گفتگو با حميد شوكت
پيرامون ضرورت تك نگاري هاي تاريخي – سياسي
كم نبودهاند سازمانهاي سياسي كه چه پيش و چه پس از انقلاب اسلامي سال ۵۷ فرجامي جز شكست نداشتند و فروپاشيدند. اين سازمانها قربانيان بسيار از خود برجاي گذاشتند، در عين آنكه برخي رهبران و بانيان اين سازمانها جان بدر برده و خود را به خارج از مرزهاي ايران رساندند. يكي از كساني كه طي سالهاي گذشته كوشيد تا تاريخچه يكي از اين سازمانها را از درون بشكافد تا حقايق درون اين سازمان را عريان كند، آقاي حميد شوكت است. حميد شوكت زندگينامه سه تن از اين افراد را به رشته تحرير درآورد كه به صورت مصاحبه با اين شخصيتها بوده است. وي در گفتگويي با راديو صداي آلمان از ضرورت چنين كاري ميگويد، زيرا كه از نظر او جامعه و تاريخ معاصر ايران به چنين كالبدشكافي سياسي نياز دارد.
گفتوگو: داود خدابخش
دويچه وله: آقاي شوکت، شما تاکنون با سه تن از رهبران يک جنبش سياسي دورهي پيش از انقلاب موسوم به »سازمان انقلابي حزب تودهي ايران« گفتگوهايي داشتهايد و سعي کردهايد تاريخچهي اين جنبش و حزب سياسي دوران رژيم شاه را از درون زندگينامهي اين افراد بازسازي کنيد. و گفتهايد که اين کار شما جزو اولين نمونهها از اين قبيل است. ميتوانيد بگوييد که چگونه به اين فکر افتاده اید؟
حميد شوکت: من سالها پيش وقتي اين گفتگوها را آغاز کردم، هنوز اين نوع تاريخ نگاري در بين ما باب نبود. آن روزها آنچه که تحت عنوان پنهانکاري و حفظ اسرار جنبش، به ويژه در ميان نيروهاي چپ جريان داشت، طرفداران پروپاقرصي داشت. از همان ابتداي کار عدهاي من را از اقدام به چنين کاري، تحت اين عنوان که بازگويي اسرار جنبش يا تکيه بر خطاهاي آن مورد سوءاستفادهي دشمنان قرار ميگيرد، برحذر ميداشتند. اما گمان ميکنم، گذشت زمان نادرستي اين ادعا را به اثبات رسانده باشد و بهترين دليل آنهم استقبال مردم از اين نوع کتابها و علاقهي دست اندرکاران مسايل سياسي و تاريخي به بازگويي تجربيات خودشان به شکل تاريخ شفاهي يا خاطرات است. در اينجا بايد اين را هم بگويم که از اين بابت، همت مهدي خانبابا تهراني به عنوان نخستين کسي که در اين گفتگوها خاطرات خود را بيان کرد، قابل تحسين است. از اين مجموعه تا کنون سه کتاب منتشر شده است که حاصل است
دويچه وله: آيا در مورد »سازمان انقلابي« کتاب ديگري، بهتر بگويم، زندگينامهي ديگري در دست انتشار داريد؟ يا اينکه اين سه زندگينامه در واقع حلقهي سياسي اين سازمان را ميبندد؟
حميد شوکت: کتاب ديگري هست که به عنوان آخرين دفتر از اين مجموعه ميتوان به آن نگاه کرد که گفتگوي من با محسن رضواني، رهبر اصلي »سازمان انقلابي« و دبير اول »حزب رنجبران ايران« است. اين کتاب مراحل نهايي خود را ميگذراند و در ماههاي آينده آمادهي چاپ خواهد شد. خاطرات رضواني به نوعي تکميل کنندهي گفتگوهاي قبليست و از طرف ديگر داراي شخصيت مستقلي است.
