شهروند امروز: کتاب نگاهی از درون به جنبش چپ ایران
جنبش چپ در گفتاری کوتاه با حمید شوکت
گامی برای خروج از دور باطل – فرشاد قربانپور
به بهانه انتشار چهارمین دفتر از مجموعه «نگاهی از درون به جنبش چپ» در گفتوگو با «محسن رضوانی» از اعضای سازمان انقلابی حزب توده ایران با حمید شوکت، پدید آورنده این آثار گفتوگو کردیم. حمید شوکت در این زمینه علاوه بر انتشار گفتوگوهایی با «ایرج کشکولی»، «مهدی خانبابا تهرانی» و«کوروش لاشایی» آثار دیگری در زمینه تاریخ منتشر کرده است که از آنها می توان به «از انحصار طلبی انقلابی تا سرکوب دولتی» و «در تیررس حادثه»، پیرامون زندگی قوامالسلطنه اشاره کرد. بازتاب آثار او علاوه بر نشریات در سایت وی www.shokat.com نیز انعکاس یافته است. از میان کشورهای شوروی، چین، کوبا و آلبانی که سوسیالیستی بودند، چین بیش از همه به رژیم شاه احساس نزدیکی میکرد و حتی آخرین دیدار رسمی شاه با یک رهبر خارجی، با «هوا کوا فنگ» بود. این مساله چگونه مییتوانست مائوئیسم را به عنوان عنصری مولد در موتور سازمان انقلابی توجیه کرده و جا بیندازد؟
در آخرین سالهای دهه 60 میلادی، جمهوری تودهای چین، رفته رفته خود را برای رهایی از انزوایی طولانی که با انقلاب فرهنگی در عرصه بینالمللی با آن روبهرو شده بود آماده میساخت. نخستین نشانههای این اقدام، کوششی بود که در فاصلهای کوتاه به کارزاری جهانی برای عضویت آن کشور در سازمان ملل شکل میگرفت. در همین فاصله، حزب کمونیست و دولت جمهوری تودهای چین، مشی عمومی خود را که تحت عنوان حمایت از انقلاب کارگری و خلقهای ستمدیده شهرتی جهانی داشت، به کنار نهاده و سیاست دیگری را پیش گرفتند. بازتاب آشکار این سیاست، کوشش در جهت ایجاد روابط دیپلماتیک با جهان غرب و توسعه و گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با کشورهای اروپای غربی، آمریکای شمالی و متحدانش بود. شماری قابل توجه از این متحدان، در جهان سوم، کشورهایی بودند که سابقهای طولانی در مبارزه با شوروی داشتند و بیشتر رژیمهای ضدکمونیستی و دیکتاتوری بودند.
بر چنین زمینهای بود که رهبران چین در بهار 1350، از شاهزاده اشرف پهلوی دعوت کردند تا طی دیداری رسمی از جمهوری تودهای چین دیدار کند. این اقدام سازمانهای مائوئیستی ایرانی را در بهت و حیرتی باور نکردنی فرو برد. تا این دوره، جز جمهوری تودهای چین، سایر کشورهای سوسیالیستی نیز روابط دیپلماتیک خود را با ایران گسترش داده و در عین حمایت از حزب توده که از نیروی قابل توجهی برخوردار نبود، همکاری با رژیم ضدکمونیستی ایران را در عرصههای گوناگون پیش میبردند. حجم هر چند اندک معاملات تجاری و بازرگانی با ایران، رو به رشد بود و همین امر باعث میشد تا شوروی و سایر کشورهای اردوگاه شرق در برابر نقض حقوق بشر در ایران سکوتی تاییدآمیز اختیار کرده و تنها هنگامی به اعتراض برخیزند که به منافع آنان کمترین صدمه ای نخورد. سازمانهای مائوئیستی چون سازمان انقلابی که در میان جوانان ایرانی خارج از کشور و دانشجویان عضو کنفدراسیون مدافعان قابل توجهای داشتند، دلیل این اقدام را حاصل روی برتافتن شوروی از انقلاب و تجدید نظرطلبی در اصول مارکسیسم جستوجو میکردند. در نگاه آنان، چین از سرشتی دیگر بود و پایگاه انقلاب جهانی شمارده میشد. پایگاهی که به مدد پادزهر انقلاب فرهنگی پرولتاریایی، راه بازگشت سرمایهداری در نظام سوسیالیستی را سد کرده بود.
