بنیادی که بر تازیانه استوار بود: دربارۀ انقلاب اکتبر و غفلت چپ ایرانی .
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ امسال صدساله میشود و بسیاری از روشنفکران دلبستۀ سوسیالیسم (خصوصاً پس از فروپاشی بلوک شرق)، با نقد دوران استالین، به دنبال سرمنشئی برای آغاز انحراف سوسیالیسم از مسیر صحیح انقلاب بودهاند. اما شما در کتابی که دربارۀ انقلاب اکتبر نوشتهاید (از انحصارطلبی انقلابی تا سرکوب دولتی) مطالعه دربارۀ دوران زعامت لنین بر انقلاب و اتحاد شوروی را حلقۀ مفقودهای در مطالعه دربارۀ شوروی خواندهاید و سالهای 1917-1924 را از منظر بنیادهای خطایی که شوروی بر اساس آن شکل گرفت و کمتر مورد توجه قرار گرفت، سالهای گمشده نامیدهاید. نظام تکحزبی و دیکتاتوری مبتنی بر ترور در دوران استالین ــ چنان که شما نیز در کتابتان اشاره کردهاید ــ بر پایۀ بنیانهایی بنا شد که انقلاب اکتبر و لنین آن را ساخته بودند. از این منظر استالینیسم ادامۀ منطقی لنینیسم است. به اعتقاد شما مهمترین انحرافِ انقلابیون بلشویک ــ از پیروزی انقلاب تا مرگ لنین ــ که منجر به شکلگیری حکومت ترور و اختناق استالین شد، چه بود؟
احسان طبری به عنوان یکی از تئوریسینهای مارکسیسم در ایران، در خوانشی ستایشگرانه از انقلاب اکتبر، گفته بود که «با انقلاب اکتبر بشر دست به تغییر نظام اجتماعی و آفرینش آگاهانۀ جامعۀ نوینی زد که با آرمانهای دیرینۀ بشری و آرزوهای امروزی او توافق دارد»؛ و کیانوری نیز انقلاب اکتبر را «مبدأ بزرگترین تحول جامعۀ بشری»، «مبدأ آزادی قطعی و نهایی ملل محروم» و «برهمزنندۀ تعادل نیروهای جهانی به نفع سرنوشت خلقهای اسیر» میدانست. چنین ستایشهایی از انقلاب اکتبر در گفتههای نسلهای مختلف مارکسیست ـ لنینیستهای ایرانی بهوفور دیده میشود. تا آنجا که در اوایل دهۀ چهل نیز اگرچه مارکسیستهای هوادار مشی مسلحانه، از جمله مائوئیستها و چریکهای فدایی خلق به انتقاد از تجربۀ حزب توده پرداختند، همچنان با اعتقاد به انقلاب اکتبر و اندیشههای لنین، مجادلۀ اصلیشان با حزب توده صرفاً بر سر این بود که چه کسی لنینیست واقعی است. معدود کسانی همچون مصطفی شعاعیان نیز که به نقد لنینیسم دست زدند، او را به دلیل مخالفت با ایدۀ صدور انقلاب یا مخالفت با جنگ مسلحانه زیر سؤال بردند و نقد چندانی به ایدههای اصلی انقلاب اکتبر یعنی دیکتاتوری پرولتاریا و مبارزه با امپریالیسم نداشتند. گویی نیروهای چپ ایرانی به اشتباهات و ایرادات موجود در خودِ انقلاب اکتبر و اندیشههای بنیانگذار آن کمتوجه بودهاند. با این توضیح، آیا میتوان گفت که تجربۀ چپ در ایران، در کلیت خود، با ایمانی تزلزلناپذیر نسبت به تجربۀ انقلاب اکتبر و لنینیسم پیوند خورده است؟
