تاریخ‌نگاری بدون استناد

تاریخ‌نگاری بدون استناد.

نقدی بر مقالۀ محمد توسلی و جوابیۀ افشین متین عسگری درباره کنفدراسیون دانشجویان ایرانی

  1. در شماره سی‌وچهارم اندیشه پویا مقاله‌ای با عنوان: چپ و سانسور شریعتی. گزارشی از حضور در کنگره لوزان، نقدی بر روایت حمید شوکت و شرح روند تقابل چپ های کنفدراسیونی با نیروهای مذهبی. به قلم آقای محمد توسلی چاپ شده است. آقای توسلی با استناد به کتابی که درباره تاریخ کنفدراسیون نوشته ام، به روند کار دو کنگره کنفدراسیون در لوزان و پاریس پرداخته‌اند و آنگاه دلایل چندی را برای آنچه “علل تضعیف و توقف فعالیت کنفدراسیون در سال ۱۳۵۳ ” می نامند، برشمرده‌اند که پاسخ به آنها را ضروری می دانم. این ضرورت ناشی از استنادی یک سویه به آن کتاب یا روایت من از کنفدراسیون است که نه با آن “روایت” خوانایی دارد و نه با آنچه در کنفدراسیون رخ داده است

طبعا درباره تاریخ جنبش دانشجویی خارج از کشور از نخستین سال‌های پس از کودتای 28 مرداد 1332 تا آستانه سقوط نظام سلطنت و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال 1357 ارزیابی‌ها و تحلیل‌های گوناگونی وجود دارد. در مورد کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی) نیز جز این نیست و انتظار دیگری نمی‌رود. بازتاب این واقعیت در مقالاتی که در شماره سی و چهارم اندیشه پویا درباره کنفدراسیون منتشر شده است نیز به چشم می‌خورد. این در ذات بررسی‌های جدی تاریخی است که در دفتر و دیوان تاریخ، نه با یک روایت، که با روایت‌هایی گوناگون از رخدادهایی یکسان روبه‌رو باشیم. منوط بر اینکه این روایت ها همه جانبه و با تکیه بر اسناد و گزارش‌های مستند باشد تا درستی و نادرستی هر “روایتی” تا جایی که ممکن است، شفاف و آشکار در اختیار خواننده قرار گیرد. نوشته آقای توسلی از این ویژگی برخوردار نیست و پاسخ به آنچه “نقدی بر روایت حمید شوکت” نوشته‌اند، از چنین ضرورتی ناشی می‌شود

آقای توسلی درباره آنچه حذف نیروهای مذهبی از کنفدراسیون نامیده‌اند می‌نویسند: ” در آثاری که برای تاریخچه کنفدراسیون تهیه و منتشر شده است از جمله اثر ارزشمند آقای حمید شوکت نام و حضور دکتر شریعتی را نه تنها در کنگره لوزان که حضور و جایگاه برجسته‌ای داشت و همه شاهد بودیم، بلکه در کنگره پاریس که او براساس گزارش خانم دکتر پوران شریعت رضوی همسر محترم ایشان در کتاب “طراحی از یک زندگی” (چاپخش، ص۷۴) نقش پررنگی در تبیین خط مشی کمیسیون‌ها و نوشتن اعلامیه‌ها و رفع اختلاف بین اعضای آن کنگره را داشت نیز بکلی حذف شده‌است. می‌دانیم که نویسندگان این آثار از جریان چپ کنفدراسیون هستند که منابع و اطلاعات کنفدارسیون را در اختیار داشته‌اند، طبیعی است که هم به لحاظ اندیشه و هم به لحاظ نقشی که دکتر شریعتی در اروپا و به ویژه از سال ۱۳۴۳ که به ایران بازگشتند در تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران داشت با او موافق نباشند. زیرا افکار و آثار او نسل جوان و دانشجوی ایرانی را در داخل و خارج از کشور تحت تاثیر عمیق خود قرار داد و دیگر زمینه اجتماعی برای عرضه افکار جریان چپ مارکسیست چون گذشته فراهم نبود. اما چرا اینچنین تحریف تاریخ و حذف نام و حضور رسمی او در کنگره‌های کنفدراسیون؟!”1

