد شوکت کوشيده است، راهيافت هاي تاريخي او را بيشتر بشکافد بي آنکه با داوري تاريخي او موافق يامخالف باشد. هدف گشودن فضاي گفت وگوست تا از اين رهگذر انديشه محوري کتاب مورد بررسي نقادانه قرار بگيرد .
چپ غير مذهبی نگاهی تازه به تاريخ معاصر ايران دارد. آقاي عباس ميلانی سيمای ديگری از امير عباس هویدا ارائه کرده است. علی میرفطروس به مصدق پرداخته و شما به سراغ قوامالسلطنه رفتهاید. چه ضرورتی در اين بازنگری تاريخی میبينيد؟
بازنگری وجهی مهم در شناخت هويت تاريخی است، چرا که تاريخ اگر چه با گذشته مربوط است، اما با گذشته يکسان نيست. بدون بازنگری، هويت تاريخی از عنصر پويای نقد خلاق تهی شده و جز تکرار يادماندههای دور و نزديک چيز ديگری بر جای نمیگذارد. دستيابی به چنين هويتی میبايست نگاه خود را به آينده معطوف سازد. اما آينده، به ريشه و تبار تاريخی، به کاوش و نقد نقادانه گذشته نياز دارد. ما در شناخت راز و رمز کتيبهای که از دل خاک بيرون آورده يا در جستجوی ستارهای در کهکشان، در ترسيم و بازسازی گذشتههای دور، به معنايی موقعيت کنونی خود را در میيابيم. چنين کاوشی چه در قرون و اعصار گذشته و چه در کشف سيارهای تازه، گامی در جهت شناخت از خود است که ذهن نقاد و بردباری و بي پروايی نياز دارد. در چنين نگاهی به گذشته به مثابه هسته اصلی تفکر تاريخی بازنگری وجه مهمی در روايت بازسازی چنين تصويری است.
کتاب های پيشين شما به سرنوشت چپ در ايران اختصاص دارد. چه شد که مشخصا سراغ قوامالسلطنه رفتيد؟
قوامالسلطنه از شخصيتهای برجسته تاريخ ايران است. حضور کم و بيش دائمی او در عرصه سياست، آن هم در لحظاتی حساس از تاريخ کشورمان، او را در موقعيتی قرار میدهد از اهميت برخوردار است. دیدگاه فارغ از ايدئولوژی او به سياست، جسارت و بیباکی و بیاعتنايیاش به داوریهای زودگذر يا ماندگار، به ويژه هنگامی که سرنوشت ميهنش در ميان بود نيز برايم در خور توجه بودند. احساس میکردم آنچه در مورد قوام میدانيم بيشتر بر شايعه و اتهام استوار است و در معرض فراموشی قرار دارد.
در مقدمه کتاب “نگاه ما به گذشته” را به ويژه درباره “شخصيت های تاريخی ” در دوقطب فرشته و شيطان، ارزيابي کرده ايد. ريشه اين بينش در کجاست؟
اگر در مفهوم دينی، جاودانگی راز آفرينش است، در مفهوم تاريخی، جاودانگی در دريافت تحول یافته و پويا از پديدههای تاريخی معنا میيابد. همه چيز را از منظر خير و شّر ديدن، تهی ساختن درک تاريخی از خلاقيت و پاسخهای ساده بر پرسشهای پيچيده قالب پنداشتههای پذیرفته شده است. در این دیدگاه، فرشته يا شيطان، گزینش دیگری در ميان نيست.
در چنين نگاه يکسويهای، همه چيز يکباره و هميشگی است. گويی زمان از حرکت باز ايستاده و تاريخ بر جای مانده است. بازتاب چنين دريافتی در دیدگاه تاريخی ما، جز نفرين و تقدس چه خواهد بود؟ چه خواهد بود جز آنکه با آسودگی خاطر، از نقد و بازبينی گذشته چشم بپوشيم و همه چيز را در کليشهها، در ستايش قهرمانان یا تباهی استبداد و دسيسه استعمار خلاصه کنيم. چنین دیدگاهی بیاعتبار ساختن روايتی از تاريخ است که میبایست همواره خود را در معرض رویکرد جديد قرار دهد. رویکردی که با بازخوانی متون گذشته و دستيابی به دریافتهای تازه، به حقايقی دست میيابد که خود در گذار زمان دستخوش تغيير و تحول هستند. حقايقی که بنيادشان نه چون آيههای آسماني بر ايمان، بلکه برخرد، يا آنگونه که آيزيا برلين میگويد بر جدال نظری و کثرتگرايی استوار است. چنین حقانیتی بیگمان برای هميشه و برای همه نخواهند بود.
