کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی و افشای شکنجههای ساواک
سال قبل دفتر سرود کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی خارج از کشور پر بود از “یاد پر شکوه همه رزمندگانی که علیه رژیم فاشیستی و دستنشانده شاه در زندانها، شکنجهگاهها و میدانهای تیر دلیرانه با سرود زندگی بر لب در راه آرمان بزرگ خلق جان دادند و تسلیم نشدند” و زنهار و بیدارباش که “برپا برپا ای هموطن/ یاران شدند گلگون کفن/ از زندانها از شکنجهها/ سرها گشته دور از بدن”. این سرودها، نمودهای عینی و عملی هم داشت؛ بالاخص با نقشی که کنفدراسیون جهانی دانشجویان در اطلاعرسانی درباره اعمال شکنجه علیه مبارزین سیاسی داخل کشور ایفا کرد و آن دعاوی بر ضد دولت ایران تا حدی از سوی رسانههای خبری غرب جدی گرفته شد که در دهه ۱۳۵۰ شاه مجبور بود در هر مصاحبهای با جراید غربی از حکومت خود در برابر اتهام شکنجه و سرکوب مخالفین دفاع کند. گفتوگو با حمید شوکت، نویسنده کتاب کنفدراسیون جهانی: از آغاز تا انشعاب، درباره ادعای پرویز ثابتی، رئیس اداره امنیت داخلی ساواک درباره نفوذ این تشکیلات امنیتی در کنفدراسیون جهانی و نیز کارنامه دانشجویان خارج از کشور در افشای شکنجههای ساواک و تلاش برای نجات جان زندانیان سیاسی در ایران است؛ آن هم پس از آنکه به گفته شوکت این “مقام امنیتی” دام تازهای برای فریب بازماندگان مردمان سرزمینی که با هراس از ساواک در چهاردیواری خانهٔ خود نیز جرات بردن نام شاه را نداشتند گسترده است.
پرویز ثابتی در کتاب خاطراتش مدعی نفوذ ساواک در کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی شده و گفته: «ما در تمام شبکههای دانشجویی نفوذ داشتیم و در اروپا و آمریکا نماینده داشتیم و آلمان هم مرکز نمایندگی رسمی ساواک در اروپا بود. گرچه اولین بار نیست چنین موضوعی مطرح میشود، از نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده گرفته که در خاطراتش نوشت: “نفوذ ساواک هم در سازمان انقلابی (حزب توده) و هم در مجموعه کنفدراسیون حتمی و مسلم بوده است. به عنوان مثال، تا آنجا که من شنیدهام، یکی از بنیانگذاران سازمان انقلابی فیروز فولادی است که پس از مدتی ارتباط او با ساواک علنی شد.» (صص ۴۳۵-۴۳۶)” تا گفتههای «مفسر سیاسی امور دانشجویی ساواک» در روزنامه کیهان چاپ تهران، درصدد القای چنین ادعایی بودند. از طرفی برخی فعالان سابق کنفدراسیون دانشجویان ایرانی ارتباط فیروز فولادی، یکی از اعضاء برجسته و بانفوذ گروه مائوئیستی کادرها و عضو هیات تحریریه نامه پارسی، ارگان فرهنگی کنفدراسیون دانشجویان با مأمورین ساواک را مورد تائید قرار دادهاند. اما گفتهاند زمانی که این موضوع برای اعضای کنفدراسیون برملا شد، فولادی را از کنفدراسیون اخراج کردند. به نظر شما این موضوع را باید «تلاش ساواک برای نفوذ در کنفدراسیون دانشجویان» تلقی کرد و در همین سطح محدود دانست یا شواهدی مبنی بر «نفوذ گسترده ساواک بر گروههای دانشجویی خارج کشور» وجود دارد؟