آنچه در این ارزیابی “حضور و جایگاه برجسته” علی شریعتی در کنگره لوزان و یا نقش “پر رنگ او در تبیین خط مشی کمیسیون‌ها و نوشتن اعلامیه ها و رفع اختلافات بین اعضای” کنگره پاریس نامیده شده است، مستند بر ارائه هیچ سند، مدرک و گزارشی نیست. اسناد و گزارش‌های کنگره های لوزان و پاریس در کتابی که درباره تاریخ کنفدراسیون نوشته ام چاپ شده است. آقای توسلی نیز نقدشان را بر روایتم از تاریخ کنفدراسیون با استناد به منابع این کتاب نوشته‌اند. اما در آن اسناد هیچ کجا اشاره ای به نام شریعتی دیده نمی‌شود. گیریم  که شریعتی همراه با همسر و فرزند خردسال اش در آن دو کنگره شرکت کرده باشد. اما قدر مسلم آنکه اگر حضور و جایگاهی برجسته یا نقشی پر رنگ در روند کار آن دو کنگره می داشت، این نقش جایی در مصوبات و گزارش های آن دو کنگره به ثبت می‌رسید؛ حال آنکه جز این است. آیا دانشجویان هوادار جبهه ملی یا جریان چپ در کنفدراسیون سال‌ها پیش از آنکه اسم شریعتی بر سر زبان ها بیفتد، می‌دانستند روزگاری دیگر چنین خواهد شد و پیشاپیش به رویارویی با او و “حذف” نامش از اسناد و مصوبات کنفدراسیون رفته بودند؟ اگر چنین بود، نام بردن از ابوالحسن بنی صدر، صادق قطب زاده ، مصطفی چمران یا خود آقای توسلی را چگونه توضیح می‌دهند؟  مگر نه اینکه آنها تعلقات مذهبی داشتند و نامشان در کتاب تاریخ جنبش دانشجویی که نوشته‌ام آمده است. همان کتابی که اسناد کنگره های لوزان و پاریس در آن چاپ شده است و نامی از شریعتی در آن دیده نمی‌شود؟  آقای تفضلی هیچ پاسخی بر اینها ندارند و سند و مدرکی نیز در اثبات آنچه ادعا می‌کنند، ارائه نمی‌دهند. جز آنکه مدعی هستند پیام سازمان دانشجویان دانشگاه تهران به کنگره کنفدراسیون در لوزان توسط شریعتی نوشته شده است. می‌نویسند: “… لازم است تا آنجا که حافظه‌ام یاری می‌کند در خصوص جریان تهیه این پیام توضیح بدهم. این پیام در‌‌ همان فضای کنگره با اصرار و پیگیری بنده توسط زنده یاد دکتر علی شریعتی تنظیم و نهایی شد.”2  گیریم که چنین باشد. این واقعیت چه ربطی به حذف نام او و نقش اش در کنگره لوزان دارد؟ در آن پیام که در مصوبات کنگره به چاپ رسیده است، کمترین حرفی از دیدگاه مذهبی شریعتی وجود ندارد، بلکه سخن از مبارزه دانشجویان دانشگاه تهران با استبداد و نقش مصدق به عنوان “پرچمدار اسیر” نهضت ملی در میان است

گذشته از این، از بدیهیات است که هر پیامی را فردی می‌نویسد و اگر آن پیام بنام سازمان یا حزب و تشکیلاتی انتشار یافت، نام نویسنده قید نمی‌شود، چه رسد به اینکه کسی به فکر حفظ یا  حذف آن بیفتد. باید افزود که تنها استدلال آقای توسلی به “حضور و جایگاه برجسته و نقش   پررنگ” شریعتی در کنفدراسیون ادعای نوشتن همین پیام است. آن هم نه با ارائه سند و مدرکی مستدل، بلکه به یاری “حافظه” شان درباره رخدادی که 45 سال از آن می گذرد! البته این را نیز مرقوم داشته‌اند که خانم پوران شریعت رضوی در کتاب طراحی یک زندگی به نقش “پررنگ” همسرشان در “تبیین خط مشی کمیسیون‌ها و نوشتن اعلامیه‌ها و رفع اختلاف بین اعضای آن کنگره” پرداخته‌اند. اما سند و مدرکی در این باره ارائه نمی‌دهند و  توضیحی نمی دهند که چرا هیچ یک از اینها در مصوبات و اسناد یا گزارش‌های کنگره کنفدراسیون ثبت نشده است؟ جز اینکه جریان چپ در کنفدراسیون یا کتابی که درباره تاریخ آن سازمان نوشته‌ام، هدف “تحریف تاریخ” و “حذف” نیروهای مذهبی را دنبال می‌کرده است. چنین ادعایی واقعیت ندارد

نخست آنکه در کنفدراسیون با پدیده ای بنام نیروهای مذهبی روبرو نبوده ایم تا آنگونه که آقای توسلی می نویسند، تقابلی میان آنها و چپ های کنفدراسیونی وجود داشته باشد، فارغ از آنکه کسی قصد حذف شان را از کنفدراسیون یا تاریخ آن سازمان داشته باشد

