پاسخی به منادیان کتاب در تیررس حادثه

پاسخی به منادیان کتاب در تیررس حادثه

در چند ماهی که از انتشار کتاب درتیررس حادثه: زندگی سیاسی قوام‌السلطنه می‌گذرد، شماری تحت عنوان دفاع از مصدق و نهضت ملی یا چپ و زحمتکشان، حملات تندی را که نام نقد و بررسی کتاب بر آن نهاده‌اند آغاز کرده و دست به انتشار مقاله‌هایی زده‌اند که جز تهمت و ناسزا و مخدوش کردن واقعیت‌ها چیز دیگری بیش نیست. دامنه  بهتان و افترایی که به نام نقد کتاب انجام گرفته است کمترین ارتباطی به نقد، آن هم نقد کتابی که به زندگی سیاسی قوام‌السلطنه، از شخصیت‌های موثر تاریخ معاصر ایران مربوط می‌شود ندارد. این اقدام تنها نشانی است از کوردلی و نمادی از واقعیت تلخی که چرا و چگونه سانسور و ترور عقیده و افکار نه تنها در میان حاکمان، که در میان مخالفان استبداد نیز تجدید تولید می‌شود. پاسخ بدان اتهامات نیز تنها از این بابت ضروری است، وگرنه محل اعتنا نمی‌بود. این را بیفزایم که برخی نیز، در زمینه تخصص‌شان در تاریخ و سیاست، مواردی از کاستی‌های کتاب را برشمرده‌اند که  از سرشت دیگری هستند و در فرصتی دیگر بدان خواهم پرداخت. من برای این نظرات را، حتی آنجا که با تلخی و تندی ابراز شده‌اند ارج می‌گذارم که دستیابی بر حقیقت، جز از راه تقابل آراء و عقاید و فرهنگی که بر اساس جدال در عرصه  نظری سامان گرفته باشد میسر نخواهد بود. جدالی فارغ از تصفیه حساب‌های سیاسی و کین‌توزی‌های ایدئولوژیک و مبتنی بر داوری‌های ساده انگارانه‌ای که بنیادش بر ترور شخصیت و افکار و برملا ساختن راز و رمزی از حوزه زندگی خصوصی یا برچسب و اتهام استوار باشد. اگر در عرصه  نقد و فرهنگ سیاسی تا این درجه سقوط کرده باشیم که نتوانیم درباره مسایلی که به سال‌های دور باز می گردند، بدون تهمت و افترا با یکدیگر بحث و گفتگو کنیم، چگونه می‌توان انتظار داشت، راهی برای چیرگی بر دشواری‌های  که امروز با آن روبه‌رو هستیم بیابیم؟

منادیان به جای نقد کتاب، به رسم آشنای دیگاه و روشی که از بنیادهای نظام‌های توتالیتر است، نخست پیشینه زندگی شخصی و سیاسی‌ام را بررسیده و با تصویری مخدوش و واژگونه، دست به پرونده سازی زده‌اند. آن هم با اتهاماتی تکان‌دهنده مبنی بر تبلیغ مواضع ضدملی و همگامی و همراهی با جمهوری اسلامی و  وابستگی به نئوکان‌های آمریکا و پشتیبانی از دخالت نظامی آن کشور در ایران. وصف و ثنای آیت‌الله کاشانی و دفاع از سلطنت پهلوی به عنوان نیمچه “روشنفکری” با گذشته‌ای مائوئیستی که روزگاری چپ می زد و اکنون به راست گرویده است چاشنی چنین اتهام‌هایی هستند. که گاه با ایما و اشاره و گاه صریح و آشکار در سایت‌های اینترنتی تکرار شده و طیفی از عناصری بی‌نام و نشان تا روزنامه ای چون انقلاب اسلامی در هجرت ابوالحسم بنی صدر و پیک نت حزب توده را تشکیل می‌دهد. آن هم با عناوینی گاه از این دست که “جنبش دمکراتیک مردم ایران در تیررس حمید شوکت.” گویی همین را کم داشتیم که آقای بنی صدر و بقایای حزب توده، نزدیک به گذشت سی سال پس از استقرار جمهوری اسلامی، جای چپ و راست را نشان‌مان دهند! آن هم به بهانه  نقد کتابی که یک فصل آن به موضوعی پرداخته است که ماجرایش در نهایت به 60، 50 سال پیش بازمی‌گردد. آن هم از سوی منادیانی که به ادعای خود یا از رشته تاریخ سررشته‌ای ندارند و یا نگاهی سطحی به کتاب انداخته و یا اصولا آن را نخوانده‌اند. گویی نقد کتاب ناخوانده نیز خود فضیلت است!