مساله دعوت از اشرف پهلوی به چین که سرآغاز برقراری روابط دیپلماتیک با آن کشور به شمار میآمد، از بابت دیگری نیز برای سازمان انقلابی و مجموعه اپوزیسیون ایران پرسشبرانگیز بود. اگر قرار بود چین با ایران روابط دیپلماتیک برقرار کند، چرا میبایست این اقدام با دعوت از شخصی انجام گیرد که از عوامل موثر کودتای 28 مرداد 1332 شناخته شده و از نظر اپوزیسیون نامطلوبترین عنصر برای چنین انتخابی بود. تایید اقدام جمهوری تودهای چین در کوشش برای برقراری روابط دیپلماتیک قابل دفاع بود. اما دعوت آن کشور از اشرف پهلوی و حمایتی که از رژیم شاه صورت میگرفت را نمیشد پذیرفت. سیاست تاییدآمیز جمهوری تودهای چین در برابر رژیم شاه به دشواری روزافزونی برای سازمان انقلابی در دفاع از حقانیت چین و ادعایش پیرامون پشتیبانی از انقلاب و جنبش کارگری بدل شده بود.
بر چنین زمینهای بود که مساله سیاست خارجی جمهوری تودهای چین و بازتاب آن در ایران، از این تاریخ تا آستانه انقلاب، به یکی از مسائل حاد و مورد بحث در محافل سیاسی و سازمانهای دانشجویی در خارج از کشور بدل شد و کشمکشهای بیپایانی را به دنبال آورد. کشمکسهایی که دلایل انتخاب این سیاست و ماهیت رژیم شاه موضوع اصلی آن بودند و در رشد اختلافاتی که سرانجام به انشعاب در کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلان ایرانی به عنوان نیرومندترین جریان اپوزیسیون ایران در خارج از کشور موثر افتادند. این نکات در کتابی که پیرامون تاریخ کنفدراسیون و جنبش دانشجویی خارج از کشور نوشتهام به تفصیل آمده است.
چرا سازمان انقلابی که اساسا و از ابتدا بر مبنای انتقاد به حزب توده شکل گرفت و این حزب پدرخوانده را به رفرمیسم متهم میکرد، در نهایت خود به رفرمیسم دچار شد. در نهایت هم پس از پیروزی انقلاب در کنار حزب توده از جریان مذهبی دفاع کرد.
مبارزه سازمان انقلابی با حزب توده ریشه در چگونگی آغاز فعالیت و تاریخ آن سازمان داشت. با پیروزی انقلاب کوبا در دیماه 1338 (ژانویه 1959) و سقوط باتیستا، آوازه انقلاب کوبا، آمریکای لاتین، جهان سوم و کشورهای پیشرفته سرمایهداری را فراگرفت. چندی بعد، انقلاب الجزایر نیز به پیروزی رسید و در مهرماه 1341 (اکتبر 1962) با تشکیل مجلس موسسان، احمدبنبلا را به ریاست دولت ملی انتخاب کرد. دو انقلاب در فاصلهای کوتاه به پیروزی میرسیدند و جوانانی را که دل در گرو مبارزه سیاسی داشتند، شیفته و مفتون تواناییهای خود میساختند. پیام هر دو انقلاب در این بود که راه رهایی از قید و بند استعمار را میبایست در مبارزه مسلحانه جستوجو کرد. طبعا هر دو انقلاب پیچیدگیهایی داشتند که تقلیل آن به مبارزه مسلحانه صرف را با تردیدی قابل تامل روبهرو میساخت. اما برای جنبشهای رهایی بخش و به ویژه جوانانی که دل در گرو مبارزه انقلابی داشتند، همین پیام کافی بود تا آنان را مجذوب تواناییهای خویش سازد. دیگر به اعتبار آنچه در کوبا و الجزایر و بعدها ویتنام جریان داشت، تکیه بر اشکال مبارزه مسالمتآمیز و پارلمانی از کمترین اعتباری برخوردار نبود. امید به کارایی اشکال مسالمتآمیز مبارزه، تکرار مکرر گام نهادن در بیراههای بود که فرجامیجز شکست دربر نداشت. باور تزلزلناپذیر جوانانی که مبارزه انقلابی را تنها چاره راه میشماردند، پیروزی انقلاب در کوبا، الجزایر، نقطه پایانی رخوت و سستی، نقطه پایانی انتظارهای بیپایان شمارده میشد.