فروپاشی نظامی که سوسیالیسم واقعاً موجود نام گرفته بود، به بحث و جدل گستردهای در میان مدافعان سوسیالیسم از یکسو و منتقدان آن از سویی دیگر دامن زد؛ بحث و جدلی که اکنون در صدمین سالگرد پیروزی انقلاب اکتبر، زمینههای برآمدن، رشد و سرانجام آن نظام را بار دیگر مورد توجه مورخان قرار داده است. اگرچه سخنرانی خروشچف در کنگرۀ بیستم حزب کمونیست شوروی در سال 1956 و نقد کیش شخصیت استالین که برچیدن اردوگاههای سیبری را به دنبال داشت، بر شماری از رخدادهای دورۀ استالین پرتو افکند، اما بهویژه برای جریان چپ در ایران که با رمانتیسم انقلابی گره خورده، روند انقلاب اکتبر و دوران کموبیش کوتاه لنین، همچنان در هالهای از راز و رمز باقی ماند. در شناخت انقلاب اکتبر، موضوع مهمی از اساس نادیده گرفته شده است و آن اینکه در نگاه جنبش سوسیالیستی اروپا در نخستین سالهای قرن بیستم نیز، اینکه حزبی با اعمال قهر قدرت سیاسی را در دست گرفته و احزاب دیگر را از دخالت در سرنوشت کشور محروم ساخته، باورکردنی نبود؛ و از همینرو برخی آنچه را در اکتبر 1917 در روسیه رخ داد، کودتای بلشویکی خواندند
در آن سالها، گرایش نیرومندی در جنبش سوسیالیستی که حق رأی عمومی و انتخابات آزاد را از اصول انکارناپذیر خود میدانست، به رویارویی با نظامهای غیردموکراتیک و استبدادی چون نظام حاکم بر روسیه برخاسته بود. اختلاف در جنبش سوسیالدموکراسیِ روس نه بر سر ضرورت آزادیهای سیاسی، بلکه صرفاً بر سر توان طبقۀ کارگر در کشوری عقبمانده و روستایی در واقعیت بخشیدن به چنین خواستی بود. در سوسیالدموکراسی روسی اختلافنظری دربارۀ استراتژی و تاکتیک احزاب دموکراتیک برای گذار به سوسیالیسم آن هم در جامعهای که هنوز مناسبات سرمایهداری را پشتسر نگذاشته بود، وجود داشت. اما آنچه در روسیه رخ داد، جنبش سوسیالیستی را از اساس با واقعیت دیگری روبهرو ساخت
با سقوط دولت برآمده از انقلاب فوریۀ 1917 و شکست کرنسکی، لنین و یارانش قدرت سیاسی را در دست گرفتند. نخستین تصمیم شورای کمیسارهای خلق به ریاست لنین که در مقام دولت موقت بلشویکی عمل میکرد، به قانون مطبوعات مربوط میشد. با تصویب این قانون، گام مهمی در راه برقراری سانسور برداشته شد. حال آنکه آزادی مطبوعات از خواستههای اصلی مخالفان تزاریسم بود و ضرورت آن در برنامۀ حزب بلشویک نیز قید شده بود. اما لنین تنها یک ماه پس از کسب قدرت در جلسهای که کمیتۀ مرکزی حزب دربارۀ مسئلۀ مطبوعات تشکیل داد، در توجیه این سیاست گفت تحمل نشریات بورژوایی معنای دیگری جز نفی عنصر سوسیالیستی ندارد. سیاست لنین دربارۀ مطبوعات که اعتراض گستردۀ احزاب و اتحادیههای کارگری را به دنبال داشت، در درون حزب بلشویک نیز به مخالفتهایی دامن زد. تا آنجا که چند عضو کمیتۀ مرکزی در اعتراض به این سیاست از مقام خود استعفا کردند، بیآنکه بتوانند مانع اجرای آن شوند. اما لنین، در پاسخ به مخالفان، آزادی مطبوعات را در شوروی، آزادی تشکیلاتهای سیاسی برای بورژوازی و احزاب اعتدالی سوسیالیست که وفادارترین خدمتگزاران بورژوازی میدانست خواند و گفت: «مطبوعات مرکز و اساس تشکیلات سیاسی هستند. آزادی مطبوعات یعنی آسان کردن کار دشمنان، یعنی کمک به دشمن طبقاتی.»(1)