به چند مسئلهٔ مختلف اشاره میکنید. نخست ادعایی است که آقای پرویز ثابتی دربارهٔ نفوذ ساواک در کنفدراسیون پیش کشیده است. این ادعا چنانکه گفتید، تازه نیست و جز تلاش بیسرانجام آن سازمان برای نفوذ در کنفدراسیون حرف تازهای ندارد. ساواک به عنوان یک دستگاه امنیتی وظیفه داشت مخالفان رژیم را زیرنظر بگیرد. این اقدام با توجه به فعالیتهای گستردهٔ دانشجویان خارج از کشور بر ضد رژیم در دستور کار ساواک قرار داشت. به ویژه آنکه کنفدراسیون سازمانی علنی بود و هر دانشجویی میتوانست در آن عضویت داشته باشد. جلسههای هفتگی و مجامع عمومی سازمانهای دانشجویی، سمینارها و کنگرههای سالیانهٔ فدراسیونهای کشوری و کنگرههای کنفدراسیون نیز علنی برگزار میشد. پس برای ماموران ساواک مشکلی در میان نبود تا از آنچه جریان داشت گزارش تهیه کنند. اگر نفوذ را به این معنا تعریف کنیم، آنچه ثابتی میگوید راز آشکاری است. اما “نفوذ”، به ویژه در مفهومی که در سازمانهای پلیسی و امنیتی به کار گرفته میشود دارای معنای دیگری است. یعنی دستگاههای پلیسی و امنیتی در مورد معینی موفق شوند با نفوذ در تشکیلات اپوزیسیون، پیشاپیش از برنامهها و سیاستهای آن آگاهی یافته و آنها را خنثی کنند و یا اینکه دست به بازداشت اعضا، کادرها و مسئولان آن بزنند. طرحی که با گستردن تور امنیتی در بهترین حالت موفق شود به کمک عوامل نفوذی به ویژه در سطح رهبری، اپوزیسیون را از مسیری که در پیش دارد، منحرف سازد. درستی ادعای ثابتی تنها هنگامی معنا مییابد که او به این پرسش پاسخ گوید. ساواک کجا و در چه مرحلهای موفق شد با “نفوذ” در کنفدراسیون از برنامههای آن تشکیلات آگاهی یابد و مانع آن گردد؟
میدانیم که کنفدراسیون در اعتراض به آنچه در ایران جریان داشت بارها و بارها کنسولگریها، سفارتخانهها و مراکز رژیم را اشغال کرد. سیاستی که به ویژه در واپسین سالهای حکومت محمدرضا شاه که سرکوب مخالفان گسترش یافته بود، بیش از پیش در دستور کار آن سازمان قرار گرفت. آیا ثابتی یا دستگاههای امنیتی رژیم موفق شدند با “نفوذی” که در “شبکههای دانشجویی” داشتند مانع کار آنان شود؟ آیا توانستند با جلوگیری از فعالیتهایی که طی سالها عرصه را در خارج از کشور بر رژیم شاه تنگ کرده بود به هدفی که داشتند دست پیدا کنند؟ میدانیم که پاسخ به این پرسش منفی است و سخنان ثابتی تغییری در این واقعیت نمیدهد.
