در تیررس حادثه
حميد شوکت در ايران با مجموعه كتابهايی كه حول خاطرهنگاری چپ در ايران منتشر كرد شناخته شد. گفتگوی ما با او درباره كتاب درباره کتاب تيررس حادثه: زندگی سیاسی قوامالسلطنه و تاريخنگاری دوره معاصر ايران با تاكيد بر نويسندگان چپ است.
آیا اتفاق جدیدی در تاریخنگاری ایران معاصر ایران در حال رخ دادن است؟ به نظر میرسد تاریخ نگارانی با سابقه و فعالیت چپ در صدد نگارش تاریخ معاصر ایران برآمدهاند. این تاریخنگاری چه نسبتی با آن فعالیت سیاسی دارد؟ آیا تاملی در تجربه سیاسی است که خود تاریخنگار در آن شرکت داشته یا در واقع تنها ادامه آن است. به انگیزه اینکه از آن کوشش ها دفاع شود و این دفاع در بایگانی تاریخ بماند؟
آنچه اتفاق جدیدی در تاریخنگاری نامیدهاید رخدادی جدی در تاریخ معاصر ایران است. هر چند در دورههای دیگر نیز کم و بیش شاهد چنین تحولاتی بودهایم، اما شاید این بار دامنه و گسترش که تنها به کسانی با پیشینه چپ محدود نباشد. آنچه چپ را در این عرصه از دیگران متمایز می سازد، بیشتر بیپروایی در نگاه و نقد به خود است. اگرچه برخی، در حسرت بیبازگشت روزگاری سپری شده، بر واقعیتها دیده فروبسته و شماری دیگر با کینتوزیهای ایدئولوژیک، نقد به گذشته را به تصفیه حسابهای زودگذر با پیشینه سیاسی خود و دیگران یکسان دانستهاند.
نگاه نوستالژیک به گذشته از بیاعتمادی یا غروری بیپایه و متکی بر ناتوانی از رویارویی با واقعیتها سرچشمه میگیرد که ماندگار نیست. آنچه اهمیت دارد، کوشش بیپروایی است که آغاز شده و امید است با بردباری و نگاهی نقادانه به گذشته ادامه یابد.
امروز بیش از هر زمان دیگری به کاوش در هویت تاریخی خود نیاز داریم. اما کوشش برای دستیابی به چنین هویتی، تنها در خدمت آینده است که معنا می یابد؛ چرا که آینده، به ریشه و مبنا و تبار تاریخی نیاز دارد و این بدون نقد به گذشته امکانپذیر نخواهد بود. هرچند کافی نیست در این نگاه، رویدادهای سیاسی را از یکدیگر تشخیص دهیم و یا نیک و بد آن را در خدمت و خیانت شخصیتهایی که در گذار زمان، سرنوشت تاریخیمان را رقم زدهاند جستجو کنیم. بلکه میبایست چون ابن خلدون در ترسیم تاریخ، شناخت از پدیدههای تاریخی را نه آنکه چگونه هستند، بلکه چرا چنان هستند که هستند بازیابیم. هدف و مبنای نقد تاریخی این نیست که گذشته را بر جایگاه اتهام بنشاند و در دوری باطل، حقایقی جاودانی را جایگزین حقایقی دیگر سازد. اگرچه این به معنای آن نیست که هیچ حقیقی وجود ندارد. داوری تاریخی به معنای حافظه جمعی یا روایتی قابل استناد دارای اعتبار است. اما روایتی زنده و پویا که در گذار زمان دستخوش تغییر و تحول خواهد بود. تغییر و تحولی که با وسواسی نقادانه، پنداشتههایهای پذیرفته شده را همواره در معرض بازخوانی دوباره متون گذشته و دستیابی به دادههای تازه استوار سازد.