رضواني در جريان زندگي پرماجراي خود در اواخر دههي پنجاه ميلادي براي تحصيل به انگلستان ميآيد و در جريان شرکت در مبارزات دانشجويي در رهبري کنفدراسيون دانشجويان ايراني قرار مي گيرد. او در آلمان شرقي با کيانوري و کامبخش از رهبران حزب توده ملاقات ميکند و پس از ماجراي سوء قصد به جان شاه، در فروردين ۱۳۴۶ در کاخ مرمر، که مي دانيد به دستگيري و محاکمهي گروه نيکخواه انجاميد، به خاطر سابقهي دوستي و همکاري نزديک با نيکخواه به اجبار مخفي ميشود و مدتي را در الجزاير بسر ميبرد. رضواني نقش موثري در جلب دانشجويان به مخالفت با حزب توده داشت، مخالفتهايي که سرانجام در ارديبهشت ۱۳۴۳ به تشکيل »سازمان انقلابي حزب توده ايران« انجاميد. او در کوران مبارزات سياسي خود در آلباني با انورخوجه، رهبر حزب کار آن کشور، در کوبا با رژي دبره، انقلابي نام آور فرانسوي، با مائوتسه دون در چين و با پل پت، رهبر خمرهاي سرخ در کامبوج ملاقات و گفتگو ميکند. رضواني همچنين در کوبا و چين به آموزشهاي نظامي و سياسي ميپردازد و سالها در اروپا مخفيانه زندگي ميکند، و در کردستان در مبارزه اي که برضد رژيم شاه و جمهوري اسلامي جريان داشته، شرکت ميکند و از نزديک با جلال طالباني رهبر کردها همکاري داشته است.
گفتگوهاي با رضواني علاوه بر روشن ساختن گوشههايي از تاريخ جنبش چپ ايران و چگونگي تشکيل، رشد و سرانجام سرنوشت غمبار »سازمان انقلابي« و »حزب رنجبران ايران« که به کشتهشدن دهها تن از اعضا، کادرها و رهبران اين دو جريان انجاميد و مهاجرت وسيع شمار ديگري را در پيش داشت، از يک بابت ديگر هم قابل توجه است و آن که تيپ ويژهاي از يک رهبر سياسي جريان چپ را به ما نشان ميدهد. اگر توجه کرده باشيد، شخصيت مهدي خانبابا تهراني اگر نمونهي شورش در برابر قيد و بندهاي حزبيست، يا اگر ايرج کشکولي نشانهي يک سرباز سادهي حزب به شمار ميآيد، يا اگر كوروش لاشايي بهترين نمونهي کسيست که عقايد گذشتهي خود را وانهاده و با اين اقدام از يک قهرمان به ضدقهرمان تبديل شده است، محسن رضواني سمبل و نمونهي ديگريست. کالبدشکافي شخصيت او كه بازگوکنندهي چگونگي رقابتها و نبرد قدرت در سازمانهاي مخفي و زيرزميني است، نشان ميدهد که او چگونه موفق شده با شناخت از مکانيسم قدرت و پيچيدگيهاي آن با پشتکار و وسواسي خاص رفته رفته تمام رقباي خود را از ميدان بدر کند و مدت بيست سال در رهبري يکي از مهمترين نيروهاي چپ ايران قرار بگيرد. يک امتياز رضواني بر رفقايش اين است که او از آغاز تا پايان کار در مرکز تحولات »سازمان انقلابي« و »حزب رنجبران ايران« قرار داشت و گمان ميکنم همين امتياز به خاطراتش جلوهاي خاص ميبخشد