کتاب شما می کوشد از “ارزيابی يکسويه” بگريزد و “ملاحظهای توام با شکاکيتی شفاف” را جانشين کند. کتاب تا زمان حضور شوروی در رويدادهای ايران تا حدود زيادی به اين “روش” پايبند است. اما تمامی مواردی که کتاب به شوروی و نيروهای معتقد به آن میپردازد، اين روش جای خود را به داوری نويسنده عليه شوروی و بلشويسم میدهد و جابجا در قالب واژهها و عبارت تجسم میيابد. مثلا در صفحه 135: “آن چه آنان به توافق رسيده بودند، گذار از انقلاب به استبداد بود که ويژگی ذاتی بلشويسم به شمار میآمد” يا در صفحه 201 “دادستان دادگاههای فرمايشی مسکو” و… آيا ديدگاههاي پيشين شما منشاء اين تغيير روش است يا بايد دليلی ديگر جست؟
ملاحظهای توام با شکاکيتی شفاف يا دوری از ارزيابیهای يکسويه، به معنای خودداری از اظهارنظر يا داوری درباره رخدادهای تاريخی نيست. آنچه اهميت دارد اين است که از نظر متديک در جريان بررسی دقيق و همه جانبه کسب شده و قابل اثبات باشند. اشاره من به پیشینه ويشينسکی در مقام دادستان دادگاههای فرمايشی مسکو که جزو هيئت نمايندگي شوروی در مذاکره با قوام بود در همين خصوص است. میخواستم با اشاره به پیشینه او، توجه خواننده را به اهميت ترکيب هيئت نمايندگي شوروی جلب کنم. شرکت او در اين هيئت، در کنار استالين و مولوتوف و شماری از بلندپایگان آن کشور، نشان از اهميتی داشت که کارگزاران سیاست مسکو برای آن مذاکره با هیئت نمایندگی ایران قايل بودند.
حال اگر منظورتان اشارهام به نقش ويشينسکی در از ميان برداشتن شماری از رهبران انقلاب اکتبر و فرمايشی بودن دادگاههای مسکو است، تردیدی در آن وجود ندارد. سالهاست که محققان رشته تاريخ با مراجعه به اسناد و مدارکی که از جريان محاکمات مسکو به دست آمده، نشان دادهاند بازجويی و گرفتن اعتراف و احکام آن دادگاهها، حتی با قوانين جاری شوروی نيز خوانايی نداشتند. تا آنجا که رهبران شوروی در دوره خروشچف و چندی پيش از فروپاشی شوروی، بسیاری از آن احکام را بیاساس خواندند و از قربانيان اعاده حيثيت کردند.
بررسی تاريخ حزب کمونيست شوروی، به ويژه در نخستين سالهای پس از پيروزی انقلاب اکتبر نشان میدهد اساس آنچه در دوره استالين رخ داد، در دوره لنين پايهريزی شد که سرنوشت شمار بیشماری از کمونیستها را از رويای لنينيسم تا کابوس استالينيسم رقم زد. بيست سال پيش اين ارزيابی را بر پايه مطالعاتی که درباره تاريخ حزب کمونيست شوروی داشتم در دو کتاب منتشر کردم. دلايل اين کار يا آنچه شما ديدگاه و تغيير روش میخوانيد میتواند درست باشد و به گذشتهام بازگردد. هدفم در اين بررسی، بيشتر ريشهيابی در دیدگاه و تفکر جريان چیرهای در جنبش چپ ايران بود که اساس سوسياليسم روسی و چينی استوار شده و بنيادش بر تازيانه استوار بود. من خود از اين جنبش میآيم.