بازتاب این واقعیت در سرنوشت جنبش سیاسی ایران تاثیری شکننده داشت. شکست تجربه سالهای 1342- 1339 که به معنایی آخرین کوشش مسالمتآمیز برای ایجاد تحول در مناسبات سیاسی جامعه بود، جوانان را به سمت پذیرش راه و رسم مبارزهای سوق میداد که کوبا و الجزایر نمونه بارز حقانیت آن به شمار میآمد. در باور آنان، سازمانها و احزاب سنتی نه تنها قادر به رویارویی با رژیم استبدادی حاکم بر ایران نبودند، بلکه خود مانعی در راه تغییر وضع موجود محسوب میشدند. در باور بنیان گذاران سازمان انقلابی، رهبران مسالمتجو و گریزپای حزب توده، در پی هر شکستی که ریشه در روی برتافتن از اصول انقلابی مارکسیسم و تلقی محافظهکارانه از نبرد اجتماعی داشت، نماد هیچ مقاومتی نبودند. آنان گوش به فرمان شوروی که از در دوستی با رژیم شاه برآمده، با تجدیدنظر در اصول مارکسیسم به سیاست همزیستی مسالمتآمیز با امپریالیسم روی آورده بودند و کرنش و تسلیم طلبی و روی برتافتن از انقلاب را موعظه میکردند. رهبرانی که در توجیه کردار نابخردانه خود، با بردباری و ستایش انتظاری بیهوده، جنبش مردم ایران را در سالهای دور و نزدیک، از شکستی به شکستی دیگر و از اسارتی به اسارتی دیگر سوق داده بودند. سازمان انقلابی در چنین فضایی پا به عرصه حیات میگذاشت و با بریدن از رهبری حزب توده، با سیاست و سنتی که در باور خود به شکست و اسارت و انتظارهای بیپایان ختم میشد، قطع رابطه میکرد. این حرکت در آغاز، نه سنت و تاریخ حزب، بلکه تنها رهبری آن را آماج حمله خود قرار داده بود. بر همین اساس نیز جوانانی که در غرب از حزب توده بریدند، نام سازمان انقلابی حزب توده را برای تشکیلات خود انتخاب کردند و این به نشانه آن بود که بر حفظ سنت و تاریخ حزب پای میفشارند. اما در فاصلهای کوتاه به این نظر رسیدند که حزب توده از همان آغاز جریانی رفرمیستی بوده و خود را ادامه دهندگان سنتهای انقلابی حزب کمونیست ایران دانستند.
چرا سازمان انقلابی و احزاب دیگر درک درستی از تحولات ایران نداشتد. تا جایی که محسن رضوانی در بدو ورود به ایران تنها با دو جریان مواجه میشود. یکی جریان دهقانی طرفدار شاه و دیگری جریان دهقانی که طرفدار روحانیت بود. در این میان جایی برای رهبری سازمان انقلابی در روستاها باقی نمیماند.