با سانسور و ممنوعیت شماری از روزنامهها و نشریات، نهتنها مدافعان تزاریسم و بورژوازی روس، بلکه احزاب چپ و سوسیالیستی نیز یکی پس از دیگری ممنوع شدند. اعتراضات کارگری سرکوب شد و رهبران احزاب چپ و سوسیالیست که سالیان سال همراه بلشویکها برای تحقق خواستههای اتحادیههای کارگری مبارزه کرده بودند بازداشت شدند و به زندان افتادند. با تشکیل «کمیسیون سراسری ویژۀ مبارزۀ با ضدانقلاب، دلالی و خرابکاری» (چکا) در دسامبر 1917 که یادآور «کمیتۀ امنیت عمومی» انقلاب کبیر فرانسه بود، موجی از ترور روسیه را فراگرفت. مجازات اعدام که لغو آن از خواستههای بلشویکها و دیگر احزاب سوسیالیست بود و پس از انقلاب فوریه ملغا شده بود، بار دیگر معمول شد و مخالفان را به زندان افکندند و به مهاجرت راندند. باز هم این لنین بود که در همین زمینه به کورسکی، کمیسار دادگستری، نوشت: «در تکمیل گفتوگویی که داشتیم، طرح یک بند اضافی قانون جزا را برایتان میفرستم… اندیشۀ اصلی که امیدوارم روشن باشد، نهتنها نوعی محدودیت قضایی، بلکه تکیه بر وفاداری اساسی و سیاسی بر حقیقت است. باید نظریهای را طرح کرد که در جوهر خود توجیه ترور و ضرورت آن باشد و دامنه و انگیزههایش را روشن سازد. معنای عملی دیکتاتوری چیز دیگری نیست جز حاکمیت نامحدودی که به هیچ قانونی تکیه نداشته، از سوی هیچ روشی محدود نشده و بر قهر استوار است. دیکتاتوری معنای دیگری جز این ندارد.»(2) بر چنین زمینهای، چکا که بازوی مسلح پرولتاریا نامیده میشد، اجازه یافت در موقعیت تشکیلاتی کاملاً مستقل دست به بازداشت و کشتن مخالفان زند و در پیشبرد سیاستی که «ترور انقلابی» نامیده میشد، احکام اعدام را حتا بدون کسب دستور از دادگاههای انقلاب اجرا کند و تنها پس از آن، نتیجه را به شورای کمیسارهای خلق و کمیتۀ مرکزی حزب گزارش دهد.(3)
در گرماگرم این تحولات، مسئلۀ تشکیل دولتی ائتلافی دربرگیرندۀ احزاب چپ و سوسیالیست که هواداران فراوانی داشت، با شکست روبهرو شد. شکست تلاش احزاب سوسیالیست، شوراها و اتحادیههای کارگری و شماری از رهبران حزب بلشویک در این زمینه، گام دیگری در هموار ساختن راه لنین برای ایجاد نظام تکحزبی بود. او بعدها با اشاره به مسئلۀ تشکیل جبهۀ واحدی از احزاب سوسیالیست در تشکیل دولت ائتلافی و نیز کسانی که حزب بلشویک را به اعمال دیکتاتوری تکحزبی متهم میکردند، گفت: «آری! دیکتاتوری یک حزب. ما بر سر این تصمیم باقی مانده و این زمینه را ترک نخواهیم کرد، چرا که این حزب است که طی دهها سال مقام پیشاهنگی تمام پرولتاریای صنعتی را به کف آورده است.»(4)
در این میان، برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان در ژانویۀ 1918 که جزو مهمترین خواستههای جنبش سوسیالدموکراسی روس بود، لنین و یارانش را با دشواری تازهای روبهرو کرد. با شمارش آرای انتخابات مجلس، حزب بلشویک در اقلیت قرار گرفت و با پیروزی بزرگ حزب سوسیالیستهای انقلابی در انتخابات، بلشویکها کمتر از یکچهارم آرا را به دست آوردند. بیش از نیمی از کشور به سوسیالیسم، اما بر ضد بلشویسم رأی داده بود. لنین در آستانۀ تشکیل مجلس مؤسسان در پاسخ به این پرسش که مجلس کی گشایش خواهد یافت گفت: «ما چون این حماقت را مرتکب شده و به همه قول دادهایم این کلوپ گپزنی را فرابخوانیم، امروز مجبور هستیم آن را بگشاییم. اما اینکه کی آن را تعطیل کنیم، تاریخ موقتاً دراینباره سکوت خواهد کرد.»(5)