واقعیت این است که در سال‌های آغازین فعالیت کنفدراسیون، شماری از دانشجویانی که با گرایش مذهبی در جبهه ملی عضویت داشتند، در کنفدراسیون نیز عضو بودند. رفته رفته با چیرگی گرایش غیرمذهبی در جبهه ملی خارج از کشور، اختلافاتی که بر سر مشی سیاسی آن سازمان وجود داشت به رویارویی این دو جریان در آن تشکیلات کشید. در نتیجه، اختلاف و کشمکشی که ناشی از مبارزه درونی جبهه ملی بر سر تعیین خط مشی و در نهایت تعیین سیاست ها و رهبری آن تشکیلات شکل گرفته بود، در کنفدراسیون نیز انعکاس یافت. این اختلافات و کشمکش سرانجام به جدایی شماری از کسانی که با تعلقات مذهبی در جبهه ملی و کنفدراسیون عضویت داشتند انجامید. به این معنا هیچ گاه کسی به خاطر اعتقادات مذهبی از کنفدراسیون کنار گذاشته نشد، چه رسد به اینکه به این دلیل از آن سازمان اخراج شده باشد. اگر در این زمینه اختلافی وجود داشت، بیش از هر چیز ناشی از اختلاف در درون جبهه ملی بود و نه اختلاف میان جریان چپ با آنچه آقای تفضلی نیروهای مذهبی و ملی نامیده‌اند

با پیروزی انقلاب کوبا، الجزایر و مبارزه ای که بر ضد جنگ ویتنام شکل گرفته بود، جنبش جوانان و دانشجویان در اروپا و آمریکا رشد و گسترش بی سابقه‌ای یافت و تاثیری انکارناپذیر در رشد دیدگاه چپ در کنفدراسیون بر جای گذاشت. بر این روال، شماری اندک از کسانی که با تعلقات مذهبی به کنفدراسیون پیوسته بودند، رفته رفته از آن تشکیلات کناره از گرفتند. پس نادرست است هنگامی که آقای توسلی به نقل از کتابم می‌نویسند “در شرایطی که جریان چپ مارکسیست در کنفدراسیون مسلط شده بود جناح مذهبی جبهه ملی از کنفدراسیون اخراج شد.” یا سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا عضویت افتخاری  مصطفی چمران را “پس از نوشتن مقاله‌ای در سال ۱۳۴۷ با عنوان «خداپرستی و ماتریالیسم» در ماهنامه نبرد دانشجو: ارگان انجمن دانشجویان ایرانی در شمال کالیفرنیا لغو کرد.”3 من اگر چه در آن کتاب به مسئله عضویت صادق قطب‌زاده و ابوالحسن بنی صدر در کنفدراسیون پرداخته‌ام یا به لغو عضویت افتخاری مصطفی چمران در سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا اشاره کرده‌ام، اما سخنی از اینکه “جناح مذهبی جبهه ملی از کنفدراسیون اخراج شد” یا عضویت چمران در کنفدراسیون به خاطر نوشته مقاله‌ای با عنوان «خداپرستی و ماتریالیسم»  لغو شد نگفته‌ام

آقای توسلی در ادامه تصویر واژگونه ای که از “روایت” من از تاریخ کنفدراسیون ارائه می دهند، می نویسند: خوشبختانه برخی تدوین کنندگان سوابق تاریخی کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایران، امروز خود به این واقعیت تاریخی اذعان دارند که توقف فعالیت کنفدراسیون در سال ۱۳۵۳ به دلیل گسست نظری و عملی آنان با فرهنگ بومی و تحولات داخلی کشور بود.”4

