ايران امروز: کتاب در تیررس حادثه.
باخبر شدیم که کتاب زندگی سياسی قوامالسلطنه را به پايان بردهای و قرار است اين کتاب به زودی تحت عنوان درتيررس حادثه توسط نشراختران در تهران انتشار یابد. دليل پرداختن به زندگی او چه بود؟
قوامالسلطنه از سياستمداران برجسته تاريخ ايران است. نقش او در به امضاء رساندن فرمان مشروطيت و خلع سلاح مجاهدان در پارک اتابک که نشانه کوشش در راه محدودساختن قدرت سلطنت مطلقه و برقراری و استحکام دولت متکی به قانون بود؛ مقابلهاش با ناآرامیهای خراسان و گيلان که تماميت و استقلال کشور را تضمين مینمود؛ توجهاش به نقش روزافزون آمريکا به عنوان وزنهای در برابر روس و انگليس؛ درايت و تدبيرش در رويارويی با شوروی و کارزاری که برسر آذربايجان ايجاد شده بود؛ و سرانجام تلاش نافرجاماش در تيرماه 1331 که از راه و چارهای ديگر به مساله نفت و نجات ايران ميانديشید؛ همه و همه نشان از نقش غيرقابل انکار او بر تحولاتی دارد که بر زندگی و زمانهما تاثيری ماندگار برجای نهاده است. از اين رو، پرداختن به کارنامه سیاسیاش در صدمين سالگرد مشروطيت، هنگامی که پنجاه سالی از مرگ او میگذرد، میتواند به درک همه جانبهتر ما از تحولاتی که در آن نقش داشته است کمک کند
از مشروطيت، مساله خراسان و گيلان و نقش قوام در کشاندن آمريکا به صحنه سياست ايران شروع کنيم. برخی سياست قوام در ماجرای خلع سلاح مجاهدان در پارک اتابک را نشانه کوشش او برای سرکوب دستاوردهای انقلاب مشروطيت میدانند. نقش او در به شکست کشاندن جنبش خراسان به رهبری کلنل محمدتقی خان پسيان و جنبش گيلان به رهبری ميرزا کوچک خان به عنوان مدافعان منافع مردم نيز مورد انتقاد جدی واقع شده است. کشاندن آمريکا به عرصه سياست ايران را نيز نشانه همکاری او با استعمار نوين و امپرياليسم نوخاسته امريکا دانستهاند. برخی مقابله قوام با مصدق در تيرماه 1331 را آخرين اقدام او در دشمنی با منافع مردم می شمارند. مقابله با شخصيتی که نمونه و سمبل رهبری برجسته و حامی مردم بوده است. او به عنوان شخصيتی مهم در تاريخ معاصر ما چه جايگاهی دارد؟
چنين به نظر میرسد که در نگاه ما به شخصيتهای سياسی ميهنمان، تصويری از دو نوع سياستمدار نقش بسته باشد. شماری عاری از خطا، با تقدس و معصوميتی پيامبرگونه، و شماری آلوده بر گناه، با ذات و غريزهای شيطانی. گويی تاريخ در خدمت و خيانت قهرمانانی پاک باخته يا خائنانی بالفطره خلاصه میگردد. اين نوع نگاه، نگاهی نابخردانه، يک سويه و آغشته به کينهتوزیهای ايدئولوژيک است.
اما هرچه باشد، رهبران سياسی در شکست و پيروزی تحولات اجتماعی نقش بازی ميکنند و جايگاه معينی دارند.
پيروزی و شکست، يا موفقيت و ناکامي در رویدادهای اجتماعی اجتناب ناپذيرند. اما آنچه شکست، آنچه ناکامی و نابخردی های تاريخی را به تراژدی بدل میسازد، روی برتافتن از بازنگری نقادانه تاريخ و دل سپردن به ارزيابیهای شتابزده و پيشداوریهای معمول و يکسويه است. حال آنکه وظيفه نقدتاريخي، کاوشی توام با شکاکيتی شفاف و بيپروا برای مرور و بازگشايی پروندههای مختوم گذشته است. نقد به گذشته نبايد اساساش را بر ستايشی سرشار از غرور يا افسوسی استوار بر شمارش خطاها يا ترحم با خود بنا سازد. به گمان من، آنچه ما در عرصه نقد تاريخی بيش از هميشه بدان نياز داريم، روی برتافتن از پنداشتههای پذيرفته شده و روی برتافتن از باورهای توام با ملاحظات ايدئولوژيک است. ما به افسونزدايی از شخصيتهای تاريخيمان نياز داريم.