روز بعد، مجلس مؤسسان در نخستین نشست خود با تصویب دو ماده مبنی بر لغو مالکیت خصوصی بر زمین و فراخواندن کنفرانس صلح بینالمللی و نیز تشکیل جمهوری دموکراتیک فدراتیو روسیه نشان داد که به رغم تبلیغات حزب بلشویک، مدافع ارزشهای بورژوایی نبوده و خواستار سوسیالیسم است؛ سوسیالیسمی جز آنچه بلشویسم رسالت تحققاش را بر عهده گرفته بود. اما با پایان نخستین نشست مجلس، لنین فرمان انحلال آن را صادر کرد و به گارد مسلحی که وظیفۀ نگهبانی از مجلس را بر عهده داشت، دستور داد روز بعد از تشکیل نشست مجلس جلوگیری کند. خود نیز از نمایندگان مجلس خواست به شهرهایشان بازگردند و این آخرین انتخابات آزاد در تاریخ سرزمینی بود که در فاصلهای کوتاه از استبدادی به استبدادی دیگر درمیغلتید. در فاصلهای کوتاه پس از پیروزی انقلاب اکتبر، آشکار شده بود که روسیه تا برقراری نظام تکحزبی چند گامی بیش فاصله ندارد؛ برقراری نظامی که در کلام تومسکی، رهبر اتحادیههای کارگری در زمان لنین، پژواکی چنین داشت: «در نظام شوروی میتوانند احزاب متعددی وجود داشته باشند. به شرط آنکه یکی در حکومت و بقیه در زندان بهسر برند.»(6)
بنابراین ــ چنان که در پرسش شما آمده است ــ انحرافی در کار نبود؛ یا اگر بود میبایست آن را در بنیادهای بلشویسم جستوجو کرد. لنین در پی آن بود تا با ایجاد نظمی نوین در سرزمینی که آن را ضعیفترین حلقۀ امپریالیسم مینامید، بر دیکتاتوری پرولتاریا واقعیت بخشد. در داوری او نسبت به دوستان و دشمنان انقلاب نسبيتی در میان نبود و در این راه او نیز چون روبسپیر تزلزلی نمیشناخت. آن كه خرد بلشويكی را نمیپذيرفت، از ميان برداشته میشد
در نخستين سالهای پس از پيروزی انقلاب اكتبر، لنين با توجه به موقعيت بحرانی اقتصاد كه بر نارضايی عمومی، اعتصابات كارگری و شورشهای دهقانی دامن زده بود، سياست اقتصادی نوين (نپ) را که چرخشی در برنامههای اقتصادی بود تدوین کرد. اين سياست كه بر زمينۀ اقتصادی متعادلتر متناسب با تواناییهای اقتصادی روسيه تدوين شده بود، از دامنۀ شتابزدگی و تخريب كاست. اما هراس لنين و شماری از رهبران بلشويسم آن بود كه مبادا ميدان دادن به مناسبات متكی به بازار آزاد و رشد سرمايۀ خصوصی که گرایشی در حزب به رهبری بوخارین از آن پشتیبانی میکرد، نفوذ عنصر غيرسوسياليستی را به عرصۀ سياست نيز گسترش دهد و از نقش اقتصاد دولتی و جایگاه ممتاز حزب حاکم بكاهد. پس به رغم گشايشی كه با پیشبرد سياست اقتصادی نوين (نپ) در بهبود نسبی زندگی مردم فراهم شده بود، این سیاست نیز کنار گذاشته شد. همزمان با آنچه جریان داشت، رهبران شوروی تلاش گستردهای را برای برقراری رابطه با جهان سرمايهداری كه در پی سیاست حزب بلشویک در صدور انقلاب قطع شده بود، آغاز كردند. اين تلاش با رشد بحران در اقتصاد جهانی، با محدوديتهايی همراه بود. عقبماندگی ديرپای جامعۀ روس و باورهای ارادهگرايانۀ بلشويسم برای تحول سريع در گذار به تمدن صنعتی نیز دشواریهای تازهای ایجاد