عدم درک درست از تحولاتی را که شما به آن اشاره میکنید نمیتوان تنها به سازمان انقلابی یا نیروهایی که با گرایشات چپ در مبارزه با رژیم شاه شرکت میکردند منتسب دانست. البته آنها کمترین امکانی برای اینکه روزگاری روحانیان در ایران به قدرت برسند نمیدیدند. اما در این ارزیابی تنها نبودند. این قضاوتی عمومی بود که حتی در اندیشه شماری از نزدیک ترین رهروان جنبش اسلامی نیز ریشه داشت. آیتالله مهدویکنی در این خصوص نوشت: «یکی از مسائلی که امروز مطرح است مساله ولایت فقیه است گرچه این مساله همیشه مطرح بوده ولی امروز از مسائل مورد ابتلا است. در سابق ولایت فقیه به عنوان یک چیز کلی و فرضی گفته میشد. حتی فقهای بزرگی که مساله ولایت را مطرح میکردند خودشان فکر نمیکردند که روزی ممکن است خودشان ولایت داشته باشند… اگر نگوئیم همه فقها، ولی میتوانیم بگوئیم اکثریت فقها و بزرگان دین ما فتوا به ولایت عامه فقیه دادند ولی معذالک خودشان باور نمیکردند این ولایتی را که حق آنهاست میتوانند شخصا در دست بگیرند. لکن امام(ره) آمدند این چیز غیرعادی را ممکن ساختند و این خیلی مهم است. از نظر علمی یک معجزه الهی در این مملکت واقع شد. چنانکه خود امام(ره) هم فرمودند که معجزهای بود واقع شد. اینک بر ما لازم است که این معجزه الهی و این نعمت عظیم را حفظ کنیم.» (1) میخواهم بگویم عدم شناخت از روندی که جریان داشت، تنها به سازمان انقلابی مربوط نمیشد و در این عرصه تنها نبود. اما این عدم آگاهی حکایت از واقعیت دیگری میکرد که در ارزیابی از سیاست و سرنوشت سازمان انقلابی حاوی نکته قابل تاملی است. این سازمان، بهرغم مارکسیسم یا آنچه مارکسیسم پنداشته بود و در عرصه تئوریک بدان باور داشت، در عمل گاه در قالبهای فکری مشترکی با نیروهای اسلامیبه مبارزه با رژیم شاه برخاسته بود. تا آنجا که ستیز با حکومت خودکامه شاه را نه تنها به نفی نظام سرمایهداری، که به ستیز با لیبرالیسم و تمدن غرب تعمیم داد و در این اقدام چون سایر نیروهای چپگرا عمل کرد. سازمان انقلابی در پی پیروزی انقلاب نیز، گاه با قالبهای فکری و معیارهای سنجش مشابهی به رخدادها و تحولات جامعه نگریست. تا آنجا که، گاه کلام جنبش اسلامیرا نیز به عاریت گرفته و نه تنها در حوزه سیاست، بلکه در حوزه اندیشه نیز به تبعیت از حرکت اسلامی برخاست.
پایان کار سازمان انقلابی را هر یک از رهبران آن در جریان گفتوگوهایی که در دفترهای قبلی داشتهاید به نوعی تعبیر و تفسیر کردهاند. اما آنچه رضوانی به دست میدهد اندکی متفاوت است. او میگوید: «من هزار بار با صدای بلند میگویم اشتباه کردهام، اما کسی نمیپذیرد.» شما چه تحلیلی از این مساله دارید؟ چرا کسی نمیپذیرد که رضوانی میپذیرد اشتباه کرده است؟
پیش از هر چیز اشاره کنم که رضوانی با قبول دعوت من برای انجام این گفتوگوها به وظیفهای اخلاقی و سیاسی پاسخ داده است که درخور تقدیر است. پیش از او نیز مهدی خانبابا تهرانی، ایرج کشکولی و کوروش لاشایی دعوت مرا پذیرفتند. اقدامی که ارزشی به مراتب بیش از پذیرش اشتباه که البته به جای خود محفوظ است، دارد. آنان با این اقدام راهی را گشودند که رسمی ناآشنا در تاریخنگاری ما بود. در رسم تاریخنگاری سرزمینی که از روزگاری دور به استبداد خوگرفته و به خاطر پیامدهای پرمخاطرهای که بیان حقیقت دربر داشت، به اجبار پنهان داشتن حقایق یا دانستههای خود را به ارزشی اساسی در نگاه به زندگی و تاریخ بدل ساخته بود. بازتابشکننده چنین رویکردی، جز انقطاع تاریخی چیزی بیش نبود. تا آنجا که هر نسلی، بیتاریخ یا با تاریخی فرمایشی به حال خود رها میشد تا همه چیز را به بهای گذشتن از جان که بس ناچیز مینمود، در تجربه ای خونین از نو بیازماید.