روشن نیست این ادعا بر چه اساسی گفته شده است؟ من یا کدام یک از “برخی تدوین کنندگان سوابق تاریخی کنفدراسیون” اذعان کرده ایم که فعالیت کنفدراسیون در سال 1353 “متوقف” شد؟ کنفدراسیون اگر چه در شانزدهمین کنگره خود که در دی ماه 1353 در فرانکفورت تشکیل گردید، با انشعاب روبرو شد. اما این انشعاب به معنای متوقف شدن فعالیت های چند گرایش برآمده از انشعاب که همچنان با نام کنفدراسیون فعالیت می کردند، نبود. انشعاب هر چند به متلاشی شدن یگانه سازمان متشکل جنبش دانشجویی ایران انجامید، اما به مبارزه گرایش های سیاسی درون جنبش دانشجویی که به هر یک به مثابه تشکیلاتی مستقل در رقابت با یکدیگر قرار داشتند، دامن زد. از مهم ترین فعالیت های دوران پس از انشعاب می توان از جریان اشغال سفارت ایران در لندن در خرداد 1354 (مه 1975)، اشغال آژانس خبرگزاری پارس در پاریس و اشغال سفارت ایران در بن در بهمن 1354 (ژانویه 1976)، اشغال مرکز اروپایی ساواک در ژنو در خرداد 1355 (ژوئن 1976)، اشغال سفارت ایران در دانمارک و رم در دی 1356 (1977)، اشغال سفارت ایران در آلمان شرقی در اسفند 1356 (مارس 1978)، و اشغال سفارت ایران در لاهه و بروکسل در مرداد و شهریور 1357 (اوت 1987) نام برد. تظاهرات عظیمی نیز هنگام بازدید شاه و همسرش از آمریکا در آذر 1356 (نوامبر 1977) توسط دانشجویان ایرانی عضو کنفدراسیون در واشنگتن برگزار شد. آخرین اقدام، تظاهرات مشترکی بود که گرایش های مختلف جنبش دانشجویی که هر یک بنام کنفدراسیون فعالیت می کردند، در مهر ماه 1357 (سپتامبر 1978) چهار ماه پیش از سقوط نظام سلطنت در ایران در برابر سفارت آمریکا در فرانکفورت برگزار کردند. آن وقت آقای توسلی در نقد آنچه روایت حمید شوکت نامیده اند، با بررسی کتابی که درباره تاریخ جنبش دانشجویی نوشته ام، از “توقف فعالیت کنفدراسیون”، آن هم در سال 1353 سخن می گویند! با حسن ختامی مبنی بر اینکه برخی از تدوین کنندگان تاریخ آن سازمان اذعان دارند که متوقف شدن فعالیت کنفدراسیون “دلیل گسست نظری و عملی آنان با فرهنگ بومی و تحولات داخلی کشور” بوده است.5  دلیلی که برای این ادعا ارائه می دهند نیز از همان کتاب و مبتنی بر همان “روایتی” است که به نقد کشیده اند. می نویسند: آقای حمید شوکت در صفحات ۲۵۹ – ۲۵۱ کتاب خود از جمله تاکید می‌کنند که: «کنفدراسیون هر چند از آیت‌الله خمینی همواره به نیکی و احترام یاد نمود، اما هیچ‌گاه سخنی از جنبش اسلامی که او مبلغ و محور آن بود به میان نکشید….. در اظهار نظرهای کنفدراسیون از تاثیر اجتماعی این حرکت بر وجدان عمومی جامعه و نقشی که در تشکل جوانان ایفا می‌کرد، حرف و سخنی در میان نبود…. محتوای پیام کوتاه کنگره سیزده و چهارده کنفدراسیون به آیت‌اله خمینی… حاوی هیچ نکته برجسته‌ای نبود. نکته‌ای که نشان از آگاهی کنفدراسیون به تضاد میان خواسته‌های سازمانی عرفی با باور‌ها و اندیشه رهبر جنبش اسلامی، بلکه حاصل نادیده انگاردن حرکت اسلامی و چه بسا انکار آن در ایران بود.»5

باید افزود که من در این خصوص حرف دیگری نیز داشته‌ام که آقای توسلی به آن بی اعتنا مانده استتا با بیان نیمی از روایتم، به تصویر دلخواهی که از جریان چپ در کنفدراسیون ترسیم می‌کنند دست یابند. نوشته ام: درست است که کنفدراسیون “کمترین امکانی مبنی بر اینکه روحانیان روزگاری در ایران به قدرت برسند، نمی دید. اما کنفدراسیون در این ارزیابی تنها نبود. این قضاوتی عمومی بود که حتی در اندیشه شماری از نزدیکان رهروان کاروان جنبش اسلامی نیز رسوخ کرده بود” و برای اثبات ادعای خود به سخنان آیت الله مهدوی کنی استناد کرده ام: “يکی از مسايلی که امروز مطرح است مسئله ولايت فقيه است گرچه اين مسئله هميشه مطرح بوده ولی امروز از مسايل مورد ابتلاء است. در سابق فقهای بزرگی که مسئله ولايت را مطرح می‌کردند خودشان فکر نمی‌کردند که روزی ممکن است خودشان ولايت داشته باشند…اگر نگوييم همه‌ی فقها، ولی می‌توانيم بگوييم اکثريت فقها و بزرگان دين ما فتوا به ولايت عامه فقيه داده‌اند ولی معذالک خودشان باور نمی‌کردند که اين ولايتی را که حق آنها است می‌توانند شخصاً در دست بگيرند. لکن امام آمدند اين چيز غيرممکن عادی را ممکن ساختند و اين خيلی مهم است. از نظر علمی يک معجزه‌ی الهی در اين مملکت واقع شد. چنان که خود امام هم فرمودند که معجزه‌ای بود واقع شد. اينکه بر ما لازم است که اين معجزه الهی و اين نعمت عظمی را حفظ کنيم.”6