البته گفتههای ثابتی دربارهٔ دانشجویان خارج به اینها خلاصه نمیشود. این “مقام امنیتی” در گفتگوهایش از ۱۰۰ هزار دانشجوی ایرانی در خارج از کشور سخن میگوید: “۶۰ هزار نفر در آمریکا و بقیه در کشورهای اروپایی و هندوستان و فیلیپین تحصیل میکردند. از صد هزار نفر ما از پنج هزار نفر پرونده داشتیم که در کنفدراسیون و سازمانهای سیاسی فعال بودند.” (ص ۱۹۵) او منبع این آمار را ذکر نمیکند و خواننده نمیداند از چه زمانی صد هزار دانشجوی ایرانی در خارج تحصیل میکردند و اصولا آماری که ارائه میشود تا چه اندازه درست است؟ ثابتی از دانشجویان ایرانی که در ترکیه تحصیل میکردند نیز نامی به میان نمیآورد. حال آنکه میدانیم سازمانهای دانشجویی عضو کنفدراسیون در ترکیه فعال بودند و ترکیه یکی از مراکز فعالیت ساواک برای جمعآوری اطلاعات دربارهٔ دانشجویان ایرانی بوده است. اما مهمتر از این، ادعای ثابتی مبنی بر وجود پنج هزار پروندهای است که دربارهٔ دانشجویان ایرانی در ساواک وجود داشته است. در بیان او روشن نیست آیا ازصد هزار دانشجو پنج هزار نفر عضو کنفدراسیون بودهاند و اگر چنین است آیا در مورد هرپنج هزار نفر پروندهای تشکیل شده بود؟ یا اینکه بنابر اطلاعاتی که ساواک جمعآوری کرده بود، تعداد بیشتری در کنفدراسیون عضویت داشتند که ساواک از میان آنها برای پنج هزار نفر پرونده تشکیل داده بود. متاسفانه آقای عرفان قانعیفرد نیز پرسشی برای روشن ساختن این مسائل نمیکند. پرسشی که پاسخ بدان میتوانست جنبهٔ مهمی از دامنهٔ نفوذ کنفدراسیون در میان دانشجویان و چگونگی فعالیت ساواک در رویارویی با آن سازمان را روشن سازد.
آنچه در پرسش شما به فیروز فولادی مربوط میشود این است که او چندی پیش از تماس با ساواک و یا تماس ساواک با او از فعالیتهای کنفدراسیون کناره گرفته بود. اگر رابطهٔ فولادی با ساواک در خارج از کشور را به معنای نفوذ آن تشکیلات در کنفدراسیون تلقی کنیم، دلیلی بر کنارهگیری فولادی از کنفدراسیون نخواهیم یافت. اگر فولادی به معنای متعارف مامور یا عامل نفوذی ساواک بود، نه تنها از فعالیتهای کنفدراسیون کنارهگیری نمیکرد، بلکه برای تحقق برنامهای که ساواک در پیش داشت، دست به فعالیت بیشتری میزد. حال آنکه میدانیم جز این است. فولادی از دورهای مخالف سیاست کنفدراسیون بود و از مبارزهای که جریان داشت دست شسته بود. او میخواست به ایران بازگردد و در ارتباط با ساواک قرار گرفت. پاسخ به این پرسش که کدام یک از این عوامل و یا مجموعهای از آنها در این انتخاب نقش تعیینکننده داشتند و کدام یک مقدم بر دیگری بودند دشوار است. واقعیت آن است که نه مخالفت با مشی کنفدراسیون در آن سازمان مسئلهٔ تازهای بود و نه کنارهگیری از آن. اما تماس یا همکاری با ساواک بر پایهٔ همان ارزشهایی که فولادی خود روزگاری از آنها دفاع میکرد توجیهناپذیر بود. به همین دلیل و تنها به این دلیل هنگامی که عملا از فعالیتهای کنفدراسیون کناره گرفته بود از آن تشکیلات اخراج شد. فولادی هیچگاه مامور یا عامل ساواک در کنفدراسیون نبود.
همین جا میبایست به آنچه کیانوری دربارهٔ فولادی و پیشینه همکاری او با ساواک گفته است بپردازم. کیانوری در خاطراتش که به آن اشاره کردید از “نفوذ” ساواک در “مجموعه” کنفدراسیون که “حتمی و مسلم” میخواند سخن میگوید و از نقش فولادی در تشکیل سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج و ارتباطش با ساواک که “علنی” شد یاد میکند. نخست آنکه آنچه حتمی و مسلم است، نفوذ ساواک در حزب توده است و نه در کنفدراسیون. دلیل آن هم حقایقی است که دربارهٔ عباس شهریاری، “مرد هزار چهره” و حسین یزدی به عنوان عوامل موثر ساواک در آن حزب فاش شده است.