درباره روشی که در ارزيابی از شوروی و نيروهای مدافع آن در کتاب در تیررس حادثه برگزیدم، نخست موضوع اعتراض رهبری حزب توده به تشکيل فرقه دمکرات آذربايجان به فرمان شوروی را پیش کشیدم. اسناد منتشر نشده حزب کمونيست آذربايجان شوروی نشان میدهند که رهبری حزب توده درتلگرامی اين اقدام را مورد انتقاد قرار داد بود. اين انتقاد هر چند پيامد ديگری نداشت و با کرنش در برابر شوروی در نهايت به تسليمطلبی حزب توده در برابر شوروی انجاميد، اما در ارزيابی از تاريخ آن حزب اهميت دارد. موضوع دیگر شرکت حزب توده در کابينه ائتلافی قوام است. باور عمومی چنين است که قوام با فريفتن حزب توده، آن حزب را به شرکت در کابينه ائتلافی دعوت کرده و رهبران حزب دل در گرو جاهطلبیهای زودگذر، منافع طبقه کارگر را قربانی کرسی وزارت کردند. اين داوری نیز از اساس غلط است.
کابينه ائتلافی قوام اهميتی فراتر ازآن دارد که در عرصه فريب يا جاهطلبیهای اين يا آن عنصر قابل بررسی باشد. اهميتی که در دعوت قوام از حزب توده و حزب ايران برای شرکت در کابينه و پاسخ مثبت رهبران آن به چنين دعوتی را میبايست از دستاوردهای دوره نخست وزيری او و ستايشبرانگیز در تاريخ آن دو حزب به شمار آورد. البته میتوان گمان کرد که نظر شوروی در تصميم حزب توده برای شرکت در کابينه ائتلافی موثر بوده باشد . اما اين اقدام، آن هم در آغاز جنگ سرد و رويارويي آمريکا و شوروی، نشان آگاهی مسئولان حزب به موقعيت خطيری است که ايران با آن مواجه بود. شرکت در دولت ائتلافی به معنای پذيرش اين واقعيت بود که هيچ حزب و نيرويی به تنهايی توانایی چيرگی بر دشواریهای کشور را نداشت و اين اقدام تنها از راه ائتلاف، از راه سازش و همکاری میان احزاب دستیافتنی بود. آگاهی به اين امر، آن هم در سرزمينی که برای حزب و ائتلاف اعتبار چندانی قايل نيست و سازش با خيانت برابر است اهميت بسیاری دارد. اگر با گذشت شصت سال پس از اين تجربه، هنوز برای ائتلاف ميان احزاب به منظور پيشبرد يک برنامه اجتماعی اعتباری نمیبینیم. اگر شصت سال پس از اين تجربه، به جای حزب و فعاليت حزبی، همچنان در چنبره کار جبههای گرفتاريم، به اهميت آنچه در آن روزگار رخ داده بود پی خواهيم برد.
کتاب شما پرتو تازهای بر رويدادهای سالهای منتهی بر کودتای 28 مرداد 1332 میاندازد و پايههای ذهنيت تاريخی ما را میلرزاند. پرسش اول درباره نقش جبهه ملی است و آغاز همراهی يک جريان عرفی با انديشههای مذهبی آيتالله کاشانی که ثمره نهايی خود را در انقلاب اسلامی میدهد. درباره اين بينش طرفه توضيح میدهيد؟
جبهه ملی در پشتیبانی از آيتالله کاشانی و رویارویی با قوام در سی تير 1331 و پس از آن دیدگاهی داشت که نه تنها در عرصه سياست، که در عرصه انديشه نيز از آن نيروهای مذهبی بود. عباراتی چون “مفسد فیالارض” و “شهادت” و “جهاد” یا توجه به “تعاليم اسلامی”، جای ویژهای در دیدگاه سیاستمداران آن تشکیلات داشت. اگر سستی و ناپايداری را ويژهگی ذاتی جبهه ملی و راز گشوده طلسم شکست و ناکامی مليون بدانيم، در يک مورد جز اين است. جبهه ملی در قلمرو خلع سلاح نيروهای عرفی، پيشاهنگ خستگیناپذير استقامت و نماد پايداری و ایستادگی به شمار خواهد آمد. جبهه ملی يا به عبارت دقيقتر میراثی که از آن به يادگار مانده است، مانع بازبينی و بازنگری نقادانه گذشته است. اگر شماری از مدافعان نظام پادشاهی و نيروهای مذهبی و جريان چپ در نقد به گذشته و جستجو برای يافتن پاسخ به مسايلی که امروز با آن روبهرو هستيم کوششهايی کردهاند، در مورد جبهه ملی جز اين است. آنان همچنان سر بر بالين خاطرات گذشته بر طبل افتخارات میکوبند و با اونيفورمی که از رده خارج شده است در حياط خلوت تاريخ قدم آهسته میروند. گويی زمان در 28 مرداد از حرکت باز ايستاده است. همه چيزمليون در کودتا، در ملی شدن نفت، در خلع يد و در تختی و شمشيری و سربازان فداکار جبهه ملی خلاصه میشود. آنان با موميايی کردن شخصيتهای تاريخی، راه را بر نگاه نقادانه به گذشته بستهاند. نقد، بازبينی و بازنگری عرصهای است که مليون هيچ گاه بدان راه نداشتهاند.