آنها سفرم مرا به ایران نیز اقدامی نابخشودنی خوانده‌اند. سفری که اگر در عرصه عمومی کنجکاوی کسی را برانگیزد، برای مراجعه به آرشیو و یافتن سند و مدرک برای تدوین کتابم بوده است. در عرصه خصوصی نیز کسی حق پرس‌وجو ندارد، چه رسد به دخالت و اظهارنظر. گویی فراموش کرده‌اند که در روزگار پیش از انقلاب، بسیاری گاه با تحمل خطر خود را به آب و آتش می‌زدند تا به ایران بازگردند و این مایه افتخار شمارده می‌شد و امروز کسانی پیدا می‌شوند که چنین کاری را مایه خفت می‌شمارند. حال آنکه نه این و نه آن، به خودی خود نشان فضیلتی نیستند. هر چه هست، در کتابسوزانی این چنین، زندگی و پیشینه سیاسی نویسنده آن به عنوان مائوئیست سابق، چون گناهی کبیره، ترجیع بند هر اتهامی شده است، بی‌آنکه کمترین عنایتی به چگونگی این پیشینه داشته باشد.

کسانی که در سال‌های پایانی دهه شصت و آغاز دهه هفتاد میلادی، در اوج جنگ ویتنام و رشد جنبش جوانان در کشورهای اروپا و آمریکا پا به عرصه مبارزه سیاسی گذاشتند، از قدرت جریان چپ و آوازه انقلاب کوبا و “اندیشه مائو تسه دون” آگاهی دارند. انقلاب فرهنگی چین با شعار “شورش برضد مرتجعین برحق است” و “بگذار صد گل بشکفد، بگذار صد مکتب با هم رقابت کنند” به میدان آمده و شماری از جوانان ایرانی مشتاق مبارزه سیاسی را نیز مفتون خود ساخته بود. هنگامی که آمریکا از استبداد در ایران پشتیبانی می‌کرد و حزب توده به تبعیت از شوروی، کرنش و مماشات با رژیم شاه را توصیه می‌کرد.

امروز می‌دانیم که انقلاب فرهنگی چین، چیزی جز نبرد قدرت میان گرایش‌های موجود در حزب کمونیست چین نبود و زیان‌های انکارناپذیری به آن کشور وارد ساخت. اما تهی ساختن این واقعیت از زمینه آن و مخدوش کردن چگونگی گرویدن کسانی چون من به مائوئیسم، آن هم در 19 سالگی، نه تنها نادرست، که از مروّت نیز به دور است. منادیان کتاب در تیررس حادثه، بیش از آنکه توضیح بدهند مائویست بودنم چه ارتباطی با ارزیابیم از شخصیت قوام‌السلطنه دارد، هدف دیگری را دنبال می کنند. واقعیت این است که من نیز چون شماری دیگر ازجوانانی که در فضای سیاسی آن روز به سیاست روی آوردند، شیفته و مفتون انقلاب دهقانی و مبارزه مسلحانه توده‌ای بوده‌ام. اما دیگران، دیگرانی که امروز می‌خواهند با برملا ساختن پیشینه سیاسی‌ام، کتابم را بی‌اعتبار کنند، خود در آن سال ها چه می کردند و چه عقایدی داشتند؟ کسانی که در جبهه ملی خود را مبلغ بسیج توده‌های دهقانی و مبارزه با نظم موجود و مدافع قهر و انقلاب شمرده و امروز به یاد دفاع از سنت مبارزه قانونی مصدق افتاده اند چنین می‌نوشتند: “… جبهه  ملی با بسیج توده‌های دهقانی که در مبارزات رهایی‌بخش و نبرد علیه نظام موجود هیچ ندارند که از دست بدهند، بلکه با رهایی از قید استعمار و استبداد همه چیز به دست خواهند آورد، پایگاه توده‌ای خود را وسعت بخشیده است. توجه به این منبع عظیم نیرو، طبعا با طرح مسایل خاص توده عظیم دهقانی و سعی در یافتن راه حل‌های مشخص و بیان صریح و آشکار توام خواهد بود… گسترش جبهه از طریق در برگرفتن نیروهای دهقانی و کارگری، تصریح در هدف‌ها و شعارهای روز مربوط به آن به تاکتیک جبهه برای تحقق هدف‌هایش قابلیت نرمش و انعطاف می‌بخشد… نسل جدید معتقد است که رهبری نباید افراد مبارز و صاحب آرمان و ایده آل را برّه‌وار به دم تیغ یا رگبار مسلسل بفرستد، بلکه با درایت کامل و با توجه به عزت مرگ برای یک مجاهد، روحیه انقلابی او را پرورش دهد و به قهر او جهت بخشد و به سوی انقلاب رهبری نماید.” 1