کرد. نبود مكانيسمهای بازار و رقابت آزاد خود زمينههای ديگری بودند كه بر اشكال استبدادی چنین تحولی دامن میزد و بر شتاب آن میافزود. سرمايهگذاری در صنايع سنگين كه سوسياليسم روسی بنيانهای خود را بر آن استوار كرده بود، بنا بر عقبماندگیهای فنی و علمی نمیتوانست رشدش را بر زمينههای سودآوری بنا كند كه تحول صنعتی را از تكيه بر ابزارهای استبدادی بینياز سازد. در عرصۀ جهانی نيز شكست انقلاب در اروپا و بهويژه آلمان، شوروی را با انزوای بيشتری روبهرو کرد. با اشتراكی كردن كشاورزی و تكيۀ يكجانبه بر رشد صنايع سنگين، دستگاه پليس امنیتی نیز گسترش یافت و بوروكراسی دولتی رشد کرد. تا آنجا كه در ادامۀ سياست و نظم لنينی، اين دستگاه و مناسبات استالينی بود كه شكل گرفت
دهمین کنگرۀ حزب بلشویک در مارس 1921 آخرین کنگرهای بود که لنین در آن شرکت کرد؛ کنگرهای که مصوباتش راه دستیابی استالین را به کسب قدرت هموار کرد. موضوع اصلی کنگره، چگونگی رویارویی با اپوزیسیون در درون حزب و شورش ملوانان کرونشتات در اعتراض به سیاستهای بلشویسم بود. كنگره با تصويب دو قطعنامۀ سياسی و تشكيلاتی که از سوی لنین پیشنهاد شده بود، با محکومیت ملوانان شورشی کرونشتات، هرگونه فعاليت اپوزيسيون درون حزب را ممنوع کرد. از آن پس، تشكيل هر نوع فراكسيون در حزب مانعی در راه يگانگی و وحدت شناخته شده و وسيلهای در خدمت دشمنان انقلاب و ساختمان سوسياليسم تلقی شد. حزب میخواست در توجیه حفظ وحدت آهنينی كه ضرورت بیچونوچرای ساختمان سوسياليسم خوانده میشد، هر مقاومتی را در برابر مشی رسمی خود درهم شكند. بر چنين زمينهای، بلشويسم كه با برقراری نظام تكحزبی بر اپوزيسيون چيرگی يافته و با پيروزی در جنگ داخلی، به استحكام مواضع خود دست يافته بود، اينك هیچ نگرشی را جز آنچه مشی رسمی بود نمیپذیرفت و هر مقاومتی را در درون حزب نيز سركوب میكرد. برای لنين و يارانش هنگامی كه برخورد آرا و عقايد را در خارج از صفوف حزب از میان برداشته بودند، راهی باقی نمیماند تا آن را در درون خود حفظ كنند. حزب وظيفه داشت به نام دفاع از دستاوردهای انقلاب و مبارزه با هر آنچه وحدت و يكپارچگیاش را با خطر روبهرو میساخت، كمترين تزلزلی به خود راه ندهد و قاطعانه عمل کند. پس هنگامی كه از درون نيز خود را در معرض خطر میديد، راه ديگری جز ممنوعيت، اعمال خشونت و سركوب نمیشناخت. ديگر برای رهبری حزب، پذيرش ماركسيسم و برنامه و خطمشی كنگره بهتنهايی نشانۀ وفاداری شمرده نمیشد. از آن پس هر رفتاری میتوانست با استناد به قطعنامۀ ممنوعيت تشكيل فراكسيون در حزب، اقدامی مخرب تلقی شده و دشمنی با انقلاب و سوسياليسم شناخته شود. بر این اساس، با اعمال محدوديت در سياست اقتصادی نوين (نپ) و ممنوعيت تشکیل فراكسيونها در كنگرۀ دهم حزب كه هر دو به ابتكار لنين رخ داد، بنای اساسیترين زمينههای رژيم استالينی در عرصۀ اقتصاد و سياست فراهم شد؛ اقتصاد و سياستی كه با برچيدن بازار آزاد و تبعيد و كشتار اعضا، كادرها و رهبران حزب که در دورۀ استالین تا از میان برداشتن اعضای کمیتۀ مرکزی و دفتر سیاسی حزب پیش رفت، به سرانجامی محتوم رسيد. گویی این سازمان انقلابیان حرفهای لنین بود که با تصویب قطعنامه ممنوعیت فعالیت فراکسیونی در کنگرۀ دهم حزب، ناخواسته به سوی اردوگاههای استالینی گام برمیداشت