گذشته از این، اظهارنظر کیانوری مبنی بر اینکه “یکی از بنیانگذاران سازمان انقلابی فیروز فولادی است که پس از مدتی ارتباط او با ساواک علنی شد”، در خواننده این گمان را برمی انگیزد که فولادی از همان آغاز عامل ساواک بوده است. عاملی که کیانوری او را از “بنیانگذاران” سازمان انقلابی بوده مینامد. به معنایی دیگر، تشکیل سازمان انقلابی را نیز نمیتوان بیارتباط با ساواک دانست. مسئولیت طرح چنین ادعای بیپایهای تنها بر عهدهٔ کیانوری نیست. آقای عرفان قانعیفرد نظر کیانوری را در پانویس کتاب، آنجا که به توضیح نقش فولادی پرداخته است نقل میکند. اما اگر بنا است برای بازگو کردن تلاش ساواک به منظور نفوذ در کنفدراسیون به پیشینه فولادی پرداخت، چرا میبایست به شکلی که در پانویس کتاب آمده است، تنها به گزارش یکی از ماموران ساواک یا سخن کیانوری خلاصه کرد. گزارش مغشوش و مزورانه که قانعیفرد بدون کمترین توضیحی ظاهرا برای آشنایی بیشتر خواننده با پیشینه فولادی نقل میکند، بیآنکه از آنچه کنفدراسیون و رهبران سازمان انقلابی دربارهٔ پیشینه او گفتهاند و منتشر شده است سخنی به میان آورد.
بخش مهمی از فعالیتهای کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور، به دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و کوشش برای نجات جان زندانیان سیاسی بود. اخبار مربوط به شکنجه زندانیان سیاسی را از چه طریقی دریافت میکردید و آیا امکانی برای پیرایش اغراقها درباره شدت و عمق آنها داشتید؟ مثلا گفته شده کنفدراسیون درباره شکنجه و مرگ آیتالله غفاری تبلیغات فراوانی کرده و با انتشار پوستر وی در آمریکا چنین تبلیغ میکرد که “ساواک پای آیتالله غفاری را در تابه سوزانده و کلهاش را با مته سوراخ کرده است.” کنفدراسیون دانشجویان آیا تلاشی برای تمیز واقعیت از اغراق داشت؟ آیا در آن فضا مجرایی مطمئن برای کسب اخبار شکنجه در زندانهای ساواک در اختیار داشتید؟
خبرها بیشتر از خانواده زندانیان و شخصیتهای سیاسی مورد اعتماد در ایران به کنفدراسیون میرسید. در مواردی نیز اخباری از درون زندانها در اختیار آن سازمان قرار میگرفت. متاسفانه با محدودیتهایی که برای تماس و آگاهی بر جزییات امر وجود داشت، امکان چندانی برای آنچه “پیرایش اغراقها” یا “شدت و عمق آنها” میخوانید وجود نداشت. به ویژه آنکه کنفدراسیون اغلب با این واقعیت روبهرو بود که تاخیر در انتشار خبر بازداشت و شکنجه زندانیان و برپایی کارزاری برای نجات آنها ممکن است به قیمت جانشان تمام شود. طبعا با توجه به تصویری که از رفتار خشونتبار ساواک با زندانیان سیاسی در خارج از کشور وجود داشت، آن سازمان توجه خود را بیش از هر چیز بر این موضوع معطوف ساخته بود. همین واقعیت با توجه به اینکه رژیم اغلب منکر بازداشت مخالفان و چه بسا وجود زندانیان سیاسی در ایران بود، در ایجاد فضایی که به شایعه دامن زده و بر اغراق در بازگویی آنچه رخ داده بود تاثیر میگذاشت. البته کوششهایی نیز انجام میگرفت که پیش از انتشار خبری صحت آن از مجراهای دیگر نیز تایید شود، بیآنکه این کار همواره با موفقیت همراه باشد. البته اغراق در فرهنگ ما جایگاه معینی دارد و چنین به نظر میرسد که برای نفی یا اثبات پدیدهای اغزاق میکنیم. اما هیچ یک از اینها نباید توجیه خطایی تلقی گردد که گاه در گزارش کنفدراسیون از آنچه در زندانهای ایران میگذشت دیده میشود.