نشریه ایران آزاد، ارگان سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا در مقاله ای در همان شماره آن نشریه که با عنوان “تحلیلی تاریخی از رفتار انقلابی در ایران” منتشر شد، درباره انقلاب مشروطیت نوشت،جامعه می بایست “برای استقرار یک حکومت ملی از گذرگاه انقلاب” گذر کند و “برای استقرار نظم نو هرگونه مسالمتی که بوی سازش بدهد” مطرود اعلام شود. انتشار مقاله دیگری در همان شماره در بررسی موضوع سلطنت و جمهوری در یونان و انتشار قسمت‌هایی از کتاب جنگ چریکی چه گوارا، انقلابی نام‌آور آرژانتینی، آن هم در نشریه ارگان جریانی که روزگاری نه چندان دور در میتینگ جلالیه تهران خواستار حکومت قانونی بود، بازگو کننده چنین درکی از دستیابی به آزادی و استقلال بود. درکی که خود روزگاری شیفته آن بودند و اکنون در جریان برملا ساختن پیشینه سیاسی‌ام، از نظر مدعیان نقد تاریخی و منادیان آشکار ساختن حقایق دور مانده است. منادیانی که با سکوت درباره اینکه روزگاری مشی جنگ چریکی شهری را چاره درد می‌دانستند و درمان آن را گاه در روی آوردن به مصر و لیبی و عراق در روزگار فرمانروایی جمال عبدالناصر و معمر قدافی و صدام حسین جستجو می‌کردند.

مائوئیسم من در عمل، مائوئیسم اعتراض به بی‌عدالتی و ستم و فقر و استبداد و اعتراض به قراردادهای اسارت بار و شورش در برابر نظامی بود که هر مخالفی را به خاطر یک اعلامیه بازداشت و زندانی و شکنجه می کرد. مائوئیسمی که من شیفته و مفتون آن بودم، جوهر واقعی خود را در پشتیبانی از حقوق همان دهقانانی باز می‌یافت که کارگزاران جبهه ملی مدعی بودند در نظر دارند منافع شان را تضمین کنند و با اعمال قهر مسلحانه، نه تنها حکومت، که نظام موجود را از میان بردارند. من با چنین مائوئیسمی به مبارزه ی سیاسی گرویدم و به کنفدراسیون دانشجویان ایرانی پیوستم همان کنفدراسیونی که عضویت در آن افتخار می‌کنند و تاریخش را نوشته ام.2 کتابی که در پی انتشار آن نیز کم و بیش با حملاتی از نوع آنچه در کتاب در تیررس حادثه با آن مواجه بوده ام روبه‌رو شدم.

با این همه، هنگامی که پی بردم مائوئیسم یا هر سوسیالیسم دیگری که بنیادش بر تازیانه استوار باشد، جز جایگزین ساختن شقاوتی با شقاوتی دیگر پیامدی نخواهد داشت، در بازبینی نقادانه‌ای از آن دست شستم. حاصل این کار، دو کتاب درباره چگونگی شکل‌گیری و تکوین سوسیالیسم روسی و نقد لنینسیم بود که بیست سال پیش منتشر شد. روزگاری که چپ سنتی، نه نقد به لنین، که نقد به استالین را نیز به سختی مجاز می‌شمارد. از آن زمان تا به امروز نیز در مجموعه‌ای از گفتگو با چهارتن از رهبران سازمان انقلابی حزب توده ایران که در زمینه‌هایی نشانه نقد تفکر مائوئیستی است، کوششی را برای روشن ساختن آنچه گذشته است آغاز کرده‌ام. در پرداختن به پیشینه‌ام، اشاره‌ای به هیچ یک از اینها نیست.