کتاب شما سی تير را از يک حماسه به واقعهای تنزل میدهد که ادامه آن به کودتای 28 مرداد میرسد. برداشت من درست است؟
سی تير آخرين فرصت برای يافتن راهی جهت پايان بخشيدن به مسئله نفت وچيرگی بر بحرانی بود که ايران را به آتش میکشید با سقوط قوام و بازگشت مصدق اين فرصت از دست رفت. اگر در ارزيابیهای تاريخی نه بر شعار، بلکه بر واقعيتهای سرسخت اجتماعی توجه کنيم، به اين نتيجه خواهيم رسيد که سی تير، جز شکستی شوم و فرصت تاريخی از دست رفته چيز ديگری نبوده است. چرا که در تيرماه 1331، هر راه حلی در برابر جانشين مصدق میگذاشتند، از آنچه سرانجام ايران را مجبور به پذيرش آن ساختند بهتر میبود. اسنادی که درباره مسئله نفت و پيشنهادهای غرب در این زمینه وجود دارد گواه حقانيت درستی چنین ادعايی است.
گذشته از این، چرا میبایست سی تير را حماسه دانست؟ رویدادی که با اعلام تهدید به “جهاد” آيتالله کاشانی و “وحدت کلمه”ای که جبهه ملی خود را بانی و پيرو آن میدانست آغاز گشت و در هماهنگی ميان حزب توده و نيروهای ملی و مذهبی و جانفشانیهای کفنپوشان کرمانشاه به ثمر نشست. سی تير شايد سرآغاز دوره ديگری در تاريخ ما باشد. از مشروطه بدين سوی، اين نخستين بار بود که گفتمان دينی تحت رهبری روحانی نامداری چون کاشانی به گفتمانی عمومي بدل میشد و روحانيت حضور موثر خود را در عرصه سياست و سرنوشت کشور اعلام میکرد. حضوری که، به ويژه پس از پادشاهي رضا شاه با رویارویی روبهرو شده بود.
شما در واقع ميان سياست مصدق و قوام ـ در سالهای منتهی به کودتا ـ اولی را نادرست میدانيد و دومی را واقعگرايانه ارزيابی میکنيد؟ درست است؟
بيشتر از اين است. با مصدق مسئله نفت که مهمترين موضوع حکومتهای وقت ايران بود راه حلی نداشت. مصدق پس از کودتا در کتاب خاطرات و تالماتش با اعترافی تکاندهنده که نظر دور مانده است مینویسد: “… هدف ملت ايران پول نبود، آزادی و استقلال بود که به دست آورده بود و در سايه آن میتوانست همه چيز تحصيل کند. برای او فروش نفت حتی به “به قيمت روز”، مادام که “ملتی آزادی و استقلال” نداشت، “در حکم غلامی بود که خود را به مبلغ گزافی” مي فروخت.”1 چنين سخنی، آن هم از سوی کسی که مدعی بود برای حل مسئله نفت آمده است بس پرسشبرانگيز است. در اهميت آزادی و استقلال حرفی نيست. اما آزادی و استقلالی که بر فقر، بر خاک و خاکستر بنا شده باشد، راه به جايی نمیبرد و سرانجام خود را در ستم و بیعدالتی باز خواهد یافت؟ در روزگاری که بریتانیا از هيچ کوششی برای آنکه نفت را به قيمت روز نخرد فروگذار نمیکرد، فروش نفت “به قيمت روز” و درآمد آن در کف پرتوان حکومتی که مدعی بود منافع عمومی را در صدر برنامه خود قرار داده است، گامی مهم در راه کسب آزادی و استقلال بود. تغيير چنین موازنهای، اگرچه هنوز به معنای رهايی کامل از اسارت و بردگی نبود، اما بیاهمیت خواندن آن را چگونه میتوان توجيه کرد؟ چگونه ممکن بود با چنين دیدگاهی راهی برای حل مسئله نفت يافت؟ مصدق هر اعتباری برای فروش نفت به قيمت روز را بیاهمیت میخواند و با کشاندن آن به عرصه “آزادی و استقلال”، امکان هر موفقيتی را پيشاپيش منتفی میساخت. گويی آن مذاکرهها درباره درباره حقوق ایران در مسئله نفت و غرامت و خسارت که حکومت او از کمپانی نفت طلب میکرد، نه هدف، که وسيلهای برای دست يافتن به مقولهای بود که مصدق “آزادی و استقلال” مینامید.