به نقش قوام در خلع سلاح مجاهدان در مشروطيت و سرکوب جنبشهای خراسان و گيلان برگرديم.
در خلع سلاح مجاهدان، قوام به عنوان وزير جنگ مسئول اين اقدام بود. او مدافع اين نظريه بود که شهروندان عليرغم موقعيتی که دارند، در برابر قانون برابرند. او معتقد بود کوشش مجاهدان در انقلاب نبايد وسيلهای برای کسب امتيازی ويژه باشد. او حق حمل سلاح را تنها از آن ارتش مطيع دولت و نيروهای حافظ نظم میدید. شماری از مجاهدان از تسليم سلاحهای خود سرباز میزدند و اين نظريه، به ويژه هنگامی که گروههايی نيز با تکيه به قدرت اسلحه، از تجار و مردم اخاذی ميکردند و اسباب ناامنی و آشوب بودند به سود جامعه نبود.
کشمکش بر سر اين ماجرا به درگيری پارک اتابک منجر شد. واقعهای که طی آن شماری از مجاهدان کشته شده و ستارخان مجروح شد، ستارخانی که در راه انقلاب جانفشانیها کرده بود.
جایگاه ستارخان در مشروطيت محفوظ است. هر چند که پيرامون دامنه نقش او و تاثيری که داشته است، بيش از اندازه به اغراق رفته و گاه با افسانه پردازی روبرو بودهايم. اينجا نيز به افسون زدايی نياز داريم که اين نيز نکتهای به جای خود محفوظ است. اما واقعيت خلع سلاح مجاهدان و واقعه پارک اتابک چيز ديگری است. مجلس دوم در مرداد ماه 1389 شمسی، طی مذاکراتی، لايحهای را در چهارماده پيرامون مساله خلع سلاح غيرنظاميان به تصويب ميرساند. ترورهای سياسی، چون ترور آيتالله بهبهانی و محمدعلی خان تربيت و تهديدات روسيه تزاری به دخالت نظامی تحت عنوان حفظ جان اتباع خود در پايتخت، ضرورت فوری چنين اقدامی بود. روسيه نا آرامی ها و ناامنی های جاری را بهانه تهديدات خود قرار داده بود.
به هر تقدير شماری از مجاهدان، علیرغم پايان مهلت اعلام شده، از تحويل سلاحهای خود سرباز زده و درپارک اتابک سنگر گرفتند. باقرخان که جزو مخالفان دولت بود، حتی اين نکته را پيش کشيد که اگر لازم باشد برخی از نمايندگان مجلس را بازداشت خواهد کرد. اقدامی که نشانه آشکار بی اعتنايی به مجلس و قانون بود. بر اين اساس راهی جز خلع سلاح مجاهدان که به اجبار با تکيه بر اعمال قهر صورت گرفت باقی نمیماند. قوام در اين واقعه نماينده و مجری حکومت قانون بود.
درباره سرکوب جنبشهای خراسان و گيلان توسط قوام چه میگویی. اين اقدام در دوره صدارت او صورت گرفت.