  1. 2. در شماره سی و چهارم اندیشه پویا مقاله ای درباره مسئله غیرقانونی شدن کنفدراسیون و پیامدهای آن از من به چاپ رسیده است. موضوع اصلی آن مقاله نقد دیدگاه آقای افشین متین عسگری در این باره است. آقای متین عسگری در شماره سی و پنجم اندیشه پویا به آن نوشته پاسخ داده اند. در آن پاسخ، گذشته از برخی سوء تفاهمات، از ضعف اساسی نوشته‌ام در روش تحقیق نام برده‌اند و برداشت‌های غلط تازه ای را تکرار کرده‌اند که ضروری می دانم به آنها پاسخ بدهم. همان طور که در نقد نوشته آقای توسلی متذکر شدم، اینجا نیز قصد داوری درباره ارزیابی‌ها و تحلیل‌های آقای متین عسگری را از روند شکل گیری، رشد و سرانجام کنفدراسیون ندارم. بلکه پاسخم تنها درباره مسائلی است که با تاریخ و تقویم کنفدراسیون خوانایی ندارد. چنانچه در آغاز آن مقاله نیز نوشتم: “ناگفته نماند که با برخی از نظرات ایشان درباره تاریخ کنفدراسیون نیز موافق نیستم که جای بحث در این مقاله را ندارند. اختلاف نظر یا میل و سلیقه ما موضوع این نوشته نیستند و بنابراین به دو مورد که به لحاظ واقعیت تاریخی نادرست به نظر می رسند، اشاره می‌کنم و می‌گذرم.”7

نخستین ایراد ایشان نتیجه سوء تفاهمی ساده است. نوشته‌اند: “در ابتدا باید گفت مطلب آقای شوکت اصولا نقد نیست بلکه چیزی است در حد مجادله سیاسی و آن هم مغشوش و سردرگم. انگیزه مجادله گرایانه ایشان در تیتر مطلب که مرا به “فراموشی گزینشی” در تاریخ‌نگاری متهم می‌کند آشکار است؛ یعنی من به ایشان عمدا به تحریف تاریخ کنفدراسیون دست زده ام.” چنین ادعایی نکرده ام

گویا آقای متین عسگری نمی‌دانند که اصل نوشته‌ام در نقد به مدخلی است که تراب حق‌شناس درباره کمونیسم در ایران و او درباره تاریخ کنفدراسیون در ایرانیکا نوشته بودند. آن نوشته که از دو قسمت تشکیل شده بود، نخستين بار با عنوان نقدی بر دو مقاله درباره‌ی ‌تاريخ رشد کمونيسم در ايران و کنفدراسيون دانشجويان در نشريه‌ بررسی کتاب، ويژه‌ی هنر و ادبيات، سال يازدهم، شماره ٣٧ و ٣٨، پاييز و زمستان ١٣٨٠ به چاپ رسید. عنوان مقاله ایرانیکا و تصویر واژگونه کمونیسم در ایران بود. اندیشه پویا با موافقت من قسمت اول را که ربطی به کنفدراسیون نداشت، حذف و قسمت دوم را چاپ کرد. گزینش عنوان جدید برای آن مقاله  از اندیشه پویا است و بدون آگاهی من انجام گرفته است

مطلب از این قرار است: در آستانه تشکیل دوازدهمین کنگره کنفدراسیون که در ژانویه 1971 (اسفند 1349) در فرانکفورت برگزار شد، سیاوش بهزادی، دادستان نظامی ارتش کنفدراسیون را غیرقانونی اعلام کرد. رژیم شاه با غیرقانونی خواندن کنفدراسیون که نخستین بار در دی ماه 1349 توسط رژیم پیش کشیده شده بود، به دانشجویان عضو کنفدراسیون سه ماه فرصت می داد آن سازمان را ترک کنند و نتیجه را به یکی از کنسولگری‌های دولت شاهنشاهی گزارش دهند. در این صورت از مجازات معاف می‌شدند. در غیر این صورت به سه تا ده سال زندان محکوم می‌شدند

واکنش کنفدراسیون به این تصمیم، مبارزه ای همه جانبه‌تر با حکومت بود. تا آنجا که سرانجام خواستار سرنگونی رژیم شاه در منشور خود شد. بر این اساس، یافتن پاسخی بر اینکه انگیزه رژیم در غیرقانونی خواندن کنفدراسیون چه بود و چه کسانی در آن نقش داشتند، برای شناخت از تاریخ جنبش دانشجویی و سیاست های رژیم شاه در رویارویی با مخالفان اهمیت دارد. آقای متین عسگری در مدخلی در جلد ششم ایرانیکا درباره کنفدراسیون، دلیل این تصمیم را آغاز مبارزات چریکی در ایران می‌دانند که نادرست است. دلایل نادرستی این نظریه را در نقدی بر نوشته ایشان که در شماره سی و چهارم اندیشه پویا تجدید چاپ شده است آورده ام