وجه انتقادی این تاریخنگاری را چگونه ارزیابی میکنید؟ بعضی معتقدند این تاریخنگاری نوعی تصفیه حساب با گذشته خود تاریخنگار است. شما چه نظری دارید؟
کافکا نقش رمان را در آن میبیند که میبایست چون تبری بر اقیانوس یخزدۀ درونمان فرود آید. اگر این نقش را به عرصه نقد تاریخی تعمیم دهیم، برّایی و بی پروایی در این وجه انتقادی رویکرد تاریخی اساس کار است. این رویکرد نباید خود را در در چنبرۀ تاوان خطاها یا تصفیه حساب با گذشته خود و دیگران گرفتار سازد. هرودوت در ترسیم جنگهای ایران و یونان مینویسد آنچه به بشریت تعلق دارد باید حفظ شود تا به ورطه فراموشی نیفتد. امروز با تمام ارجی که بر هرودوت مینهیم، میدانیم که تاریخ تنها در ترسیم رویدادها و نقش شخصیتها و روزگار سپری شده خلاصه نمیشود و با نگاهی سرشار از غرور یا افسوسی استوار بر فرصتهای از دست رفته گرهی از کارمان گشوده نخواهد شد. بازبینی تاریخ سپری شده بیش از هر چیز به نگاهی نقادانه نیاز دارد. ایتالو سووو در تصویر چنین نگاهی به گذشته سخن پرمعنایی دارد. می گوید زمان حال را نمیتوان فقط از روی تقویم و ساعت دریافت. انسان به هر دو مینگرد تا رابطهاش را با گذشته روشن سازد و با نوعی اطمینان خاطر راه آینده را دریابد.1
در پیشگفتار کتاب در تیررس حادثه، درباره درک و اهمیت شناخت وجه انتقادی در تاریخنگاری در توضیح چنین دیدگاهی نوشتم: “در فراز و نشیب رویدادهای اجتماعی، شکست و ناکامی و نابخردی اجتنابناپذیر است. به گفته کاپوشینسکی، “اگر جهان همواره تنها با خرد اداره می شد، آیا اصولا تاریخی وجود میداشت؟” پس آنچه شکست و ناکامی و نابخردی، آنچه فرصتهای از دست رفته تاریخی را به تراژدی بدل میسازد، خودداری از نقد نقادانه زندگی و زمانه سپری شده، خودداری از بازبینی موشکافانه دفتر و کارنامه مختوم گذشته است.”2
با چنین دیدگاهی در بررسیهای تاریخی میبایست ملاحظات سیاسی زودگذر یا ماندگار را به کناری نهاد و در نگاه به آینده، دست بر گذشته و ریشه و مبنای نابخردیها نهاد. میبایست آیینهای در مقابل خود و کردار تاریخی خود قرار داد و از منظری نقاد به خود و تاریخ خود نگریست. آیینهای برای بازبینی آنچه ما را به کشف حقیقت نزدیک سازد. آن هم نه حقیقتی ایمانی و آرمانی، بلکه حقیقتی که بنیادش بر جدال نظری استوار است و در کثرتگرایی معنا مییابد. حقیقتی اگرچه برای همیشه و برای همه نخواهد بود. اما گامی در راه شکستن دور باطل تکرار تاریخ است.
چنین نقدی شاید درباره خود شما هم صادق باشد. چون شما در کتاب در تیررس حادثه به چهرهای پرداختهاید که از منظر جریان چپ چهره منفوری بود. آیا پرداختن به قوام به نوعی تجدید نظر در تاریخ معاصر ایران نیست. تجدید نظری که قصد دارد تاریخ معاصر ایران را از منظری متفاوت با آنچه از سوی رویکرد چپ گرایانه طرح شده است بنگرد؟
منفور بودن قوام از دیدگاه جریان چپ به نظر موضوع درخور توجهی نیست. قوام نه تنها در میان جریان چپ، که در میان نیروهای راست و میانه نیز از اقبالی برخوردار نبود. از شاه تا آیتالله کاشانی، از دربار تا پامنار همه مخالف قوام بودند. آنچه برایم اهمیت داشت، نقد دیدگاهی بود که در رویکرد به تاریخ، پندارهای پذیرفته شده را چون آیههای آسمانی، جاودانی و همیشگی میانگارد انگارد. حال آنکه هر نسلی میبایست در پرتو وسواسی نقادانه، آنچه را که از گذشته بر جای مانده است مورد بازبینی مجدد قرار دهد.
در نگاه واژگونه ما به تاریخ، همه چیز در معصومیتی پیامبرگونه یا غریزهای شیطانی، همه چیز در خدمت خادمانی پاکباخته یا خائنانی بالفطره، و همه چیز در نفرت از قوام و عشق به مصدق معنا پیدا میکند. گویی زمان متوقف شده و تاریخ از حرکت باز ایستاده است. بازتاب چنین دیدگاهی در داوری تاریخی ما چه خواهد جز آنکه با آسودگی خاطر، از بازبینی بیپروای گذشته چشم بپوشیم و همه چیز را در یادماندههایی خاک گرفته از قرون واعصار، در کلیشهها و قربانی شدن قهرمانان و دسیسههای استعمار جستجو کنیم. این حذف عنصر زمان از تاریخ و مومیایی کردن رخدادها و شخصیتهای تاریخی است. از رنسانس به این سوی، پویایی را همزاد تاریخ میدانند. اگر عنصر زمان در دریافت ما از روایت تاریخی متوقف شود، در سایر عرصهها نیز با بنبست روبهرو خواهیم بود. باید پذیرفت که تاریخ تنها در گذار و جوشش و حرکت و در این معنا با عصر روشنگری گره خورده است.