از این منظر، میخواستم با انجام این گفتوگوها، گامی در راه خروج از این دور باطل برداشته باشم؛ راهی که بدون آنکه فروتنی کاذبی در میان باشد، هنوز در آغاز آن قرار داریم. معتقدم میبایست همه چیز را، از منظر دست نهادن بر کردار نسلی از جریان چپ ایران در معرض قضاوتی بیپروا قرار داد. از منظر دست نهادن بر ضعفها و خطاهای نسلی که بدون بررسی کارنامه سیاسیاش، بررسی تاریخمان نیمهکاره خواهد ماند. اما گذشته سیاسی را بر جایگاه اتهام نشاندن، گرهی از کار ناگشوده ما نمیگشاید. میبایست بیمحابا در جستوجوی حقیقت بود، بدون آنکه در این کوشش، به نفی هر آنچه انجام گرفته است پرداخت و یا همواره حقایقی جاودانه را جایگزین حقایق جاودانه دیگری ساخت؛ چرا که این اقدام، جز دل سپردن به کارایی حقیقتهای مطلق و یا تسویه حسابی آغشته به کینهتوزی، با خود و گذشته سیاسی خود حاصلی در بر نخواهد داشت. معتقدم میبایست آیینهای در مقابل خود قرار داد و از منظر بررسی ضعفها و خطاهای گذشته، به خود و تاریخ خود نگریست. آیینهای نه تنها برای دست نهادن بر زخمها و رنجها، بلکه برای دست یافتن بر حقیقتی که بر کثرتگرایی سامان گرفته باشد. گام نهادن در این راه دریافتن پاسخهای ساده بر پرسشهای پیچیده نیست.
آنچه به خطای رضوانی و اعتراف بدان مربوط میگردد، موضوعی است که اظهار نظر نهایی پیرامون آن را باید در معرض قضاوت خوانندگان و یا در دیدی گستردهتر در معرض قضاوت تاریخ نهاد. همین قدر میدانم که خواننده با قهرمانی که آمادگی برای پذیرش هیچ خطایی را ندارد، احساس همبستگی نمیکند. اما آنچه من در گفتوگویی با او بر آن تکیه کردهام بر این اساس است که پذیرفتن همه خطاها بدون نقدی نقادانه، جز همدردی و ایجاد احساس ترحم، حاصل دیگری به بار نمیآورد و در معنایی رفع مسوولیت است. باید از این فرصت استفاده کرده و اضافه کنم که شاید در روشن ساختن این نکته، در جریان گفتوگویی که با او داشتم در مواردی به تندی رفتار کردهام.
دستاورد سازمان انقلابی را در چه میدانید؟
شاید مهمترین دستاورد سازمان انقلابی در مبارزهای باشد که با حزب توده ایران در مهاجرت داشت. در جریان این مبارزه، بنیانگذاران این سازمان موفق شدند با تکیه بر مشی انقلابی خود، تعداد بیشماری از جوانان ایرانی را از چنبره موهوماتی که حزب توده به نام مارکسیسم در جنبش کارگری ایران معمول ساخته بود برهانند. اقدامی که کوشش خلیل ملکی را، هر چند از راه و شیوهای دیگر به سرانجام میرساند. با تشکیل این سازمان، تقریبا تمامی سازمانهای حزب توده در غرب از آن حزب بریدند و بر یکهتازی مارکسیسم روسی در جنبش گارگری ایران خط بطلان کشیده شد. وجه بارز این نوع مارکسیسم که حزب توده نماد بارز آن شمارده میشد، وابستگی به اوامر مسکو بود. سازمان انقلابی در تحقق این امر نقشی مهم ایفا کرد. هر چند که پذیرش این واقعیت به معنای آن نیست که هر آنچه سازمان انقلابی در ارتباط با حزب توده کرد، درست و برحق بوده است. این سازمان خود نماد بارز گرایشی در جنبش مارکسیستی ایران گردید که عوامپرستی و روشنفکرستیزی را به ارزش بدل ساخت. مارکسیسم چینی سازمان انقلابی، به ویژه در جریان انقلاب فرهنگی صدمات بیشماری به جامعه چین و جنبش گارکری وارد ساخت. مارکسیسمی روستایی در پرستش فقر و ستایش جزمگرایی که بنا بر عدم برخورداری از سنتها و بنیادهای تمدن شهری، تمایلی خفته و غریزی به تخریب داشت. تمایلی که وجه بارز آن در سطح نازل فرهنگی و روشنفکرستیزی، آیینهای از آمال و آرزوی جامعه روستایی به شمار میآمد. ما با این گرایش در سطحی گستردهتر، در پی تحولاتی که با انقلاب سفید، ساختار و بنیادهای جامعه شهری را در هم ریخت روبهرو بودهایم. به گمان من، میتوان سازمان انقلابی را به عبارتی بازتاب مارکسیسم چنین دورهای از تاریخ ایران دانست. حال آنکه حزب توده سالهای پیش از کودتا به دوره فرهنگ شکوفای جامعه شهری تعلق دارد. پس بیسبب نیست که حزب توده در عرصه فرهنگ، حقوق زنان و نگاه به تمدن غرب کارنامه پرباریتری دارد. در این عرصه از سازمان انقلابی یا سایر جریانهای مشابه چیزی بر جای نمانده است.