با چنين رویکردی، هيچ مذاکرهای به سرانجام نمیرسيد، چه رسد به مسئله نفت. قوام در مقابل، از همان روزگاری که نخستين بار در خرداد 1300 بر مسند صدارت تکيه زد، درباره مسئله نفت گفت، باید “با استخراج منابع ثروت مملکت… موجبات ازدياد منافع عمومی و تکثير عايدات دولت و ترفيه حال اهالی فراهم شده، ضمنا برای عده کثيری… تهيه شغل شده باشد.” او افزود نبايد “… روی چاههای نفت را ببنديم و مملکت را در فقر بسوزانيم. بايد ايجاد کار و ثروت کرد تا مردم مرفه باشند.” قوام دستيابی به چنين هدفی را در گزینش سياستی فارغ از تکيه بر “مرام و آرزو”، فارغ از سیاستی استوار بر “پرنسيپ و تئوری” میدانست.2 او چنين دیدگاهی به حل مسئله نفت و بحرانی که ايران را به آتش میکشيد داشت. دیدگاهی که در اعلاميه “کشتیبان را سياستی دگر آمد” او در تیرماه 1331 نیز ثبت شده است.
کتاب شما با ترديد و در ميان جمله بندیهای ناگزير بر اين امر دست میگذارد که اگر قوام میماند، ايران انگلستان را دور میزد، کودتای 28 مرداد رخ نمیداد و سرنوشت کشور ديگر میشد؟ میشود دقيقتر دريافت تاريخی خود را بيان کنيد؟
بايد ديد آيا ايران در فاصلهای که از آن صحبت میکنيم با سرنوشتی محتوم روبهرو بود يا امکان ديگر نيز جز آنچه رخ داد امکانپذیر بود؟ قوام که به درستی خود را کشتیبان سياستی ديگر میدانست، در واپسین روزهای تيرماه 1331 به نخست وزيری رسيد. او با شناختی که از ضعفها و دشواریهای مالی و اقتصادی ايران داشت، در جهت تنظيم سياستی برآمد که وجه اصلی آن بر اساس تفاهم با غرب سامان يافته بود. او تحقق منافع ايران را تنها در سايه پيشبرد سياستی ميسر میديد که تدبير و درايت و مدارا و مماشات ابزار تحقق آن باشند. این سياست با توجه به اختلافی که ميان آمريکا و انگلستان در چگونگی رويارويی با ايران جريان داشت حقانيتی قابل تامل داشت. قوام میدانست دستيابی به تمام خواستههای ايران دور از واقعيت است. برای او، اميد به پيروزی در نبردی نابرابر، آن هم با خصمی که روزگاری نه چندان دور در جنگ جهانی پیروز شده بود، جز گره برباد زدن پیامدی نداشت.