ماهنامه۱۶ ام آذر، ارگان کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در شماره بهمن ۵۵ خود نوشت که در نتیجه کوششهای کنفدراسیون و همزمان با فعالیتهای گسترده مبارزاتی کنفدراسیون در آمریکا، دو شخصیت آمریکایی، نورمن فارر استاد دانشگاه کانزاس و رئیس کمیته آمریکایی برای حقوق بشر در ایران و خانم نانسی هورمشی وکیل دعاوی در هوستن تگزاس روز ۲۵ بهمن ۵۵ به ایران وارد شدند تا درباره وضع حقوق بشر، زندانیان سیاسی، شکنجه و دستگیریهای اخیر تحقیق بعمل آوردند. در ادامه این خبر نوشته شده بود: “این ناظرین در موقعی به ایران وارد میشوند که زندانها و شکنجهگاههای قرون وسطائی رژیم تبهکار شاه مملو از رزمندگان راه استقلال و آزادی ایران است… تنها در عرض سالی که اکنون رو به اتمام است دهها تن از انقلابیون میهن ما در مبارزت رودررویشان بدست جلادان ساواک به شهادت رسیدهاند و صدها تن دیگر راهی این سیاهچالها و شکنجهگاهها شدهاند.” آیا سفر این دو شخصیت آمریکایی توانست این تصویر از زندانهای ساواک را تکمیل و برخی اطلاعات را اصلاح کند؟ مشاهدات فارر و هورمشی چه نقشی در مواضع آتی کنفدراسیون درباره شکنجه در زندانهای پهلوی داشت؟
کنفدراسیون در کنگره شانزدهم که در دی ماه ۱۳۵۳ برگزار شد، با انشعاب روبهرو شد. آنچه از آن پس تحت نام کنفدراسیون انجام گرفت، دربرگیرندهٔ گرایشهایی بود که اگرچه به نام آن سازمان، اما مستقل فعالیت میکردند. آنها ویژهگی و سمت و سویی دیگر نسبت به کنفدراسیون به مثابه سازمان واحد جنبش دانشجویی در دورهٔ پیش از انشعاب داشتند. در واقع هر چند از تشکلهای دانشجویی تشکیل میشدند، اما بیشتر ویژهگی سازمان جوانان احزاب سیاسی را داشتند و عملا وابسته به سازمانهای سیاسی خارج از کشور بودند. این با شرایط پیش از انشعاب تفاوتی بنیادین داشت. کنفدراسیون تا پیش از انشعاب هیچگاه در خدمت پیشبرد هدفها و سیاستهای یک تشکیلات مشخص سیاسی قرار نگرفت. آنچه شما میگویید به دورهای باز میگردد که در کنفدراسیون انشعاب شده بود و این را نباید به حساب مجموعهٔ کنفدراسیون گذاشت. هر چند میدانیم شخصیتهای حقوقی یا وکلای کنفدراسیون که برای شرکت در دادگاههای زندانیان سیاسی پیش از سفر با اطلاعاتی که از طرف کنفدراسیون و سازمانهای حقوقی در اختیارشان قرار گرفته بود به ایران میرفتند. آنان در بازگشت با تهیه گزارشی که در اختیار مطبوعات قرار میگرفت، کنفدراسیون و افکار عمومی را از روند کار آگاه میساختند. انتشار این گزارشها از سوی کنفدراسیون بیش از آنکه برای “تکمیل” یا “اصلاح” برخی اطلاعات قرار گیرد، در کارزاری مورد استفاده قرار میگرفت که آن سازمان با اعزام وکلا یا شخصیتهای حقوقی برای دفاع از جان زندانیان سیاسی برپا کرده بود. دورانی که به آن اشاره میکنید کم و بیش همزمان با تحولاتی است که با ریاست جمهوری کارتر در آمریکا و اعمال فشار به رژیم برای رعایت حقوق بشر در ایران، رفته رفته به تحول چشمگیری در موقعیت سیاسی کشور انجامید. تحولی که با کاستن از خشونتهای جاری در شرایط زندانها و موقعیت زندان سیاسی تاثیری قابل توجه داشت.