از نقشم در تشکیل جبهه دمکراتیک ملی و عضویتم در هیئت تحریریه نشریه آزادی، ارگان آن تشکیلات نیز سخنی در میان نیست، چرا که امروز به سختی می‌توان ارزش‌هایی را که جبهه دمکراتیک ملی در راهش مبارزه می‌کرد نقد کرد. در برملا ساختن پیشینه سیاسی‌ام، به همکاریم با نشریه نامه آزادی خواهان سازمان جمهوری خواهان ملی ایران نیز بی‌اعتنا مانده‌اند. بیست و چند سال پیش، تنها شماری اندک در پی تحقق هدف‌های چنان سازمانی بودند و ما بار اتهام مدافع آمریکا بودن را به جان خریدیم. روزگاری که سخن از سکولاریسم رسمی معمول نبود و جمهوری خواهی، بدون پیشوند و پسوند، نشان از پشت‌پا‌زدن به آمال چپ و انقلاب شمارده می‌شد. در آن سال‌ها کم نبودند کسانی که به نام مارکسیسم و  سوسیالیسم دمکراتیک و نهضت ملی، با عضویت در شورای ملی مقاومت در پی جایگزین ساختن جمهوری دمکراتیک اسلامی با جمهوری اسلامی بودند و امروز البته همه جمهوری‌خواه و مدافع جدایی مذهب از حکومت شده‌اند.

این یادآوری بدون آنکه فروتنی دروغینی در میان باشد، از این روست که نشان داده شود چرا و چگونه شماری با تاختن به من و طرح تصویری مخدوش از پیشینه سیاسی‌ام، با راه و منشی که تنها در نظام‌های توتالیتر می‌توان سراغ کرد مدعی افراشتن پرچمی بی‌لکه‌اند. با ادعایی واهی درباره اینکه کتابم را که در “تخطئه” مصدق است، به “تایید” جمهوری اسلامی رسانده‌ام و از همین روست که “با شتاب اجازه چاپ می گیرد و با شتابی فزون‌تر چاپ می شود.” مدعیان در تیررس حادثه به چه دلیلی مدعی شده‌اند کتابم “با شتاب” مجوز انتشار گرفته است؟ از کدام منبع به چنین خبری دست یافته‌اند و چه پاسخی برای انتشار کتاب‌های بی‌شماری که در جمهوری اسلامی ایران در دفاع از مصدق چاپ می شود دارند؟ کتاب در تیررس حادثه نزدیک به یک سال در انتظار دریافت مجوز انتشار بود و پس از انتاشر آن برای دریافت مجوز انتشار کتاب دیگرم می‌بایست دو سال و نیم انتظار می‌کشیدم.

سانسور کتاب در ایران واقعیتی تلخ و دردناک است. اما کسانی که مدعی‌اند با انتشار کتابی در تیراژ سه هزار نسخه، توطئه‌ای سازمان یافته با تایید جمهوری اسلامی و نئوکان‌های آمریکا در کار است تا دستاوردهای گرانقدری لوث شوند؛ منادیانی که جار می‌زنند و مردم را به هوشیاری فرامی‌خوانند که مبادا با خواندن چنین کتابی “منحرف” شوند، اگر در حکومت بودند، با کتاب و کتاب‌خوانی چه می‌کردند؟ اما چه باک که دستشان از مردم کوتاه است و سردارانی بی‌سپاه و فقهایی بی‌امت بیش نیستند، چرا که اگر جز این می‌بود، از تیغ شقاوت پیروانشان امان نمی‌بود.