دیری نپایید که با مرگ لنين، استالين قدرت را در دست گرفت. او با مكثی تاريخی، سياست اقتصادی نوين (نپ) را ملغا كرد و چرخش تازهای را سازمان داد. از آن پس صنعتی كردن كشور كه با سوسياليسم يكسان خوانده شده بود، در كنار اشتراكی كردن كشاورزی به بهای بیخانمانی، تبعيد و نابودی ميليونها دهقان به عنوان عنصر ضروری چنين تحولی، روسيه را با بحرانی بیسابقه روبهرو كرد. در واقع بنيادهای اصلی اين نوع گذار و تحول با چيرگی بلشويسم در انقلاب اكتبر و روی كار آمدن جریانی كه با شتابزدگی و تخريب امكان رشد متناسب جامعه را از آن سلب كرده بود، فراهم آمد. نوعی از گذار و تحول كه بیاعتنا به توانايیهای واقعی جامعه سامان يافته، بر ارادهگرايی تكيه داشته و جامعه را از بحرانی به بحرانی و از تلاطمی به تلاطمی ديگر میكشاند. آشوب، عنصر ذاتی حاكميت در نظام بلشويكی بود و امكان ناچيزی برای گذاری جز آنچه استالينيسم نام گرفت، باقی میگذاشت. استالينيسم اگرچه تنها راه تحول ممكن در شوروی نبود، اما محتملترين آن بود. جنگ داخلی و بحران دهۀ 1920 در شوروی، اين احتمال را به يقين بدل کرد. این البته به معنای نادیده گرفتن تفاوت میان لنین و استالین نیست. استالین تفاوتهای زيادی با لنین داشت كه انكارناپذیرند. این تفاوتها، بهویژه اختلاف ميان آنان در آخرين ماهها و هفتههای زندگی لنين در بررسی تاریخ حزب کمونیست شوروی در خور توجه هستند. اما آنچه بیشتر اهمیت دارد، كاوش در مناسبات اجتماعی و بنيانهای نظامی است كه با وجود تفاوتهای ميان كارگزارانش، تداوم حاكميت جریانی را كه به نام طبقۀ كارگر بر مسند قدرت تكيه داشت، واقعیت میبخشید. (نباید نادیده انگاشت که استالینیسم، تنها با استناد بر وجوه ايدئولوژیک یا گذشته و سابقۀ بلشویسم قابل توضيح نيست و درك مهجور استالین از چگونگی پديدههايی چون خدمت و خيانت يا دوستی و وفاداری، برخاسته از فرهنگی بود كه حضور دائمی قهر و خشونت را به راز بقا در سرزمین روستایی روسيه بدل كرده و بر شخصيت او و يارانش شكل بخشيده بود؛ عنصری كه بیگمان در چگونگی اعمال ترور و گسترش دامنۀ آن نقشی قابل تأمل داشت.)(7)
استالينيسم در چارچوب ايدئولوژيك و نظم اجتماعی ويژهای شکل گرفت كه بنيان آن در دورۀ لنین با ايجاد نظام تكحزبی در روسیۀ شوروی شکل گرفته، با سركوب اپوزيسيون ريشه دوانده و در جنگ داخلی استحكام يافته بود. آنچه به شخصيت لنين و استالين در پیريزی و تداوم اين نوع گذار كه سوسياليسم واقعاً موجود نام گرفت مربوط میشود، آن است كه آنها با وجود تفاوت در چگونگی اعمال ديكتاتوری با رشتههايی به يكديگر پيوستهاند. لنين آيینۀ شرايط عقبماندۀ روسيه، سنتها و محدوديتهای آن بود و بنياد انديشۀ ماركس را در قالب تنگ جامعهای گنجاند كه از لحاظ صنعتی رشد نايافته و از نظر نبود بنيادهای دموكراتيك، در استبداد ديرپای تزاريسم ريشه داشت.