اینکه امروز به نقل از پرویز ثابتی میخوانید: “با شکنجه و هرگونه اقدام غیرقانونی مخالف بودم و تا آنجا که در توان داشتم، از آن جلوگیری میکردم. خودم، هیچگاه ندیدهام که فردی مورد شکنجه قرار گیرد ولی البته در این باره بسیار میشنیدم… در زمینه اتهام شکنجه نیز نظیر اتهام در مورد تعداد زندانیان سیاسی و کسانی که در زد و خوردهای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و حوادث سال آخر قبل از انقلاب کشته شدهاند، بسیار اغراقگویی شده است”، چه تصویر و پاسخی به ذهن شما میآید؟
از آنچه کنفدراسیون درباره تعداد زندانیان سیاسی میگفت آغاز کنیم. آن سازمان با پشت سر گذاشتن نخستین سالهای رشد، رفته رفته در نشریهها و اظهارنظرهای رسمی شمار زندانیان سیاسی را تا ۲۵ هزار نفر اعلام کرد. با گسترش مبارزه برای کسب حقوق و نجات جان زندانیان سیاسی، این تعداد در فاصلهٔ کوتاهی به ۱۰۰ هزار نفر افزایش یافت. این موضوع به خاطر تاثیر آن در افکار عمومی غرب و نقشی که در بسیج دانشجویان و کشاندن آنان به مبارزه با رژیم شاه اهمیت بسیاری داشت. ادعایی که تنها جنبهٔ تبلیغاتی داشت و متکی بر تحقیقی همهجانبه و یا ارائهٔ دلیل و مدارک استوار نبود.
با آزادی زندانیان سیاسی در آستانهٔ سقوط نظام سلطنت در بهمن ۱۳۵۷، تعداد واقعی زندانیان سیاسی روشن نشد. آنچه مسلم است، این تعداد همواره یکسان نبود و با رشد مبارزه گروههای مخالف و دامنهٔ سرکوب رژیم در نوسان بود. میتوان گفت پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و دههٔ ۵۰ خورشیدی که اوج مبارزه چریکی بود، تعداد زندانیان سیاسی بیش از سالهای دیگر دوران حکومت شاه بوده باشد. اما امر تغییری در این واقعیت نمیدهد که ادعای کنفدراسیون درباره وجود صد هزار زندانی سیاسی در ایران بدون پایه و اساس بوده است. فارغ از اینکه کمتر کسی در کنفدراسیون وجود داشت که این رقم را اغراقآمیز بداند و تردیدی در درستی آن داشته باشد.
در این میان اما با واقعیت دیگری نیز روبهرو هستیم که رژیم شاه نیز نه تنها آمار دقیقی از زندانیان سیاسی ارائه نمیداد، بلکه در مقابل ادعای کنفدراسیون منکر آن بود که در ایران زندانی سیاسی وجود دارد. آنجا هم که امکانی بر قلب واقعیتها نمییافت، زندانیان سیاسی و مدافعان حقوقشان را به بیگانگان، به دشمنان ایران و عوامل کمونیسم بینالمللی منتسب میدانست. این سیاست نابخردانه پاسخ نابخردانهٔ خود را در ادعای اغراقآمیز کنفدراسیون در تعداد زندانیان سیاسی بازمییافت. اگر جز این میبود، اگر قانون رعایت میشد و شفافیتی در کار بود، اگر این امکان فراهم میشد که بازدید از زندانها طبق اصول و موازین حقوق بشر صورت گیرد، نه تنها دربارهٔ تعداد زندانیان سیاسی، که در عرصههای دیگر نیز با واقعیت دیگری روبهرو میبودیم.