دويچه وله: به نظر شما، براي کسي که بخواهد تاريخچهي يك حرکت اجتماعي و سياسي را به صورت اين نوع زندگينامهها که نمونهاش را در مورد آقاي رضواني شما توضيح داديد و منتظر هستيم تا اين کتاب منتشر شود، که بايد جذابيت زيادي داشته باشد، اگر كسي بخواهد زندگي اين شخصيتها را بازسازي کند، چه معيارهايي را براي انتخاب افراد بايد در نظر داشته باشد؟ اين سوال را از اين نظر مطرح مي کنم که همين امروز، جنبشهاي شکست خوردهي سياسي متعددي وجود دارند، اي بسا جنبشهاي سياسي شکست خورده مذهبي، که بشدت ضرورت دارد در مورد آنها کالبدشکافي تاريخي صورت گيرد. البته کاري که شما ميکنيد، بيشتر روانشکافي فرد است. در واقع روانشکافي فردي که در کانون يک جريان اجتماعي ـ سياسي يا مذهبي قرار ميگيرد. در واقع ميخواهم اين را بگويم، با توجه به انقلابي که مردم ايران پشت سر گذاشته اند و اين انقلاب باعث شد که پيچيدگيهاي پنهان روانشناسي توده ها بيشتر در روشنايي قرار گيرد، نياز به اينگونه روانکاوي فرد و اجتماعي بيشتر خواهد بود. نظر شما چيست؟
حميد شوکت: اگر اجازه بدهيد، من با مقدمهاي به سوال شما پاسخ بدهم. من گمان ميکنم که ما در اين سطح از تاريخنگاري بيش از هر چيز به تکنگاري نياز داريم. به اين معنا، تنها هنگامي که تاريخ سازمانها و گروههاي چپ بطور مجزا تدوين شود، قادر خواهيم بود به تصويري همه جانبهتر از جريان چپ ايران در مجموع خود دست پيدا کنيم، که آنوقت اين خود زمينهاي خواهد شد براي تدوين تاريخ سياسي معاصر ايران. از همين منظر ميبايست به تاريخ جريانهاي سياسي ديگري که در ايران نقش داشتهاند، نگاه کرد. البته ترديدي نيست که اين تک نگاريها نميتوانند نافي ضرورت پرداختن به طرحهايي عموميتري باشند يا جاي آنها را بگيرند. اما فرض کنيد اگر قرار باشد که تاريخ چپ ايران را از آغاز تا امروز تدوين کنيم، بررسي تک تک اجزاي آنها اجتنابناپذير ميشود. مثلا بايد واقعهي سياهکل را روشن کنيم. بايد روشن کنيم که در سالهاي مهاجرت بر افراد چپ چه گذشته است. بايد روشن کنيم که خانه هاي تيمي در چه وضعيتي بودند و روحيهي حاکم در جو ديکتاتوري و تاثير آنها بر انتخاب آن راه و روش معين مبارزهي کليدي در ايران چه بوده و هزار و يک مسئلهي ديگر را مورد بررسي نقادانه قرار بدهيم.
اين امر در مورد نيروهاي مذهبي كه اشاره كرديد نيز صدق ميكند. اگر بخواهيم به چگونگي انقلاب اسلامي و برپايي نظام جمهوري اسلامي بپردازيم، بدون ترديد دريافت و ارائه تصويري مستقل و همهجانبه از آنچه که در نخستين هفته هاي پس از پيروزي انقلاب رخ داد، نياز داريم: مثلا اينكه در مدرسهي رفاه چه گذشت و سابقه اين مدرسه چه بوده است و يا اينكه مثلا بايد تاريخ گروه فرقان را مستقلا مورد بررسي قرار بدهيم.