مصدق در مقابل پشتیبانی توده را گواه حقانيت رويارويی خود با بريتانيا میشمارد و دست در دست مشاورانی که در نهايت آگاهی اندکی از مسئله نفت داشتند، راه سازش و تفاهم و مدارا را که تنها امکان چيرگی بر بحران بود با بنبست روبهرو ساخته بود. قوام غوغای عوام را برنمیتابید و برای بیاعتبار ساختن بريتانيا اعتباری نمیشناخت. او اقبال سياست خود را به تجربهای گره میزد که در گذشته نيز با تکيه بدان، ايران را از تجزيه در امان داشته بود. باقی ماجرا رازی آشکار است. قوام از پشتیبانی توده محروم ماند. آيتالله کاشانی دين و سياست را پرچم ايستادگی و مقاومت ساخت. شاه تسليم شد و مصدق که کنار کشيده بود، بار ديگر بر مسند صدارت تکيه زد. با سقوط قوام که شکستی شوم و فرصت تاريخی از دست رفتهای بيش نبود، سی تير در آميزهای از همکاری حزب توده و نيروهای ملی و مذهبی به سرانجام رسيد. شمارش معکوس برای کودتا آغاز شده بود.
کتاب شما کودتای 28 مرداد را نتيجه سياست نادرست مصدق میداند که میخواست پاک و قهرمان بماند. میشود اين دريافت تاريخی را هم روشنتر مطرح سازيد؟
کودتا نتيجه مستقيم دخالت آمريکا و انگلستان و عوامل آنان بود. اما سياستی که مصدق در پيش گرفته بود، در عمل چنين دخالتی را ببار آورد. آزادی و استقلال و حق حاکميتی که او خود را طراح و مجری آن میدانست، فاقد برنامهای بود که تحقق آن را ممکن سازد. مصدق خواستار مشارکت و دخالت ملت در سرنوشت خود بود و اين ستودنی است. اما حقوقی که دست يافتن بدان با شعار و احساسات يا بسيج توده به تنهايی ميسر نبود. مصدق در عرصه سياست داخلی و خارجي شکست خورده و از محبوبيتشاش به شکل روزافزونی کاسته میشد. او بدون کودتا نيز ماندنی نبود. اما هر چه از کودتا فاصله گرفتيم، بر اعتبار و محبوبيت او افزوده شد. اعتبار و محبوبيتی که بر افسون و افسانه استوار است. رفته رفته ناکامیها و نابسامانی ها در توطئههای دربار، نقش آيتالله کاشانی و حزب توده و دسيسههای استعمار خلاصه شد. تلخی کودتايی که برای ساليانی طولانی نگاه يک سويه ما به غرب را رقم میزد. هولناک بودن آن از بابتی نيز ازهمين روست.
آنچه به قهرمان ماندن مصدق مربوط میشود از حقيقتی برخوردار است. کاشانی در نامه خود به مصدق که در آستانه کودتا نوشته شده است، تصوير دقيقی از این “قهرمان” ماندن به دست میدهد. اينکه صحت اين نامه را بپذيريم يا آن را ساختگی بدانيم، تغييری در اين واقعيت نمیدهد که رفتار مصدق در کودتا شباهتی غریب به آنچه در سی تير کرد دارد. عقبنشينی ناگهانی او درجريان کودتا، بار ديگر اين گمان را برانگيخت که میخواست چون سی تیر کناره بگیرد و قهرمان بماند. او این بار نیز اقبال خود را به پشتیبانی مردم گره زد. اما اگر بخت ياری نمیکرد و مردم به پا نمیخاستند و کودتا به ثمر مینشست، مصدق باز کار خود را کرده بود. او قهرمان پيکار ضداستعماری مردم میشد و در وجدان تاريخی آنان قهرمان باقی میماند . جلوه واژگونه اين حکم تاريخی آن بود که کودتا میماند و مصدق میرفت. اما چه باک که تاريخ از اين ماندنها و از آن رفتنها بسيار ديده بود. مظلوم يا شهيد زنده، اين هر دو برای مصدق، گوهری ناب و غايتی مسلم بود.