موضوع دیگری که در این پرده دری‌ها به آن پرداخته‌اند، گفتگویم با نشریه توقیف شده هم‌میهن درباره روشنفکری در ایران و با صدای آمریکا در معرفی کتاب در تیررس حادثه است. یکی را دلیل همراهی با جمهوری اسلامی و دیگری را نشانه همکاری با نئوکان‌های آمریکا دانسته‌اند. در گفتگو با نشریه هم‌میهن درباره روشنفکری در ایران گفتم “نمی توان هر عنصر فرهیخته و وزیر یا استادی را به صرف اینکه کتاب یا اثری منتشر کرده و از این بابت منشاء خدمتی بوده است روشنفکر دانست؛ کتاب یا اثری که به هر دلیل در میان عوام یا خواص مورد عنایتی کافی قرار نگرفته باشد. تکیه بر کرسی استادی دانشگاه و صندلی وزارت هنوز به معنای روشنفکری نیست. اگر روزگاری رسم بر این بود که هر اقدامی در رویارویی با استبداد، اعتباری روشنفکری ایجاد می‌کرد و هر اثری، هر اندازه سطحی، به صرف ممنوعیت جدی تلقی می‌شد، چرا باید با درک این حقیقت، این بار از آن سوی بام بیفتیم و کسانی را که چشم بر بی‌عدالتی و ستم و استبداد بسته بودند، به صرف انتشار کتابی یا دارا بودن شغل و مقامی فرهنگی روشنفکر بخوانیم؟ پشتوانه روشنفکری نه تحصیل در فرنگ است و نه استادی دانشگاه و نه کار علمی و تحقیقاتی و نه انتشار کتاب و مقاله. روشنفکری بدون جوهر نقاد در عرصه سیاسی و بدون اخلاق به معنای وجدان اجتماعی و بدون اومانیسم، هر چه باشد، روشنفکری نیست.”3

در ارتباط با نقش جریان چپ و بحث‌هایی که جریان دارد نیز گفتم جریان “چپ در نگاه واژگونه ما به غرب، به ویژه در واپسین سال های حکومت محمدرضا شاه نقشی مهم داشته است. تقدس فقر و پرستش توده نیز که جوهر عوام‌گرایی است در شمار همین “دستاوردها” است. نگاه خیر و شر یا خلاصه کردن عامل همه گرفتاری‌های ما در دسیسه های ارتجاع و استعمار نیز جز این نیست. اما نقد اینها می‌بایست فارغ از کینن‌توزی‌های ایدئولوژیک و تصفیه حساب های سیاسی انجام شود. تا آرشیو ها بررسی نشوند و اسناد، اوراق و یادداشت ها منتشر نگردند، اظهار نظر نهایی در این عرصه، دریچه تازه‌ای را به روی شناختی همه جانبه‌تر از تاریخ ‌ان نخواهد گشود. تا قفل ها برجای و زخم ها تازه و یادماندها در سینه حبس‌اند، بستن این پرونده و بر دار کردن کارنامه جریانی که تا تاریخ به یاد دارد، سر بر دار داشته است، شایسته منش روشنفکری نیست. در زیر و روی خاک آن سرزمین، هنوز که هنوز است، آثار و نشانه‌هایی باقی است که با نام و سنت و پیشینه وبا آرمان و اعتبار چپ گره خورده است. لوث کردن این واقعیت به هر عنوان سزاوار که نیست هیچ، حتی روزمره‌گی روشنفکری نیز نخواهد بود؛ که نان به نرخ روز خوردن است. 4