من چندسال پيش با موردي روبرو شدم که يک دانشجوي آلماني در رشتهي شرقشناسي مشغول نوشتن رسالهي دکتراي خود دربارهي روزنامهي »اختر« بود که در استامبول منتشر مي شد و گويا فقط در ۲۴ شماره به چاپ رسيده است. به گمان من، ما براي نوشتن تاريخ مشروطيت يا تاريخ مطبوعات در انقلاب مشروطه به اين نوع تک نگاريها، به اين نوع تحقيقات احتياج داريم. تنها با اين تک نگاريهاست که به تصويري همه جانبه دست پيدا ميکنيم. کوشش من در اين گفتگوها و تدوين مجموعهي »نگاهي از درون به جنبش چپ ايران« از اين منظر صورت گرفته است. در اينجا و در پاسخ به سوال شما، نوعي کالبدشکافي تاريخي ـ رواني صورت ميگيرد. نوعي از کالبدشکافي که ملاحظات معمول و متعارف چيره بر خلق و خوي ما را که بويژه در عرصهي سياست با هزار و يک بده بستان همراه است، کنار ميگذارد و با صراحت بر خطاها و دردها و زخم هاي ما انگشت ميگذارد، و از منظري نقادانه به گذشته مينگرد. به نظر من پناه بردن به معصوميتي دروغين و گناه شکست ها و ناکاميها را متوجهي استبداد و ديکتاتوري دانستن در اين نوع از نگاه به گذشته جايي ندارد. اينجا به معني واقعي کلمه نوعي کالبدشکافي تاريخي صورت ميگيرد و طبعا انجام اين کار نه تنها براي کسي مانند من که موضوع کارش است، بلکه براي من نيز چه در تدارک و تدوين هر گفتگو و چه پس از ارائهي آن به خواننده، با دشواري و درد همراه است. گمان مي کنم که خواننده هم ميبايست هنگام مطالعهي چنين اثري خودش را براي روبرو شدن با اين دردها و زخمها که حاصل کالبدشکافي تاريخيست، آماده کند. تنها از اين منظر است که ميشود به کنه آرمان و توهم نسلي از کوشندگان جنبش چپ پي برد. نکتهاي که فکر ميکنم بسيار حائز اهميت است، اين است که نگاه نقادانه به گذشته تنها مرهم اين کالبد شکافي تاريخي است.
دويچه وله: با اتکاء به همين تک نگاريهايي که ميگوييد، ميتوان گفت هر جريان اجتماعي ـ سياسي و يا مذهبي داراي شخصيتها و تيپهاي خاص خود است و براي آنکه آن جريان را بتوانيم بهتر بشناسيم، بايد به نوعي تيپشناسي اين جريانها دست زد تا با پي بردن به مختصات رواني اين افراد، به روانشناسي کل اين حرکتهاي اجتماعي ـ سياسي و مذهبي برسيم. تيپهاي شخصيتهاي مورد گفتگوي شما دقيقا همين امر را نشان ميدهند و در نتيجه سرشت آن جريان سياسي را کاملا روشن ميکنند. فکر ميکنيد، چه جريانهايي هم اکنون ميتوانند در ايران وجود داشته باشند و يا در آينده ميتوانند مورد بحث قرار گيرند، که نيازمند اين نوع از روانشکافي فردي و اجتماعياند؟
حميد شوکت: ما در زمينهي بازنگري تاريخي هنوز کاري بسيار طولاني در پيش داريم. مثلا پيرامون تاريخ کنفدراسيون دانشجويان ايراني در خارج از کشور، که مدت بيست سال تنها نيروي متشکل و موثر اپوزيسيون در برابر رژيم خودکامهي شاه بود، تاکنون تنها دو کتاب منتشر شده است. هنوز از ماجراي سياهکل يا زندگي حميد اشرف، يکي از رهبران نام آور چريکهاي فدايي، کتابي در دسترس نيست. اين فرد براي شماري تنها يک خاطرهي نوستالژيک از آن روزگار باقي مانده، براي عدهاي هم کمترين اطلاعي از آنچه در سياهکل گذشت وجود ندارد و نمي دانند که مثلا بيژن جزني يا حميد اشرف چه کساني بودند يا سازمان چريکهاي فدايي خلق چرا و چگونه تشکيل شد. آن وقت در يک چنين روزگار غريبي کساني پيدا ميشوند که با گذشت اين همه سال هنوز زير نام چريک فدايي فعاليت مي کنند و در عين حال اصلاحطلب نيز شده اند و به جاي برخوردي نقادانه که شرط چنين بازنگري تاريخيست، به جاي آنکه به زندگي و تاريخ خود بپردازند، به مسايلي ميپردازند که واقعا ميتوان گفت، که بي شباهت به رقصيدن در مجلس ديگران نيست. چريکهايي که آن خصوصيت هستي چريکي که نبرد مسلحانه است را ديگر کنار گذاشتهاند. مراد من از اين توضيح اين نيست که بگويم آن کار درست و يا غلط است، ولي هر نيرو و هر فردي، يک چيزي را در ذهن ما تداعي ميكند. در يک چنين اغتشاشي ما بهترين فرصتها را براي بازنگري نقادانه به زندگي و تاريخ خودمان از دست ميدهيم. به جاي بردباري و کار آرام سياسي، به جاي اينکه در کار علمي و تحقيقي وسواس داشته باشيم و به مردم توضيح بدهيم که چه کرديم، به يک سري کارهاي دهان پرکن روي ميآوريم و چنين به نظر ميرسد که گويا خودنمايي به خودي خود تنها هدف است. همين موضوع را اگر از جنبهي ديگري بررسي کنيم، ميتوانيم توجه کنيم که چقدر کم کار شده است و چقدر به اشتباه کار شده است.