مصدق در کودتای سوم اسفند 1299 که سيد ضياء فرمان بازداشت شماری از رجال قاجار چون قوام و مصدق را صادر کرد نیز به چنين شيوهای متوسل شد. او که والی فارس بود، بدون آنکه مقاومتی از خود نشان دهد استعفا کرد و به ايل بختياری پناه برد. قوام که والی خراسان بود، از به رسميت شناختن حکومت سيد ضياء سر باز زد و در تلگرامی که به تهران مخابره کرد، رئيسالوزرای جديد را آقای سيد ضياء، ناشر روزنامه رعد خواند و نوشت: “… اساس و مرام نظام جديد روشن نيست. آيا دولت در نظر دارد روی اصول قانون اساسي حکومت کند يا مرام آن فاشيستی است؟ آيا حکومت جمعی است يا فقط اراده يک شخص حاکم بر مقدرات کشور است؟”3 با ارسال آن تلگرام، قوام به فرمان سيد ضياء و دستور کلنل محمدتقی خان پسيان بازداشت شد. چگونگی این ماجرا را در فصل سوم کتاب توضيح دادهام.
نامه کاشانی به مصدق بعد از انقلاب منتشر شد و بحث زيادی درباره صحت يا عدم صحت آن درگرفت. شما اين نامه را به مثابه يک سند تاريخی مورد استفاده قرار دادهايد. پس آن را معتبر میدانيد؟
درباره جعلی بودن آن نامه گفته شده است مدافعان کاشانی خواستهاند برای او که از ياری به مصدق دست شسته و از کودتا پشتيبانی کرده بود کسب آبرو کنند. اين استدلال وجه سياسی جعلی بودن آن نامه است. وجه ديگر آن تاخير طولانی در انتشار آن است. چرا نامهای که در آستانه کودتا نوشته شده، میبايست تا انقلاب پنهان بماند؟ چرا سندی بدين اهميت در ميان اسنادی که از دکتر مصدق باقی مانده ضبط نيست و يا پاسخ کوتاه او به آيتالله کاشانی فاقد مهر و امضاء است؟ اين استدلالها درباره آن نامه و جعلی درخور توجه هستند. اما آقای حسن سالمی، نوه آيتالله کاشانی که خود را حامل آن نامه میداند در این زمینه پاسخهایی داده است که قابل توجه هستند.4
نامه آيتالله کاشانی برخلاف این گمان رايج، جز در يک مورد به سود نيست چرا که ساختار آن با دیدگاه او خوانايی دارد و دلیلی ندارد آن را ساختگی بدانيم اين دیدگاه نشانه نگرانی بيش از پيش او نسبت به تکيه مصدق به آمريکا و اميد بهره برداری از چنين سياستی است. در نوشته کاشانی، مصدق با سکوت تاييدآميز خود در برابر کودتايی که در پيش است، میخواست نفت را که مردم با مبارزه از چنگ انگلستان در آورده بودن در اختيار آمريکا قرار دهد. اقدامی که در نهايت، معنايی جز برقراری يک نظام متکي به استعمار را در پی نمیداشت. پشتیبانی حزب توده از مصدق که میبایست خلاف چنين حکمی را به ثابت رساند نيز جز این نبود. از دیدگاه علما، استعمار و کمونيسم، يا آمريکا و شوروی، جلوهايی از واقعيتی يکسان بودند. واقعيتی که معنايش را در ستيز آنان با سنت که هستی اساس و هستی علما است بازمیيافت.5 کاشانی در آن نامه بيش از آنکه خنثی کردن کودتا را مدنظر داشته باشد، هدف ديگری را دنبال میکرد. برای او پاسخ به تاريخ، هنگامی که کودتا ديگر به مهمتر از دعوت مردم به قيام بود. کاشانی میدانست اگر زاهدی پيروز شود، مصدق مظلوم و قهرمان خواهد رفت. او در آن نامه در میخواست “عذر موجهی” برای مصدق باقی نگذارد؛ حال آنکه خود بيش از او به چنين دستاويزی نياز داشت. اگر از اين دیدگاه به نامه بنگريم، دليلی وجود ندارد که آن را جعلی بدانيم. چنين نامهای، حتی اگر ساختگی میبود، در جوهر خود از نظمی منطقی برخودار داشت که میتوان بر پايه آن، دليل عدم پشتیبانی کاشانی را از مصدق را در 28 مرداد بازسازی کرد. موضوع اصلی همين است. اگرچه، مسئله جعلی بودن یا نبودن که به خط شناسی مربوط است و میبايست تاکنون با مراجعه به متخصص انجام میگرفت دنبال شود. اما به نظر نمیرسد مدعيان جعلی بودن چنین کرده باشند. شگفت آنکه در پی انتشارنامه نيز ضرورتی نديدند تا به آقای حسن سالمی رجوع کنند و دلايل او را بشنوند. دلايلی که میتوانست گذشته از پذيرش يا رد آن به روشن شدن ماجرا کمک کند.