حال بپردازیم به ادعای آقای ثابتی درباره اینکه دربارهٔ شکنجه بسیار شنیده، اما با شکنجه و هر اقدام غیرقانونی مخالف بوده و در هر فرصتی از آن جلوگیری کرده است. پرسیدنی است آیا به خاطر دارد نخستین بار کی و کجا با این موضوع روبهرو شد که مخالفان حکومت در ایران شکنجه میشوند؟ آیا به یاد میآورد این موضوع را از کارمندان جزء ساواک شنیده بود یا از نصیری، رئیس ساواک؟ از مردم کوچه و بازار یا از دانشجویان خارج از کشور، از نمایندگان مجلس، سفرای خارجی یا از امیرعباس هویدا، نخستوزیر؟ یا اینکه از شاه و شخص اول مملکت که سال ۱۹۷۶ در گفتگویی با مایک والاس، خبرنگار آمریکایی در رد به کار گرفتن شکنجهٔ فیزیکی در ایران گفته بود: “روشهای هوشمندانهتری برای بازجویی وجود دارد!” پرسیدنی است چه نشانههایی برای مخالفت او با شکنجه که هر چه در “توان” داشت، برای جلوگیری از آن به کار گرفت وجود دارد؟ آیا میتواند به نمونهای اشاره کند؟ آیا به کار گرفتن توانی که از آن سخن میگوید در خلوت و در خویشتن خویش بود یا اینکه بنا بر رسم جاری ادارهها، گزارشی کتبی نیز در این باره تهیه کرده بود؟ گزارشی که قاعدتا میبایست با طی مراجع اداری در اختیار نصیری، هویدا و طبعا شاه قرار گرفته باشد.
اگر زندانی سیاسی در جریان بازجوییها اعتراف نمیکرد و از افشای روابط و بازگو کردن نام یارانش سر باز میزد، چه روشی اتخاذ میشد؟ آیا با او به بحث و گفتگو میپرداختند و یا روشهای “هوشمندانه”تری اعمال میکردند؟ و سرانجام آیا برای آقای ثابتی این گفتگوها بهترین فرصت نبود اکنون که از دهلیزهای زندان کمیته و سلولهای اوین به عرصهٔ بازبینی و بازنگری تاریخ گام نهاده است، به یکایک چنین پرسشهایی پاسخ میداد؟ البته چنین انتظاری از او خشت بر آب زدن است. از کسی که در موقعیت “مقام امنیتی” همهٔ توان خود را در حفظ نظامی به کار گرفت که امنیتش بر تازیانه استوار بود. ثابتی اکنون نیز که از بد حادثه دستش از داغ و درفش کوتاه شده، دام تازهای گسترده است. دامی برای فریب بازماندگان مردمان سرزمینی که با هراس از ساواک در چهاردیواری خانهٔ خود نیز جرات بردن نام شاه را نداشتند؛ آن هم بیآنکه با گذشت سالیان سال، لحظهای درنگ کند و لختی بر دلایل سقوط آن نظام بیندیشد؟ لحظهای درنگ کند و لختی به این واقعیت بیندیشد که میان خود فریبی و مردم فریبی چند گامی بیش فاصله نیست.
باری؛ بر پرویز ثابتی حَرَجی نیست. اما از آقای عرفان قانعیفرد که به “دامگه حادثه” گام نهاده است، انتظاری بیش از این میرفت. انتظاری که به عنوان وجدان خواننده مخاطب خود را با چنین پرسشهایی روبهرو سازد، حتی اگر پاسخی در خور نگیرد. کار تاریخی بدون وسواس و تیزبینی، بدون نقد بیپروا یا آنگونه که مارک بلوخ، یکی از دو بنیانگذار مکتب تاریخنگاری آنال میگوید، بدون “نقد منابع” به سرانجام نمیرسد. کار مورخ در به سامان رساندن تاریخ شفاهی گامی بس فراتر از گپی دوستانه و ثبت آن به کمک میکروفون و یک دستگاه ضبط صوت است.
سرگه بارسقیان در گفتگو با حمید شوکت، اندیشه پویا، شماره دوم، شهریور ۱۳۹۱