در جریان گفتگویم با صدای آمریکا ادعا می‌کنند که با صرف بودجه‌ای هنگفت یک ساعت وقت در اختیارم گذاشته‌ا‌ند تا به مصدق و ارزش‌هایی که “شالوده مبارزات رهایی بخش مردم ایران است” بتازم. درباره نقش مصدق و انتقاد به سیاستی که در چگونگی حل مسئله نفت در پیش گرفته بود، توضیح دادم که هیچ نخست وزیری در تاریخ ایران موفق نشد به اندازه او این موضوع مهم را به باور عمومی بدل سازد و هیچ ملتی بدون آگاهی ملی قادر نخواهد بود منابع زیر زمینی خود را به بهترین وجه مورد استفاده قرار دهد. اشاره کردم که از دیرباز، رسم غالب در سرزمین مان چنین بوده است که نام شخصیت‌های تاریخی را از کتاب‌های درسی و  خیابان‌ها و میدان ها حذف می‌کنند و این را نمادی از استبداد و گسست از حافظه تاریخی دانستم. اشاره کردم که با درگذشت مصدق، اگر شاه می پذیرفت به‌رغم آنچه پیش آمده بود، به رسم معمول آن روزگار از طرف وزارت دربار برایش مجلس ترحیمی در مسجد سپهسالار برگزار شود. اگر نامش را از کتاب‌های درسی حذف نمی‌کرد. اگر اجازه می‌داد تا در سرزمینی به وسعت ایران، میدان و خیابان و دانشگاهی به نام او نامگذاری شود، مردم مجبور نمی‌بودند تا او یا هر شخصیت محبوب دیگری را تنها در قالب افسانه و اسطوره بازشناسند. در این صورت، هر کوششی برای شناخت زندگی واقعی و ارزیابی از نیک و بد اقدامات او یا هر دولتمرد دیگری که خدماتی نیز به میهنش کرده است، این گمان را در میان عامه مردم بر نمی‌انگیخت که گویی توطئه ای در کار است. آن وقت نوشتند در گفتگوی با نشریه جهان کتاب گفته‌ام “مصدق مستبدترین نخست وزیر ایران” بوده است. با چه جراتی چنین ادعایی می‌کنند؟ آیا گمان می‌کنند اگر چنین نظری داشتم، از آنکه در قصبه‌ای نزدیک هامبورک یا نقطه پرتی در کالیفرنیا کسی به اعتراض برخیزدهراسی به دل راه می‌دادم؟ یا اینکه خوانندگان خود را آنقدر لاقید می‌پندارند که گمان می‌کنند هر دروغی را می‌پذیرند؟

در آن گفتگو با جهان کتاب یا نشریه شهروند امروز گفتم  تاریخ اگرچه با گذشته ارتباط دارد، اما با گذشته یکسان نیست و بازنگری وجهی مهم در دستیابی به هویت تاریخی به شمار می‌آید. هر نسلی حق، بلکه وظیفه دارد رخدادهای گذشته را در پرتو وسواسی نقادانه مورد بازبینی مجدد قرار دهد و به حقیقت‌های تازه‌ای دست یابد. حقیقت‌هایی که اگرچه برای همه و برای همیشه نیستند، اما بر کثرت‌گرایی استوارند. بدون چنین کوششی، تاریخ در یادماندهای دور و نزدیک خلاصه شده و از تحرک و پویایی تهی می‌گردد و اسطوره جایگزین تاریخ و ایمان را جانشین خرد می‌شود. این مومیایی کردن رخدادها و شخصیت ها در حافظه تاریخی‌مان است. امروز بیش از هر زمان دیگری به کاوش، به نقد و به جستجو برای دستیابی بر حقیقت و دلایل شکست و ناکامی و نابخردی‌های تاریخی مان نیاز داریم.

مدعیان کتاب در تیررس حادثه مختارند از مصدق بت بسازند و پرستش کنند، اما در خلوت خود. نه با سد معبر و علم و کتل برپا کردن و قرق عرصه‌ نقد که راه‌گشای شناخت از تاریخ است. اعلام حکومت نظامی در عرصه نگاه به گذشته در قرق هیچ مرجعی نیست. مختارند اگر بخواهند تنها صدای خود را بشنوید. اما در تحمیل تک صدایی به دیگران مجاز نیستند. چرا نمی‌پذیرند که می‌توان برخی از کارهای مصدق را ارج نهاد و برخی را نقد کرد؟ چرا نمی‌توان چون خلیل ملکی و غلامحسین صدیقی و شاپور بختیار مدافع مصدق بود، اما انتقادهای جدی نیز داشت. اگر نام مصدق را از کتاب‌های درسی حذف کرده اند؛ اگر میدان و خیابانی را به نامش نامگذاری نکرده‌اند؛ اگر مانع شده‌اند تا آرامگاهی درخور قدر و منزلتش ساخته شود، همه از کوردلی استبداد است. اما چرا چهل سال پس از مرگ او، یک بیوگرافی که نقش موثرش را در تاریخ معاصر ایران بررسیده و نیک و بد اقداماتش را از منظر نقد و نگاهی خلاق مورد ارزیابی و داوری قرار داده باشد در اختیار نداریم؟ آیا این نیز پیامد سانسور موجود و دسیسه‌های استعمار و هواداران آیت‌الله کاشانی و نقش مدافعان نظام سلطنت است؟ یا اینکه انتظار دارند جور این یکی را نیز مائوئیست‌های سابق بکشند؟