نقش حزب توده در جريان کودتا، در کتاب شما متفاوت با دو ديدگاه رايج خدمت و خيانت است. دودستگی در رهبری حزب توده و ترديدی که ناشی از تعارض آرمان و واقعيت است و به بیعملی منتهی میشود، کاملا تازگی دارد. توضيح دقيقتری را ضروری میبینید؟
داوری پذیرفته شده درباره نقش حزب توده در کودتا، با ناديده انگاردن مسئولیت مصدق و جبهه ملی همراه است. میدانيم که يکی از دلايل کودتا يا توجيهاتی که ضرورت آن را از جانب غرب اجتنابناپذير میساخت مسئله خطر کمونيسم بود. مصدق کوشش کرد نشان دهد نگرانی غرب بيهوده است و دولت توانايی رویارویی با حزب توده را دارد. او که در آغاز برای جلب پشتيبانی غرب، میخواست به غرب تفهيم کند تنها راه مقابله با کمونیسم پشتیبانی از حکومت اوست، با توجه به نگرانی روزافزون آمريکا، چنين خطری را در آستانه کودتا اغراقآميز خواند.
از سوی دیگر، رویارویی با کودتا، کارشکنی در کار نخست وزير و بهانهای در دست غرب بود که میخواست ايران را از خطر کمونيسم نجات دهد. اما دست روی دست گذاشتن و به انتظار نشستن نيز راه به جايی نمیبرد و جز انفعال و تسليم پیامدی نداشت. رویارویی با کودتا برای حزب توده، فرصتی طلايی بود تا از ترديد و مماشات، به شورش و انقلاب گذر کند و بساط نظام سلطنت را برچيند. اعلام خطر به مصدق و پيشنهاد همکاری برای ایستادگی در برابر کودتاگران نشان داد که حزب آماده است اگر مصدق به مقابله برخيزد. اما مصدق همه را به آرامش دعوت کرد. دستور او به فرماندار نظامی تهران برای جلوگيری از عاملان تبليغ بر ضد سلطنت مشروطه که بازداشت شماری از اعضاء، کادرها و مسئولان حزب انجامید، پيشاپيش هر مقاومتی را خنثی میکرد.
اگر از این دیدگاه به ماجرا بنگریم، چگونه میتوان حزب توده را به خاطر مقاومتی که انجام نگرفت متهم کرد و مصدق و جبهه ملی را از هر خطايی در اين عرصه مبرا دانست و چه بسا قربانی تلقی کرد؟ اينکه ايران در صورت شکست کودتا با چه آيندهای روبهرو میبود یا مصدق در توازن قدرتی که در پناه دخالت موثر حزب توده شکل میگرفت چه جايگاهی میداشت موضوع جداگانهای است.
بهار ایرانی، گفتوگوی تارنمای روز با حميد شوکت – سه شنبه 5 تیر 1386
1. http://www.roozonline.com/persian/interview/interview-item/article/2007/june/26//-2c5f5992db.html
2. محمد مصدق، خاطرات و تالمات، انتشارات علمی، تهران 1358، 286.
3. مذاکرات مجلس، سه شنبه 21 ربيع الاول 1340، ص 236. پنج شنبه يازدهم صفر 1340، ص 144 و يکشنبه هفتم صفر 1340، 131.
4. اسناد کابينه کودتای سوم اسفند 1299، گرد آورنده حسن مرسلوند، تهران: نشر تاريخ ايران، 1374، 2.
5. برای آگاهي بيشتر از محتوای آن نامه بنگرید به “گفتگوی حمید شوکت با آقای حسن سالمی پيرامون نامه آيتالله کاشانی به مصدق”، نشريه پيام امروز، شماره هفتم. شهريور 1374.
6. برای آگاهی از نگراني روحانيانی چون آيتالله بهبهانی درباره خطر کمونيسم در ايران در مرداد 1332، بنگرید به مصاحبه حبيب لاجوردی با مهدی حائری يزدی، طرح تاريخ شفاهی ايران، مرکز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد، متن نوار دوم، 28 ژانويه 1989.