ماجرای خراسان و گيلان و نقش کلنل پسيان يا ميرزا کوچک خان، چون شماری ديگر از پنداشتههای پذيرفته شده ما بر افسون و افسانه استوار است. کلنل علیرغم آنچه شهرت يافته است، با اقدامات خود در مقابل تشکيل دولتی مقتدر که تماميت ارضی ايران را تضمين کرده و آسايش عموم را فراهم سازد قرار داشت. نشانههايی نيز از طرح کودتايی توسط سيد ضياءالدين طباطبايی ، اين بار با همکاری کلنل در دست است. اقدامی که هدف بازگشت به قدرت و سقوط دولت قوام را دنبال میکرد. اين فاصله ای است که سيد از ايران اخراج شده و در عراق بسر می برد. همچنين به اسنادی برخوردهام که نشان از تماس شورشيان خراسان با مقامات تاشکند برای دريافت کمک نظامی بر ضد حکومت مرکزی تهران دارد. علاوه بر اين، لنين نيز طی تلگرافی به راسکولنيکوف، فرمانده نيروی دريايی ارتش سرخ، مساله تشکيل جمهوری خراسان به کمک شورشيان تحت رهبری کلنل را پيش کشيده است. همه اينها نشان دهنده آن است که اقدامات کلنل در نهايت تجزيه کشور را به دنبال داشته و به سود ايران نبوده است. نکتهای که عليرغم نام نيک کلنل و يا اشعاری که از سوی ايرج و عارف در سوگ او ساخته شدهاند، از واقعيتی غيرقابل انکار برخوردارند
در مورد جنبش جنگل چطور؟
اينجا نيز با واقعيتی يکسان پيرامون ضرورت افسون زدايی از شخصيتهای تاريخی مان روبرو هستيم. اگر به مکاتبات ميان ميرزا کوچک خان و روتشتين، سفير شوروی نظر بيفکنيم، پی میبريم که چگونه ميرزا عليرغم نيت خيرخواهانهاش، وسيله پيشبرد سياست شوروی و اعمال فشار به دولت مرکزی قرار میگرفت. پس هنگامی که شوروی بنابر ضروريتهای تنظيم سياست خود در کنار آمدن با دولت مرکزی و امپراتوری بريتانيا ديگر نيازی به او نداشت، با شکست روبرو شد و ديری نپاييد که رمانتيسم انقلابی ميرزا، قربانی منافع کارگزاران بلشويسم گرديد. بيست و پنج سال بعد، در واقعه آذربايجان با همين واقعيت روبرو هستيم. آنجا نيز پيشهوری تسليم مقدرات راه بيبازگشتی شد که از اعتماد يا اطاعتی کورکورانه به نظامی سرچشمه میگرفت که بنيادش بر تازيانه استوار بود. در هر دو مورد، قوام با درایتی ستودنی، با تکيه بر شگرد ديپلماتيک بيهمتای خود در مقام رئيس دولت، اقدامات شوروی را با شکست روبرو ساخت و بر بحران چيره گرديد.
سياست کشاندن آمريکا به صحنه ايران را که قوام مدافع آن بود چگونه ارزيابی میکنی؟
قوام مبتکر و مدافع سرسخت اين سياست بود. او در پيشبرد اين اقدام که بيان ويژه خود را در اعطای امتياز نفت شمال به کمپانی استاندارد و دريافت قرضه و مستشار از امريکا باز میيافت، از حمايت رضاخان، وزير جنگ و مصدق، وزير خوشنام ماليه کابينه خود برخورداربود. شوروی و انگليس که ايران را منطقه نفوذ خود میدانستند، اين سياست را به شکست کشاندند. طبعا اقدام قوام را میبايست با توجه به آنچه در آن روزگار جريان داشت ارزيابی کرد. سياست امريکا در آن دوره، در ارتباط باکشورهای عقب مانده نسبت به آنچه بعدها شکل گرفت تفاوتی قابل تامل داشت.
نقش قوام در جريان نخست وزيریاش در سالهای پس از شهريور بيست و دوره اشغال ايران توسط متفقين را چگونه ارزيابی میکنی؟
قوام چون شماری از سياستمداران ايران معتقد بود که در آخرين سالهای حکومت رضاشاه، هر تحولی بدون توجه به نقش و موقعيت آلمان نازی در ايران غير ممکن است. آلمانها در پی روی کار آمدن هيتلر در سال 1933، رفته رفته تمام شريانهای سياسی، فرهنگی و اقتصادی ايران را جز نفت در دست گرفته بودند. جاسوسان کارآمد آلمان چون ماير و شولتسه، در همکاری با عوامل بومی در جريان اشغال ايران، فعاليتهای ستون پنجم آن کشور را هدايت میکردند. فعاليتی که در هماهنگی با اقدامات فضلالله زاهدی، آيتالله کاشانی، ناصرخان قشقايی و حبيبالله نوبخت، نماينده مجلس و رئيس حزب کبود از کارايی بالايی برخوردار بود. شايد اين همه، بيان ويژه خود را در تدارک برپايی مجتمع نظامی وسيعی که بنا بود از طرف نازيها در محله “نازیآباد” تهران ساخته شود بازيافته باشد. محله ای که بر اساس يک باور عمومی گمان می کرديم نامی ايرانی دارد و متوجه دليل اين انتخاب نبوده ايم.