در گفتوگو با رهبران سازمان انقلابی و مجموعهای که تحت عنوان «نگاهی از درون به جنبش چپ ایران» انتشار یافتند چه عواملی موثر بودند؟ اصولا چه عوامل باعث میشود پای صحبت کسانی بنشینید و در مصاحبه با آنان آنچه را که در گذشته انجام دادهاند، ثبت کنید؟ در همین ارتباط برای ارتقای سطح توجه و گسترش بخشیدن به تاریخ شفاهی چه باید کرد ؟
من بدون آنکه بخواهم قصد ارزشیابی یا قضاوت پیرامون آنچه را که به عنوان مصاحبه و گفتوگو تحت عنوان تاریخ شفاهی انجام میشود داشته باشم، اشاره به نکتهای را لازم میدانم. مجموعهای را که تاکنون تحت عنوان «نگاهی از درون به جنبش چپ ایران» انتشار یافته است نمیتوان مصاحبه و گفتوگو به معنای متعارف یا دقیق کلمه دانست، بلکه براساس چندین گفتوگوی طولانی که گاه هفتهها به طول میانجامد، متنی تنظیم میشود که هنوز ماده خامیبیش نیست. آنگاه بر اساس این متن که زمینه کار است، پرسشها و پاسخها از لحاظ شکل و محتوای عبارات و جملهبندیها دقیق میگردد، بدون آنکه به فضایی که گفتوگو در آن انجام گرفته است خدشهای وارد آید. وقتی متن روی کاغذ آمد، برخی پرسشهای اساسی دیگر که از نظر دور مانده و ضروری هستند عنوان میشوند و در نهایت مجموعه متن از نظر ساختار زبان شکل نهایی میگیرد. ساختاری که از میان همه آن گفتوگوهای به اجبار پراکنده، در مجموعهای منطقی به خواننده ارائه گردد. مجموعهای که خواننده را به فکر واداشته و از نظر تحریک حس کنجکاوییاش نیز کشش داشته باشد و روایتی هم تاریخی و هم داستانی بر خود گرفته باشد. روشن است که این همه کوششی است که انجام میگیرد و دامنه موفقیت آن با قضاوتی است که بر عهده خواننده سپارده میشود.
در این نوع روایت تاریخی، توجه به نکات و مقدماتی ضروری است که گاه از نظر دور میماند. بدون آشنایی با موضوع، جمعآوری اطلاعات، بررسی در سابقه و روحیات فرد و موضوع مورد بحث و در یک کلام بدون آمادگی همهجانبه، گفتوگوها بیشتر به فضایی کشیده خواهد شد که جز بیان خاطرات تلخ و شیرین گذشته، حاصل چندانی در بر نخواهد داشت. در چنین گفتوگویی، هیچ چیز بدون آنکه مورد مقابله و بازبینی قرار گیرد قابل اعتماد نیست. میبایست آنچه عنوان میشود را در مقابله با آنچه دیگران گفتهاند مورد سنجش قرار داد. در جریان چنین گفتوگویی میبایست گام به گام همراه خواننده برای شناخت از آنچه به درک از حقیقت منجر میگردد پیش رفت. میبایست بیشتر در جستوجو و طرح پرسش بود تا یافتن پاسخ. انتقال حافظه فردی یا خاطرهنگاری به عنوان روایتی انسانی، سیاسی و تاریخی برای نسلی دیگر، به کاوش و جستوجو و بردباری و مرارت نیاز دارد. تاریخ شفاهی به عنوان رشتهای که امروز بیش از پیش مورد توجه عرصه تاریخنگاری است، معنایی به مراتب فراتر از آن دارد که با یک دستگاه ضبط صوت و گپی چند ساعته گرهگشای کاری باشد. شاید عمر کوتاه برخی از کتابهای خاطرات یا آنچه به عنوان تاریخ شفاهی روانه بازار شدهاند از همین روی باشد. شتابزدگی خصم کار تاریخی است.
پینوشت:
1- آیتالله مهدویکنی. مصاحبه با روزنامه رسالت. شماره 1790. 27 اسفند 1370، صفحه 3