آقای متین عسگری می‌نویسند با نادرست خواندن دلیلش در غیرقانونی خواندن کنفدراسیون: “ضوابط تحقیق و نقد آکادمیک و حتی روزنامه‌نگارانه را رعایت” نکرده ام و آنچه نوشته‌ام “سندیت” ندارد؛ چرا که تنها به “مدخل سه صفحه ای که در ایرانیکا” نوشته است اکتفا کرده‌ام و خواسته‌ام بدون مراجعه به کتابی که درباره کنفدراسیون نوشته است در این باره داوری کنم. این را “مهم‌ترین و کلی‌ترین ایراد” “روش پژوهش و نگارش” من می‌نند. این ایراد درستی نیست. چرا می‌بایست برای نقد مقاله ای ضرورتا به رساله یا کتاب نویسنده آن مقاله نیز رجوع کرد؟ به ویژه اگر در ایرانیکا چاپ شده باشد که مرجعیتی بیش از کتاب من و او دارد. در واقع هر مقاله‌ای شخصیت مستقل خود را دارد و قرار نیست نویسنده در اثبات آنچه طرح می کند، خواننده را به کتابی که در همین زمینه نوشته است ارجاع بدهد و “سندیت” اش را در جای دیگری جستجو کند. آن هم هنگامی که خود مقاله مورد نقد و بررسی قرار گرفته باشد. اگر قرار باشد خواننده مدخل‌هایی که در ایرانیکا نوشته می شود، به کتاب نویسنده یا نویسندگان آن رجوع کند، دیگر ایرانیکا یا هر دانشنامه دیگری به چه کاری خواهد آمد؟ ارجاع به یک کتاب تنها برای آگاهی بیشتر از مطالبی است که در مقاله‌ای آمده است و نه بیش. اینها همه از بدیهیات روش پژوهش و نگارشی است که  از نظر آقای متین عسگری دور مانده است

آقای متین عسگری بر همین روال می‌افزاید: “عامدانه” به کتابی که درباره کنفدراسیون نوشته‌اند رجوع نکرده‌ام، چون در آن کتاب “توالی پیچیده وقایعی را که به غیرقانونی  شدن کنفدراسیون منجر شد مفصلا شرح” داده‌اند و “کاملا واضح است آغاز مبارزات چریکی را دلیل این امر” نمی دانند.8 این ادعا نیز درست نیست. مراجعه به آن کتاب نشان می‌دهد آنچه در آن مدخل درباره دلیل غیرقانونی شدن کنفدراسیون نوشته‌اند و اکنون از پذیرش آن سر باز می‌زنند، در کتابی که درباره تاریخ کنفدراسیون نوشته‌اند نیز آمده است. می نویسند: “آغاز عملیات چریکی شهری در اوایل دهه 1970، اپوزیسیون دانشجویی ایران را جسورتر و مبارزتر کرد… با شروع عملیات چریکی، دولت نیز دست به ضد حمله‌ای برنامه‌ریزی شده زد. از جمله آن که در سال 1971 کنفدراسیون را سازمانی غیرقانونی اعلام کرد.”9 

بنا بر آنچه گفته شد، آقای متین عسگری نه تنها در مدخلی که درباره کنفدراسیون برای ایرانیکا نوشته اند، بلکه پیش از آن نیز در رساله دکترای‌شان درباره تاریخ کنفدراسیون که ترجمه فارسی آن در ایران چاپ شده است، همان نظریه را درباره غیرقانونی شدن کنفدراسیون داشته‌اند و آغاز مبارزات چریکی را دلیل آن می‌دانند. می بینیم که ارجاع به آن کتاب نیز کمکی به رفع اشتباهی که مرتکب شده‌اند نمی‌کند

در واقع تشخیص آنچه پیش آمده است چندان دشوار نیست. یعنی مسئله نظر و عقیده نیست که بگوئیم هر کس از دیدگاهی به رخدادی می‌نگرد. تاریخ تحقق یک رویداد را نمی‌توان به میل و سلیقه خود جا به جا کرد. آقای متین عسگری تاریخ رویداد مهمی را درباره تاریخ جنبش دانشجویی خارج از کشور غلط نوشته‌اند. نه او، نه استاد راهنمای رساله دکترا او و نه ناشر کتابش و نه ایرانیکا متوجه این اشتباه نشده‌اند. این اشتباه را می‌بایست تصحیح کرد، نیازی به آگاهی از راه و روش کار آکادمیک ندارد. آنچه چنین اشتباهی را به یک نقض آکادمیک بدل می‌کند، پافشاری بر نادرستی آن است. پافشاری بر اینکه در این مورد خاص، دلیل غیرقانونی شدن کنفدراسیون را آغاز عملیات چریکی، یعنی رخدادی بدانیم که در آن زمان معین هنوز رخ نداده و در نهایت در شرف تکوین بوده است، بی آنکه سیاوش بهزادی، دادستان نظامی ارتش یا دیگر کارگزاران رژیم شاه از آن آگاه باشند. چنین گزینشی خواه ناخواه به ارائه تصویری واژگونه از تاریخ آن کنفدراسیون و جنبش دانشجویی می‌انجامد. از اینجا به بعد، مشکل، البته مشکلی آکادمیک خواهد بود