روند انقلاب اکتبر و سیاستی که حزب بلشویک در روسیۀ شوروی اعمال میکرد، از همان آغاز نهتنها در درون جامعۀ شوروی، بلکه در جنبش سوسیالیستی اروپا نیز مورد انتقاد قرار گرفت. منشویکها به رهبری مارتف، اکسلرود و مارتینف از منتقدان جدی این سیاست بودند و در خارج از روسیه، کسانی چون کائوتسکی و لوکزامبورک و دیگران به نقد آن برخاستند. در ایران اما جز این بود. چنانچه اشاره کردهاید، تجربۀ چپ در ایران، در کلیت خود، با ایمانی تزلزلناپذیر نسبت به تجربۀ انقلاب اکتبر و لنینیسم پیوند خورده است؛ و این تنها به احسان طبری و کیانوری و تودهایها، و نسلهای مختلف مارکسیست ـ لنینیست تا مصطفی شعاعیان، خلاصه نمیشود. دیگران نیز که به نقد استالینیسم برخاستند چنین بودند. بهترین نمونۀ آن خلیل ملکی است. ملکی به رغم جایگاه کموبیش یگانهاش در جنبش چپ ایران نیز چنین بود. او تا با حزب توده بود، چون سایر رهبران آن حزب «تحول اجتماعی» شوروی را تحت رهبری لنین و استالین میستود و هنگامی که از آن کناره گرفت، همچنان مدافع اندیشههای لنین باقی ماند. در مقالات او که با عنوان برخورد آرا و عقاید در فاصلۀ بهمن 1329 تا اردیبهشت 1330 در روزنامۀ شاهد منتشر میشد، همهجا سخن از «نبوغ» و رهبری «داهیانه»ی لنین در اثبات فرضیهای در میان است که چگونه تحقق سوسیالیسم در کشوری عقبمانده دستیافتنی است! ملکی شاید به عنوان برجستهترین شخصیتی که با تلاشی خستگیناپذیر از ضرورت توأمان آزادی و سوسیالیسم سخن گفته است، نمونۀ خوبی برای درک این واقعیت باشد که چرا سرشت چپ در ایران، همواره با انقلاب اکتبر و لنینیسم گره خورده است؟ برای ملکی نیز چون دیگران، تداوم میان تئوری لنینی و پراتیک استالینی، همچنان حلقۀ گمشدهای باقی ماند. او در نوشتههایش، هنگامی که از حزب توده روی برتافت، همواره از «وابستگی» آن حزب به شوروی سخن گفت، بیآنکه سخنی از این واقعیت به میان آورد که لفظ وابستگی در بیان تمامیت آنچه سرنوشت حزب توده را در سالهای دور و نزدیک رقم زد، بیانی ناتمام بود. آنچه بزرگترین حزب چپ خاورمیانه را با تمام تلاش در راه رشد آگاهی و حفظ منافع تهیدستان ایران به چنان سرانجامی کشاند، بیش از هر چیز ریشه در همان اندیشهای داشت که با نام انقلاب اکتبر و بنیانگذار آن گره خورده بود. ملکی از درک چنین حقیقتی غافل ماند. شاید از همینرو بود که او در مقام سرآمد منتقدان دموکرات حزب توده، در نهایت همهچیز را در آنچه وابستگی آن حزب به شوروی مینامید، خلاصه کرد. بیآنکه دست به ریشه ببرد و از نقد آنچه بر پیوند ایدئولوژیک میان اندیشۀ بنیانگذار بلشویسم و کردار جانشیناش شکل بخشیده بود، چشم بپوشد. دیگران که جای خود داشتند. باری، بر چنین زمینهای، جریان چپ در ایران از نقد بنیادهای بلشویسم غافل ماند. مارکسیسم را بدون مارکس و سوسیالیسم را بدون آزادی دریافت تا با فروپاشی نظامی که بنیادش بر تازیانه استوار بود، با خود و آرمان خود تنها بماند
اندیشه پویا، سال پنجم. شماره سی و هفتم. شهریور 1395
یادداشتها:
1. Daniels, Robert V. (1978), Das Gewissen der Revolution: Kommunistische Opposition in der Sowjetunion, Berlin: Olle & Wolter, pp. 193-194.
2. Fischer, Louis (1974), Das Leben Lenins, Bd. II, München: Deutsche Taschenbuchverlag, p. 953.
3. Bettelheim, Charles (1974), Class Struggles in the USSR: First Period,1917-1923, New York and London: Monthly Review Press, p. 284.
4. Kolakowski, Leszek (1977), Die Hauptströmungen des Marxismus: Entstehung, Entwicklung, Zerfall, Bd. II, München und Zürich: Pieper & Co. Verlag, pp. 560-561.
5. Heller, Michail, Alexander Neukirch (1981), Geschichte der Sowjetunion 1914-1939, Bd. I, Taunus: Athenäum Verlag, Königstein, p. 37; Anweiler, Oskar (1958), Die Rätebewegung in Rußland, 1905-1921, Leiden: E. J. Brill, pp. 261, 273.
6. Reimann, Michael (1987), Lenin, Stalin, Gorbaĉev: Kontinuität und Brüche in der sowjetischen Geschichte, Hamburg: Junius Verlag, p. 146.
7. Baberowski, Jörg (2007), Der Rote Terror: Die Geschichte des Stalinismus, Frankfurt am Main: Fischer Taschenbuch Verlag, p. 15.