مثلا نگاهي گذار به تجربهي تاريخ شفاهي در مواردي که به ثبت رسيده است، نشان مي دهد که کارها چقدر سطحي انجام ميشوند. نمونهي ديگر که حتما با آن آشنا هستيد »دانشنامهي ايرانيکا« است. »دانشنامهي ايرانيکا« به عنوان معتبرترين سند ما در زمينهي تاريخ و فرهنگ و ادب فارسي که تاکنون به زبان انگليسي منتشر شده است، در سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفته و همه به آن رجوع مي کنند. آنوقت اگر نگاهي به آن بيندازيد، آنچه که ايرانيکا پيرامون کمونيسم در ايران به ثبت رسانده است، دستکم در يک زمينه که من بررسي کرده ام و مربوط به سالهاي ۱۳۵۷ـ ۱۳۳۹ است، به نحو غيرقابل باوري پر از اشتباه است. يعني به جرئت مي توان گفت که حتا يک نکتهي درست در آنچه ايرانيکا در اين سالها پيرامون کمونيسم در ايران نوشته است، وجود ندارد. آنوقت کمونيستهاي ما حواسشان به مسايلي مشغول است، که نه اصولا آشنايي چنداني با آن دارند و نه به آنها مربوط است.
البته اين ادعا هيچگاه به اين معنا نيست که کوشش کساني را که دست اندرکار تدوين »دانشنامهي ايرانيکا« هستند يا کساني را که در کار تدوين »تاريخ شفاهي« هستند را ارزشمند ندانيم. مراد من اين است که نقد کمبودها و نادرستي هايي که ميبايست رفع شود، تنها هنگامي ممکن است که ما کاري دقيق، با فرصت، بدون عجله انجام شود و تاريخ را فارغ از پيشداوري و کينه توزي به معرض قضاوت عموم بگذاريم. به همين منظور، من فکر ميکنم که ميبايست با توجه به مسئوليت خطيري که به عنوان نويسنده، محقق يا دست اندرکار مسايل تاريخ برعهده داريم، بايد به دور از جنجال و خودنمايي و دل سپردن به راهكارهاي ساده، به کار مستمر و ماندگار در اين عرصه بپردازيم. به گمان من خواننده نيز مي بايد از مطالعهي کارهايي که سرسري و با شلختگي تهيه شده اند، بپرهيزد و با اين کار خود راه را بر ساده انگاري و يافتن پاسخهاي سريع و آسان به معضلات بغرنج و پيچيده ببندد.