ناگفته پیداست که در راه و رسم تاریخ‌نگاری، خطای مورخ اجتناب‌ناپذیر است. مهم بازبینی و بازنگری و اصلاح خطایی است که رخ می دهد. من بی آنکه فروتنی دروغینی درکار باشد، به چنین رویکردی در روش پژوهش و نگارش پایبندم و قصدم “مجادله سیاسی”، آن هم از نوع “مغشوش و سردرگم” آن نیست. اگر نتوانیم در فضایی آکادمیک و به دور از پرخاش و تندخویی درباره مسائلی که به چهل، پنجاه سال پیش بازمی گردند گفتگو کنیم، چگونه می توانیم برای دشواری‌هایی که امروز با آنها روبرو هستیم، راه و چاره ای بیابیم؟

به گمانم ، منطق و کلامی که آقای متین عسگری به کار گرفته اند، عاری از چنین درکی است. جمله کوتاهی را از متن انگلیسی مدخلی که بر ایرانیکا نوشته‌اند به فارسی ترجمه کرده‌ام، می‌نویسند این ترجمه “دست انداز” دارد. این کلام و این زبان، هر چه باشد زبانی آکادمیک نیست. آن هم از سوی کسی که دیگران را به ناآشنایی با معیارهای آکادمیک متهم می کند؛ به گفته ویتگنشتین بیندیشیم که می‌گوید: مرزهای زبان ما، مرزهای جهانی است که در آن زندگی می کنیم. آقای متین عسگری بر همین روال مرا به “جانبداری… از بدسابقه‌ترین سازمان مائوئیستی یعنی سازمان انقلابی حزب توده” در خارج از کشور متهم می‌کنند، بی آنکه در اثبات ادعایشان که از بدیهیات کار آکادمیک است، دلیل و مدرکی ارائه بدهند. پرسیدنی است که “بدسابقه” بودن سازمان انقلابی از نظر کدام ارگان حقوقی، اجرایی یا سیاسی؟ از نظر ساواک، سازمان‌های رقیب یا مورخی که سر در کار پژوهش و دفتر و کتاب دارد؟ آیا اطلاق صفت بدسابقه به تشکیلاتی سیاسی راه و رسم کار آکادمیک و روش کار تحقیق است؟

سازمان انقلابی نقشی مهم در جنبش دانشجویی خارج از کشور داشته است. مهم‌ترین انشعاب در حزب توده ایران را پس از انشعاب خلیل ملکی از آن حزب، سازمان انقلابی به نتیجه رساند. نبرد مسلحانه را در جنوب و در کردستان تدارک دید و پیش برد. اعزام شماری از کادرها و رهبران آن سازمان برای آموزش های نظامی و سیاسی به کوبا و جمهوری توده ای چین نیز در تاریخ آن سازمان به ثبت رسیده است. شماری از اعضا، رهبران و کادرهای سازمان انقلابی برای سازماندهی کارگران ایرانی به شیخ نشین‌های خلیج فارس رفتند و برای ادامه مبارزه با رژیم شاه، مخفی و علنی به ایران بازگشتند. به اسارت درآمدند، زندان، شکنجه و کشته شدند و یا در اعترافات تلویزیونی از اندیشه و کردار خود اظهار پشیمانی کردند. برخی نیز در همان نظام به مقامات بالا رسیدند. همه اینها، نیک یا بد جزو تاریخ آن سازمان است. تاریخ سازمانی که پرداختن به جزئیاتش می‌تواند موضوع رساله های دکترا یا کار مورخان و محققان باشد و آگاهی‌مان را از آنچه در جنبش سیاسی گذشته است غنی‌تر سازد. شگفت آنکه کسی از کار آکادمیک و روش پژوهش و نگارش سخن بگوید و چنین عبارتی را در توصیف آن سازمان به کار گیرد