اگر بپذیریم که تاریخ ساخته انسانها است، میبایست عنصر پویایی را در آفرینش روایت تاریخی قدر نهیم. اگر در مفهوم دینی، جاودانگی راز آفرینش است، در مفهوم نقد تاریخی، جاودانگی در دریافت تحول یافته و هماهنگ زمان و مکان معنا مییابد دریافتی که حقانیت خود را در گذشته جستجو نکرده و از منظر تقدس یادماندههای دور و نزدیک به تاریخ نمینگرد.
سیاستورزی قوام چه تفاوتی با سایر سیاستمداران هم دورهاش دارد؟ سیاست قوام متکی به موازنه مثبت بود که در آن دوران سکه رایج زمان بود. پس چه ویژگی خاصی در این سیاستمدار وجود داشت که او را برای بررسی برگزیدید؟
نمیدانم شما کدام دوره را مد نظر دارید، چرا که قوام به خاطر حضور کم و بیش دائمیاش در عرصه سیاست ایران، با سیاستمداران بسیاری هم دوره بوده است. قوام را میتوان با تقی زاده و فروغی در حیطهاش بر ادبیات و نثر پارسی، با سیدضیاء در جسارت و بیباکی و با رضا شاه و مصدق در میهن پرستی مقایسه کرد. هر چند که در هیچ یک از این عرصهها، نه آنها با او برابرند و نه او با آنها. ویژگی خاص قوام را بیش از هر چیز میتوان در واقعبینی و عملگرایی و در شگرد دیپلماتیک و دیدگاهی فارغ از برداشتی ایدئولوژیک جستجو کرد. دیدگاهی که در سیاست جایی برای قراردادهای از پیش ساخته و پرداخته یا در بیان خود او “مرام و آرزو” باقی نمی گذارد. قوام نجات ایران را نه در رویارویی با قدرتهای بزرگ، بلکه در استفاده از رقابتی که میان آنها جریان داشت میدید. درست است که او در چنین نگاهی تنها نبود. اما شاید آنچه او را در این عرصه از سایرین متفاوت میسازد، توانایی کم نظیرش در پیشبرد چنین دیدگاهی در عرصه سیاست بود. تدبیر و درایتش نیز که با آمیزهای با جسارت و بیباکی گره خورده بود ستایشبرانگیز است. قوام را استاد مسلم رویارویی با دشواریهای خطیری دانستهام که کسی را یارای چیرگی بر آنها نبود. واقعیتی که از نظر سرسختترین دشمنانش نیز پنهان نمانده بود. نگاهش به ضرورت وجود احزاب که گفته بود: “کشور بدون حزب، ساختمان بدون سقف است” نیز اهمیت بسیاری دارد در خور توجه دانست.
کتاب در مقدمه طرحی از نقش قوام میریزد که گویی موفقیت او سرنوشت دیگری را برای ایران رقم میزد. اما در طول کتاب دلیل روشنی برای این مدعا وجود ندارد.
دلیل این موضوع را بیش از هر چیز میتوان در ماجرای سی تیر 1331 دید. آنجا که قوام با سیاستی که بر اساس واقعگرایی و تفاهم با غرب تنظیم شده بود، در پی چارهجویی برای چیرگی بر بحرانی بود که ایران را بر آتش میکشید. او میدانست روزگاری که سیاست بیش از هر چیز در نبرد قدرت معنا مییافت و به تدبیر و درایت و بردباری نیاز داشت، ایران در موقعیتی نبود که بتواند به تمام خواستههایش در کسب حقوق برحق خود در مسئله نفت دست یابد.. غرب، به ویژه در نتیجه تضاد منافعی که میان آمریکا و بریتانیا پیش آمده بود، آماده سازش با ایران بود. قوام میدانست که ایران توانایی نبردی همه جانبه با نیرویی که در روزگاری نه چندان دور، در جنگی جهانی فاتح پیروز شده است را ندارد و باید راه سازش و مدار را پیش گیرد. مصدق در مقابل با سیاستی آشتیناپذیر که از شیفتگی به خود و به ایران سرچشمه میگرفت، راه سازش با غرب را بسته بود. این سیاست در نهایت به بستن سفارت انگلیس که خود نمادی از بستن راه گفتگو و مذاکره بود ختم شد. قوام میخواست به راه حلی دست یابد تا بنبستی را که ایران با آن روبهرو بود مرتفع سازد. نگرانی از خطری که ایران را تهدید میکرد، پشتوانه حقانیت چنین دریافتی از راه چیرگی بر بحران بود. قوام در سی تیر، اقبال و آینده خود را یه چنین دریافتی از تاریخ و سیاست گره زد. دریافتی که به ویژه در میان عوام از اقبالی نداشت.