تاريخ هر ملتي را مي توان به اين گونه بررسي کرد که به يک معنا روايت و قصهي زندگي افراد آن ملت است، که با بازسازي هر يک از اينها ميتوان تاريخ آن ملت را بازسازي کرد. رابطهي تنگاتنگ تاريخ و روايت هم از همين جا سرچشمه ميگيرد. بي جهت نيست که در زبان آلماني مي توان از هردو تحت عنوان Geschichte (داستان و تاريخ) ياد کرد که خود نشانهي رابطه و در بيان يگانگي روايت و تاريخ است. بر اين منظور، چون سوال کردهايد که چه کساني ميتوانند مورد انتخاب ما باشند و با آنها به بحث و گفتگو بپردازيم، من فکر ميکنم که اين موضوع در درجهي اول واقعا مسئلهي سليقه است که ما چه کساني را انتخاب بکنيم. گمان نميکنم براي آن فرمولي حاضر و آماده وجود داشته باشد. آنچه که به نظر من ميرسد، اين است که براي اين منظور لازم نيست که حتما ما به سراغ شخصيت هاي پرآوازه برويم. بويژه اگر اين شخصيتها همچنان در سوداي قدرت و توجيه گذشتهي خودشان باشند. بيوگرافي هر فردي منحصر به فرد است و اگر ماهرانه پرورانده شود، ميتواند هم خواندني باشد و هم بازگوکنندهي گوشهاي از تاريخ ما باشد. ميتوان با پرداختن به راه و رسم و پستي و بلندي زندگي افراد عادي و گمنام هم يک اثر خواندني خلق کرد، که اين اثر هم با ارزش باشد و روشنگر مسايل تاريخي. اگر شما توجه کنيد، امروز در چهارگوشهي جهان قبر سربازان گمنام وجود دارد و براي آنها بناي يادبود ساخته شده است. اما کسي به فکر اين نيست که مثلا براي زناني که از سوي اين سربازان گمنام مورد تجاوز قرار گرفتهاند، بناي يادبودي بسازد يا زندگيشان را به تصوير کشد. تصويري که با ارائهي آن ميتوان هم زشتي جنگ را نشان داد و هم پايمال شدن حقوق و ارزشهاي انساني را و در يک بعد تاريخي در معرض ديد و داوري خواننده گذاشت و هم مي توان روايتي خواندني از زندگي يک انسان ارائه داد. از اين بابت اين انتخاب، واقعا انتخابي فردي است که هر نويسنده يا محققي در اين زمينهي کار ميتواند براي خود برگزيند.
دويچه وله: البته در مورد معيار براي انتخاب افراد شايد بتوان گفت كه از يك طرف اين شما به عنوان يک پژوهنده بر اساس موضوعتان فرد را گزين ميكنيد، ولي از طرف ديگر آن کسي که براي گفتگو اعلام آمادگي مي کند نيز بايد ويژگيهايي داشته باشد که من فکر مي کنم يکي از آن ويژگيها شهامت و صداقت است. بدون اين دو ويژگي گمان نميکنم بتوان به آن زواياي تاريك تاريخچهي آن مرحله از زمان و مكان راه پيدا کرد و يا آن حلقهي گمشده را يافت. در واقع اين ۳ يا ۴ نفري که شما با آنها مصاحبه کرده ايد، به نوعي اين صداقت را ثابت کرده اند. دستكم آن سه نفريکه کتابشان منتشر شده است.
حميد شوکت: بله، من با اين نظر شما موافق هستم. يک مسئلهي اصلي آن اين است که آماده باشند نقادانه به زندگيشان نگاه کنند و آماده باشند گذشته را از اين راه در معرض قضاوت عموم قرار بدهند. برخي از اين نوع گفتگوها بيشتر يک تير ديگريست در ترکش کساني که کوشش مي کنند خطاهاي خود را بپوشانند و اشتباهاتشان را کتمان کنند. روشن است که گفتگو با چنين کساني نتيجهي چنداني به بار نخواهد آورد.
دويچه وله: البته يک ويژگي ديگري هم در مورد اين افراد صادق است و آن اينکه از نظر ايشان، ديگر آن جريان سياسي و اجتماعي و يا مذهبي ديگر به پايان خط رسيده است. نه اينکه آنها ديگر آرماني و انديشهاي ندارند، بلکه در يک جايي به پايان خط رسيدهاند و آنجاست که اعلام مي کنند: ما حاضريم حرف بزنيم.
حميد شوکت: نظر شما در مورد اين افرادي که من با آنها مصاحبه کرده ام کاملا درست است و برخي به اين نتيجه واقعا رسيدهاند.
دويچه وله: آقاي شوکت بسيار متشکرم از توضيحاتي که در مورد کتابهايتان در اختيار ما گذاشتيد.
صدای آلمان
۲۱ اکتبر ۲۰۰۴