امروز با گذشت بیش از پنجاه سال از مرگ قوام، همان اتحادی که بر ضد او شکل گرفته بود، درباره کتابی شکل می‌گیرد که زندگی سیاسی‌اش را بررسیده است. قوام در مسجد و منبر و مجلس و حکومت و  مطبوعاتی که زیر نفوذ آیت‌الله کاشانی و جبهه ملی و حزب توده بود، “مفسد فی الارض” و “مهدورالدم” و عامل بیگانه خوانده شد، چون از راه و چاره‌ای دیگر به مسئله نفت به بهروزی و نیکبختی  مردمان میهنش می‌اندیشید. دولتمردی که سرانجام در موجی از افترا و اتهام بر خاک نشست و زیر آوار هولناک سی تیر مدفون شد. در واقع آنچه در کتاب در تیررس حادثه خشم مدافعان حقیقت های مطلق را برانگیخته این است که سی تیر را نه قیامی ملی، که فرصت تاریخی از دست رفته و شکستی شوم شمارده‌ام. شکستی شوم که با سقوط قوام، آخرین امکان چیرگی بر بحرانی که ایران را بر آتش می کشید از میان برداشت. اما چرا می‌بایست سی تیر را قیامی ملی شمارد؟ رویدادی که با تهدید به اعلام جهاد آیت‌الله کاشانی بر ضد قوام و “وحدت کلمه‌ای” که جبهه ملی در همراهی با روحانیان خود را بانی و پیرو آن می‌دانست دانست آغاز گشت و در هماهنگی میان دربار و حزب توده و نیروهای ملی و مذهبی و جانفشانی کفن پوشان کرمانشاه به ثمر نشست. سی تیر شاید سرآغاز دوران دیگری در تاریخ میهن ما باشد. از مشروطه بدین سوی، این نخستین بار بود که گفتمان دینی تحت رهبری روحانی نامداری چون کاشانی به گفتمان عمومی بدل می‌شد و روحانیان حضور موثر خود را در عرصه سیاست و سرنوشت کشور اعلام کردند. حضوری که به ویژه پس از پادشاهی رضاشاه با رویارویی آشکار حکومت روبه‌رو شده بود.

اگر از این دیدگاه به ماجرا بنگریم، چرا می بایست سی تیر را حماسه دانست؟ چرا می‌بایست همواره در دوری باطل، پنداشته‌های پذیرفته شده را بدون نقد و بازبینی مجدد، چون آیه‌های آسمانی جاودانه دانست و هر تردیدی را با کفر و هر پرسشی را با ارتداد یکسان شمارد؟ چرا می‌بایست همه چیز را از دیدگاه خیر و شر و حق و باطل بررسید و هر حقیقتی را با عیار افسانه محک زد و هر شخصیتی را برای همیشه خادم و خائن و یا معصوم و منفور شمارد؟ چرا می‌بایست با تکرار ملال آور رخدادهایی که می‌توان قدر نهاد، آنها را از جوهر خود تهی کرد و چون اوراد سکرآور به هذیانی تب‌آلوده بدل ساخت؟ چرا می‌بایست تا آخرین قطره نفت و تا روزگاری که این کره خاکی به دور خورشید می‌گردد؛ تا ابدیت، همه چیز را در کودتا و در خلع ید و در دسیسه های استعمار خلاصه کرد؟ آیا سزاوار است که خاک بر چشم دیگران پاشید و به نام دفاع از دستاوردهای گرانقدر مردم راه را بر کاوش و بر جستجوی حقیقت بست

16 سپتامبر2007

1-ایران آزاد، سال سوم، شماره 35، مرداد 1344، اوت 1965، صفحه 4-1

2-حمید شوکت، کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی): از آغاز تا انشعاب، کلن: نشر گردون، 1995 ؛ کتاب دیگری نیز درباره کنفدراسیون انتشار یافته است: افشین متین، کنفدراسیون: تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور، تهران، نشر شیرازه، 57-1332

3- تارنمای ایران امروز 16 ژوئن 2007

4- ،همان

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14169