باقی ماجرا رازی آشکار است. قوام از پشتیبانی توده محروم ماند. آیتالله کاشانی دین و سیاست را پرچم ایستادگی ساخت. شاه تسلیم شد و مصدق که کنار کشیده بود بار دیگر بر کرسی صدارت تکیه زد. با سقوط قوام که شکستی شوم و فرصت تاریخی از دسترفتهای بیش نبود، سی تیر در آمیزهای از همکاری جریان چپ و نیروهای ملی و مذهبی به سرانجام رسید. شمارش معکوس برای کودتای 28 مرداد 1332 آغاز شده بود.
به زمینههای اجتماعی سیاست در دهه 20 کمتر توجه شده است. مثلا در همین دهه مصدق دستکم با سیاستهای پوپولیستیاش توانست پلی میان خواستههایش و طبقه متوسط بزند. اما به نظر میرسد قوام در این راه ناکام بوده است.
پرداختن به زمینههای اجتماعی سیاست آن دوران در حوزه جامعهشناسی قابل بررسی است که به کار من مربوط نمیشود. درباره آنچه به سیاستهای پوپولیستی مصدق یا ناکامی قوام در این عرصه، به ویژه در ماجرای سی تیر مربوط میشود باید بگویم مصدق به عنوان قهرمان ملی و معمار پلی که میخواست نفت را با آزادی و استقلال ایران مرتبط سازد نیز در نهایت ناکام ماند. بررسی علل این ناکامی را نمیتوان تنها در سیاست غرب و حکومت یا عدم وفاداری آیتالله کاشانی به او خلاصه کرد. واقعیت آنکه مصدق در تمام عرصهها شکست خورده و در آستانه کودتا از پشتیبانی مردم محروم مانده و بدون کودتا نیز ماندنی نبود.
کتاب نگاهی کوتاه به شکست قوام در تجربه تاسیس حزب دمکرات دارد. آیا فکر نمیکنید در کتاب به ضعفهای سیاسی قوام کمتر توجه شده است؟ قوام به جز مهارت در سیاست ورزی چه پشتوانه دیگری در پیشبرد خواستههایش داشت؟
من خیلی دیر، هنگامی که کار کتاب را به پایان میبردم به روزنامه دمکرات ایران، ارگان آن حزب دسترسی پیدا کردم. با خواندن شمارههای آن روزنامه به دریافت تازهای از سیاست آن حزب، جز آشفتگی و اغتشاش در اندیشه و سیاست آن دست نیافتم. حزبی که اگرچه در منزوی ساختن نیروهای مخالف و پیشبرد سیاستی که قوام دنبال می کرد به موفقیت دست یافت، اما نشان ماندگاری از خود برجای ننهاد. حزبی فاقد دورنمایی روشن و استوار بر اصول و مبانی دمکراسی که منافع زودگذر را به کوشش در پیشبرد اصولی که مدعی اجرای آن بود ترجیح داد و تا سطح حزبی در کشمکشهای انتخاباتی تنزل یافت. اما ایراد شما را میپذیرم. اگر بنا بود امروز به حزب دمکرات قوام بپردارم، با دقت و حوصله بیشتری به این کار دست میزدم.
در کتاب در تیررس حادثه به ضعفهای قوام چون نخبهگرایی و نخوت و تفرعن اشرافی او پرداختهام و برخی از ویژهگیهای منفی او را بر شمردهام. چگونگی حزب سازیاش را نیز خطایی آشکار دانستهام. سکوتش درباره رفتار خشونتبار ارتش با مردم آذربایجان در ماجرای فرقه دمکرات را در کارنامه سیاسیاش منفی میدانم. هر چند خدماتش در رویارویی با شوروی و کارزار آذربایجان انکارناپذیر است. میدانم که در تصویر زندگی سیاسی او، طرحی ارائه دادهام که با آنچه در باور عمومی نسبت به یکی از شخصیتهای کارآمد تاریخ معاصر ایران شکل گرفته است تفاوت دارد.
نشریه شهروند نو. کتاب در تیررس حادثه
1- Italo Svevo, Mein Muessiggang, Rohvolt Taschenbuch Verlag, Reinbek bei Hamburg, 7
2- Ryszard Kapuściński. Meine Reisen mit Herodot, Eichhorn Verlag, Frankfurt/Main 124;
حمید شوکت، درتیررس حادثه: زندگی سیاسی قوامالسلطنه، تهران: نشر اختران، 1385، 9
3- محمد مصدق، خاطرات و تالمات، تهران: انتشارات علمی، 1358، 286
4- مذاکرات مجلس، سه شنبه 21 ربیع الاول 1340، ص 236. پنج شنبه یازدهم صفر 1340، ص 144 ؛ همان، یکشنبه هفتم صفر 1340