به هر حال. در جريان همين تحولات، از مدتها پيش تدارک کودتايی بر ضد رضاشاه از طرف آلمانها در دست برنامهريزی بود. کودتايی که ميبايست از طرف کميتهای بنام کميته مليون سازماندهی شده و در صورت موفقيت قوام را به نخستوزيری برساند. در جريان همين تحولات، مساله ترور رضاشاه نيز مورد ملاحظه قرار گرفته بود. اسنادی که بدست آوردهام نشان میدهد انجام کودتا بنابراختلافاتی که در سطح وزارت خارجه آلمان پيرامون اين اقدام وجود داشت به تعويق افتاده و با اشغال ايران توسط متفقين با مانع روبرو میگردد. همين اسناد واقعيت ديگری را نيز به اثبات میرسانند و آن اينکه، آنچه پيرامون وابستگی رضاشاه به آلمان نازی به عنوان اصلی پذيرفته شده مورد قبول باور عمومی است بايد با ترديد تلقی گردد. نزديکی او به آلمان بيش از هرچيز نشانه درک اين حقيقت بود که رضاشاه چون شماری از سياستمداران ايران، امکان پيروزی آلمان در جنگ را محتمل میشمارد و در اين ارزيابی تنها نبود. خطر سقوط شوروی واقعيتی بود که در مقامات بالای دولت بريتانيا نيز نگرانیهايی را برانگيخته بود. همين واقعيت باعث میشد رضاشاه در تنظيم سياست خود اين خطر و پيامدهای پيروزی آلمان را در نظر بگيرد و در تقاضای اخراج اتباع آن کشور از ايران که به اصرار متفقين صورت میگرفت با احتياط رفتار نمايد. همکاری قوام با آلمانها را نيز میبايست از همين زاويه مورد توجه قرار داد. اين واقعيتی است که متفقين نيز بدان واقف بودند و شايد به همين دليل، علیرغم تماس قوام با آلمانها، سرانجام با نخستوزيری او موافقت کردند. نکته قابل توجه آنکه، پيش از قوام، سياستمداری چون علی سهیلی، نخست وزير و يا عبدالله انتظام، ديپلمات برجسته ايران که مسئوليت خارج ساختن اتباع آلمان پس از اشغال ايران را بر عهده داشت نيز پنهانی با مقامات آلمانی در تماس بودند. فصل پنجم کتاب به بررسی اين مسائل اختصاص دارد.
در مورد سياست قوام پيرامون مساله آذربايجان و حضور نيروهای شوروی در خاک ايران چه نظری داری؟
در سالهای اخيردرباره چگونگی رويارويی قوام با شوروی و کارزاری که برسر آذربايجان برپاشده بود، نکات قابل توجهی عنوان شده است. اما اخيرا نيز با توجه به اسنادی که از آرشيوهای باکو و مسکو بدست آمدهاند، میتوان به ارزيابیهای دقيقتری رسيد. آنچه من بدان برخوردهام، حاوی اين نکته است که خروج نيروهای شوروی از آذربايجان در سال 1325 ، عليرغم آنچه شهرت يافته است، ارتباط چندانی به نقش آمريکا در مقابله با شوروی در شورای امنيت سازمان ملل ندارد. واقعيتی که اهميت و نقش قوام را در پايان بخشيدن به آنچه در آذربايجان جريان داشت دو چندان میسازد و حکايت از توانايی او در شگرد ديپلماتيکاش برای دستيابی به منافع ملی دارد. نکته قابل توجه ديگر در همين اسناد نو يافته، چگونگی نقش شوروی و حزب کمونيست آذربايجان شوروی در برپايی و حمايت از فرقه دمکرات آذربايجان است. در مورد نقش باکو و کارگزاران سياست مسکو در جنبشی که در کردستان جريان داشت نيز شواهد تکاندهندهای وجود دارد. يکی ديگر از اين موارد، مساله رد اعتبارنامه پيشهوری در مجلس چهاردهم است. گمان عمومی اين بود که چون نمايندگان مجلس با اعتبارنامه پيشهوری مخالفت کردند، در عمل باعث شدند ماجرای فرقه دمکرات و مساله آذربايجان پيش بيايد. پيشهوری نيز هنگام دفاع از اعتبارنامه خود در برابر کميسيون مجلس اعلام کرده بود که شوروی نقشی در انتخاب او نداشته است. اما اسناد از واقعيت ديگری سخن میگويند. او طی گفتگويی با مسئولان نشريه ارتش سرخ که در آذربايجان منتشر میشد، از کمکهای آنان برای انتخاب شدن خود به نمايندگی مجلس سپاسگزاری کرده و آن را مديون حمايت آنان میدانست. همين اسناد نشان میدهند که تشکيل فرقه در مسکو و باکو طراحی شده، و برنامه و ترکيب رهبری و حتی نام و سرود فرقه را نيز در آنجا ساخته و پرداختهاند. باقی ماجرا رازی گشوده است. فرقه به فرمان مسکو تسليم شد و پيشهوری که عليرغم انتقاداتش به سياست استالين درباره آذربايجان، پناهگاهی جز سوسياليسم اردوگاهی برای خود نمیديد، از مهلکه گريخت تا سرانجام تلخاش را در اعتماد و اطاعتی کورکورانه به نظامی بازيابد که بنيادش بر تازيانه استوار بود.