گذشته از اینها، آقای متین عسگری نقد مرا نسبت به آنچه درباره مسئله اشغال مرکز اروپایی ساواک در ژنو در سال 1976 نوشته است”، دقیقا تکرار اعتراض ساواک و دولت ایران به افشاگری های مستمر و مستند کنفدراسیون” دانسته است.10  چرا چون در نقد آنچه نوشته است، توضیح داده‌ام به ادعای مهدی خانبابا تهرانی، برخی از اسنادی به دست آمده از مرکز اروپایی ساواک، اسناد جعلی و ساختگی بوده‌اند. به این معنا که نه مجموعه کنفدراسیون، بلکه تهرانی و گرایشی منشعب شده از کنفدراسیون که به همین نام  فعالیت می‌کردند، خود را محق می‌دانستند برای افشای رژیم دست به چنین کاری بزنند! می‌نویسند: “آقای شوکت که چنین ادعا می کند دستاورد بیست سال افشاگری کنفدراسیون را منکر می‌شود و در ضمن تصور می‌کند می توان با “جعل اسناد” به کل رسانه ها و دولت‌های جهان کلک زد. البته چنین درکی از تاریخ و سیاست به ایشان اجازه می دهد مورخین حرفه ای را به خطاهای تاریخ‌نگاری متهم سازند.”11

بدین ترتیب چون توجه او را به روایت تهرانی که در جریان اشغال مرکز اروپایی ساواک قرار داشته است جلب کرده ام و نادیده انگاردن این روایت را در بررسی تاریخ کنفدراسیون نادرست دانسته‌ام، منکر بیست سال افشاگری کنفدراسیون درباره رژیم شاه شده ام! چنین به نظر می‌رسد باز می بایست به بدیهیات روش کار در پژوهش‌های آکادمیک بازگشت. مورخی که به تاریخ کنفدراسیون و جنبش دانشجویی در خارج از کشور می‌پردازد، می بایست این واقعیت را از نظر دور ندارد که پرونده‌سازی ساواک برای مخالفان همان اندازه توجیه ناشدنی است که پرونده‌سازی مخالفان برای ساواک. از این رو نمی‌تواند به آنچه تهرانی درباره ماجرای اشغال مرکز اروپایی ساواک در ژنو می‌گوید بی اعتنا بماند یا آن را کتمان کند. واضح است که می‌بایست گفته‌های تهرانی را با وسواس بررسی کرد و درستی و نادرستی‌اش را سنجید و با آنچه دیگران در این خصوص گفته‌اند مقایسه کرد. اما چنین سنجشی می‌بایست فارغ از سود و زیانی که در بر خواهد داشت باشد. نه به این بهانه که مبادا بیان واقعیت آنچه گذشته است، رسوایی ببار آورد و اعتباری را که با تلاش در راه نبرد با استبداد شاهی به دست آمده است خدشه دار سازد. پیامد چنین رویکردی چیزی جز تاریخ‌نگاری فرمایشی نخواهد بود. رسوایی واقعی در اینجا نهفته است. حرف آخر آقای متین عسگری که با من چپ افتاده است این است که از این پس در نقد تاریخ‌نگاری جنبش چپ ایران دقت و درستی بیشتری به کار ببرم. هر چند بی درنگ این توصیه را بی مورد خوانده‌اند، چرا که “همواره رهرو پیگیر راه راست بوده و خواهم” بود. 12  و این همه به این دلیل ساده که گفته‌ام غیرقانونی شدن کنفدراسیون در مدخلی که درباره تاریخ آن سازمان در ایرانیکا نوشته اند ربطی به جنبش چریکی نداشته است

  1. محمد توسلی، “چپ و سانسور شریعتی: گزارشی از حضور در کنگره لوزان، نقدی بر روایت حمید شوکت و شرح روند تقابل چپ های کنفدراسیونی با نیروهای مذهبی”، اندیشه پویا، سال پنجم. شماره سی و چهارم. اردیبهشت 1395، 75، 74

 همان، 74

 همان، 75

 همان، 76

 همان، 76

  1. آيت‌الله مهدوی کنی، مصاحبه با روزنامه رسالت، شماره‌ 1790، ٢٧ اسفند 1370، 4؛  حمید شوکت، جنبش دانشجویی: کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی) تهران: نشر نامک، 1391، 254
  2. حمید شوکت، “فراموشی گزینشی” جعل سند کنفدراسیونی‌ها. اندیشه پویا، سال پنجم. شماره سی و چهارم، اردیبهشت 1395
  3. افشین متین عسگری، “نتیجه گیری غلط از روی غلط عمدی: نقدی بر نقد حمید شوکت”، اندیشه پویا، سال پنجم. شماره سی و ششم، مرداد 1395، 14
  4. افشین متین عسگری، کنفدراسیون: تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور 57-1332. مترجم ارسطو آذری، تهران:  نشر و پژوهش شیرازه،  1378، 281
  5. همان
  6. همان
  7. همان