احمد قوام السلطنه از شخصیتهای برجسته تاریخ ایران است. نقش او در به امضاء رساندن فرمان مشروطیت و نظامنامهی انتخابات؛ دخالتش در خلع سلاح مجاهدان در ماجرای پارک اتابک؛ مقابله اش با ناآرامی های خراسان و گیلان؛ نگاهش به نقش و اهمیت روزافزون آمریکا؛ چگونگی رویاروییاش با شوروی و کارزاری که بر سر آذربایجان برپا شده بود؛ و سرانجام، تلاش نافرجامش در تیرماه ١٣٣١ که از راه و چارهای دیگر به مسئلهی نفت و نجات ایران میاندیشید، همه و همه، نشان از نقش او در تحولاتی دارد که تاثیری ماندگار بر زندگی و زمانهی ما بر جای نهاده اند.
بی هیچ شبههای، سرانجام او با سرنوشت تاریخی ما گره خوردهاست. شکست قوام السلطنه در تیرماه ١٣٣١، فرصت تاریخی از دست رفتهای بود که بازگشت مصدق به قدرت و پیامد هولناکی چون کودتا را به دنبال داشت. می توان گمان کرد که در صورت موفقیت او، نه تنها کودتایی در میان نمی بود، بلکه آن چه سرنوشت ما را در سال های دور و نزدیک رقم زده است، در مسیری دیگر و چه بسا به گونه ای متفاوت صورت می گرفت و در وجدان تاریخیمان، نقشی جز آنچه هست برجای می نهاد.
احمد قوام در آستانهی دومین سالگرد کودتا، هنگامی که دیگر بازیگران صحنه در زندان زرهی، در گوشهی پامنار و در مهاجرت مسکو به فرصت های از دست رفته می اندیشیدند، تیرماه ١٣٣۴ در تهران دیده از جهان فروبست. گویی مقدر چنین بود که تیرماه، این بار نیز برای او، ماه ناکامیها و شکست، ماه نبردی نافرجام باقی بماند. سه سال پیش از آن، دربار و حزب توده و آیتالله کاشانی و جبهه ملی، طی تشریفاتی دامنهدار که بزرگداشت قیامی تاریخی نام می گرفت، در موجی از افترا و اتهام، نامش را بهزشتی آلودند. تشریفاتی که از حیدر رقابی، سراینده ترانهی “مرا ببوس” تا فریدون توللی، از اسلام کاظمیه و ابوالحسن صبا تا حسین ملک، در توصیف شورانگیز آن، که در حقیقت فرصت تاریخی از دست رفتهای بیش نبود، شعر و آهنگ و سرود سرودند. تشریفاتی که طی آن، قوام زیر آوار هولناک سی تیر مدفون شد.
با مرگ او، ایران سیاستمداری را از دست می داد که تدبیر و درایتش، در آمیزهای با جسارت و بی باکی، نمونه و همانند نداشت؛ و این همه شاید، تجلی خود را بیش از هر چیز، در این نکته باز یافته باشد که او را همواره استاد مسلم رویارویی با دشواریهای خطیری می دانستند که کسی را یارای چیرگی بر آنها نبود. واقعیتی که سرسختترین دشمنانش نیز توانایی نفی آن را نیافتند.
مظفر بقایی که در آستانهی انقلاب بهمن ١٣۵٧، پس از سال ها، به خواست شاه برای چاره جویی جهت رویارویی با بحرانی که جریان داشت به دربار رفته بود، با اشاره به رخسار زرد و چشمان بی فروغ او می گوید: “شاه گفت: خـُب به نظر شما کی می تواند این اوضاع را در دست بگیرد؟ گفتم یک کسی که قدرت قوام السلطنه را داشته باشد. این جا تنها جایی بود که چشم های شاه برق زد. این کلمه تکانش داد. خوش آمدن و بد آمدنش را نمی توانم بگویم، ولی تکانش داد.”
منابع این کتاب، علاوه بر اسناد، روزنامهها، مقالهها و کتابهای فارسی و خارجی، با مراجعه به آرشیو وزارت خارجهی ایران، انگلیس، آمریکا و آلمان جمع آوری شده است. چاپ چهارم این کتاب با ویراست جدید، زمستان 1394 (2015) توسط انتشارات فروغ در آلمان منتشر شد.