نکته ديگر مربوط به سیتير 1331 و نخستوزيری چندروزه قوام در پی استعفای مصدق است که عنوان کتابت را نيز از تحولات همين چندروزه گرفتهای. قوام با اين اقدام با سرانجامی تلخ روبرو گرديد و خاطرهای منفی از خود برجای گذاشت. در تحليلهايت پيرامون اين واقعه که به سقوط قوام و بازگشت مصدق به قدرت انجاميد به چه نکاتی برخوردهای؟
سرانجام قوام با سرنوشت تاريخی ما گره خورده است. شکست او در تيرماه 1331 فرصت تاريخی از دسترفتهای بود که بازگشت مصدق به قدرت و پيامد هولناکی چون کودتای 28 مرداد 1332 را به دنبال داشت. میتوان گمان کرد که در صورت موفقيت او، نه تنها کودتايی در ميان نمیبود، بلکه آنچه سرنوشت ما را در سالهای دور و نزديک رقم زده است، در مسيری ديگر و چه بسا به گونهای متفاوت صورت گرفته و در وجدان تاريخیمان نقشی جز آنچه هست برجای مینهاد
آيا سی تير را قيامی ملی ارزيابی میکنی؟.
سی تير شکستی شوم بيش نبود. شکستی شوم که به اجبار پيامدی چون کودتا را به دنبال داشت. مصدق علیرغم تمايلات خيرخواهانه و مبارزه در راه استقلال و حاکمیت ملی، قادر به چيرگی بر بحران نبود. او بر اصول و ارزشهايی خدشهناپذير باور داشت که در عرصه سياست و ديپلماسی از کارايی برخوردار نبودند. اصول و ارزشهايی که باعث شد تا با تکيهای سرسختانه و غيرقابل انعطاف برآنها که از شيفتگی بر خود و بر ايران سرچشمه میگرفت، حل مساله نفت را ناخواسته با مانع روبرو سازد. سياست او، آن هم محصور در حيطه نظر مشاورانی که آگاهی اندکی از مساله نفت داشتند، در عمل ايران را به راهی کشاند که جز شکست امکانی برای آن متصور نبود
اين قضاوتی تند درباره آن واقعه تاريخی است.
من برای قضاوتی که بنيادش بر افسانه، بنيادش بر ستايشی سرشار از غرور يا ترحم برخود استوار باشد اعتباری قايل نيستم. آنچه ما امروز بيش از هر چيز بدان نياز داريم، افسون زدايی و روی برتافتن از تقدس در نگاه به گذشته است. میبايست خود را از اين دور باطل که همواره حقيقت را با معيار افسانه محک بزنيم رها ساخته و با بازنگری نقادانه و فارغ از پيشداوریهای ايدئولوژيک، به قضاوت زمانه و دفتر و کارنامه تاريخی خود بنشينيم.
با تشکر از وقتی که در اختيار من گذاشتی، برايت در مسير پژوهشهای باارزش تاريخی آرزوی موفقيت هر چه بيشتر دارم.
رضا فانی یزدی
يكشنبه 31 ارديبهشت 1385